چند دقیقه با کتاب‌ «یادداشت‌های شخصی یک روستایی انقلابی» / ۲۰۰

هم‌کلامی با نفوذی صدام پشت بی‌سیم!

در این موقعیت که همه چیز قاطی شده بود یک روحانی به نام حاج آقا مهدوی که در سنگر فرماندهی مقر شهید جاوید و کنار بی‌سیم بود، متوجه این گفت و شنود ما و باصطلاح! عراقی‌ها شده و گوشی بی‌سیم را برداشت و...

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «یادداشت‌های شخصی یک روستایی انقلابی» به قلم دکتر علیرضا زواره است که انتشارات رسول آفتاب آن را منتشر کرده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از این کتاب است...

*مزاح در پشت بیسیم

یک روز صبح که در مقر جعفر بودیم یکی از بچه های بیسیمچی به نام (شهید) حسین کایگانی که متصدی بیسیم مقر بود به من گفت: «حاجی در کانال بی سیم ما نفوذی آمده و گویا عراقی ها کانالمان را شناسایی کرده اند، اگر اجازه دهید . کانال بی سیم را عوض کنم.. من هم گفتم: «بکن.»

هم‌کلامی با نفوذی «صدام» پشت بی‌سیم!

از حدود ساعت 10 صبح کانال جدیدمان برقرار شد؛ اما از حدود ساعت 5 بعدازظهر بود که یک باره بچه های بسیج روی کانال ما آمدند و به اصطلاح بی‌سیم‌چی‌ها، به در خانه ی ما آمده و شروع به ارسال گزارش بدون رعایت مقررات رمز بی‌سیم کردند؛ مثلاً یکی می گفت: «حسن کجایی؟»

دیگری می‌گفت: شلمچه هستم.

-رضا کجاست؟

-او مجروح شد و رفت عقب

- عباس کجاست؟

او برادرش شهید شده بود و رفت.

من به خاطر این که آنها را متوجه اشتباهشان کنم، گوشی بی‌سیم را از حسین کایگانی گرفته و به زبان عربی گفتم: واحد المجروح، المجروح!

یکی از بسیجی ها گفت: «آخ آخ، حسن مواظب باش، عراقی‌ها آمدند روی خط و در خانه ما.»

حسن گفت برو بابا، خر خودتی! من را خر حساب می‌کنی و عربی صحبت می کنی؟

طرف اول گفت: نه به خدا من نیستم، عراقی ها هستند.

ما هم در فضاهای خالی‌ای که پیش می‌آمد چیزهایی را به عربی و فارسی بلغور می‌کردیم و خلاصه آنها باورشان شده بود که عراقی هستیم! یکی گفت: رضا، بگذار من جواب عراقی‌ها را بدهم و گفت: «الموت لصدام، الموت

الصدام...»

من هم گفتم: الموت لَک الموت لَک! (مرگ بر خودت!)

آن طرف گفت: رضا از آن بعثی‌های مزدور هستند!

هم‌کلامی با نفوذی «صدام» پشت بی‌سیم!

در این موقعیت که همه چیز قاطی شده بود یک روحانی به نام حاج آقا مهدوی که در سنگر فرماندهی مقر شهید جاوید و کنار بی‌سیم بود، متوجه این گفت و شنود ما و به اصطلاح! عراقی‌ها شده و گوشی بی‌سیم را برداشت و گفت: «بگذارید پیامی برای عراقی ها بدهم! بعد خیلی جدی در پشت بیسیم گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم، یا أیها العراقیون، نحن و أنتم اخوه المسلم و جمیعاً من أمت الأسلامی و عدونا و عدوکم، الأسرائیل و آمریکا و الصدام یا أبها المسلمون، اتحدوا اتحدوا علیه عدو الله... من هم گوشی را برداشته و در پاسخ به عنوان یک عراقی گفتم: السلام علی قائدنا و سیدنا، و الصدام؛ السردار القادسیه...

حاج آقا مهدوی گفت: اوه اوه. این از آن بعثی‌های خبیث است. بگذار یک پیام دیگر بدهم. و دوباره در بیسیم گفت: یا شیعه آل ابی سفیان و آن لکم یکن دینا و لا یخافون المعاد، فکونوا أحراراً فی دینکم..

من هم گفتم: المالیدی المالیدی! همان (مالیدی خودمان کتابه از این که خراب کردی!)

خلاصه از یک طرف حاج آقا مهدوی و بسیجی‌ها و از طرف دیگر هم ما، شروع کردیم به ناسزاگویی بعد هم ما کانال بی‌سیم‌مان را عوض کرده و به همراه حسین کایگانی شروع به خندیدن کردیم و حالا نخند و کی بخند! تا مرز غش کردن خندیدیم!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان