علمای دین شناسی و نویسندگان تاریخ مذاهب معمولا تحت عنوان «ادیان» مثلا می گویند: دین ابراهیم، دین یهود، دین مسیح، دین اسلام و هر یک از پیامبران صاحب شریعت را آورنده یک دین می دانند.اصطلاح شایع میان مردم نیز همین است.
ولی قرآن اصطلاح و بیان ویژه ای دارد که از بینش خاص قرآنی سرچشمه می گیرد.از دیدگاه قرآن، دین خدا از آدم تا خاتم یکی است.همه پیامبران اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت به یک مکتب دعوت کرده اند و علی رغم برخی تفاوت ها، اصول مکتب انبیا که «دین» نامیده می شود یکی است.تفاوت شریعت های آسمانی از دو جهت بوده است: مقتضیات زمان و سطح تعلیمات.
تفاوت در مقتضیات زمان
ظهور پیامبران در مکان ها و زمان های مختلف، مقتضی تفاوت بعضی روش های تعلیمی است.اختلاف تعالیم انبیا از این جهت، از نوع اختلاف برنامه هایی است که در یک کشور هر چند وقت یک بار به اجرا گذاشته می شود.در حالی که همه آنها از یک قانون اساسی الهام می گیرند.از آنجا که شکل اجرایی یک اصل کلی در شرایط گوناگون متفاوت می شود، بسیاری از اختلافات در روش انبیاء نیز از نوع تفاوت در شکل اجرا بوده است نه در روح قانون.به منظور توضیح بیشتر به ذکر یک نمونه می پردازیم:
انسان، برخلاف سایر جانداران که در جای خود متوقفند و قادر نیستند خود را جلو یا عقب ببرند؛ به راست منحرف شوند یا به چپ، تند بروند یا کند هم می تواند خود را به جلو ببرد و هم به عقب؛ هم قادر است به چپ منحرف شود و هم به راست، هم می تواند تند برود و هم کند و بالاخره هم می تواند بنده ای شاکر باشد و هم کافر.از این رو دائما در میان نوسانات افراطی و تفریطی گرفتار است.یکی از اصول کلی تعالیم انبیا حفظ بشر در خط اعتدال است.ولی روش انبیا در پیاده کردن این اصل به واسطه تغییر شرایط، متفاوت بوده است.
اجتماع بشری گاه چنان جامد و ساکن و اسیر عادات گشته که نیازمند به نیرویی شده است تا زنجیرها را از او برگیرد و او را به حرکت آورد.و گاه چنان هوس نوخواهی پیدا کرده که سنن و نوامیس خلقت را فراموش نموده است.گاه غرق در غرور و خودخواهی شده و نیرویی ضرورت پیدا کرده است که او را در جهت زهد و ریاضت و ترک خودبینی و رعایت حدود خود و حقوق دیگران براند و گاه چنان به سستی و لاقیدی و ستم کشی خو نموده که جز از طریق بیدار کردن شخصیت و احساس احقاق حقوق در او راه دیگری برای هدایتش نبوده است.بدیهی است که تندروی یا انحراف به راست یا چپ هر کدام برنامه مخصوص دارد.برای جامعه منحرف به راست نیروی اصلاح کننده باید متمایل به چپ باشد و برعکس.
این است که دوای یک زمان و یک قوم برای زمان دیگر و قوم دیگر درد و بلای مزمن است.این است راز اینکه رسالت ها مختلف و احیانا به صورت ظاهرا متضاد جلوه می کند.یکی پیامبر جنگ می شود و دیگری پیامبر صلح، یکی پیامبر محبت می شود و دیگری پیامبر خشونت.راز موقت بودن تعلیمات این گونه پیامبران همین است.بدیهی است که با همه تضادی که میان این گونه رسالت ها از نظر روش هست از نظر هدف و روح کلی حاکم بر این رسالت ها، اختلافی نیست.هدف یکی است: بازگشت به تعادل و قرار گرفتن در جاده اصیل فطرت.
خطری که غالبا مصلحت های اجتماعی به وجود می آورند از همین ناحیه است که در یک اجتماع، تندرو یا کندرو یا متمایل به راست یا متمایل به چپ، ظهور می کنند و به پیکار مقدسی دست می زنند.اما فراموش می کنند یک برنامه معین فقط برای مدت محدودی قابل اجرا است و با جامعه کندرو و یا تندرو یا چپ رو یا راست رو آن قدر باید پیکار کرد که تعادل خود را بازیابد و بیش از آن، خود، مستلزم انحراف جامعه از سوی دیگر است.
تفاوت در سطح تعلیمات
به موازات تکامل بشر، تعلیمات پیامبران نیز اگر چه همه در یک زمینه بوده تکامل یافته است.به تعبیر دیگر بشر در مدرسه تعالیم انبیا مانند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده اند.می دانیم که دانش آموز در کلاس های بالاتر نه تنها به مسائلی برمی خورد که قبلا با آنها به هیچ وجه مواجه نشده است، بلکه تصورش درباره مسائلی که قبلا یاد گرفته و در ذهن کودکانه به نحوی آنها را تجسم داده است، احیانا زیر و رو می شود.تعلیمات انبیا نیز چنین است.
به عنوان مثال، اصل توحید، یعنی سنگ اول ساختمان دین، خودداری درجات است.تصور یک عامی از آن با آنچه در قلب یک عارف تجلی می کند یکی نیست.عارفان نیز در یک درجه نیستند.توحید سلمان و ابوذر یکسان نیست.
این تکامل دین است نه اختلاف ادیان.قرآن هرگز کلمه «دین» را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است و از نظر قرآن آنچه وجود داشته دین بوده است نه ادیان.به علاوه قرآن تصریح می کند که دین مقتضای فطرت بشر است:
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها؛ (1)
حق جویانه چهره خویش را به سوی دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده است ثابت نگه دار.
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت می تواند داشته باشد؟ اینکه دین او تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت بشر دارد که این فطرت نیز بیش از یکی نمی تواند باشد رازی بزرگ و فلسفه ای شکوهمند دارد و تصور خاصی درباره تکامل به ما می دهد.
از نظر قرآن سیر تکاملی جهان و انسان یک سیر هدف دار است و بر روی خطی است که صراط مستقیم نامیده می شود و از لحاظ مبدأ و مسیر و انتها مشخص است.انسان و اجتماع، متحول و متکامل است ولی راه و خط سیر، واحد و مستقیم است.
یک تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشته اند، از این رو همیشه در جهان «فلسفه ها» وجود داشته نه «فلسفه» .ولی پیامبران الهی همیشه مؤید یکدیگر بوده اند.اگر پیامبری در محیط و زمان پیامبر دیگر می بود مانند او قانون می آورد.
قرآن تصریح می کند که پیامبران رشته واحدی را تشکیل می دهند و پیامبران پیشین بشارت دهنده پیامبران پسین بوده اند و پسینیان مؤید پیشینیان بوده اند.نیزتصریح می کند که از همه پیامبران بر این مطلب که مبشر و مؤید یکدیگر باشند پیمان اکید گرفته شده است .در آیه 81 از سوره آل عمران می خوانیم:
یاد کن هنگامی را که خداوند از همه پیامبران پیمان گرفت.آنگاه که به شما کتاب و حکمت دادم.سپس فرستاده ای آمد که آنچه را با شماست تصدیق می کند.به او ایمان آورید و او را یاری نمایید.
خداوند فرمود: آیا اعتراف کردید و این بار را بر دوش گرفتید؟ همه گفتند: اقرار کردیم .خداوند فرمود: پس همه گواه باشید من نیز از گواهانم. (2)
قرآن کریم دین خدا را از آدم تا خاتم یک جریان پیوسته معرفی می کند نه چند تا، یک نام روی آن می گذارد و آن «اسلام» است.البته مقصود این نیست که در همه دوره ها، دین خدا با این نام خوانده می شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده است، بلکه مقصود این است که حقیقت دین دارای ماهیتی است که بهترین معرف آن لفظ «اسلام» است.چنانچه می گوید :
ان الدین عند الله الاسلام؛ (3)
دین در نزد خدا اسلام است.
یا می گوید:
ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما؛ (4)
ابراهیم نه یهودی و نه نصرانی بلکه حق جو و مسلم بود.
پیامبران صاحب شریعت
پیامبران دو دسته اند: یک دسته در اقلیتند که مستقلا به خود آنها یک سلسله قوانین وحی شده است و مأموریت یافته اند آن قوانین را به مردم ابلاغ و مردم را براساس آن دستورات هدایت نمایند.این پیامبران در اصطلاح قرآن «اولوالعزم» خوانده می شوند.ما دقیقا نمی دانیم که پیامبران اولوالعزم چند نفر بوده اند.خصوصا با توجه به اینکه قرآن کریم تصریح می کند که فقط داستان بعضی پیامبران را بازگو کرده است.اگر قرآن داستان همه پیامبران را بازگو کرده بود و لااقل اگر مدعی می شد که پیامبران مهم همه در قرآن بازگو شده اند، ممکن بود عده پیامبران اولو العزم از قرآن دانسته شود.ولی این قدر می دانیم که نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم پیامبران اولوالعزم بوده اند و به هر یک از اینها یک سلسله قوانین وحی شده است که به مردم ابلاغ و مردم را براساس آن قوانین تربیت کنند.این دسته از پیامبران را «پیامبران تشریعی» می نامند.
دسته دوم پیامبران تبلیغی هستند که از خود شریعت نداشته اند، بلکه مأمور تبلیغ و ترویج شریعت زمان خود بوده اند.اکثریت پیامبران از این گروه می باشند.مانند هود، صالح، لوط، اسحاق، اسماعیل، یعقوب، یوسف، یوشع، شعیب، هارون، زکریا و یحیی.
ختم نبوت
گفتیم که پیامبران با همه اختلافات فرعی حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب بوده اند .این مکتب تدریجا برحسب استعداد جامعه انسانی عرضه شده است.تا بدانجا که بشریت به حدی رسید که آن مکتب به صورت کامل عرضه شد و چون به این نقطه رسید نبوت پایان پذیرفت.کسی که به وسیله او صورت کامل مکتب ابلاغ شد، حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله و سلم است و آخرین کتاب آسمانی قرآن است.چنانچه قرآن کریم فرموده است:
و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته؛ (5) بانزول قرآن پیام وحی کامل و تمام شد و این کتاب تغییرپذیر نیست.
اکنون باید توجه کرد چرا در گذشته نبوت ها تجدید می شد.هر چند همه پیامبران، صاحب شریعت نبودند و غالبا برای تبلیغ شریعت موجود مبعوث می شده اند؟ همچنین چرا پس از پیامبر اسلام، این جریان پایان یافت و نه تنها پیامبر تشریعی (صاحب شریعت) نیامده و نخواهد آمد حتی پیامبر تبلیغی نیز نیامده و نخواهد آمد؟ در اینجا به اختصار به علل تجدید نبوت ها می پردازیم .
پی نوشت ها:
1.روم (30) آیه .30
.2 و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ء أقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین.
3.آل عمران (3) آیه .19
4.آل عمران (3) آیه .67
5.انعام (6) آیه .115