ماهان شبکه ایرانیان

پیمان متارکه و صلح

پیشنهاد عمروعاص به معاویه، که سپاه امام علیه السلام را به حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یانپذیرند دچار اختلاف می شوند، کاملا نتیجه بخشید وسپاه امام را به دو دستگی عجیبی مبتلا کرد

پیشنهاد عمروعاص به معاویه، که سپاه امام علیه السلام را به حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یانپذیرند دچار اختلاف می شوند، کاملا نتیجه بخشید وسپاه امام را به دو دستگی عجیبی مبتلا کرد.ولی اکثریت با ساده لوحانی بود که، بر اثر خستگی از جنگ، فریب ظاهر سازی معاویه را خورده وبدون اجازه امام علیه السلام شعار می دادند که علی به حکمیت قرآن رضا داده است ; در حالی که آن حضرت در سکوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آینده اسلام می اندیشید. (1)

نامه معاویه به امام (ع)

در این اوضاع بحرانی معاویه در نامه ای به امام علیه السلام چنین نوشت:

کشمکش میان ما طولانی شده وهر یک از ما خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل می طلبد حق می داند، در حالی که هیچ یک از طرفین دست طاعت به دیگری نمی دهد. از هر دو طرف افراد زیادی کشته شده اند ومی ترسم که آینده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول این نبرد بوده ایم وجز من وتو کسی مسئول آن نیست. من پیشنهادی دارم که در آن زندگی وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتی دینی وکنار رفتن کینه هاست وآن اینکه دو نفر، یکی ازیاران من ودیگری از اصحاب تو که مورد رضایت اند، میان ما بر طبق قرآن حکومت وداوری کنند. این برای من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در این مورد بترس وبه حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستی. (2)

بلند کردن قرآن بر سر نیزه جز یک ترفند تبلیغاتی اختلاف انداز نبود وهرگز راه داوری قرآن را نمی آموخت، ولی معاویه در این نامه این ابهام را از سر راه برداشت وگزینش دو نفر از طرفین را مطرح کرد ودر پایان نامه، با کمال وقاحت، امام علیه السلام را به تقوا وپیروی از قرآن دعوت نمود!

پاسخ امام (ع) به نامه معاویه

ستمگری ودروغگویی شخص را در دین ودنیایش تباه می کند ولغزش او را نزد عیبجو آشکار می سازد.تو می دانی که بر جبران گذشته قادر نیستی. گروهی به ناحق، با شکستن پیمان، آهنگ خلافت کردند ودستور صریح خدا را تاویل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزی بترس که در آن روز کسی که پایان کارش ستوده است خوشحال می شود وآن کس که رهبری خود را به دست شیطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشیمان می گردد; دنیا او را فریب داده وبه آن دل بسته است.

ما را به حکم قرآن دعوت کردی وتو اهل آن نیستی.ما تو را پاسخ نگفتیم ولی داوری قرآن را پذیرفتیم. (3)

اشعث بن قیس، که از روز نخست متهم به داشتن روابط سری با معاویه بود ودر اثنای نبرد ازاین روابط گهگاه چیزی دیده می شد، این بار اصرار ورزید که به سوی معاویه برود وهدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود. (4)

برخورد اشعث با امام علیه السلام از روز نخست صادقانه نبود. اندیشه صلح در ذهن او از طریق مذاکره با عتبه برادر معاویه به وجود آمد. در لیلة الهریر ادامه نبرد را مایه تباهی طرفین معرفی کرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف » اصرار می ورزید که علی علیه السلام دعوت سپاه شام را پاسخ بگوید و از خستگی سپاه سخن می گفت. این بار رخصت می طلبید که با معاویه تماس بگیرد وآخرین دستور را درمورد صلح دریافت کند. در همین بحث خواهیم آورد که وی قدرت را از امام علیه السلام در تعیین نماینده سلب می کند ونماینده مورد نظر آن حضرت را به بهانه ای عقب می زند وشخص مورد نظر خود را تحمیل می کند که کاملا به ضرر سپاه عراق بود. باری، اشعث، پس از ملاقات با معاویه، سخن تازه ای همراه خود نیاورد ومضمون نامه معاویه راتکرار کرد.

فشار گروه مسلح، امام علیه السلام را بر آن داشت که داوری کتاب را بپذیرد. از این رو، قاریان هر دو گروه در میان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگریستند وتصمیم گرفتند که حکم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خویش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست که ما به حکم قرآن وداوری آن راضی هستیم. (5)

گزینش داوران (حکمین)

شکی نیست که قرآن خود سخن نمی گوید وباید افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحکم خدا را دریابند تا به فصل خصومت بپردازند. برای رسیدن به این هدف قرار شد که افرادی از طرف شامیان وافراد دیگری از طرف عراقیان برگزیده شوند. مردم شام بدون قید وشرط پیرو معاویه بودند که او هر کس را انتخاب کند به او رای دهند وهمه می دانستند که اوجز عمروعاص، طراح فتنه، کسی را انتخاب نخواهد کرد. به تعبیر معروف، مردم شام برای مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبرای خالق، عاصیترین افراد بودند.

ولی وقتی نوبت به امام علیه السلام رسید گروه فشار (که بعدها نام «خوارج » به خود گرفتند ومسئله «حکمیت » را گناه کبیره پنداشتند وخود از پذیرفتن آن توبه کردند واز علی علیه السلام نیز خواستند که او نیز توبه کند)دو مطلب را بر آن حضرت تحمیل کردند:

1- پذیرفتن حکمیت.

2- انتخاب حکم مورد نظر خود، نه حکم مورد نظر امام علیه السلام.

این بخش از تاریخ را، که کاملا آموزنده است، به گونه ای می نگاریم:

گروه فشار:ما ابو موسی اشعری را برای حکمیت می پذیریم.

امام علیه السلام:من هرگز به این کار راضی نمی شوم وچنین حقی به او نمی دهم.

گروه فشار:ما نیز جز به او به کسی رای نمی دهیم. او بود که ما را از روز نخست از این جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند.

امام علیه السلام:ابو موسی اشعری کسی است که در روزهای نخست خلافت از من جدا شد ومردم را از یاری من بازداشت وبرای دوری از کیفر پا به فرار نهاد تا اینکه او را امان دادم وبه سوی من بازگشت. من ابن عباس را برای داوری بر می گزینم.

گروه فشار:برای ما، تو وابن عباس فرق نمی کنید. کسی را برگزین که نسبت به تو ومعاویه یکسان باشد.

امام علیه السلام:مالک اشتر را بر این کار انتخاب می کنم.

گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حکم او محکوم هستیم.

امام علیه السلام: حکم اشتر چیست؟

گروه فشار: او می خواهد مردم را به جان هم بیندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.

امام علیه السلام:اگر معاویه در گزینش داور خود کاملا آزاد است، در برابر فرد قرشی (عمروعاص) جز گزینش قرشی(ابن عباس) مناسب نیست.شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزینید، زیرا فرزند عاص گرهی را نمی بندد مگر اینکه ابن عباس آن را می گشاید، یا گرهی را باز نمی کند مگر اینکه آن را می بندد; امری را محکم نمی کند مگر اینکه ابن عباس آن را سست می گرداند وکاری را سست نمی کند مگر اینکه آن رامحکم می سازد.

اشعث: عمروعاص وعبد الله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند ودو فرد مضری نباید با هم به داوری بنشینند.اگر یکی مضری باشد (مثلا عمرو عاص) حتما باید دومی یمنی (ابوموسی اشعری) باشد.

(کسی از این مرد نپرسید که مدرک او بر این قانون وتشریع چیست!)

امام علیه السلام:از آن بیم دارم که یمنی شما فریب بخورد، زیرا عمروعاص شخصی است که در انجام مقاصد خود از هیچ چیز ابا ندارد.

اشعث: به خدا سوگند که هرگاه یکی از آن دو حکم یمنی باشد، برای ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داوری کند. وهرگاه هر دو مضری باشند برای ما ناخوشایند است، هرچند مطابق خواسته ما داوری نمایند.

امام علیه السلام:اکنون که بر ابوموسی اشعری اصرار دارید، خود دانید; هر کاری می خواهید بکنید (6).

ابوموسی اشعری هنگامی که فرماندار کوفه بود مردم را از حرکت به سوی امام علیه السلام برای براندازی فتنه جمل باز می داشت وبهانه اش گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که:«هرگاه در میان امت من فتنه ای پدید آمد کناره گیری کنید». اکنون چنین فردی می خواست نماینده امام علیه السلام در مسئله حکمیت شود. شکی نبود که گذشته از سادگی او، چون طبعا مخالف امام بود، هرگز به نفع امام رای نمی داد.

امام علیه السلام از کوشش برای بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزیانبارشان باز نایستاد. از این رو، همه فرماندهان خود را در نقطه ای گرد آورد ومطالب را در یک مجمع عمومی چنین مطرح کرد:

آگاه باشید که شامیان برای خویش نزدیکترین فردی را که دوست داشتند برگزیده اند وشما نزدیکترین فرد را ازمیان کسانی که از آنها ناخشنود بودید (ابو موسی) به حکمیت انتخاب کرده اید. سر وکار شما با (امثال) عبد الله بن قیس (7) است، همان کسی که دیروز می گفت:«جنگ فتنه است; بند کمانها را ببرید وشمشیرها را در نیام کنید».

اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شرکت کرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سینه عمروعاص را با مشت گره کرده عبد الله بن عباس بشکنید واز مهلت دهندگان استفاده کنید ومرزهای اسلام را در اختیار بگیرید.مگر نمی بینید که شهرهای شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمینتان هدف تیر دشمن شده است؟ (8)

سخنان امام علیه السلام در فرماندهان اثری جز یک رشته ملاقاتهای فردی با آن حضرت نداشت.از این رو، احنف بن قیس به امام گفت:من ابو موسی را آزموده ام واو را فردی کم عمق یافته ام. او فردی است که در آغاز اسلام با آن مبارزه کرد. اگر مایل هستی مرا به حکمیت برگزین واگر مصلحت نمی دانی مرا حکم دوم یا سوم قرار بده تا ببینی که عمروعاص گرهی نمی بندد مگر اینکه من آن را باز می کنم وگرهی را باز نمی کند مگر اینکه من آن را می بندم.

امام علیه السلام نمایندگی احنف را بر سپاه عرضه کرد ولی آنان چنان گمراه ولجوج بودند که جز به نمایندگی ابوموسی به کسی رای ندادند. این انتخاب آنچنان ضرربار بود که شاعری شامی در شعر خود از آن پرده بر می دارد ومی گوید:

اگر برای مردم عراق رای استواری بود آنان را از گمراهی حفظ می کرد وابن عباس را بر می گزیدند، ولی پیر یمنی را برگزیدند که در پنج وشش گیر است. به علی برسانید گفتار کسی را که از گفتن حق پروا ندارد: ابو موسای اشعری فرد امینی نیست. (9)

در آینده خواهیم آورد که همین افرادی که صلح با معاویه را بر امام علیه السلام تحمیل کردند ودست او را در انتخاب حکم بستند، نخستین کسانی بودند که موضوع حکمیت را گناهی بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پیمان نامه، امام علیه السلام را بر نقض آن وادار کردند.ولی هیهات که امام نقض پیمان کند وبار دیگر به سخنان این مقدس نماهای بی خرد گوش فرا دهد.

اکنون باید دید که متن حکمیت چگونه نوشته شد وآیا برای بار سوم نیز امام علیه السلام تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟

تحمیل پیمان حکمیت

حادثه حکمیت در سرزمین صفین از حوادث بی سابقه تاریخ اسلام به شمار می رود.امیر المؤمنین علیه السلام که در دو قدمی پیروزی قرار داشت واگر یاران نادان وناآگاه وی دست از حمایت او بر نمی داشتند یا لااقل برای او ایجاد مزاحمت نمی کردند چشم فتنه را از کاسه در می آورد وبه حکومت دودمان خبیث اموی، که بعدها هشتاد سال یا کمی بیشتر طول کشید، پایان می بخشید وچهره تاریخ اسلام وتمدن مسلمین را دگرگون می کرد، به سبب نیرنگ عمروعاص وفریب خوردن تعداد درخور توجهی از سربازان نادانش، از ادامه نبرد ودست یافتن به پیروزی باز ماند.

این دوستان نادان، که زیانشان بیش از دشمنان داناست، چهار مطلب را بر امام علیه السلام تحمیل کردند که دود آن نخست به چشم خودشان وسپس به چشم سایر مسلمین رفت. این موارد عبارت بودند از:

1- پذیرفتن آتش بس وقبول حکمیت قرآن وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.

2- پذیرفتن ابوموسی اشعری به عنوان نمایندگی از طرف امام (ع).

3- حذف لقب «امیر المؤمنین » از متن پیمان حکمیت.

4- اصرار بر شکستن پیمان حکمیت پس از امضای آن.

در بحث گذشته شیوه تحمیل موارد اول ودوم روشن شد.اکنون با شیوه تحمیل موارد سوم وچهارم ومتن پیمان صلح آشنا شویم.

گرد وغبار جنگ سرد ومناقشه های لفظی پس از سیاست قرآن به نیزه کردن فرو نشست وقرار شد که سران هر دو گروه به تنظیم پیمان حکمیت بپردازند. در یک طرف امام علیه السلام ویاران او ودر طرف دیگر معاویه وعقل منفصل وی عمروعاص وگروهی از محافظان او قرار داشتند.برای نوشتن پیمان، دو برگ زرد که آغاز وپایان آنها با مهر امام علیه السلام که «محمد رسول الله »صلی الله علیه و آله و سلم بود ومهر معاویه که آن نیز «محمد رسول الله »صلی الله علیه و آله و سلم بود مهر خورده وآماده شده بود. امام علیه السلام املای پیمان ودبیر وی عبید الله بن رافع نوشتن آن را بر عهده گرفت. امام علیه السلام سخن خود را چنین آغاز کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما تقاضی علیه علی امیر المؤمنین و معاویة بن ابی سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنة نبیهصلی الله علیه و آله و سلم.

این بیانیه ای است که علی امیر مؤمنان ومعاویه وپیروان آن دو بنابر آن داوری کتاب خداوسنت پیامبر او را پذیرفته اند.

در این هنگام معاویه اسپندوار از جای جهید وگفت: بد آدمی است کسی که فردی را به عنوان «امیرمؤمنان » بپذیرد وآن گاه با او نبرد کند. عمروعاص فورا به کاتب امام علیه السلام گفت:نام علی ونام پدر او را بنویس. او امیر شماست، نه امیر ما.احنف، سردار شجاع امام علیه السلام به آن حضرت گفت:مبادا لقب امیر مؤمنان را از کنار نام خود پاک کنی; از آن می ترسم که بار دیگر به تو باز نگردد.تن به این کار مده، هرچند به کشت وکشتار انجامد. سخن به درازا کشید وبخشی از روز به مذاکره به این مطلب گذشت وامام علیه السلام حاضر به حذف لفظ امیرمؤمنان از کنار نام خود نشد.اشعث بن قیس، مردمرموزی که از نخستین روز در لباس دوستی بر ضد امام کار می کرد وبا معاویه سر وسری داشت، اصرار ورزید که لقب برداشته شود.

در این کشمکش امام علیه السلام خاطره تلخ «صلح حدیبیه » را به زبان آورد وفرمود:من در سرزمین حدیبیه کاتب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم. در یک طرف پیامبر خدا ودر طرف مشرکان سهیل بن عمرو قرار داشتند.من صلحنامه را به این صورت تنظیم کردم:«هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و سهیل بن عمرو».امانماینده مشرکان رو به پیامبر کرد وگفت: من هرگز نامه ای را که در آن خود را «پیامبر خدا» بخوانی امضا نمی کنم. اگر من می دانستم که تو پیامبرخدا هستی هرگز با تو نبرد نمی کردم. من باید ظالم وستمگر باشم که تو را از طواف خدا باز دارم، در صورتی که تو پیامبر خدا باشی. لکن بنویس «محمد بن عبدالله » تا من آن را بپذیرم.

در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: علی، من پیامبر خدا هستم، همچنان که فرزند عبد الله هستم. هرگز رسالت من با محو عنوان رسول الله از کنار نام من از بین نمی رود.بنویس محمد بن عبد الله. باری، درآن روز فشار مشرکان بر من زیاد شد که لقب رسول الله را از کنار نام او بردارم. اگر آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صلحنامه ای برای مشرکان نوشت، امروز من برای فرزندان آنان می نویسم. راه وروش من وپیامبر خدا یکی است.

عمروعاص رو به علی علیه السلام کرد وگفت: سبحان الله، ما را به کافران تشبیه می کنی، در حالی که ما مؤمن هستیم. امام علیه السلام فرمود: کدام روز بوده که تو حامی کافران ودشمن مسلمانان نبوده ای. تو شبیه مادرت هستی که تو را زاییده است. با شنیدن این سخن، عمرو ازمجلس برخاست وگفت: به خدا سوگند که بعد از این با تو در مجلسی نمی نشینم.

فشار دوستنماهای امام علیه السلام که لقب امیرمؤمنان را از کنار نام خود بر دارد بر مظلومیت آن حضرت جلوه تازه ای بخشید. (10) ولی در مقابل، گروهی ازیاران صدیق امام، با شمشیرهای آخته به حضور آن حضرت آمدند وگفتند: فرمان بده تا ما اجرا کنیم. عثمان بن حنیف آنان را پند داد وگفت: من در صلح حدیبیه بوده ام وما نیز فعلاهمان راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را می پیماییم. (11)

امام علیه السلام فرمود:پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حدیبیه ازاین ماجرا به من خبر داد، آنجا که فرمود:«ان لک مثلها ستعطیها و انت مضطهد». یعنی: چنین روزی برای تو نیز هست وچنین کاری انجام می دهی درحالی که مجبوری.

متن پیمان صلح

اختلاف طرفین در این مورد با انعطاف امام علیه السلام والهام از روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پایان یافت وعلی علیه السلام رضا داد که نام مبارک او بدون لقب «امیرمؤمنان » نوشته شود ونگارش پیمان حکمیت ادامه یافت. مواد مهم آن به قرار زیر است:

1- هر دو گروه راضی شدند که در برابر داوری قرآن سر فرود آورندو از دستورهای او گام فراتر ننهند وجز قرآن چیزی آنان را متحد نسازد وکتاب خدا را، از آغاز تا پایان، در مسائل مورد اختلاف داور خود قرار دهند.

2- علی وپیروان او، عبد الله بن قیس (ابو موسی اشعری) را به عنوان ناظر وداور خود برگزیدند ومعاویه وپیروان او، عمروعاص را به همین عنوان انتخاب کردند.

3- از هر دو نفر به بزرگترین پیمانی که خدا از بنده خود گرفته است میثاق گرفته شد که کتاب خدا را پیشوای خود قرار دهند وآنجا که داوری آن را یافتند از آن فراتر نروند وآنجا که داوری آن را نیافتند به سنت وسیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مراجعه کنند. به اختلاف دامن نزنند واز هوا وهوس پیروی نکنند ودر کارهای مشتبه وارد نشوند.

4- عبد الله بن قیس وعمروعاص هر کدام از پیشوای خود پیمان الهی گرفتند که به داوری هر دو، که بر اساس کتاب وسنت پیامبر انجام گیرد، راضی شوند ونباید آن را بشکنند وغیر آن را برگزینند، وجان ومال وناموس آنان در حکومت هر دو نفر، تا هنگامی که از حق فراتر نروند، محترم است.

5- هرگاه یکی از دو داور پیش از انجام وظیفه درگذرد، امام آن گروه داور عادلی را به جای او بر می گزیند، به همان شرایطی که داور پیشین را برگزیده بود. واگر یکی از پیشوایان نیزپیش از انجام داوری درگذرد، پیروان او می توانند فردی را به جای او برگزینند.

6- از هر دو داور پیمان گرفته شد که از سعی وکوشش فروگذار نباشندوداوری ناروا نکنند.واگر بر تعهد خود عمل نکردند، امت از داوری هر دو بیزاری جوید ودر برابر آنان تعهدی ندارد. عمل به این قراداد بر امیران وداوران وامت، لازم وواجب شمرده شد واز این به بعد، تا مدت انقضای این پیمان، جان ومال واعراض مردم در امن وامان است.باید سلاح بر زمین نهاده شود وراهها امن گردد ودر این مورد بین حاضر در این واقعه وغایب از آن تفاوتی نیست.

7- بر هر دو داور است که در نقطه ای میان عراق وشام فرود آیند ودرآنجا جز کسانی که مورد علاقه آنان است حاضر نشوند.وآنان تا آخر ماه مبارک رمضان مهلت دارند که امر داور را به پایان برسانند واگر خواستند می توانند زودتر ازا ن موعد داوری کنند، همچنان که می توانند امر داوری را تا انقضای موسم حج عقب بیندازند.

8- اگر هر دو داور بر طبق کتاب خدا وسنت پیامبر داوری نکنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد وهیچ تعهدی میان طرفین نیست.بر امت اسلامی است که به آنچه در این پیمان است عمل کنند وهمگی در برابر کسی که بخواهد زور بگوید یا تصمیم به نقض آن بگیرد امت واحدی باشند. (12)

آن گاه، به نقل طبری، از هر دو طرف ده نفر به عنوان شهود پیمان حکمیت را امضا کردند. در میان امضا کنندگان از جانب امام علیه السلام اسامی عبد الله بن عباس، اشعث بن قیس، مالک اشتر، سعید بن قیس همدانی، خباب بن ارت، سهل بن حنیف، عمرو بن الحمق خزاعی وفرزندان امام علیه السلام، حسن وحسین - علیهما السلام -، دیده می شود. (13) پیمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 تنظیم شد وبه امضای طرفین رسید. (14)

هر دو داور تصمیم گرفتند که در سرزمین «اذرح »(منطقه مرزی میان شام وحجاز)فرود آیند ودرآنجا به داوری بپردازند و از هر دو طرف چهارصد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند که داوری راتحت نظر بگیرند.

پی نوشتها:

1- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 104.

2- الاخبار الطوال، ص 191; وقعه صفین، ص 493.

3- هر دو نامه را ابن مزاحم منقری در کتاب وقعه صفین (صص 493 و494) وابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح(ج 3، ص 322) نقل کرده اند. نامه امام با اختلافی در متن، در نهج البلاغه(تحت شماره 48) نیزآمده است. مختصرتر از نهج البلاغه، دینوری در اخبار الطوال (ص 191) ذکر کرده است.

4- تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 28; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 161.

5- تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 28; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 161.

6- الاخبار الطوال، ص 192; الامامة والسیاسة ، ج 1، ص 113; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 189; وقعه صفین، ص 499; مروج الذهب، ج 2، ص 402.

7- نام ابو موسی اشعری است.

8- نهج البلاغه عبده، خطبه 233; عقد الفرید، ج 4، ص 309; کامل مبرد، ج 1، ص 11; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 309.

9- وقعه صفین، ص 502; الاخبار الطوال، ص 193.

10- وقعه صفین (طبع دوم - مصر)، صص 509- 508; اخبار الطوال، ص 194; الامامة والسیاسة، ج 1، ص 114; تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 29; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 162; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 189(باکمی تفاوت)، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 232.

11- الامامة والسیاسة، ج 1، ص 112.

12- مروج الذهب، ج 2، ص 403; تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 29; الاخبار الطوال، ص 195.

13- تاریخ طبری،ج 3، جزء6، ص 30; وقعه صفین، ص 510; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 162.

14- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 163.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان