انصاف به معنای ایجاد برابری و تساوی، یکی از مکارم اخلاقی است.
انصاف از مکارم اخلاقی و به تعبیر قرآنی و روائی از مصادیق برترین ها و بهترین های هر چیزی است٬رعایت انصاف بسترساز جامعه آرمانی اسلام است که به همه مسلمانان توصیه شده است. در مطلب حاضر نویسنده با توجه به برخی تعالیم حیات بخش اسلام، به تبیین چیستی و اهمیت انصاف پرداخته است.
رابطه انصاف و عدالت
انصاف به معنای ایجاد برابری و تساوی، یکی از مکارم اخلاقی است. این بدان معنا خواهد بود که انصاف فراتر از فضایل عادی اخلاق چون عدالت است؛ زیرا در عدالت گاه لازم است تا به گونه ای عمل شود که اگر درباره خود شخص انجام گیرد، به شدت خشمگین و ناراحت می شود؛ به عنوان نمونه قصاص از مصادیق عدالت است که شخص دوست ندارد قصاص درباره خودش اجرا و اعمال شود؛ اما همگی انصاف را می پسندند؛ زیرا همانند عفو است که هر کسی دوست دارد اگر اشتباه، خطا، گناه و جرمی مرتکب شده، به دیده اغماض به او نگاه شود و از عملش در گذرند و او را عفو کنند.
امام علی(ع) در این باره می فرماید: اعدل الناس من أنصف من ظلمه؛ عادل ترین مردم کسی است که با کسی که به او ظلم کرده با انصاف رفتار کند.[1]
از این سخن نکته ای دیگر به دست می آید و آن این مطلب است که انصاف به یک معنا از زیرشاخه های عدالت است؛ زیرا عدالت به معنای قرار دادن هر چیزی در جای مناسب آن یا بخشیدن حق هر صاحب حقی است. پس کسی که انصاف می کند، هرگز از عدالت خارج نشده است، بلکه تلاش کرده تا از حق خود بگذرد و با نگاهی منصفانه به مسئله بنگرد؛ به این معنا که خود را جای آن فرد قرار می دهد و می گوید که اگر من آن سوی ترازو بودم آیا دوست داشتم با من چگونه رفتار شود؟ پس انصاف را در این می بیند که گذشت و عفو کند. البته این گذشت نسبت به حق خود است و نه دیگران؛ از این رو هیچ کس حق ندارد از حق دیگری بگذرد. بلکه عدالت آن است که حق او ادا و عطا شود.
نکته دیگر آنکه عدالت با توجه به موارد، متفاوت است؛ زیرا گاه عدالت در تساوی و برابری است ولی همیشه این گونه نیست؛ اما انصاف همیشه با برابری معنا می یابد. در فرهنگ عمومی بارها این نکته تأکید می شود که عدالت مقتضی برابری در مقابل قانون است. این معنا و مفهوم از عدالت با انصاف هم پوشانی دارد، اما مواردی است که عدالت با انصاف هم پوشانی ندارد؛ زیرا اگر به معنای تساوی و برابری باشد در حق افرادی ظلم خواهد بود. به عنوان نمونه غذای کودک و بزرگسال از نظر میزان نمی تواند مساوی و برابر باشد و اگر به هر دو یکسان داده شود در حق بزرگسال ظلم شده است با آنکه انصاف و تساوی و برابری در آن تحقق یافته است؛ ولی این نوع از انصاف عین ظلم است. پس این گونه نیست که همواره انصاف به معنای عدل باشد بلکه گاه از مصادیق ظلم خواهد بود.
البته در کاربردهای انصاف این مصادیق مورد نظر نیست؛ یعنی مصادیقی که ظلم باشد. نکته دیگر درباره انصاف آن است که انصاف ناظر به رفتار آدمی نسبت به خود و دیگری (شامل خدا و خلق) است؛ اینکه انسان به عنوان فاعل و عامل درباره حق خود نسبت به دیگری چگونه عمل کند. به سخن دیگر، انصاف مربوط به حق خود شخص است؛ اما عدالت فراتر از این حق شخصی ناظر به حقوق دیگران نیز می باشد. شخص منصف می کوشد تا از حق خود بگذرد نه حق دیگری چرا که در این صورت ظلم روا داشته است. پس به یک معنا، انصاف اخص از عدالت است؛ زیرا انصاف نسبت به حق شخصی ولی عدالت نسبت به حق شخصی و دیگری است.
انصاف؛ برترین فضیلت اخلاقی
از آموزه های اسلام استفاده می شود که انصاف از مکارم اخلاقی است. بلکه از امیرمؤمنان علی(ع) روایت است که فرمود: الانصاف أفضل الفضائل؛ انصاف، برترین ارزش هاست.[2] زیرا برکات و آثار آن بسیار است و تأثیر مثبت و مفیدی بر زندگی فردی و اجتماعی و نیز دنیوی و اخروی انسان به جا می گذارد. مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و گفت: مرا از مکارم اخلاق آگاه کن. پیامبراکرم(ص) فرمود: «مکارم اخلاق عبارت است از: 1- عفو کردن کسی که به تو ستم کرده است؛ 2- پیوند با کسی که از تو بریده است؛ 3- بخشش به کسی که تو را محروم کرده است؛ 4- حقگویی گرچه به ضرر خودت باشد. »[3]
این بدان معنا است که همه فضایل اخلاقی در یک رتبه و درجه نیستند؛ بلکه با توجه به آثار و برکات هر فضیلتی در زندگی دنیوی و اخروی باید درجه بندی و ارزش گذاری شود. همان طوری که از نظر آموزه های قرآنی، تقوا معیار و ملاک ارزش گذاری انسان است و خداوند می فرماید: إن أکرمکم عندالله أتقاکم؛ ارجمندترین و گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست[4] همچنین فضیلت انصاف در درجه برتری قرار می گیرد و به عنوان افضل الفضایل اخلاقی معرفی می شود.
خداوند در قرآن به مؤمنان فرمان می دهد که همواره میان اعمال صالح خوب و خوب تر و خوب ترین، آخری را انتخاب و بدان عمل کنند. چنانکه در آیه 55 سوره زمر می فرماید: واتبعوا أحسن ما أنزل إلیکم من ربکم؛ و از نیکوترین آنچه از پروردگارتان به شما فرو فرستاده شده پیروی کنید.
به این معنا که در میان کتب آسمانی، قرآن که نیکوترین و احسن آنهاست مورد پیروی قرار گیرد و در میان آموزه های قرآنی نیز باید دنبال احسن و نیکوترین رفت و بدان عمل کرد. البته خداوند خود نیز این گونه عمل می کند و هنگام پاداش و جزای اعمال به دنبال آن است تا میان اعمال، نیکوترین را انتخاب کرده و همه اعمال را بر اساس آن نیکوترین و برترین، قیمت گذاری و ارزش گذاری کند. خداوند در آیه 38 سوره می فرماید: لیجزیهم الله أحسن ما عملوا و یزیدهم من فضله؛ تا خداوند به آنان نیکوترین پاداش آنچه عمل کرده اند را بدهد و از فضل خویش نیز بر آن بیفزاید این معنا بارها در آیات دیگر تکرار شده است.[5]
خداوند در هنگام خرید اعمال آدمی و ارزش گذاری، به مجموعه اعمال او می نگرد و اگر در میان آن یک کالای بسیار گرانبها و ارزشمند یافت همه اعمال صالح او را بر اساس همان یک کالای ارزشمند ارزش گذاری کرده و آنها را به همان میزان و ارزش یک کالا می خرد و حتی اعمال زشت و کالاهای خراب و ناقصی را نیز نادیده می گیرد و از آنها در می گذرد[6]
خداوند این گونه انصاف می ورزد و دوست دارد تا مومنان نیز این گونه با خدا و خود و خلق رفتار کنند. بنابراین، انصاف را می توان از برترین فضایل اخلاقی دانست؛ زیرا نقش کلیدی و تاثیرگذار در بهبود روابط اجتماعی، دنیا و آخرت آدمی به جا می گذارد.
انصاف در چارچوب قاعده طلایی
در فرهنگ اسلامی یک قاعده طلایی وجود دارد که بارها در اشکال گوناگون از سوی پیشوایان دین بیان و تبیین شده است. امیر مومنان علی(ع) در هنگام بازگشت از صفین به امام حسن مجتبی(ع) چنین سفارش می کند: پسرم! نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار بده. آنچه را برای خود دوست داری برای دیگران هم دوست بدار و آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز مپسند. ستم روا مدار آن گونه که دوست نداری بر تو ستم شود، نیکوکار باش آن گونه که دوست داری به تو نیکی کنند. آنچه برای دیگران زشت می داری برای خود نیز زشت بشمار و چیزی را برای مردم رضایت بده که برای خود می پسندی، آنچه نمی دانی نگو، آنچه دوست نداری به تو نسبت دهند دباره دیگران مگو.[7]
امام سجاد(ع) نیز می فرماید: حق مردم آن است که از آزار آنها خودداری کنی و چیزی را برای آنان دوست بداری که برای خود دوست می داری و ترک کنی آنچه را برای خود نمی پسندی.[8]
در روایتی آمده است که مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد: همه وظایف خود را به خوبی انجام می دهم، ولی یک گناه را نمی توانم ترک کنم و آن رابطه نامشروع است.
اصحاب از این سخن برآشفتند. حضرت فرمود: شما کاری نداشته باشید، من می دانم چگونه با او بحث کنم. آنگاه فرمود: شما مادر، خواهر و به طور کلی ناموس دارید؟جوان عرض کرد: آری.
رسول خدا(ص) فرمود: آیا می پسندی دیگران با ناموس و محارم تو چنین روابط نامشروع داشته باشند؟
عرض کرد: خیر.
حضرت فرمود: پس چگونه حاضر می شوی دست به چنین کار نادرستی بزنی؟
جوان سر به زیر افکند وعرض کرد: دیگر تعهد می کنم دنبال چنین گناهی نروم.[9] پیامبر(ص) با بهره گیری از وجدان انسانی جوان و توجه دادن به مسئله انصاف از او خواست تا آنچه را برای خود نمی پسندد برای دیگران نیز نپسندد.
اصولا عمل بر اساس این قاعده طلایی موجب می شود تا انسان بتواند به سادگی در هنگام تصمیم گیری، تصمیم مناسبی را بگیرد. وقتی شخص به خودش مراجعه کند و خودش را جای طرف مقابل قرار دهد آنگاه می تواند به سادگی تصمیم گیری کند و راه خود را بیابد و از شک و تردید در فکر و عمل بیرون آید. از این رو آن حضرت(ع) در جایی دیگر می فرماید: من انصف انصف؛ هرکس با انصاف باشد، انصاف می بیند.[10] این بدان معناست که هم به سادگی می تواند تصمیم گیری کند و هم اینکه خداوند کاری می کند که دیگران نیز با او با انصاف برخوردکنند؛ به این معنا که ثمره انصاف در حق دیگران، به شکل انصاف دیگران نسبت به او، به خود منصف باز می گردد.
عبدالاعلی می گوید: خدمت امام صادق(ع) شرفیاب شدم و نامه را تسلیم حضرت کردم و سوالی که درباره حقوق برادران دینی داشتم مطرح ساختم اما بر خلاف انتظار، امام صادق(ع) به همه سوالها جواب داد جز درباره حقوق برادر مسلمان بر برادر مسلمانش. هنگامی که خواستم از مدینه خارج شوم برای خداحافظی به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شدم و عرض کردم: به سوال من پاسخ ندادید؟ فرمود: می ترسم حقیقت را بگویم و شما عمل نکنید و از دین خدا خارج شوید. آنگاه فرمود: از جمله سخت ترین تکالیف الهی درباره بندگان خدا سه چیز است: اول، رعایت عدل و انصاف میان خود و دیگران، بطوری که با برادر مسلمان خود آنچنان رفتار کند که دوست دارد او با وی چنان رفتاری داشته باشد.
دوم، آنکه مال خود را از برادران مسلمان مضایقه نکند و با آنها به مواسات رفتار نماید؛ سوم، در هر حال به یاد خدا باشد و مقصود از یاد کردن خدا این نیست که پیوسته سبحان الله و الحمدلله بگوید بلکه مقصود این است که اگر با کار حرامی مواجه شد خدا را در نظر بیاورد و آن کار را انجام ندهد. »[11]
انصاف با خدا
انسان اگر بخواهد افضل فضایل اخلاقی یعنی انصاف را رعایت کند، نخست باید این انصاف را در حق خدا داشته باشد. وقتی انسان به خود می نگرد در می یابد که همه هستی او از آن خداست و ملک و ملکوتش از او سرچشمه می گیرد و در دستان خداوند غنی حمید است[12] پس انصاف آن است که در حق خداوند انصاف را مراعات کند و به دستورهایش گوش دهد، بویژه که دستورهایش همواره به مصلحت و نفع انسان است.
انصاف با خود
انصاف با خود داشتن به معنای ظلم نکردن به خود است. از نظر آموزه های قرآن، انسان ملک خداوند است و به یک معنا امانتدار است و خداوند تن و روانش را به عنوان امانت در اختیار او قرار داده است تا برای رسیدن به کمالات و تقرب به سوی خداوند استفاده کند. هرگونه تصرفات خارج از عقل و شرع در این ملک امانی، تصرف ظالمانه است. از این رو انسان باید به گونه ای عمل کند که دوست دارد در ملک امانی او عمل شود. آیا کسی دوست دارد در اتومبیل و رایانه اش که به امانت به دیگری داده، تصرفاتی صورت گیرد که نظام و برنامه آن آسیب ببیند و یا حذف شود و خط و خراشی حتی به بدنه آن وارد شود. انصاف آن است که در ملک امانی همان گونه تصرف کند که دوست دارد که دیگران در ملک امانی او تصرف کنند. خداوند در قرآن می فرماید: همانا خداوند به آنها ظلم نمی کند، بلکه آنها خودشان بر خودشان ظلم می کنند.[13] شکی نیست که زمانی ظلم و ظالم و مظلوم معنا می یابد که دو طرف وجود داشته باشد؛ اما چگونه است که خداوند از ظلم انسان به نفس خویش سخن می گوید؟ در پاسخ باید گفت که ظالم و مظلوم از جمله مفاهیمی است که باید دارای دو مصداق باشد. پس دو طرف باید باشد تا یکی ظالم و آن دیگری مظلوم باشد. بنابراین چیزی نمی تواند نسبت به خودش هم ظالم و هم مظلوم باشد؛ پس آنچه در برخی آیات آمده که خداوند ظلم نمی کند بلکه آنها خودشان به نفس خویش ظلم کرده اند؛ به این معناست که هیچ کس مالک خود نیست و نمی تواند هر تصمیمی در مورد خودش بگیرد.
انصاف با مردم
امیرالمؤمنین علی(ع) در نامه ای به مالک اشتر می فرماید: نسبت به خدا و بندگانش انصاف را از دست مده و نسبت به اطرافیان و خانواده و زیر دستانت انصاف داشته باش که اگر انصاف، پیشه خود نسازی ستم کرده ای و کسی که به بندگان خدا ستم کند خدا دشمن اوست و کسی که خدا دشمن او باشد دلیلش را باطل می سازد و عذرش را نمی پذیرد و چنین شخصی با خدا در جنگ است مگر آنکه دست از ستم بردارد و توبه کند.[14]
اثر انصاف با مردم در اصل به خود شخص برمی گردد؛ زیرا از برکات و آثار انصاف در حق دیگران آن است که مردم برای او ارزش و اعتبار قائل شده و سخن و داوری او را می پذیرند.
امام صادق(ع) فرمود: من انصف الناس من نفسه رضی به حکما لغیره؛ هرکس با مردم منصفانه رفتار کند، دیگران داوری او را می پذیرند.[15]
انصاف در حق دیگری بویژه درباره دشمن سخت تر است. از این رو انسان باید همان طوری که در حق دوستان انصاف می ورزد در حق دشمنان نیز انصاف داشته باشد. امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید: خودت و خانواده ات و نزدیکانت و کسانی که به آنان علاقه داری، با مردم منصفانه رفتار کنید و با دوست و دشمن به عدالت رفتار نمائید.[16]
امام علی(ع) در جایی دیگر در این باره توضیح داده و می فرماید: وابذل. . . للعامه بشرک و محبتک و لعدوک عدللک و انصافک؛ گشاده رویی و دوستی ات را برای عموم مردم و عدالت و انصافت را برای دشمنت بکار گیر.[17]
اگر انسان اهل انصاف باشد هم خود و هم جامعه را از عذاب الهی در امان نگه می دارد. رسول اکرم(ص) می فرماید: با مردم منصفانه رفتار کن و نسبت به آنان خیرخواه و مهربان باش، زیرا اگر چنین بودی و خداوند بر مردم شهر و مکانی که تو در آن به سر می بری خشم گرفت و خواست بر آنان عذاب فرو فرستد، به تو نگاه می کند و به خاطر تو به آن مردم رحم می کند.
خدای متعال می فرماید «و پروردگار تو (هرگز) بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش درستکارند، به ستمی هلاک کند. »[18] به طور کلی انصاف با مردم یعنی رعایت همان قاعده طلایی پیش گفته که هر چه برای خود دوست داری برای دیگری نیز دوست بدار. کسی که چنین رویه ای در زندگی و رفتار خود داشته باشد رعایت انصاف را کرده و به بالاترین درجات مکارم اخلاقی دست یافته است و در یک کلام انصاف یعنی هر چه برای خود می پسندی برای دیگری هم بپسند.
پی نوشت ها
[1] (غررالحکم، ج2، ص435، ح3186)
[2] (غررالحکم، ج1، ص203، ح805)
[3] (بحارالانوار، ج66، ص369)
[4] (حجرات، آیه13)
[5] (احقاف، آیه 16؛ نحل، آیات 96 و 97؛ توبه، آیه 121)
[6] (احقاف، آیه 16)
[7] (نهج البلاغه، نامه 31)
[8] (بحارالانوار، ج 71، ص 9)
[9] (زین العابدین قربانی، اخلاق و تعلیم تربیت اسلامی، ص 274)
[10] (بحارالانوار، ج 95، ص 298، ح 17)
[11] (بحار الانوار، ج 72، ص 31)
[12] (انعام، آیه 73؛ تغابن، آیه 1؛ فاطر، آیه 15؛ یس، آیه 83؛ مومنون، آیه 88)
[13] (توبه، آیه 70)
[14] (نهج البلاغه، نامه 53)
[15] (تحف العقول، ص 357)
[16] (غرر الحکم، ج 2، ص 210، ح 2403)
[17] (خصال، ص 147، ح 178)
[18] (مکارم الاخلاق، ص 457)
محمد احسان آزادی