فواید شرور

بحثی که در ضمن بحث قبل داشتیم یک بحث فلسفی و یک تحلیل عقلی درباره شرور بود ولی در این بخث مساله را با دیدی دیگر مورد بررسی قرار می دهیم.

بحثی که در ضمن بحث قبل داشتیم یک بحث فلسفی و یک تحلیل عقلی درباره شرور بود ولی در این بخث مساله را با دیدی دیگر مورد بررسی قرار می دهیم.

معمولا کسانیکه درباره شرور جهان به چشم خرده گیری می نگرند حساب نمی کنند که اگر جهان، خالی از این شرور گردد به چه صورت در خواهد آمد آنان فقط بطور بسیط و مجمل می گوییند کاش جهان پر از لذت و کامیابی بود و کاش هر کسی به آرزوهای خود می رسید و هیچ رنج و ناکامیی وجود نمی داشت منسوب به خیام است:

گربر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را زمیان از نو فلکی چنان همی ساختمی کآزاده به کام دل رسیدی آسان

اکنون ببینیم ساختن جهانی بهتر از جهان فعلی که شاعر آرزوی آن را داشته است چگونه ممکن است؟ وقتی می خواهیم برای بنا نهادن «جهان » دست بکار شویم، «فلک را سقف بگشاییم و طرحی نو در اندازیم » حتما باید از اندیشه های محدود و فکرهای کودکانه ای که لایق زندگی محدود یک فرد انسان است صرف نظر کنیم و به طرحی وسیع و بزرگ بیندیشیم گمان نمی کنم این مهندسی کار آسانی باشد و شاید نتوانیم تصمیم بگیریم.

در هر حال بهتر این است که نخست وضع موجود را بررسی کنیم و آن را نیکتر بشناسیم آنگاه به دنبال «طرحی بهتر» فکر خود را خسته کنیم. شاید هم در یک بررسی جدی همین وضع کنونی را بپسندیم برای مطالعه جهان حاضر لازم است پدیده های بلا و مصیبت را از دو نظر مورد بحث قرار دهیم:

1- شرور در نظام کل جهان چه موقعیتی دارند؟

2- ارزش شرور از نظر خود آنها چیست؟

در قسمت اول بحث این است که آیا در نظام کل جهان، شرور، قابل حذف اند؟ و به عبارت دیگر آیا جهان منهای شرور ممکن است؟ یا آنکه برخلاف آنچه که در نظر بدوی تصور می شود، حذف آنها از جهان، یعنی جهان منهای شرور، غیر ممکن است و نبودن مصائب مساوی است با نابودی جهان، و به عبارت دیگر، شرور جهان از حیرات آن، تفکیکی ناپذیرند.

در قسمت دوم بحث این است که آیا مصائب فقط زیانمندند؟ و به اصطلاح دارای ارزش منفی هستند؟

یا فوائد و آثار مثبت هم دارند و بلکه آثار منفی آنها در جنب آثار مفید و مثبتشان صفر است.

اصل تفکیک

از آنچه در بحث «تبعیض » و در بحث «شر، امری نسبی است » گفته شد تا حد زیادی روشن گشت که شرور غیر قابل تفکیک از خیرات اند زیرا شروری از نوع فقدانات و اعدامند به عبارت دیگر خلاهایی از قبیل جهل و عجز و فقر که در نظام آفرینش وجود دارد تا آنجا که به نظام تکوین ارتباط دارد از قبیل عدم قابلیت ظرفیتها و نقصان امکانات است یعنی درنظام تکوین برای هر موجودی هر درجه از نقص هست به علت نقصان قابلیت قابل است نه به علت امساک فیض تا ظلم یا تبعیض تلقی شود آنچه از این امور به عدم قابلیت ظرفها ونقصان امکانات مربوط نیست همانهاست که در حوزه احتیار و مسئولیت و اراده بشر است و بشر به حکم اینکه موجودی مختار و آزاد و مسئول ساختن خویش و جامعه خویش ست باید آنها را بسازد و خلاها را پرکند واین است یکی از جهات خلقة اللهی انسان اینکه انسان اینچنین آفریده شده و چنین مسؤولیتی دارد جزئی از طرح نظام احسن است،و اما شروری که وجودی هستند و در وجود فی نفسه خود خیرند و در وجود لغیره شر، چنانکه گفته شد جنبه شریت آنها به حکم اینکه نسبی و اضافی است و از لوازم لاینفک وجود حقیقی آنها است از جنبه خیریت آنها تفکیک ناپذیراست.

آنچه در اینجا لازم است بیفزاییم مطلب دیگری است و آن اصل همبستگی و «انداموارگی » اجزاء جهان است. جهان یک واحد تجزیه ناپذیر است.

یکی از مسائل مهم در جهان بینی های فلسفی و علمی این است که جهان از لحاظ ارتباط و پیوستگی اجزا چگونه است؟ آیا به صورت یک سلسله امور متفرق و پراکنده است؟ آیا اگر قسمتی از جهان نمی بود و یا به فرض بخشی ازموجودات جهان نیست و نابود شود از نظر سایر اجزاء جهان امری ممکن است؟ یا اجزاء جهان همه با یکدیگر به نوعی وابسته و پیوسته اند؟

در جلد پنجم «اصول فلسفه و روش رئالیسم » درباره این مطلب بحث کرده ایم. اینجا همین قدر می گوییم که از قدیم ترین دوران تاریخ فلسفه این مطلب مورد توجه بوده است ارسطو طرفدار وحدت اندامواری عالم است در جهان اسلام همواره این اصل تاییده شده است. میرفندرسکی، حکیم و عارف معروف عهد صفوی با زبان شعر چنین می گوید:

حق، جان جهان است و جهان همچو بدن اصناف ملائک چو قوای این تن افلاک و عناصر و موالید، اعضاء توحید همین است و دگرها همه فن

هگل، فیلسوف مشهور آلمانی در فلسفه خود این اصل را مورد توجه قرار داده است ماتریالیسم دیالکتیک مارک و انگلس که سخت متاثر از فلسفه و منطق هگل است این اصل را به نام اصل «تاثیر متقابل » پذیرفته است.

ما فعلا نمی توانیم به تفصیل وارد این بحث شویم البته همه کسانی که از رابطه انداموارگی و همبستگی و پیوستگی اجزاء جهان سخن گفته اند در یک سطح سخن نگفته اند.

آنچه منظور ما از این اصل است، این است که جهان، یک واحد تجزیه ناپذیر است; یعنی رابطه اجزا جهان به این شکل نیست که بتوان فرض کرد که قسمتهایی از آن قابل حذف و قسمتهایی قابل ابقا باشد. حذف بعضی، مستلزم بلکه عین حذف همه اجزا است همچنانکه ابقاء بعضی عین ابقاء همه است.

علیهذا نه تنها عدمها از وجودها، و وجودهای اضافی و نسبی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند خود وجودهای حقیقی نیز از یکدیگر تفکیک ناپذیرند پس شرور، علاوه بر دو جهت فوق الذکر و صرف نظر از آن دو جهت نیز از خیرات تفکیک ناپذیرند به قول حافظ «چراغ مصطفوی » و «شرار بولهبی » با یکدیگر توامند:

در این چمن، گل بی خار کس نچیند، آری چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است.

و هم او به اصل تجزیه ناپذیری اجزاء جهان اشاره می کند آنجا که می گوید:

در کارخانه عشق از کفر ناگزیر است آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد

نظام کل

تا اینجا سخن از ارتباط و پیوستگی اشیاء در وجود و هستی و تجزیه ناپذیری جهان بود. صرف نظر از این جهت مطلب دیگری را باید در نظر گرفت و آن اینکه اشیاء از نظر خوبی و بدی اگر تنها و منفرد و مستقل از اشیاء دیگر در نظر گرفته شوند یک حکم دارند و اگر جزء یک نظام و به عنوان عضوی از اندام در نظر گرفته شوند حکم دیگری پیدا می کنند که احیانا ضد حکم اولی است بدیهی است که هانطور که اشیاء منفرد واقعی اگر به صورت نظام فرض شوند وجود عضوی و اندامی و ارگانیک شان اعتباری است; اگر که واقعا و تکوینا جزء عضوی و اندامی و ارگانیک شان عتابری است اگر که واقعا وتکونیا جزء و عضو یک نظامند به صورت منفرد در نظر گرفته شوند وجود واقعی شان وجود اعتباری اکنون می گوییم:

اگر بطور منفرد از ما بپرسند که آیا خط راست بهتراست یا خط کج؟ ممکن است بگوییم خط راست بهتر از خط کج است. ولی اگر خط مورد سوال جزئی از یک مجموعه باشد باید در قضاوت خود توازن مجموعه را در نظر بگیریم در یک مجموعه به طور مطلق نه خط مستقیم پسندیده است و نه خط منحنی چنانکه در چهره خوب است «ابرو» منحنی باشد و بینی کشیده و مستقیم خوب است دندان سفید باشد و مردمک چشم مشکی یا زاغ درست گفته آ نکه گفته است:

«ابروی کج ار راست بدی کج بودی.»

در یک مجموعه هر جزء موقعیت خاصی دارد که برحسب آن کیفیت خاصی برازنده اوست:

«از شیر حمله خوش بود و از غزال رم ».

در یک تابلوی نقاشی حتما باید سایه روشن های گوناگون و رنگ آمیزی های مختلف وجود داشته باشد و در اینجا یکرنگ بودن و یکسان بودن صحیح نیست. اگر بنا شود تمام صفحه تابلو یکجور و یکنواخت باشد دیگر تابلویی وجود نخواهد داست. وقتی که جهان را جمعا مورد نظر قرار دهیم ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومی، وجود پستیها و بلندیها، فرازها و نشیبها، همواریها و ناهمواریها، تاریکیها و روشناییها، رنجها و لذتها، موفقیتها و ناکامیها همه و همه لازم است.

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست که هر چیز بجای خویش نیکوست

اساسا اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد از کثرت و تنوع خبری نخواهد بود و موجودات گوناگون وجود نخواهند داشت، دیگر مجموعه و نظام مفهومی ندارد (نه مجموعه زیبا و نه مجموعه زشت). اگر بنا بود در جهان، تفاوت و اختلاف نباشد، لازم بود از یک ماده ساده و همچون کربن مثلا سراسر هستی تشکیل شده باشد شکوه و زیبایی جهان در تنوع پهناور و اختلافهای رنگارنگ آن است. قرآن کریم وجود اختلافها را از آیات و نشانه های قدرت حکیم و حاکم لایزال می شمرد; اختلاف الوان، اختلاف زبانها، اختلاف شب و روز، اختلاف انسانها و غیره.

زشتی نمایانگر زیبایی است

زشتیها نه تنها از این نظر ضروری می باشند که جزئی از مجموعه جهانند و نظام کل به وجود آنها بستگی دارد بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیباییها نیز وجود آنها لازم است اگر ما بین زشتی و و زیبایی مقارنه و مقابله برقرار نمی شد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت; یعنی اگر در جهان، زشتی نبود زیبایی هم نبود اگر همه مردم زیبا بودند هیچکس زیبا نبود همچنانکه اگر همه مردم زشت بودند هیچ کس زشت نبود اگر همه مردم همچون یوسف صدیق بودند زیبایی از بین می رفت; و اگر هم همه مردم در قیافه «جاحظ » بودن زشتی در جهان نبود; همچنانکه احساسات و تحسینهایی که قهرمانان دریافت می کنند به خاطر این است که عده آنها محدود است در حقیقت احساسها و ادراکهایی که بشر از زیباییها دارد در شرایطی زیباها کشانیده می شوندو مجذوب آنها می گردند به عبارت دیگر اینکه تحرک و کششی به سوی زیبایی پیدا می شود به خاطر این است که زشتها را می بیند و از آنان رو گردان می شوند; همچنانکه اگر کوهستانها و سرزمینهای مرتفع نبود سرزمین دشت نبود و آب از بالا به پایین سرازیر نمی شد.

در حقیقت جاذبه زیبارویان از دافعه زشت رویان نیرو می گیرد جادوگری و افسونگری زیبایی از صدقه سر بیفروغی زشتی است. زشتها بزرگ ترین حق را برگردن زیباها دارند اگر زشتها نبودند زیباها جلوه و رونق نداشتند اینان معنا و مفهوم خود را از آنان گرفته اند. اگر همه یکسان بودند نه تحرکی بود و نه کششی و نه جنبشی و نه عشقی و نه غزلی و نه دردی و نه آخی و نه سوزی و نه گدازی و نه گرمی و حرارتی.

این یک پندار خام است که گفته می شود اگر در جهان همه چیز یکسان بود جهان بهتر بود گمان می کنند که مقتضای عدل و حکمت این است که همه اشیاء همسطح باشند و حال آنکه فقط در همسطح بودن است که همه خوبیها و زیباییها و همه جوش و خروش ها و همه تحرکها و جنبشها و نقل و انتقالها و سیر و تکامل ها نابود می گردد. اگر کوه و دره، همسطح بودند دیگر نه کوهی وجود داشت و نه دره ای. اگر نشیب نبود فرازی هم نبود. اگر معاویه نمی بود علی به ابی طالب با آنهم شکوه و حسن وجود نمی داشت.«در کارخانه عشق از کفر ناگریز است ».

البته نباید تصور کرد که صانع حکیم برای آنکه نظام موجود نظام احسن بشود موجوداتی که برای همه آنها علی السویه ممکن بوده است که زیبا یا زشت باشند و او برای آنکه نظرش به کل و مجموع بوده است یکی را که ممکن بود زیبا باشد زشت قرارداد و دیگری را که ممکن بود زشت باشد زیبا قرار داد و با قید قرعه و یا یک اراده گزاف مآبانه هر یک از آنها را برای پست خود انتخاب کرد.

قبلا گفتیم که نظام جهان، چه از نظر طولی و چه از نظر عرضی یک نظام ضروری است خداوند متعال به عر موجودی همان وجود و همان انذازه از کمال و زیبایی را می دهد که می تواند بپذیرد نقصانات از ناحیه ذات خود آنهاست نه از ناحیه فیض باری تعالی.

معنی اینکه زشتی مثلا فلان فایده را دارد این نیست که فلان شخص که ممکن بود زیبا بشد مخصوصا زشت آفریده شد تا ارزش زیبایی فلان شخص دیگر روشن شود تا گفته شود که چرا کار برعکس نشد؟ بلکه معنیش این است که در عین اینکه هر موجودی حداکثر کمال و جمالی که برایش ممکن بوده دریافت کرده است آثار نیکی هم بر این اختلاف مترتب است از قبیل ارزش یافتن زیبایی پیدایش جذبه و تحرک و غیره تشبیهی که اکنون ذکر می کنیم شاید مطلب را روشن تر کند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان