گروه جهاد و مقاومت مشرق – نصرتالله محمودزاده از پیشکسوتان جهاد سازندگی است و سالهاست قلم به دست گرفته و برای شخصیتها و اتفاقات مهم دفاع مقدس و جبهه مقاومت، مینویسد. کتاب «جنگ بدون صلح» او به تازگی منتشر شده و روایت یک عملیات بایکوت شده در جنوب لبنان است.
عملیات «قانون و نظم عملیاتی» را نیروهای اسرائیلی برای تصرف دهکده میدون در جنوب لبنان طرحریزی و اجرا کردند و اتفاقا در آن پیروز شدند اما آن را در بایکوت خبری فروبردند. بعدها حجتالاسلام سید عباس موسوی، دبیرکل وقت حزبالله لبنان از محمودزاده خواست که این عملیات را روایت کند تا برای تاریخ بماند. وقتی اولین نسخه این روایت نوشته شد، محمودزاده به لبنان رفت تا آن را به آقای دبیرکل بدهد؛ اما صبح روز شانزدهم فوریه 1992، اتومبیل بنز حامل دبیرکل و خانوادهاش مورد اصابت گلوله هلفایر یک آپاچی قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.
با این حادثه، این کتاب و روایت هم در نوبت تحقیقات بیشتر قرار گرفت. نویسنده و محقق کتاب بارها به لبنان سفر کرد تا با بازماندگان این عملیات گفتگو کند و چند روزی را هم در دهکده میدون که در تصرف اسرائیلیها بود، مخفیانه زندگی کرد تا شرایط آنجا را بررسی کند. بالاخره کتاب حاضر، چند روز پیش توسط انتشارات روایت فتح به چاپ رسید.
بخشی از این کتاب را برایتان انتخاب کردهایم که در ادامه میخوانید.
چیزهایی از زندان خیام شنیده بود اما از قفسهای فلزی، چوبههای اعدام، سیمهای کابل و برق و دیگر ابزار شکنجه خبر نداشت. بخشی از بازجوییهای لبنانیها را عامر الیاس الفاخوری، فرمانده نظامی زندان خیام به همراه جان الحمصی، رئیس دستگاه امنیت و تحقیق زندان خیام انجام میدادند. این دو لبنانی الاصل نماینده آنتوان لحد در این زندان به حساب میآمدند.
وقتی ابویحیی را به بازجوهای شینبت، سازمان امنیت داخلی اسرائیل واگذار کنند برای چند ماه شدیدترین بازجویی تحت نظر نیروهای آوراهام شالوم قرار خواهد گرفت. شالوم، این فرزندِ پدر و مادر یهودی اتریشی که از دست نازیها فرار کردند وقتی هجده سالش بود به گروه شبه نظامی و زیرزمینی پالماخ پیوست و بعد هم به واحد عملیات شینبت ملحق شد. او که دوست و همکار قدیمی شامیر بود، وقتی اسحاق شامیر نخستوزیر شد حس میکرد با توجه به این جایگاه هر کاری دلش بخواهد میتواند انجام دهد. زیردستان این مرد قوی هیکل تقریباً وحشی، خیلی یک دنده، کله شق، انعطافناپذیر و از همه بدتر اهل خشونت فیزیکی و یک دیکتاتور بیرحم بودند. شالوم فراموش نکرده بود وقتی شامیر در اول آوریل ماه گذشته برای دومین بار نخستوزیر شد، با چه پیام وحشتناکی راه را برای کشتار مخالفان یهود باز کرد: «فلسطینیها را باید مثل ملخ له کرد. کله آنها را باید به دیوار و سنگ کوبید.»
ابویحیی این جمله شامیر را هنگام انتقال او به زندان خیام در ذهن مرور میکرد و باید خود را برای یک دوره سخت آماده میکرد تا لو نرود که نقش فرماندهی را در این عملیات داشته است. نگران بود که از طرف نیروهای حزبالله لو برود، اما وقتی همسرش به ملاقات او آمد به او گفت که به فرماندهان حزبالله چه بگوید. اگرچه شینبت، مسئول خنثیسازی حملات ساف بود اما هر لبنانی که به اسارت اسرائیل در میآمد باید این سازمان او را بازجویی میکرد.
آوراهام عادت نداشت فلسطینیهایی را که در عملیات ترور دستگیر میکرد زنده نگه دارد و سرانجام اغلب آنها مرگ در زیر شکنجههای معروف شینبت بود، اما ابویحیی یک اسیر جنگی بود و سپردن او به این سازمان صرفاً جهت کسب اطلاعات از نیروهای مقاومت در جنوب لبنان بود که دست آخر متوجه میشدند او شبهنظامی داوطلبی بیش نیست.
بازجویی ابویحیی ابتدا با ارعاب و تحقیر شروع شد. بعد وارد صحنه ساختگی اعدام و محرومیت از خواب به مدت طولانی و مستمر شد. گاهی که بایستی سرما یا گرمای شدید را تحمل میکرد باید شانس میآورد که هنگام هذیان گفتن، کلامی از تشکیلات حزبالله به زبان نیاورد. اغلب بازجوییها چنان ماهیت منحوسی داشتند که حتی اگر یک آدم معمولی به صورت اتفاقی گذرش به این سلولهای خیام میافتاد حاضر بود در برابر بازجوها اعتراف کند که قصد ترور شارون یا شامیر را داشتند تا هر چه زودتر تیر خلاص را توی مغزش خالی کنند و از آن کابوس نجات یابد.
شینبتیها چندان اعتقادی به نگهداری اسیر نداشتند؛ به خصوص اگر کمی مشکوک بود از طرفی وقتی اسرائیلیها ابویحیی را داخل بالگرد میانداختند باقیماندههای گروه اندک مقاومت در دهکده میدون شاهد بودند که او به اسارت درآمده و برای شینبتیها نمیارزید این نیروی حزبالله را به سرعت سر به نیست کنند.