طبعم بهر ترانه نوای دگر زند
عشاق وار بر صف خوف و خطر زند
گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز
گاهی قدم بخاور و گه باختر زند
با هر مخالفست موالف براستی
مانند آفتاب که بر خشک و تر زند
از کوچک و بزرگ بگیرد سراغ یار
باشد مگر که چتر سعادت بسر زند
شاید ز فیض بخت همایون به نشأتین
یک نشوه ای ز جام محبت اثر زند
آری کسی که اهل نظر نیست در جهان
باید که حلقه بر در اهل نظر زند
لا سیما بدرگه شاهی که از کرم
چون ذره ای ز مهر رخش بر حجر زند
گردد بسان لعل درخشنده تابناک
و از آب و تاب طعنه بشمس و قمر زند
بوالفضل و بوالکمال ابو سیف آنکه او
در فوق عرش گوی سعادت اثر زند
شاه حجاز، ماه بنی هاشمی لقب
آن کاو لوای نصرت و فتح و ظفر زند
از بهر سیر رفعت او طایر قیاس
با شهپر خیال، اگر بال و پر زند
مشکل رسد به حلقه ی دربار رفعتش
صد بار اگر به حلقه ی امکان بدر زند
حکمش چنان که نقشه ز نقشش برد قضا
امرش چنان که کرده ز رویش قدر، زند
در صولت و صلابت مردی و مردمی
سازد دو نیم پیکر او بی زیاد و کم
از خشم هر که را بسر و پا کمر زند
گر یک شرر ز شعله تیغش رسد بخصم
تا روز حشر ناله ی هذاالسقر زند
شاها مرا بمدح تو شد لطف تو دلیل
ورنه چگونه مور ز دریا گذر زند
تا شد بمدحت تو «وفائی» سخن سرای
نطقش هزار طعنه بقند و شکر زند
سقا ندیدم و نشنیدم بروزگار
از سوز تشنگی شررش بر جگر زند