عقل وسیله تحصیل علم و وسیلهای جهت ادراک معقولات یعنی صورتهای ذهنی است که فرد، آنها را از عالم وجود میگیرد و تبیین خواهد شد که بصیرت نیرویی در نفس برای کسب معرفت است که البته با عقل ارتباط دارد. انسان با تأمل عقلانی در علوم نظری و همنشینی با اهل علم و معرفت، همراه با تصفیه باطن و قطع دلبستگی به دنیا و تقویت و تربیت اراده، میتواند به بصیرت برسد.
در واقعه کربلا، خیمهگاه لشکر امام حسین(ع) محل اجتماع افرادی بصیر از همه اقشار حتی بانوانی مثل اموهب[1] است که وظیفه خویش و موقعیت تاریخی این قیام را به درستی درک کردند. دانستند که چه میخواهند و برای رسیدن به هدف خویش جانفشانی نمودند.
این نوشتار بعد از تبیین مفهوم بصیرت دینی، به نقش آن در قیام عاشورا میپردازد. البته توجه شود که آنچه در اینجا آمده، تنها ورق زدن تاریخ نیست بلکه بیان نمودهای بصیرت و صبر در نهضت عاشوراست بلکه بالاتر، بیان این ادعا که رمز ماندگاری کربلا این است که اهل کربلا، با بصیرت کامل این راه را برگزیدند و خلاصه آنکه محور قیام عاشورا بینش دینی بوده و هدف از این قیام، تزریق پیام عاشورا در رگ خشکیده جامعه بوده است.
1. تعریف بصیرت
بصیرت واژهای عربی است که در لغت به معنای علم[2]، عبرت[3] و حجت[4] و در فرهنگ قرآنی[5] به معنای رؤیت قلبى و ادراک باطنى[6] است. جمع بین این معانی هم ممکن است. حجت و علم را از آن جهت بصیرت گویند که نام سبب را بر مسبب نهادند.[7] بصیرت، نوعی عبرت و عبور کردن از ظاهر به باطن است به این صورت که در اثر تفکر، نوری در قلب شخص ایجاد میشود که او در پرتو روشنایی آن نور، به حقیقت اشیاء پی میبرد.[8] همین معنا در شعر مولوی آمده است که:
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همه او دست رس
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل و ز دیده دریا نگر[9]
در اصطلاح عرفانی، هم مراد از بصیرت همین معناست.[10]
2. تعریف بصیرت دینی
بصیرت دینی _ یعنی بصیرتی که دین معرِّف آن است و در پرتو دین برای اشخاص حاصل میشود[11]_ با علم متفاوت است اما علم زمینهساز چنین بصیرتی است؛ امامعلی(ع) در توصیف علمای ربانی میفرماید: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ [12] یعنی اینها افرادیاند که علم به آنها هجوم کرده و به سوی آنها آمده است؛ در نتیجه حقیقت بصیرت را پیدا کردهاند. در واقع علم همانند نوری در قلب آنها شروع به تابیدن کرده[13]و دلهایشان را به سوی مفاهیم عالیه هدایت میکند.
مثالی ساده برای آشنایی با مفهوم بصیرت دینی و تمایز آن از علم، این است که فرض کنید شخصی خاک باغش را زیر و رو میکند و در این هنگام درمییابد که اگر ریشههای علف هرزی را که در آن نزدیکی است، از خاک در نیاورد، ریشهها رفته رفته پیشروی کرده، سبزیها را از بین میبرند. این، علم و آگاهی است. آنگاه شخص میتواند این پدیده را ببیند و از روی آن، نسبت به نحوه پیشروی گناه و تسلط آن بر خود بصیرتی پیدا کند.
بدین ترتیب شاید بتوان بصیرت دینی را انتباه دینی نامید.
وجود آدمی با صیقل دادن آیینه دل و تخلق به سجایای اخلاقی به مرتبهای میرسد که قابلیت دریافت انوار قدسی و رؤیتی شفافتر از قبل را پیدا میکند.
لذا از بصیرت تعبیر به روشندلی و روشن بینی میشود. مولوی میگوید:
هر کسی اندازه روشن دلی غیب را بیند به قدر صیقلی
هرکه صیقل بیش کرد او بیش دید بیشترآمد به صورت او پدید[14]
چنین صفای باطن و درک بالایی، نتیجه تقوای الهی[15]، زهد نسبت به دنیا[16]، آیندهنگری[17] و تفکر[18] است. انسان مؤمن در طریق دینداری، باید بارها با ریزبینی به پدیدهها بنگرد و به عقلش رنج و سختی بدهد تا بتواند از دل حادثهها و تجربههای آمیخته با ریب و ظن، با بصیرت سربرآورد.[19] به این ترتیب بصیرت همانند قطبنما عمل میکند تا انسان مؤمن، راه را به بیراهه نرود.[20] در نتیجه کسی که دارای بصیرت و بینش دینی است با درایت و دید وسیعی که نسبت به امور پیدا کرده، در معرکههای فتنه همانند شتر بچهای عمل میکند که نه بار میکشد و نه شیر میدهد[21] ولی کسی که صاحب بصیرت و درایت کافی در درک مسائل نباشد در دو راهیهای زندگی که دوراهیهای سعادت و شقاوتند، خواهد ماند.
بصیرت دینی ـ که با حفظ تقوای الهی حاصل میشود ـ به آدمی قدرت میدهد تا به تمییز صاف از ناصاف و حق[22] از باطل[23] بپردازد؛ همانگونه که قرآن میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً [24]
اى کسانى که ایمان آورده اید اگر از خدا بترسید، خداوند قوه تشخیص حق از باطل روزیتان مى کند.
انسان بصیر میتواند در وقایع خارجی حق را که به مثابه آب صاف و پربرکت است از باطل که در حکم کف سطح آب است،[25]جدا کند. باطل همچون کف _ که روی آب را میپوشاند_ بدون آنکه اصالت داشته باشد، نمود بیشتری دارد پس مایه فریب میگردد و بر موج حق سوار میشود و خود را به پیش میبرد؛ چنانکه عمر سعد برای تحریک مردم به قتل امام حسین(ع) میگفت : یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِی[26] یعنی ای سواران الهی سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد. چنین است که حقّ با باطل آمیخته میشود و باعث اشتباه و گمراهی میگردد و آنگاه بصیرتی که انسان مؤمن در اثر تفکر و تدبر در خود ایجاد کرده است، چراغ راه او خواهد بود.
البته گاه غبارآلودگی فتنه چنان بالا میگیرد که حتی مردم حقّجو هم اگر محور و معیار تشخیص نداشته باشند، منحرف میگردند.در عرصهای که گمراه کنندگان، باطل را در لباس حقیقت و به صورت ناخالص و ممزوج با حق عرضه میکنند گاه حق برای طرفداران حق هم مشتبه میگردد،[27] و دراینصورت تنها راه رهایی از انحراف، پناه بردن به دامن صاحبان بصیرت ناب است.[28]
3. صاحبان بصیرت ناب
در میانِ اهل بصیرت، کسانی حضور دارند که در قرآن از آنها تعبیر به اهل اعراف شده است.[29] اینها کسانیاند که در امر دین و شناخت نسبت به خداوند و صفات و اسماء الهی و آگاهی نسبت به احوال دنیا و آخرت به آگاهی و بصیرت کامل رسیدهاند.[30] بزرگوارانی که بر اقامه نافلهها[31] مواظبت میکنند و آن را وسیله تقرّب به پروردگار عالم قرار میدهند تا در اثر انجام کارهایی که خدا دوست دارد خود آن اشخاص هم محبوب خدا قرار گیرند پس به درجهای میرسند که خداوند متعال درباره آنها میفرماید:
کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ.[32]
من شنوایی او میشوم که با آن میشنود و بینایی او میشوم[33] که با آن میبیند و زبان او میشوم که با آن حرف میزندو دست او میشوم که با آن قدرتمندانه آنچه را که میخواهد به دست میآورد. اگر او مرا بخواند او را اجابت میکنم و اگر چیزی بخواهد به او میدهم.
اینها که چشم، گوش، دست و زبانشان خدایی شده است، در ایمان به کمال رسیدهاند و صاحبان بصیرت ناب دینی هستند. این افراد همان کسانی هستند که در قرآن از آنها تعبیر به «متوسّمین» شده است[34] به این بیان که خداوند متعال برایشان علامتها و نشانههایی بر سر راه قرار داده است تا با استفاده از این علائم هم خود راه را بیابند و هم به هدایت دیگران بپردازند.[35] این بزرگان راهنمای ما در تشخیص حق از باطل هستند که هیچگاه زمین از وجودشان خالی نخواهد بود؛ ابوبصیر از یکی از دو امام (امام محمدباقر یا امام جعفرصادق(ع)) نقل میکند که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَدَعِ الْأَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یُعْرَفِ الْحقّ مِنَ الْبَاطِل[36]
خداوند زمین را یله و بدون عالم رها نمی کند وگرنه حقّ و باطل شناخته نمی شد.
اینها اولیاء الهی هستند[37] که در حدیث قدسی آمده است: اگر کسی برای خوار کردن آنها گامی بردارد گویا خود را برای جنگ با من تجهیز کرده است.[38] وظیفه کسانی که در وادی کسب بصیرت گام نهادهاند ولی هنوز به سرچشمه زلال بصیرت ناب نرسیدهاند، این است که با فهم درست، صاحبان بصیرت ناب را بشناسند و از آنها تبعیت کنند و جرعه نوش جام صاحبان بصیرت باشند.[39]
در حکومت اسلامی، ولیخدا قطب و محور است که علم و فضیلت از دامن کوهسار وجودش جاری میشود،[40] باید توجه قطبنمای دل مؤمن به سوی انگشت اشاره ولی خدا باشد؛ چرا که ولیخدا با نور خدا به مسائل نگاه میکند که رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ تقوا پیشه کنید نسبت به زیرکی و تیزبینی انسان مؤمن که او با نور خدا نگاه میکند (و حقیقت امور را درک مینماید).[41]
امام علی(ع) در سخنی، مردم را به سه دسته تقسیم کرده، میفرماید:
النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ[42]
در تفسیر کلام ایشان میتوان گفت: اگرچه جامعه ایدهآلاسلامی، جامعهای است که همه اعضای آن خواص و صاحب قدرت تجزیه و تحلیل مسائل باشند و از عوامزدگی و ظاهربینی بپرهیزند ولی به فرموده آن حضرت(ع)، سرچشمه زلال بصیرت در دست عالمان ربانی است که دیگران برای شناخت راه هدایت و نجات، باید در مقابل آنها زانوی ادب بر زمین بزنند. این علماء که مصداق اتمّ آنها ائمه(ع) هستند، نقطه اتکای جامعه اسلامی هستند و خواص و عوام جامعه باید منتظر پیام آنها بوده، درپی آنها روان گردند. اما دسته سوم که حتی بصیرت اطاعت از علمای ربانی را هم ندارند، جاهل و موجنگرند به گونهای که امام(ع) آنها را به موجوداتی تشبیه میکند که درپی هر آوازی به راه میافتند و هر بادی آنها را به سویی میبرد. اینها از نور خورشید علم بهره نمیگیرند و به ستون استواری تکیه ندارند.
در روایت است که خداوند برای همه مردم چهار چشم آفرید دو تا در سر و دو تا در دل. آنگاه برای شیعیان دو چشم دل را هم گشود تا صاحب بصیرت گردند و برای غیر(به دلیل کفرشان)، چشم دلشان را بست تا حقّ را نبینند.[43]
اینگونه اشخاص که خداوند در اثر عصیانشان، فرصت معرفت را از آنها سلب کرده است، افرادی سرگردانند که گاه در مقابل افراد بصیر بلکه در مقابل ولی خدا میایستند و _ چنانکه در قیام عاشورا نمود گسترده آن را شاهد هستیم _ مشکلات بسیاری را به وجود میآورند. آنگاه صاحبان بصیرت در مقابل این افراد جاهل، جلوههای صبوری را به نمایش میگذارند.
صاحبان بصیرت ناب در صبوری هم زبانزد خواهند بود؛ چنانکه حضرت زینب(س) پس از مصائب کربلا و در حال اسارت در مقابل ابن زیاد فاجر، محکم و استوار ایستاد و فرمود: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً[44] من (در کربلا) جز زیبایی ندیدم. بیشک اگر بخواهیم همگام با زینب(س)، تصویرهای زیبای کربلا را ورق بزنیم، زیباترین تصاویر، مربوط به صبوریهایی است که در پرتو بصیرت به وقوع پیوست. روشن است که بصیرت با صبر رابطهای تنگاتنگ دارد. چگونه ممکن است کسی قدرت تشخیص حق را نداشته باشد و بتواند صبوری پیشه کند؟[45] ژرفنگری و صبوری دو بازوی پرچمداران حقیقتاند. ازاینرو امیرالمؤمنین علی(ع) سفارش فرمود: (در جنگهای داخلی که بین گروههای مسلمین اتفاق میافتد) لوای جنگ تنها بر دوش کسانی قرار میگیرد که بینا به امور و شکیبا باشند.[46]
4. اهل بصیرت در کربلا
یکی از حوادث تاریخ اسلام قیام عاشوراست که نمیتوان از نقش بصیرت دینی در خلق این نهضت غافل بود. بر اساس شاخصه بصیرت، امام حسین(ع) صاحب بصیرت ناب، اصحاب و بنیهاشم که از نقطه آغاز تا پایان راه با امام خویش همراه بودند و ذرهای در اراده آنها خلل ایجاد نشد و آنها که اگرچه دیر ولی به هر حال راه صحیح را یافتند، اهل بصیرت در کربلا هستند. نکتهای که در قیام عاشورا میدرخشد، انتخاب آگاهانه شهدای کربلاست که ناشی از بصیرت و دینداری است. آنها میدانستند که برای چه آمدهاند و میفهمیدند که به کجا میروند و لذا برای رسیدن به مقام شهادت از یکدیگر سبقت میگرفتند.[47] این نوشتار سعی در تبیین نقش بصیرت آنها در قیام عاشورا دارد.
1-4.امامحسین(ع) صاحب بصیرت ناب
تأملی در سخنان نورانی امامحسین(ع) در طول نهضت عاشورا حکایت از حضور آن حضرت در اوج قله بصیرت دارد چرا که آن حضرت درد کمرنگ شدن دینداری در جامعه را حس کرده و برای امربهمعروف و نهیازمنکر و زنده کردن سیره رسول اعظم(ص) قیام کرده است.[48]آن حضرت(ع) فرمود:
أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَى عَنْهُ[49]
آیانمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد.
بررسی عمیق عوامل کمرنگ شدن دینداری در آن جامعه، یکی از مهمترین درسهای نهضت عاشوراست. امامحسین(ع) با جامعهای روبرو است که در آن دین لقلقه زبانها و بازیچه دنیازدگی سیاستبازان شده[50] و تردید و تحیر نسبت به مبانی دینی عمومیت یافته و استحمار، عابدان ظاهربین را آنگونه مسخ کرده بود که همواره در یکجا میچرخیدند و گامی به پیش نمیرفتند.[51] در زمانی که زمام دین و حکومت به دست کسى رسید که حتّى ظواهر اسلام را هم رعایت نمىکرد و شُربخَمر و فسادهاى جنسى را به صورت علنی انجام مىداد.[52] حاکمی که فسادش مثل چشمهاى که از آن آبِ گندیده تراوش کرده، همه دامنه را پر مىکند، همه جامعهى اسلامى را پر میکرد و با وجود چنین بلیهای به زودی بر اسلام مهر ختم زده میشد.[53] امامحسین(ع) در چنین شرایطی تصمیم گرفت تا در مقابل جاهلیت نو[54] و حزب نفاق بایستد. آن حضرت(ع) در تبیین هدف خویش از این قیام چنین میفرماید:
أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع ).[55]
من برای سرکشی و عداوت و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم بلکه جز این نیست که برای اصلاح در امت جدم به پا خاستم اکنون من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر روش جدم (رسول الله(ص)) و پدرم علیبنابیطالب(ع) راه بروم.
امام حسین(ع) با بصیرت کامل خویش به مسلمانان همه اعصار نشان داد که هرگاه دستى یا حادثهاى، قطار جامعه اسلامی را از خط سیر کمال خارج کرد، تکلیف چیست. اگر جامعه اسلامى منحرف شد و این انحراف به جایى رسید که ترس انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست. آنگاه که حکومت و علما و گویندگان دین فاسد مىشوند و قرآن و حقایق را تحریف کرده، خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مىکنند، تکلیف آن است که جامعه اسلامى به خطّ صحیحش بازگردانده شود. امامحسین(ع) قیام کرد تا آن واجب بزرگ یعنی تجدید بناى نظام اسلامى و ایستادگی در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى را انجام دهد. در آن برهه از زمان این امر، تنها از طریق قیام که خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است، امکانپذیر بود.[56]
در فرازی از زیارت اربعین امامحسین(ع) میخوانیم:
بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ.[57]
(این بنده تو) خونش را نثار تو کرد تا مردم را از جهالت نجات دهد و از سرگردانی گمراهی برهاند.
این عبارت از زیارت اربعین اباعبدالله(ع) بیانگر فلسفه فداکاری امام حسین(ع) است. آنحضرت(ع) آگاهانه و برای انجام تکلیف، راه قیام را برگزید و خطرها و مصیبتها را به جان خرید تا جامعه اسلامی یکبار دیگر ـ بعد از پیامبراکرم(ص) ـ مهندسی فرهنگی گردد و دُمَلهای چرکین فساد به تیغ جراحی برداشته شود.
آگاهی بصیرانه امام حسین(ع) از مسیر و هدف، در نحوه برخورد آن امام(ع) با سختیها به تصویر کشیده میشود؛ از جمله آنکه در برخی روایات آمده است که هر چه حسینبنعلی(ع) به ظهرِعاشورا نزدیکتر میشد چهرهاش افروختهتر و درخشندهتر میشد و آرامش آن نفس مطمئنه، نمود بیشتری مییافت.[58]
2-4.« ماه هاشمی» در رکاب شمس بصیرت[59]
در روایاتی که در جوامع روایی[60] از ائمه علیهمالسلام راجع به حضرت ابوالفضل(ع) رسیده، بر خصلت بصیرت ایشان تأکید شده است. امام صادق(ع) فرمود:
کانَ عَمُّنَا العَبَاسُبنُعَلِیٍّ نَافِذَ البَصِیرَةِ صُلبَ الاِیمَانِ جَاهَدَ مَعَ أَبِیعَبدِاللهِ وَ أَبلَی بلاءً حَسَناً وَ مَضَی شَهِیداً.[61]
عموی ما عباس دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم بود. او در رکاب برادر بزرگوارش اباعبدالله با دشمنان پیکار کرد و خویش را به بلای نیکویی افکند و به خوبی از عهده امتحان الهی برآمد تا شربت شهادت را نوشید.
همه یاران امام حسین(ع)، صاحب بصیرت بودند؛ اما بصیرت حضرت ابوالفضل(ع) بُرد بیشتری داشت. دیدگان نافذ او پردهها را میشکافت و به اعماق حقایق راه مییافت. او توانست با خلاصی خود از حجاب طبیعت مادی به عالیترین مقام بصیرت در دین راه یابد.[62] دامنه بصیرت، چنان قابلیتی در قمربنیهاشم ایجاد کرد که در کربلا پرچم چنین جنگی بر دوش او نهاده شد.[63]
در فضیلت ابوالفضل(ع) همین بس که سیدالشهداء(ع) او را چنین خطاب میفرماید: بِنَفْسِی أَنْتَ یَا أَخِی! برادر، جانم به فدایت![64]
او اولین کسی است که در شب عاشورا بیعت خویش با مولایش حسین(ع) را تجدید کرد و عرضه داشت: هرگز تو را ترک نخواهیم کرد. آیا بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد![65] مسلّم است آنچه که انگیزه چنین گفتاری شد، صرف برادری نیست؛ چنانکه امام صادق(ع) در زیارت آن بزرگوار میفرماید:
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ (ص) الْمُرْسَلِ[66]
شهادت میدهم که نسبت به جانشین رسولاکرم(ص) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی و در شأن وی وفا و خیرخواهی کردی.
این فراز از زیارت و تعبیر «برای جانشین پیامبراکرم(ص) چنان کردی» نشان میدهد که آن حضرت(ع) به علت آنکه برادرش امام واجبالطاعه بود، در راهش جانبازی نموده است و این صفتی است که جز صاحبان بصیرت به آن آراسته نیستند.
نمونه دیگری از بصیرت نافذ حضرت عباس(ع) رد اماننامه شمر بود. هنگامیکه شمر برای جدا ساختن ابوالفضل(ع) و برادرانش از حضرت سیّدالشهداء(ع) فریاد زد: خواهرزادگان من[67] عبدالله، جعفر، عباس کجایید؟ قمربنیهاشم(ع) و برادرانش ساکت و با کمال ادب چشم به اشاره یار داشتند تا چه حکم فرماید؛ تا آنکه اباعبدالله(ع) فرمود: جوابش را بدهید اگرچه فاسق است. آنگاه بعد از اجازه امام(ع) از خیمه بیرون آمدند و هنگامیکه شمر آنها را به گرفتن اماننامه بشارت داد، عباس(ع) بر شمر نهیب زد و فرمود:
خدا تو و امانت را لعنت کند! آیا ما را امان میدهی و فرزند رسولخدا را امانی نباشد؟[68] آیا به ما فرمان میدهی که برادرمان و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در اطاعت ملعونین و ملعونزادهها قرار بگیریم؟[69]
حضرت عباس(ع)در روز عاشورا پس از آنکه شاهد شهادت جوانان اهلبیت(ع) بود، به برادران خود رو کرد و گفت: پسران مادرم! پیش بتازید، تا شما را ببینم که خالصانه، خدا و رسولش را یاری کردهاید. بعد رو به برادرش عبدالله کرد و گفت: پیش برو تا تو را کشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم.[70] ابوالفضل میخواهد اجر شهادت برادر را درک کند و درد به خاک و خون کشیده شدن جگرگوشههای خود را حس نماید.[71]
اینک، قمربنیهاشم که وجود او و شمشیرآختهاش و پرچم در اهتزازش مایه آرامش دل خاندان حسین(ع) است، در مقابل خود، آلالله را میبیند که به خون غلطیدهاند و اهل حرم را که از عطش خویش خبر میدهند و غربت و تنهایی حسین(ع) در میان موج دشمنان. سینه عباس(ع) تنگ شده، طاقت از دست داد و برای طلب اذن میدان به سوی برادر شتافت و لحظاتی بعد، عباس(ع) به امر برادرش حسین(ع) برای طلب آب روانه شد.[72] ابوالفضل جوان[73] در هوای گرم صحرای نینوا پس از جنگی خستهکننده با انبوه سپاه دشمن، وارد شریعه فرات شد و سردی آب را با دستانش حسّ کرد. داغی خورشید، زره آهنین، خستگی و گرمای نبرد، لبهای تشنه و اینک، آب خنک. منطقی آن است تا از این آب بنوشد یا لااقل خُنُکای آن را با صورت خویش آشنا کند تا جان دوباره برای نبرد بیابد؛ اما دل نورانیاش، عطش امام حسین(ع) و لبهای خشکیده کودکان حرم را به یاد آورد و آب ننوشید. مشک را پر از آب کرد و روانه شد[74] که قوت عباس برای رفتن حاصل از بینش اوست.