فرادید؛ خدمۀ برجک کروی که در بخش زیرین بمبافکنهای سنگین آمریکایی مانند «بی-17 دژ پرنده» و «بی-24 لیبریتور» مستقر میشدند، وظیفه اصلی دفاع هواپیما در برابر جنگندههایی را بر عهده داشتند که از پایین حمله میکردند؛ کاری که هم استقامت بدنی بالا میخواست و هم اعصاب بسیار قوی.
به گزارش فرادید؛ توپچی درون یک کره کوچک چرخان با فضای بسیار محدود و راههای فرار اندک قرار میگرفت؛ موقعیتی که میزان خطر آن با کمتر نقش رزمی دیگری قابل مقایسه بود.

برجک کروی احتمالاً خطرناکترین جایگاه در «دژ پرنده» به شمار میرفت. نخست اینکه جنگندههای دشمن اغلب از پایین حمله میکردند، جایی که پوشش دفاعی محدودتر بود. دوم، جایگاه برجک بهقدری مشخص بود که بهراحتی هدف تیراندازان دشمن قرار میگرفت. سوم، طراحی آن حفاظت بسیار کمی داشت و تقریباً هیچ زرهی برای محافظت توپچی در برابر ترکشها یا گلولهها وجود نداشت. و در نهایت، اگر هواپیما آسیب میدید، توپچی برجک کروی بیش از همه در خروج از بمبافکنِ در حال سقوط دچار مشکل میشد.
حتی بازگشت سالم هم میتوانست مرگبار باشد. هنگام فرود، برجک تنها چند سانتیمتر با زمین فاصله داشت. یک پنچری، نقص در ارابه فرود یا فرود سخت میتوانست بهراحتی توپچی گرفتار را زیر بدنه له کند. به همین دلیل، خدمه تمام تلاش خود را میکردند تا در صورت گیر کردن برجک، توپچی را هرچه سریعتر آزاد کنند.

خود برجک کروی حاصل نوآوریهای دوران جنگ بود. این سازه که توسط شرکت اسپری طراحی و در اوایل دهه 1940 معرفی شد، محفظهای کروی از پلکسیگلاس و فلز با قطری کمی بیش از یک متر بود تا مقاومت هوا را کاهش دهد. برجک به زیر بدنه هواپیما متصل میشد و میتوانست بهصورت افقی 360 درجه بچرخد و بهطور عمودی نیز حرکت کند؛ به این ترتیب، با وجود فضای تنگ، میدان تیر نسبتاً وسیعی در اختیار توپچی قرار میگرفت.
داخل برجک، توپچی در محیطی بهشدت تنگ کار میکرد. در زمان ورود توپچی، برجک چرخانده میشد تا لولهها رو به پایین قرار گیرند؛ سپس توپچی پاهایش را در جای مخصوص میگذاشت و پس از محکم شدن، دریچه بسته میشد. پس از آن او مجبور بود در حالتی جمعشده شبیه وضعیت جنینی بماند؛ زانوها نزدیک سینه، پاها در رکابها و پشت به دیواره عقب فشرده شده.

درست کنار صورت او، دو مسلسل براونینگ کالیبر 50 قرار داشت که با یک نشانهگیر انعکاسی از بالا هدایت میشدند. به دلیل محدودیت فضا، این وظیفه معمولاً به کوچکترین عضو خدمه سپرده میشد.
کار با سلاحها هم از نظر بدنی سخت بود و هم از نظر فنی پیچیده. دستههای مسلحسازی آنقدر نزدیک بودند که مستقیماً قابل استفاده نبودند، بنابراین از کابلها و قرقرهها برای دسترسی استفاده میشد.
خطرات تنها به نبرد محدود نمیشد. برجک با نیروی برق و سامانه هیدرولیک کار میکرد. در «بی-17» امکان جمع کردن برجک به داخل بدنه هنگام برخاستن و فرود وجود داشت، اما در «بی-24» چنین امکانی نبود. به همین دلیل، توپچیهای بی-24 اغلب در آسیبپذیرترین مراحل پرواز، در همان جایگاه قفل میماندند.

درون برجک جایی برای چتر نجات معمولی وجود نداشت و بیشتر چترها بیرون از آن نگهداری میشد؛ در مواقع اضطراری، توپچی باید ابتدا از برجک خارج میشد و سپس چتر را میپوشید؛ کاری که در بسیاری از موارد غیرممکن به نظر میرسید.
دیگر خدمه، شجاعتی را که این نقش میطلبید تحسین میکردند و در عین حال، به انزوا و خطری که با آن همراه بود آگاه بودند.

این تجربه بهروشنی در شعر معروف رندال جارل در سال 1945 با عنوان «مرگ توپچی برجک کروی» بازتاب یافته است؛ شعری که خشونت این جایگاه را در چند سطر تکاندهنده خلاصه میکند:
«از خواب مادرم به درون این کره افتادم،
و در شکمش جمع شدم تا خز خیس من یخ زد.
وقتی مُردم، مرا با شلنگ از برجک شستند».