گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «یادداشتهای شخصی یک روستایی انقلابی» به قلم دکتر علیرضا زواره است که انتشارات رسول آفتاب آن را منتشر کرده است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این کتاب است...
*مزاح در پشت بیسیم
یک روز صبح که در مقر جعفر بودیم یکی از بچه های بیسیمچی به نام (شهید) حسین کایگانی که متصدی بیسیم مقر بود به من گفت: «حاجی در کانال بی سیم ما نفوذی آمده و گویا عراقی ها کانالمان را شناسایی کرده اند، اگر اجازه دهید . کانال بی سیم را عوض کنم.. من هم گفتم: «بکن.»
از حدود ساعت 10 صبح کانال جدیدمان برقرار شد؛ اما از حدود ساعت 5 بعدازظهر بود که یک باره بچه های بسیج روی کانال ما آمدند و به اصطلاح بیسیمچیها، به در خانه ی ما آمده و شروع به ارسال گزارش بدون رعایت مقررات رمز بیسیم کردند؛ مثلاً یکی می گفت: «حسن کجایی؟»
دیگری میگفت: شلمچه هستم.
-رضا کجاست؟
-او مجروح شد و رفت عقب
- عباس کجاست؟
او برادرش شهید شده بود و رفت.
من به خاطر این که آنها را متوجه اشتباهشان کنم، گوشی بیسیم را از حسین کایگانی گرفته و به زبان عربی گفتم: واحد المجروح، المجروح!
یکی از بسیجی ها گفت: «آخ آخ، حسن مواظب باش، عراقیها آمدند روی خط و در خانه ما.»
حسن گفت برو بابا، خر خودتی! من را خر حساب میکنی و عربی صحبت می کنی؟
طرف اول گفت: نه به خدا من نیستم، عراقی ها هستند.
ما هم در فضاهای خالیای که پیش میآمد چیزهایی را به عربی و فارسی بلغور میکردیم و خلاصه آنها باورشان شده بود که عراقی هستیم! یکی گفت: رضا، بگذار من جواب عراقیها را بدهم و گفت: «الموت لصدام، الموت
الصدام...»
من هم گفتم: الموت لَک الموت لَک! (مرگ بر خودت!)
آن طرف گفت: رضا از آن بعثیهای مزدور هستند!
در این موقعیت که همه چیز قاطی شده بود یک روحانی به نام حاج آقا مهدوی که در سنگر فرماندهی مقر شهید جاوید و کنار بیسیم بود، متوجه این گفت و شنود ما و به اصطلاح! عراقیها شده و گوشی بیسیم را برداشت و گفت: «بگذارید پیامی برای عراقی ها بدهم! بعد خیلی جدی در پشت بیسیم گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم، یا أیها العراقیون، نحن و أنتم اخوه المسلم و جمیعاً من أمت الأسلامی و عدونا و عدوکم، الأسرائیل و آمریکا و الصدام یا أبها المسلمون، اتحدوا اتحدوا علیه عدو الله... من هم گوشی را برداشته و در پاسخ به عنوان یک عراقی گفتم: السلام علی قائدنا و سیدنا، و الصدام؛ السردار القادسیه...
حاج آقا مهدوی گفت: اوه اوه. این از آن بعثیهای خبیث است. بگذار یک پیام دیگر بدهم. و دوباره در بیسیم گفت: یا شیعه آل ابی سفیان و آن لکم یکن دینا و لا یخافون المعاد، فکونوا أحراراً فی دینکم..
من هم گفتم: المالیدی المالیدی! همان (مالیدی خودمان کتابه از این که خراب کردی!)
خلاصه از یک طرف حاج آقا مهدوی و بسیجیها و از طرف دیگر هم ما، شروع کردیم به ناسزاگویی بعد هم ما کانال بیسیممان را عوض کرده و به همراه حسین کایگانی شروع به خندیدن کردیم و حالا نخند و کی بخند! تا مرز غش کردن خندیدیم!