گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «نامزد گلولهها» سفری به زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است که به همت مرتضی سرهنگی و دستیارانش محمدعلی آقامیرزایی و محبوبه عزیزی انجام شده است. این کتاب را انتشارات خط مقدم منتشر کرد و در نمایشگاه کتاب تهران، برای اولین بار در اختیار مخاطبان قرار گرفت.
آنچه ظاهر کتاب نشان میدهد، میشود آن را در دسته کتابهای کودک و نوجوان دستهبندی کرد اما بی شک مطالب کتاب و هنر تهیه کنندگان آن به نحوی جذاب ارائه شده که میشود آن را برای همه گروههای سنی، مناسب دانست.
انتشارات خط مقدم از ابتدای فعالیت، تأکید خاصی بر جبهه مقاومت و مدافعان حرم داشت و در این مسیر، کتابهایی را هم با موضوع شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر کرد. این کتاب، یکی از تازهترین کتابهای این انتشارات با موضوع حاج قاسم است.
بخش کوتاهی از این کتاب را برایتان انتخاب کردهایم...
نشان یک ستاره
لباس سبزی که یک روز قاسم سلیمانی پوشیده و جلوی آینه ایستاده بود، حالا قرار بود بالاترین نشان نظامی ایران را روی سینهاش ببیند. بعد از این که ریشه داعش را با خستگی ناپذیری و جانفشانی زیاد از خاک بیرون کشید و دور انداخت، قرار شد فرمانده کل قوا، مقام معظم رهبری به پاس چهل سال جنگیدن و یاری رساندن به مسلمانان افغانستان، کردستان، عراق، فلسطین، لبنان، سوریه، یمن، بحرین و ... انشان عالی ذوالفقار را به سینه او سنجاق کند.
وقتی شنید، گفت: اگر امر و دستور است میپذیرم؛ اما اگر اختیار دارم نشان نمیخواهم... گفتند: «امر و دستور است!» عصر روز یکشنبه 20 اسفندماه 1397 در جلسه اهدای نشان قاسم سلیمانی به رهبری گفت: دعا کنید عاقبت بخیر شویم. بعد گفت: «دعا کنید من هم شهید شوم.» مقام معظم رهبری فرمودند: «خداوند متعال به این برادر بسیار عزیز ما آقای سلیمانی که مخلصاً لله مجاهدت کرده اجر بدهد و تفضل کند و زندگی ایشان را با سعادت و عاقبت ایشان را با شهادت قرار دهد، البته نه حالا.»
***
ابو شاکر
ابوشاکر» نام پیرمردی است در «روستای ابوشلوک» شادگان؛ وقتی قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس با نیروهای مهندسی حشد الشعبی به این روستا رسیدند، پیرمرد با قاب عکس امام خمینی در بغل فریاد میزد به خدا قسم از خانه ام بیرون نمی آیم؛ ناراحت بود و بر سر نیروهایی که برای کمک آمده بودند فریاد میزد.
قاسم سلیمانی جلو رفت و گفت تو را به امام خمینی که عکسش را در بغل داری قسم میدهم از خانهات بیرون بیا تا آسیبی به تو نرسد. بعد جلو رفت و دستان پیرمرد را گرفت و بوسید. پیرمرد آرام شد و او را در بغل گرفت. قاسم سلیمانی به سر و رویش بوسه زد و او را با خود از خانه بیرون برد.
روزهای اول عید 1398 بود که باران بی وقفه بارید و خوزستان درگیر سیل شد. آبهای خروشان سیلبندها را شکستند، سقفها و دیوارهای صدها روستا را خواباندند و روستاهای زیادی را زیر آب بردند. شش شهر آماده می شد که تخلیه شود.
قاسم سلیمانی که از روزهای جنگ با خوزستان مانوس بود و همیشه خودش را مدیون مردم این خطه میدانست با ابومهدی المهندس و نیروهای حشد الشعبی خود را به خوزستان رساند. او با تجهیزات مهندسی حشدالشعبی خاکریز و سیلبند ساخت و کانالها و زیر پلها را از گل ولای پاک کرد. چند شبانه روز در گل و سیل بی وقفه کار کرد تا اوضاع کمی بهتر شد از آن روز به بعد ابو شاکر احساس کرد پسر دیگری دارد که نامش قاسم سلیمانی است.