چرا افغانستان مستعمره نشد؟
استعمار از ریشه لغت عمران، به معنای آبادانی است و ابتدا به مهاجرت عده ای از افراد کشورهای متمدن به کشورهای توسعه نیافته گفته می شد، اما به تدریج رفتار تسلط جویانه، غارت گرانه و بهره کشی برخی کشورها در کشورهای مستعمره[1] مفهوم این واژه را دگرگون کرد و واقعیت دیگری را به جایش نشاند؛ واقعیتی که مارکسیست ها واژه امپریالیسم را برایش به کار بردند؛ نوعی حاکمیت مستقیم یا غیرمستقیم کشورهای قدرتمند بر کشورهای دیگر.
استعمارگران با هدف استفاده از منابع طبیعی، مواد اولیه معدنی و کشاورزی و گسترش بازار مصرف برای فروش کالا، پس از گسترش کشتی رانی و کشف سرزمین های جدید، بسیاری از کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین و آسیا را در اختیار خود گرفتند. پیشبرد این هدف اقتصادی نیازمند کاهش مقاومت بومیان و تسلط سیاسی و فرهنگی بود. هر چه قدرت و قدمت فرهنگی بیشتر بود مقاومت بومیان نیز بیشتر می شد؛ درنتیجه یکی از عواملی که باعث می شد کشوری به طور کامل مستعمره شود ضعف فرهنگی و تاریخی آن کشور بود. بر این مبنا کشورهای آمریکایی، آفریقایی و اقیانوسیه سهل تر در اختیار استعمارگران قرار گرفتند و نفوذ در کشورهایی مانند ایران، چین و. . . سخت بود. [2]
علاوه بر عامل فرهنگی در مورد کشورهایی مانند افغانستان یا ایران، رقابت دول استعمارگر روس و انگلیس وضعیتی خاص را برای این دو ایجاد کرد؛ وضعیت حائل جغرافیایی که برای این دول از همسایگی مفیدتر بود؛ حائلی که هم از قلمرو آنها محافظت و هم امنیت آنان را تأمین می کرد.
چرا کشور افغانستان هیچگاه مستعمره نشد؟
کشور افغانستان همیشه شاهد حضور قدرت های استعماری در درون خود بود، اما هیچ گاه به طور کامل مستعمره نشد. در سه قرن اخیر افغانستان شاهد حضور سه قدرت بزرگ جهانی بود. در سده نوزدهم و تا نیمه قرن بیستم انگلستان، در نیمه دوم قرن بیستم، شوروی و در سال های نخستین قرن بیست ویکم نیز آمریکا، مستقیما در افغانستان حضور نظامی داشته اند، اما مهم ترین فصل تاریخی افغانستان در دوره رقابت دو قدرت استعماری انگلیس و روس (اعم از روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) رقم خورده است؛ رقابتی که «بازی بزرگ» لقب گرفت؛[3] بازی بزرگی که ایران و افغانستان را نه مستعمره، که مهره بازی های استعمارگران کرد و همین علت اصلی مستعمره نشدن این دو کشور بود؛ کشورهایی در نقش حائل و مرزهای دو قدرت استعماری و کلیدهای دسترسی به هند و آب های آزاد که از نظر انگلستان نمی بایست به دست روس ها می افتادند. [4]
بازی انگلستان و روس با افغانستان
اولین کشوری که در امور داخلی افغانستان دخالت کرد انگلستان بود. حفظ منافع و امنیت کمپانی هند شرقی اولویت اول انگلستان و شکل دهنده رفتارهای استعمارگرانه و سیاست های او بود. کمپانی هند شرقی از آغاز قرن هفدهم با هدف گسترش تجارت و بازرگانی انگلستان در مشرق زمین تأسیس شده بود؛ کارگزارانش نمایندگان دربار انگلیس بودند و خود اهرم سیاست های استعماری در هند بود. افغانستان یکی از پازل های بازی بزرگ انگلستان بود؛ چنان که جرج نتانیل، نایب السلطنه بریتانیا، در پایان قرن نوزدهم از آن چنین یاد کرده است: «ترکستان، افغانستان، ماورای خزر، ایران. . . به منزله قطعاتی روی صفحه شطرنج هستند که یک مسابقه بزرگ برای مسلط شدن بر جهان روی آن انجام می گیرد». [5]
در دوره حکومت زمانشاه در افغانستان، این کمپانی هم از سوی او و هم از جانب ناپلئون بناپارت از طریق ایران در خطر قرار داشت.[6] علاوه بر تمایل زمانشاه به گسترش قلمرو خویش، قبایل مختلف شمال هند نیز طالب حمله او بودند. انگلستان، که نمی توانست مستقیما بر افغانستان سیطره یابد، به اقدامات دیگری دست زد تا بتواند خطرهای پیش رو را از کمپانی هند شرقی دور کند. [7]
یکی از این اقدامات ایجاد دولت حائلی میان افغانستان و هند بود. حاکمیت سیک ها در پنجاب و رنجیت سینگ ها در هند می توانست گزینه خوبی برای مقابله با حکومت افغانستان باشد و این کشور را درگیر خود کند. دفع خطر ایران نیز با ایجاد سلسله ای دیگر در افغانستان و ایجاد جنگ میان ایران و افغانستان ممکن بود. با شکل گیری این درگیری می شد قراردادهای ضد فرانسوی نیز منعقد و خطر ناپلئون را نیز دور کرد. البته انگلستان برنامه حضور نظامی در افغانستان و در اختیار گرفتن سیاست این کشور را نیز در سر می پروراند. این سیاست وقتی جدی تر شد که روس ها به مرزهای افغانستان نزدیک شدند؛ بنابراین محور اصلی سیاست انگلیس در افغانستان، دفع قدرت های استعماری و حفظ کمپانی هند شرقی بود.
انگلیسی ها برای سرکوب زمانشاه، ابتدا فتحعلی شاه را به بهانه سیطره بر مناطقی از خراسان بزرگ تحریک کردند. درگیری ایران و افغانستان، که هم فرهنگ و همسایه بودند، به راحتی می توانست امنیت هند را تضمین کند و از سوی دیگر ورود انگلستان برای حکمیت میان آنها وابستگی ایشان را به این دولت استعماری افزون می کرد و ایجاد خراسان مستقل، حائلی می شد میان ایران و هند.[8] کمبپل، یکی از مأموران انگلیس در ایران، در نامه ای به مقامات انگلیسی، نوشته بود که «از نظر مصالح بریتانیا. . . صلاح در آن باشد که خراسان مستقل بماند» و اختلاف ایران و افغانستان در مورد آن ادامه یابد؛ اختلافی که نزدیکبه یک قرن و نیم روابط سیاسی ایران و افغانستان را تحت شعاع خود قرار داد و ابتدایی ترین تأثیر آن ضعیف شدن این دو کشور و بسته شدن مسیر ایران به هند بود.
در دوره حکومت زمانشاه در افغانستان، این کمپانی هم از سوی او و هم از جانب ناپلئون بناپارت از طریق ایران در خطر قرار داشت. علاوه بر تمایل زمانشاه به گسترش قلمرو خویش، قبایل مختلف شمال هند نیز طالب حمله او بودند. انگلستان، که نمی توانست مستقیما بر افغانستان سیطره یابد، به اقدامات دیگری دست زد تا بتواند خطرهای پیش رو را از کمپانی هند شرقی دور کند. ولزلی در نامه خود به فتحعلی شاه از وی تقاضا کرد: «دولت علیه ایران را با دولت بهیه انگلیس موافقتی باشد که افاغنه قصد تسخیر هندوستان ننمایند و سپاه ایران شاه آن طایفه را [که زمانشاه باشد] فارغ و آسوده نگذارند که در فکر عزیمت هندوستان درافتند».[9] مالکوم نیز در سال 1215 ق توانست پیمانی سیاسی تجاری با ایران امضا کند که در آن ایران متعهد شده بود هرگاه پادشاه افغانستان به هندوستان حمله کرد، پادشاه ایران با «قشونی کوه پیکر» به افغانستان حمله و «آن مملکت را خراب و ویران و. . . به کلی مضمحل و پریشان» کند. [10] دسیسه های انگلستان در تحریک فتحعلی شاه، خوانین افغان و برادر زمانشاه، محمود، به نتیجه رسید و زمانشاه در قلعه شنوار وقتی مشغول تدارک نیرو برای جنگ با هند بود، دستگیر و به دستور محمود از دو چشم نابینا شد. پس از این رخداد ایالت های افغان یکی پس از دیگری اعلام استقلال کردند و افغانستان روزبه روز کوچک تر شد. [11]
انگلستان پس از صلح روسیه و فرانسه و افزایش احتمال حمله این دو کشور به هند، به تکاپوی دیپلماتیکی افتاد و پیمان هایی را با ایران و افغانستان منعقد کرد. الفینستون، فرستاده انگلیس، عهدنامه ای را با شاه شجاع امضا کرد که بر اساس آن انگلیسی ها از افغانستان در برابر تهدیدات ایران حمایت می کردند. شاه شجاع هم در مقابل همکاری انگلیسی ها تعهد کرده بود که بدون اجازه دولت انگلستان هیچ گونه رابطه خارجی با سایر کشورها نداشته باشد. [12] متقابلا در پیمان امضاشده بین ایران و انگلیس، انگلیسی ها از دولت ایران تعهد گرفته بودند که در صورت حمله افغان ها به هند، به افغانستان حمله کند و در مقابل، خود تعهد داده بودند که در صورت حمله ایران به افغانستان، آنها بی طرف بمانند. [13]
روس ها برای دستیابی به آب های گرم جنوب و هندوستان، ایران را به حمله به هرات و افغانستان تحریک می کردند و انگلیسی ها برای پیشگیری از این برنامه می کوشیدند موقعیت ایران را با روی کار آوردن دولتی دست نشانده در افغانستان تضعیف کنند. [14] نیروهای ایران به فرماندهی محمد شاه قاجار به هرات حمله و این شهر را محاصره کردند. دولت انگلیس برخلاف عهدنامه ها و پیمان بی طرفی در جنگ، اقدامات گسترده ای بر ضد ایران در پیش گرفت و از کامران میرزا، حاکم هرات، حمایت کرد و با اشغال جزیره خارک و تهدید ایران به اعلام جنگ در صورت دست نکشیدن از محاصره هرات، موفق شد ایران را به عقب نشینی از هرات مجبور کند. [15]
انگلیسی ها در سال 1254ق، نخستین جنگ خود را با افغانستان و حاکم آن برای نشاندن شاه شجاع بر تخت آغاز کرده بودند. پس از پیروزی انگلیسی ها در افغانستان و نشستن شاه شجاع بر تخت، قسمت اعظم مناطق افغانستان به تصرف انگلیسی ها درآمد. دیری نپایید که در سال های 1241-1275ق، شورش های عمومی مردم افغانستان بر ضد انگلیسی ها آغاز شد و مبارزان افغانی به ارتش شانزده هزار نفری انگلیس در کابل هجوم آوردند و تمامی آنها به جز یک نفر پزشک را کشتند. افغان ها به رهبری غازی محمداکبرخان، پسر دوست محمدخان، الکساندر بارنز و سر ویلیام مکناتن و شاه شجاع را به قتل رساندند و این گونه بود که تسخیر و تصرف کامل افغانستان برای انگلیسی ها میسر نشد.
نقش حائلی افغانستان بازهم با اقدام روس ها برای گسترش نفوذ خود به سمت آب های آزاد خود را نشان داد و در سال 1285ق، دو دولت روس و انگلیس افغانستان را منطقه بی طرف اعلام کردند. شیرعلی خان، حاکم افغانستان، به رغم تعهد دولتش به هماهنگی سیاست خارجی با انگلستان، مذاکراتی را با روس ها انجام داد و همین موجب شد انگلیسی ها جنگ دوم را علیه افغانستان به راه بیندازند و برای مراقبت از اقدامات روس ها، کنترل های مرزی خود را گسترش دهند و خواسته های خود را به شکل کسب امتیازاتی نیز تحمیل کنند. در دوره حکومت عبدالرحمن نیز، که با حمایت انگلیسی ها به قدرت رسیده بود، مجددا نفوذ انگلستان افزایش یافت و انگلیسی ها به اختلافات میان ایران و افغانستان و نزاع های قومی و مذهبی بیشتر دامن زدند.
نیروهای افغان در جنگ سوم افغانستان و انگلستان
سرانجام در دوره حکومت امان الله خان غازی، پیمان 1323 ملغی و زمینه جنگ سوم انگلیس و افغانستان فراهم شد، اما پس از این جنگ بود که امان الله خان مذاکره با انگلیسی ها را پذیرفت و انگلیسی ها بر اساس پیمان 1338 با امان الله خان استقلال افغانستان را پذیرفتند. در تمامی این حوادث و رویدادهای تاریخی افغانستان نقش یک حائل یا یک مهره بازی بزرگ، برای دو قدرت استعماری روس و انگلیس را داشت و بر همین مبنا هیچ گاه به طور کامل تسخیر و مستعمره نشد گرچه ملت و دولت افغانستان طی این سال ها بیشترین خسارت ها را به لحاظ استقلال، حاکمیت و رشد سیاسی و فرهنگی، به خود دیدند.
پی نوشت ها:
[1] فرهنگ عمید، فرهنگ معین.
[2] آ کاژدان، تاریخ جهان باستان، ج 2 (تاریخ یونان)، ترجمه صادق انصاری و دیگران، تهران، نشر اندیشه، 1353، ص 47.
[3] علی اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، چ دوم، تهران، بهزاد، 1389، ص 159.
[4] محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ: تاریخ قاجاریه، ج 1، تهران، اساطیر، 1377، صص 739-740.
[5] قهرمان عبدلی، نظریه بازی ها و کاربردهای آن، تهران، جهاد دانشگاهی، 1386، ص 39.
[6] محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، تهران، اقبال، 1378، ص 238.
[7] یوسف متولی حقیقی، «رویارویی زمان شاه افغان با نخستین فرمانروایان قاجار»، مشکوه، ش 66 (1379)، صص 48-60.
[8] حفیظ الله زکی زاده، «افغانستان در تعامل روابط بین الملل: نگاهی به روابط خارجی افغانستان و انگلیس»، سراج، سال ششم، ش 18 (1379)، صص 51-62.
[9] سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه سیدمحمدتقی فخرالداعی گیلانی، ج 1، تهران، افسون، 1380، صص 433-437.
[10] علی اصغر شمیم، همان، صص 70-71.
[11] مراد بابا خواجه یف، مبارزات افغانستان در راه استقلال، ترجمه عزیز آریانفر، مسکو، ادبیات خاور، 1960، ص 40.
[12] محمود محمود، همان، صص 120-123.
[13] ابوالقاسم طاهری، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی انگلیس و ایران از دوره فرمانروایی مغولان تا پایایان قاجاریه، ج 1، تهران، انجمن آثار ملی، 1354، صص 356-357.
[14] علی اصغر شمیم، همان، ص 233.
[15] Elena Andreeva، Russia and Iran in the Great Game، New York، Routledge، 2007، p16.