ماهان شبکه ایرانیان

دنیاگرایی

از بهترین راههایی که قرآن کریم برای تهذیب دل، به انسان ارائه می دهد، پرهیز از بازی، بازیگری و بازیچه است و افزون برآن، به عنوان بیان مصداق دنیا را بازیچه معرفی می کند :

 

از بهترین راههایی که قرآن کریم برای تهذیب دل، به انسان ارائه می دهد، پرهیز از بازی، بازیگری و بازیچه است و افزون برآن، به عنوان بیان مصداق دنیا را بازیچه معرفی می کند :

«إنما الحیوة الدنیا لعب و لهو» (1).

از ضمیمه این دو اصل به هم، استنتاج می شود که توفیق نزاهت روح و تزکیه نفس، و سپس سیر به سوی خدا نصیب اهل دنیا نمی شود. و ممکن نیست اهل دنیا مهذب یا مهذب دنیا زده باشند .

قرآن، دنیا را به عنوان «بازیچه» معرفی می کند و در سخنان معصومین به ویژه علی (علیه السلام) آمده است که دنیا سرگرمی است و شیطان و نفس اماره می کوشند تا انسان را به دنیا سرگرم کنند. نشانه این که دنیا بازیچه و سرگرمی است آن است که اگر کسی به آن مبتلا شود، به آن عادت می کند و زمامش به دست آن وسیله سرگرمی می افتد و در نتیجه تا او را فرسوده و خسته نکند و از پا درنیاورد رها نمی کند. بازیگری نیز چنین است، در حقیقت بازی بازیگر را به بازی می گیرد؛ نه این که بازیگر، بازی را؛ میدان بازی، بازیگر را به خود مشغول و سرگرم می کند و تا او را خسته نکند وی را رها نمی سازد. کسی که معتاد به مواد مخدر است مواد مخدر بر او تسلط دارد و او تحت سلطه اعتیاد است. اگر کسی گرفتار دنیا و زرق و برق، مقام، القاب و پست و میز شود، این عناوین او را به بازی می گیرند، می خندانند و می گریانند، او را عصبانی می کنند، یا راضی نگه می دارند.

پرهیز از آب شور

انسان تشنه هنگامی که آب زلال و گوارا می نوشد بر آن مسلط است و آن را جذب، هضم و تبدیل می کند، ولی اگر آب شور بنوشد، گرفتار آن آب شور خواهدشد، چون چنین آبی در حقیقت، دستگاه گوارش او را در اختیار می گیرد وبر عطش وی می افزاید و او ناچار است بار دیگر قدحی از آب بنوشد که آن نیزاگر شور باشد عطش او را افزونتر می کند. دنیا بسان آب شور است؛

از این رو امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم می فرماید:

«مثل الدنیا مثل ماء البحر کلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتی یقتله» (2)

و در یکی ازنامه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است که

«فإن الدنیا مشغلة عن غیرها»

دنیا بازیچه است و انسان را از غیر دنیا باز می دارد

و اصولا هر چه انسان را از غیردنیا (خدا) باز دارد، معلوم می شود بازیچه و «لهو» است و او را سرگرم کرده است.

آنگاه حضرت علی ( علیه السلام) می فرماید:

دنیا زده سیر نمی شود، بلکه هر اندازه که انسان از دنیا بهره مند باشد، معادل آن یا بیش از آن، درهای حرص و ولع بر روی او باز می شود:

«و لم یصب صاحبها منها شیئا إلا فتحت له حرصا علیها ولهجا بها» (3).

اگر گرسنه غذای لذیذی مصرف کند، دیگر میل یا احتیاج به غذا ندارد، ولی اگر چیزی که گرسنگی وتشنگی می آورد بخورد یا بنوشد، هرگز سیر یا سیراب نمی شود و

«هل من مزید» (4)

می گوید. اگر ما آنچه را در حداکثر عمر خود، مثلا صد سال، نیاز داریم فراهم کنیم، باز می بینیم سیر نیستیم. از این جا معلوم می شود آنچه را که فراهم کرده ایم غذای لذیذی برای ما نیست؛ چون اگر غذای لذیذی بود، ما سیر می شدیم، بلکه مانند آب شوری است که بر عطش ما می افزاید.

آن حضرت در ادامه می فرمایند:

«و من وراء ذلک فراق ما جمع و نقض ما أبرم، و لو اعتبرت بما مضی حفظت ما بقی» (5)

مشکل دیگر آن است که انسان همه آنچه را به زحمت، جمع کرده است باید با درد و رنج از دست بدهد. ممکن است کسی عمری زحمت بکشد تا چیزی را تهیه کند و ممکن است همان ره آورد شصت ساله را در چند ثانیه از دست بدهد، ولی دردش برای همیشه می ماند و این همان لهو است، ولی اگر کسی این لهو را رها کند، اهل فلاح و تهذیب می شود. بنابراین، تهذیب با سرگرم شدن سازگار نیست.

دنیا ابزار سرگرمی است و هرچه انسان را از خدا باز می دارد مایه سرگرمی اوست و انسان دنیازده، مهذب نیست؛ خواه این دنیا «مال» دولتمند باشد یا «علم» دانشمند؛ گاهی علم، هم دنیاست! انسان، تلاش و کوشش می کند تا چیزی یاد بگیرد اما اگر بر سخن او اشکالی کنند، عصبانی می شود و این نشان می دهد که او در حقیقت، خودخواه است؛ زیرا علم در انحصار کسی نیست و دیگران نیز حق اظهار نظر دارند.

کسی که بخواهد مهذب باشد، باید با دنیا بجنگد؛ زیرا انسان در میدان بازی و چهار سوق دنیا قرار دارد و ناچار است زندگی، کار، معاشرت و معامله ای داشته، علمی فراهم کند و همه اینها دو چهره الهی یا دنیایی دارد، ناچار به مبارزه برمی خیزد تا خود را از لهو و لعب، بازیگری و بازیچه برهاند و برای رهایی از پنجه بازیجه و بازیگری هم ناچار است که بازیچه را بشناسد و مسلح نیز باشد تا بتواند در برابر بازیچه به مبارزه برخیزد.

به همین جهت، هر لحظه باید کارش را بر میزان الهی عرضه کند که آیا دنیاست یا آخرت؟ کاری که اکنون دارم انجام می دهم اگر دیگری انجام می داد باز هم خوشحال بودم یا می خواهم فقط خودم آن را انجام دهم؟ اگر کار، کار خوبی است و من نمی گذارم یا راضی نیستم دیگری آن را انجام دهد، معلوم می شود که من خودم را می خواهم، نه آن کار خوب را.

کسی که هنگام نماز، مشغول درس و بحث است و به نماز اول وقت اعتنا نمی کند، ممکن است عالم بشود، اما عالم ربانی و نورانی نمی شود. از این رو پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم همواره نزدیک اذان، به بلال حبشی (رضوان الله علیه) می فرمود:

«أرحنا یا بلال» (6)

بلال! ما خسته شده ایم اذان بگو تا استراحت کنیم.

معلوم می شود نماز بهترین روح و ریحان، برای انسان موحد است که خستگی را می زداید؛ زیرا انسان در غیر نماز با دوست نیست و وقتی که با دوست نباشد خسته است.

بزرگترین مانع سالک

مهمترین و بزرگترین مانعی که بر سر راه انسان سالک قرار دارد، تعلق به دنیاست، تا دل غبارروبی نشود و مانع برطرف نگردد، خورشید کمال نمی تابد و وصل نمی درخشد.

امیرالمؤمنین ( علیه السلام) که هم «أمیرالمؤمنین» ، هم «أمیر الاتقیاء» ، هم «أمیرالعرفاء» ، هم «أمیرالحکماء» و هم «أمیرالمتخلقین» است، بعضی از وظایف را گاهی بازگو می کرد ولی بعضی از تکالیف را مکرر گوشزد می فرمود.

قرآن هم بعضی از مناقب و فضایل را به صورت گذرا ذکر می کند، ولی بعضی از امور را مکرر یادآوری می کند. آنچه را که قرآن به طور مکرر یادآوری می کند پرهیز ازدنیاست؛ زیرا ما هر چه فریب و نیرنگ بوده از دنیا خورده ایم و هر خطری که دامنگیرمان شده از تعلق به دنیا بوده است. هر کس آبروی خود را از دست داده، بر اثر دنیازدگی و هر کس آبرویی به دست آورده بر اثر نجات از فریب دنیا بوده است.

چون خدای سبحان خطر دنیا را مکرر بازگو کرده و در قرآن کریم، بسیاری از آیات، ما را از دنیا طلبی پرهیز می دهد، باعث شده که در سخنان علی ( علیه السلام) از دنیا زیاد سخن به میان بیاید.

هر چه که ما را از خدا دور و به غیر حق مشغول کند دنیاست. بعضی به مال، مشغولند و دنیای آنها مالشان است و بعضی به علم، و دنیای آنهاعلم آنهاست. تکاثر، در ارتباط با مال باشد یا علم، دنیاست. کسی که درس می خواند تا علم زیادی فراهم کند برای این که بگوید من اعلم از دیگران هستم، مانند کسی است که تلاش و کوشش می کند تا مالی فراهم کندبرای این که بگوید من سرمایه دارترم:

«هم أحسن أثاثا و رءیا» (7)

«أن تکون امة هی أربی من أمة» (8)

«أنا أکثر منک مالا و أعز نفرا» (9).

گاهی انسان رنج عبادتهای زیادی را تحمل می کند، نه برای رضای خدا، بلکه برای این که بگوید من زاهدتر یا عابدترم که این هم دنیاست. انسان سالک باید از تکاثر دنیابپرهیزد و به کوثر آخرت دل ببندد تا مانع بزرگ سیر و سلوک الی الله از سر راه او برداشته شود .

آمادگی برای سفر آخرت

هر گرفتاری که بر خود تحمیل کرده ایم از طریق نیرنگ دنیاست و چون این خطر زیاد است، امیرالمؤمنین ( علیه السلام) آن را بیش از خطرهای دیگر یادآور شده است، چنانکه می فرماید : حریم قلب خود را از غبار دنیاگرایی پاک کنید و شیفته زندگی جاوید اخروی باشید:

«کونوا عن الدنیا نزاها و إلی الاخرة ولاها» (10).

همچنین آن حضرت، هر شب پس از نماز عشاء و پیش از آن که نمازگزاران پراکنده شوند با صدای رسا می فرمود:

«تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل و أقلوا العرجة علی الدنیا و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزاد» (11)

آماده مسافرت باشید؛ زیرا ندای مرگ برای شما سرداده شده است. اما این منادی کیست و چرا ما ندای رحیل را نمی شنویم؟ آیا ندای رحیل، همان کلمات طیبه تکبیر و تهلیل است که در تشییع جنازه گفته می شود؟ و آیا این ندا به لسان مقال مردم است یا به لسان حال خود انسان و یا به لسان مقال ملائکه موکل قبض ارواح؟ به هر تقدیر، فرمودند: کم معطل شوید و خود را سرگرم نکنید؛ بالاخره چیزی باید پشتیبان و پشتوانه شما در این سفر باشد. آن زاد و توشه را به عنوان پشتیبان، حمل کرده همراه ببرید؛ زیرا احدی به کمک شما نمی آید. البته درک این معنا بسیار سخت است.

ما می پنداریم همان گونه که در دنیا به فرزندانمان علاقمندیم و آنها دشواریهای ما را برطرف می کنند، پس از مرگ نیز این علاقه هست و آنان هم مشکل ما را حل می کنند؛ در حالی که چنین نیست. عده ناشناسی را فرض کنید که از شرق و غرب و شمال و جنوب زمین به مکه مشرف شده اند و هر یک به زبان خاصی سخن می گوید. اینها که از چهار اقلیم با چهار فرهنگ و زبان آمده اند در اتاقی، دوستانه با هم در دوران حج، به سر می برند، و با پایان یافتن مناسک و مراسم حج هر کس به دیار خود می رود و شاید در همه عمر نیز یکدیگر را نبینند . سرنوشت کسانی هم که در خانه ای به عنوان پدر، مادر، برادر و خواهر جمعند چنین است. خانه دنیا، مسافرخانه ای بیش نیست.

مسافرخانه را «خان» می گفتند و خان که در روایات و کلمات عرب آمده، همان خانه یا مسافرخانه است. در این مسافرخانه، چند نفر کنار هم جمع شده، موقتا زندگی می کنند و بعد هم که مرگ آنان فرا می رسد از یکدیگر جدا می شوند و هیچ کس به فکر دیگری نیست. از این رو هر شب حضرت علی ( علیه السلام) می فرمود: بارها را ببندید و آماده مسافرت باشید. هم اکنون نیز مناسب است در هر مسجدی بعد از نماز عشاء، هنگام تفرق نمازگزاران از مسجد، جمله «تجهزوا رحمکم الله» یا ترجمه آن به گوش آنان برسد.

فرشته خویی

اگر خداوند، فقط فضایل فرشته ها را ذکر می کرد و آن را در وصف اولیای صالح سالک نمی گفت، ممکن بود گفته شود که اگر فرشته، شایسته آن فضایل شده تعجب آور نیست؛ زیرا او خوی درندگی ندارد، ولی مهم این است که همان فضایلی که برای فرشته ها ذکر شده برای انبیا، اولیا، صدیقین، صلحا، و شهدا نیز یاد شده است؛ یعنی آنان نیز به مرز فرشته ها رسیده اند؛ زیرا انسان چون بالقوه «کون جامع» است آن خصیصه را دارد که اگر میل به طبیعت کند بر اثر سرمایه فراوانی که در اختیار اوست از هر موجود طبیعی، بدتر شود و اگر میل به ملکوت کند، از هر موجود ملکوتی برتر شود.

خداوند درباره اموری که امتداد و مقاطعی دارد، حکم مقطع نهایی و ابتدایی را ذکر می کند تا حکم مقطع میانی نیز، مشخص شود؛ مثلا می فرماید: هر جا باشید خدا با شماست. اگر سه نفر باشید، خدا چهارمی شما و اگر چهار نفر باشید، خدا پنجمی شماست؛ آنگاه می فرماید : چه کمتر و چه بیشتر:

«ما یکون من نجوی ثلاثة إلا هو رابعهم و لا خمسة إلا هو سادسهم و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم» (12).

درباره درجات انسانی نیز چنین است. گاهی حکم حیوانات و گاهی حکم جمادات را ذکر می کند و درباره انسان می فرماید: انسانی که طبیعت زده و فریب دنیا خورده است اگر میل حیوانی کند، از هر حیوان و اگر خوی سختی و سرسختی و جمادی را در خود احیا کند، از هر جامدی فرومایه تر است؛ اما مقطع وسط را که گیاه و نبات است ذکر نمی کند. درباره عده ای که همه تلاش و کوشش آنان «بهیمه» شدن یا «سبع» و درنده شدن است، می فرماید:

«اولئک کالانعام بل هم أضل» (13)

اینها مانند حیوان بلکه بدترند.

اولین مقطع از درجات انسانی، مرحله جماد، آنگاه مرحله نبات و سپس مرحله حیوان است. خداوند مرحله جماد و حیوان را ذکر می کند، ولی در قرآن از مرحله نبات، سخنی نیست، مثلا نمی گوید انسان دنیازده، از درخت، فرومایه تر است. چون مشخص است. وقتی اول و آخر یک مسیر متصل و ممتد مشخص شد، حکم وسط هم معین می شود. درباره جماد می فرماید:

«فهی کالحجارة أو أشد قسوة» (14)

بعضی از دلها از سنگ، سخت تر است؛ زیرا از درون سنگ، گاهی چشمه آبی زلال و شفاف می جوشد، اما از دلهای سخت، هیچ اثر خیری نشئت نمی گیرد. بنابراین، اگر انسان سرمایه کلانی را که در اختیار دارد به سمت حیوانی ببرد، از حیوان، پایینتر و اگر آن را به سمت جمادات ببرد، از هر سنگی سخت تر خواهد شد. حال اگر آن را به سمت فرشته شدن ببرد، از فرشته ها نیز مقربتر خواهد شد.

گرچه در قرآن کریم این سخن به میان نیامده که جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: شما به سیرتان ادامه دهید، زیرا من توان همراهی شما را ندارم اما در جوامع روایی نقل شده است که در معراج جبرئیل ( علیه السلام) به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: من نمی توانم از این مقام تجاوز کنم و شما در جایی قدم گذاشته اید که احدی قبل از شما قدم نگذاشته و پس از شما نیز قدم نخواهد گذاشت:

«فقال له امض یا محمد، فقال له: یا جبرئیل تدعنی فی هذا الموضع؟ قال: فقال له: یا محمد لیس لی أن أجوز هذا المقام، ولقد وطئت موضعا ما وطئه أحد قبلک و لا یطأه أحد بعدک» (15)

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نه تنها به جایی می رسد که فرشته ها به آن مقام منیع بار نیافته اند، بلکه همه آنها در برابر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خاضعند ! و بسیاری از فرشتگان خدمتگزار بنده صالح سالک خدایند.

در سوره مبارکه «نحل» به صراحت ذکر شده که هنگام مرگ فرشتگان به استقبال برخی انسانها می آیند و سلام می کنند:

«الذین تتوفیهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون» (16).

روشن است که عالی، خدمتگزار دانی یا همتا، خدمتگزار همتا نیست. این دانی است که خدمتگزار عالی است. در حال مرگ، ملائکه به استقبال برخی مؤمنان می آیند و هیچ تلخی و سختی برای آن مؤمن در هنگام مردن نیست و او آسان جان می دهد، و ملائکه به آنان سلام می کنند؛ یعنی سلامت اهدا می کنند و به بهشت فرا می خوانند.

میلاد و زندگی جدید

ما دو مشکل داریم: اول این که واقعا مرگ را فراموش کرده ایم. گویا اصلا مخاطب به رحلت نیستیم و بلندگوی مرگ با ما سخن نمی گوید! با این که مرتب می بینیم روزانه عده ای به گورستان می روند، اصلا خیال نمی کنیم که ما هم باید برویم. دوم این که خیال می کنیم مرگ رهایی از دنیاست؛ در حالی که مرگ، تنها رهایی از دنیا نیست، بلکه میلادی جدید و هجرتی نو است. انسان در جهان آخرت، زنده است و زنده نیاز به غذا و لباس دارد و غذا و لباس آن جا را باید در دنیا فراهم کرد و گرنه در آن جا لباس و غذایی کسب نمی شود. مشکل این است که در آن جا این نیازها هست، بازاری هم نیست و کالایی را به کسی عرضه نمی کنند . بنابراین، انسان باید همه چیز را به همراه خود ببرد. اگر مسافرت به سرزمینی باشد که چیزی در آن جا نیست، انسان عاقل با دست خالی به آن جا نمی رود. به هر تقدیر، اگر این دو مطلب را باور داشته باشیم، آنگاه می فهمیم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چرا موضوع مرگ و هجرت به آخرت و لزوم تجهیز برای رفتن را هر شب تکرار می کردند.

برخی می پندارند یاد مرگ عامل رکود است؛ در حالی که یاد مرگ عامل حرکت است و آن کس که به یاد مرگ است، تلاش و کوشش دارد؛ چون کار نافع برای جامعه انسانی عبادت است. در بعضی از نصوص آمده که ساعت بیکاری انسان از حالاتی است که مورد عنایت فرشته ها نیست.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: در قیامت، اعمال انسان را به صورت بیست و چهار مخزن برای او می گشایند و او این مخازن را می بیند که بعضی خالی، بعضی پر از نور و سرور و بعضی تاریک و بدبو است:

«انه یفتح للعبد یوم القیامة علی کل یوم من أیام عمره أربعة و عشرون خزانة عدد ساعات اللیل و النهار فخرانة یجدها مملوءة نورا و سرورا... و هی الساعة التی أطاع فیها ربه ثم یفتح له خزانة أخری فیراها مظلمة منتنة مفزعة... و هی الساعة التی عصی فیها ربه. ثم یفتح له خزانة أخری فیراها فارغة لیس فیها ما یسره و لا ما یسوؤه و هی الساعة التی نام فیها أو اشتغل فیها بشی ء من مباحات الدنیا..» . (17).

این بیست و چهار خزانه همان بیست و چهار ساعت شبانه روز است. در آن ساعتی که ما به عبادت و کار حلال، خدمت به نظام اسلامی و مردم و حل مشکلات آنان مشغولیم، مخزن پر از غذاهای شیرین، و ساعتی که به بطالت یا به گناه می گذرانیم پر از غذاهای سمی است.

یاد مرگ، عامل حرکت است. چون توجه به آن، احساس آدمی را بر تهیه زاد و توشه برمی انگیزد . انسانی که به یاد معاد خود باشد، با کسب حلال، مشکل مردم را حل و مال پاکی فراهم و مقداری از آن را صرف خود و عایله می کند، و بقیه را نیز در راه خدا، صرف می کند. در مقابل کسی که از جامعه منزوی و از خدمت به امت شانه تهی کرده و پیوسته در کناری مشغول عبادت است، به یاد مرگ نیست و گرنه کار می کرد. انزوای از خلق و اشتغال به عبادت ظاهری در مراکز عبادی و بیکار بودن و روزی خود را از دست مردم گرفتن، فراموش کردن مرگ است .

امام صادق ( علیه السلام) در باره مردی که در خانه به عبادت پرداخته بود پرسیدند:

زندگی او را چه کسی تامین می کند؟ عرض کردند: دوستان او. فرمود: به خدا سوگند کسانی که هزینه زندگی او را تأمین می کنند از او عابدترند:

«إنه سئل عن رجل فقیل: أصابته الحاجة. قال: فما یصنع الیوم؟ قیل: فی البیت یعبد ربه، فقال: فمن أین قوته؟ قیل: من عند بعض إخوانه، فقال ( علیه السلام): والله، الذی یقوته أشد عبادة منه» (18).

اگر مرگ، خوب تفسیر شود ما از آن نمی ترسیم، ولی چون بعد منفی مرگ برای ما معنا شده، می پنداریم که باید از مرگ ترسید؛ در حالی که چه ما بترسیم و چه نترسیم مرگ قطعی است . نه ترس ما از مرگ، آن را از ما دور و نه اشتیاق ما به آن، آن را به ما نزدیک می کند :

«هو الذی خلقکم من طین ثم قضی أجلا و أجل مسمی عنده» (19) ،

«و ما تدری نفس بأی ارض تموت» (20)

کسی نمی داند در چه زمین و یا در چه زمینه ای می میرد. پس چه بهتر که مشتاق مرگ باشیم و از آن نترسیم؛ زیرا امری یقینی است.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«و اعلموا أن ملاحظ المنیة نحوکم دانیة و کأنکم بمخالبها و قد نشبت فیکم» (21)

گوشه چشم مرگ همیشه به طرف شما و چنگالهای آن بر شما اشراف دارد.

در تشییع جنازه فکر تشییع کنندگان فقط به «دنبال» جنازه است که چه افرادی در تشییع او، شرکت کرده اند؛ اما میت به فکر «جلو» جنازه است که چه تعداد فرشته به استقبال او می آیند . این هم از خیالات دامنگیر بشر است که شخصیتها و افراد معنون، برای تشییع جنازه بیایند و همین اوهام انسانها را گرفتار کرده است.

علی ( علیه السلام) می فرماید:

هنگامی که کسی می میرد، مردم درباره او می گویند: چه بر جای گذاشته؟ ولی ملائکه می گویند : چه پیش فرستاده است. مقداری از مال خود را پیش خدا فرستید تا در پیشگاه خدا برایتان باقی بماند و همه را وامگذارید که پاسخ گویی قیامت را برای شما خواهد داشت:

«إن المرء اذا هلک قال الناس: ما ترک؟ و قالت الملائکة ما قدم؟ لله آباؤکم! فقدموا بعضا یکن لکم قرضا، و لا تخلفوا کلا فیکون فرضا علیکم» (22).

مشکل ما این است که نمی دانیم بعد از مرگ، ارتباط ما از همه امور دنیا قطع می شود جز با عملی که پیش فرستادیم یا «باقیات الصالحات» که به یادگار گذاشتیم. باقیات صالحات عبارت است از فرزند صالحی که به فکر ما باشد، صدقات جاریه مانند «وقف» که خیر مالی آن به دیگران برگردد، کتاب خوبی که نفعش به همه برسد یا سنت خوبی که در جایی از خود به یادگار بگذاریم که مردم به آن سنت حسنه عمل کنند و خودشان فیض ببرند و ما هم مستفیض شویم، و بالاخره اثری سودمند، مادی یا معنوی که از ما به جا مانده باشد تا بر اساس آیه کریمه:

«و نکتب ما قدموا و آثارهم» (23)

ثمره جاودانه آن عاید ما گردد.

قطع علایق از غیر خدا

قرآن مهمترین راه نزاهت روح را سلامت دل از محبت غیر خدا می داند و می فرماید: تنها کسانی در قیامت از گزند عذاب آن روز مصونند که با قلب سالم وارد صحنه قیامت شوند:

«یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی الله بقلب سلیم» (24)

در قیامت معلوم می شود که نه تنها مال و فرزند، بلکه غیر از قلب سلیم و مطهر از غبار ماسوا هیچ چیزی نافع نیست.

در باره ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) نیز می فرماید:

«إذ جاء ربه بقلب سلیم» (25)

و قلب سلیم قلبی است که به تعبیر برخی روایات محبت هیچ کس جز خدا در آن نباشد:

«القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه أحد سواه» (26).

پس معیار سلامت قلب تنها محبت خداست.

در جوامع روایی بحثی با عنوان «نیت» آمده است و نیت بر دو گونه است: نیت فقهی و نیت کلامی. نیت فقهی همان است که در رساله های عملی و کتب فقهی ذکر شده و نیت برتر نیت کلامی است که در قلب انسان احدی جز خدا نباشد.

راهی که طی آن مایه تزکیه نفس و نزاهت روح است و انصراف از آن مایه تیرگی روح. راه، قطع علایق از ماسوای خداست. جمع بین محبت یا تعلق به غیر خدا و بین نزاهت روح، میسور و ممکن نیست؛ زیرا هر علاقه ای که به غیر خدا باشد غباری بر روح است و جان غبارآلود، راهی به حریم خدا ندارد.

راهنمایی قرآن کریم برای تطهیر روح از این جا شروع می شود که انسان، نیازمند به پناهگاه است. اصل نیاز انسان برای او مشهود است. هر کس می داند کنترل علل و عوامل رخدادهای جهان، از قدرت او خارج است، همان گونه که فقر و غنا، سلامت و مرض، نشاط و اندوه ظاهری و جسمی در اختیار خود انسان نیست؛ زیرا پیش بینی حوادث و تعدیل و کنترل آنها در اختیار او نیست . بنابراین، توانگری و تهیدستی، اندوه و نشاط، سلامت و بیماری و مانند آنها مقدور او نیست، گرچه او می کوشد ولی برابر خواسته خود موفق نمی شود. فقر و غنا، سلامت و بیماری، نشاط و اندوه روح هم مقدور او نیست. انسان می خواهد سالم، مسرور و توانگر و توانمند روحی باشد، لیکن تعدیل حوادث و پیشامدهای جهان مقدور او نیست. قهرا تهیه این اوصاف هم در اختیار او نخواهد بود؛

زندگی در خانه امن

برای این که انسان از هر خطری رهیده تا حد امکان، ملکات فاضله را فراهم کند، خدای سبحان به او راهی نشان داده، می فرماید: تعلق و دلبستگی به ذات اقدس اله، پناهگاهی امن، و تعلق و دلبستگی به غیر او خانه ای سست و نا امن است. کسی که در خانه ای امن باشد، نه می توان چیزی را از او گرفت و نه چیزی را بر او تحمیل کرد؛ زیرا او در قلعه ای امن به سر می برد، ولی اگر کسی در خانه ای ناامن به سر ببرد، هم می توان چیزهایی که دارد از او گرفت و هم می شود چیزهایی را بر او تحمیل کرد.

تعبیرات دینی در مورد خانه امن این است که خانه امن، «عروه وثقی» ، «حبل متین» یا «حصن حصین» خداست و قرآن خانه ناامن، را به خانه عنکبوت تشبیه کرده، «اوثق البیوت» و «اوهن البیوت» را مشخص می کند:

«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها» (27)

کسی که به طاغوت کفر بورزد و به الله، مؤمن شود، به دستگیره مستحکمی دست یازیده است . ایمان به خدا دسترسی به دستگیره ناگسستنی است و شرطش تبری از غیر خدا و تولی خداست . ذات اقدس اله همین مطلب را با تعبیر دیگر در سوره «لقمان» بیان می کند:

«و من یسلم وجهه إلی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی و إلی الله عاقبة الامور» (28)

کسی که چهره جانش را به سوی خدا متوجه کند و خود انسانی مؤمن و معتقد باشد، به آن دستگیره ای ناگسستنی دست یازیده و پایان کار هم به سوی خداست.

شرایط زندگی در خانه امن

زندگی در خانه امن دو شرط دارد: یکی این که کار انسان، خوب باشد و به اصطلاح «حسن فعلی» داشته باشد و دیگر این که خود انسان هم شخص مؤمنی باشد و «حسن فاعلی» داشته باشد. بنابراین، انسان مؤمن اگر کار خوبی انجام ندهد، دستاویز خوبی ندارد یا اگر کار خوبی انجام دهد ولی معتقد به خدا نباشد، چون این کار از روحی ناپاک، نشئت گرفته باز دستاویز ناگسستنی را از دست داده است. وقتی انسان به چنین دستاویز محکم و ناگسستنی، دست می یازد که هم خود مؤمن باشد و هم براساس ایمان، کارهای سودمندی ارائه کند.

انسان باید چهره جانش، یعنی قلبش را که ناصیه هستی اوست، به سوی خدا متوجه سازد و چشمش به برنامه های الهی باشد که خدا کدام را می پسندد و کدام را نه؟ یا چه چیزی را حلال کرده و چه چیزی را حرام؟ کسی که چهره جانش را به سمت دین خدا متوجه کند و خود نیز معتقد به این معارف باشد، دستاویزی ناگسستنی دارد و اگر به ذات اقدس اله و دین او متکی نباشد و به هر چه غیر خداست تمسک جوید، غیر خدا مانند خانه و تار عنکبوت سست بنیاد است:

«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و إن اوهن البیوت لبیت العنکبوت» (29).

اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق، که نامش دهان پرکن بود، در کوتاهترین مدت متلاشی شد و هیچ بعید نیست که در آینده نزدیک، نظم نوینی هم که استکبار جهانی امریکا داعیه آن را در خیال خام خود می پروراند، متلاشی بشود و سر آن فروپاشی این است که: «فماذا بعد الحق الا الضلال» (30) ؛ از حق که بگذری، جز ضلالت چیزی نیست و ضلالت، مانند خانه عنکبوت سست است. از این رو طاغیان منحرف هر لحظه نگرانند؛ چون تکیه گاهی ندارند.

کسی که بخواهد روح خود را منزه کند باید از تار عنکبوتها برهد؛ زیرا تار عنکبوت غیر از دست و پاگیر بودن اثر دیگری ندارد. این تار عنکبوت است که به انسان می چسبد؛ نه این که انسان به تار عنکبوت بچسبد. به عبارت دیگر، تار عنکبوت می خواهد به همراه انسان بیاید؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرد. تعلقات غیر خدایی می خواهند به همراه انسان بیایند و انسان را سنگین بار کنند؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرند و او را سبکبار سازند؛ قلعه توحید، یعنی کلمه

«لا اله الا الله»

با حفظ شروط آن که یکی از آنها ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است، قلعه مستحکمی است که انسان را در درون خود حفظ می کند. وقتی روح انسان، منزه می شود که تعلقات غیرالهی را بزداید وگرنه هیچ پناهگاهی ندارد و هر روز نگران است و به شانس و بخت و فال بینی پناه می برد.

منشأ وابستگی به غیر خدا

نکته قابل توجه در این بحث آن است که منشأ همه اینها از درون، زرق و برقهای شیطان یا نفس اماره و از بیرون، دنیاست. البته از نظر تحلیل مسائل اخلاقی، هر دو منشأ، درونی است. قرآن کریم با نقل داستان آموزنده انبیا (علیهم السلام) به ما تعلیم می دهد که در درون انسانهای عادی، فرمانده فاسدی هست. از زبان یوسف صدیق ( علیه السلام) می گوید:

«و ما ابرء نفسی إن النفس لأمارة بالسوء» (31)

من جان خود را تبرئه نمی کنم و نمی گویم از آلودگی مبرا و منزه است؛ زیرا نه تنها از آلودگی مبرا نیست، بلکه به آلودگی، امر می کند؛ او «امارة بالسوء» یا «امیر الفحشاء» است و در نهان همه انسانها به جز مهذبین هست.

تا نبرد و جنگ مستمر وجود نداشته باشد و ما فرمانده زشتی و گناه را به اسارت نگیریم، همواره گرفتار آن هستیم؛ هر روز از عمر ما کوتاه و برگذشته ها افزوده می شود و چیزی هم در دست نداریم. امیرالمؤمنین ( علیه السلام) می فرماید: انسان، با هر نفسی یک قدم به مرگ نزدیکتر می شود:

«نفس المرء خطاه إلی أجله» (32).

اگر هر نفس کشیدن، یک قدم به مرگ نزدیکتر شدن است، ما گذشته را که بررسی کنیم می بینیم چیزی نیاموخته و نیندوخته ایم. آینده نیز چنین است و هر لحظه نگرانیم. از این رو از مرگ می ترسیم و علتش سختی سفر با دست خالی است. پس، از درون، گرفتار فرمانده زشتی هستیم و از بیرون هم جاذبه دنیا ما را به سمت خود می کشاند، گرچه جاذبه های بیرونی از راه عامل نفوذی خود (نفس اماره) اثر می گذارند.

توحید، قطع علایق از غیر خدا

همان گونه که اشاره شد مهمترین و اصلی ترین راه تهذیب روح، قطع علاقه از غیر خدا و حصر علاقه به خداست که این، همان توحید است، یعنی انسان از نظر دانش، جز خدا چیزی را مبدأ اثر نداند و از نظر گرایش نیز فقط به او ایمان بیاورد. مرحوم فارابی در ذیل آیه

«و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون» (33)

نقل می کند که مشاهیر اهل تفسیر می گویند: منظور از «إلا لیعبدون» ، «إلا لیوحدون» است (34). بنابراین، جن و انس برای توحید آفریده شده اند. پس باید گفت وقتی هدف، موحد شدن است سایر کارها وسیله خواهد بود.

در قرآن کریم، عبادت به عنوان وسیله رسیدن به مرحله یقین شناخته شده، می فرماید:

«و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین» (35):

و این، فایده عبادت است نه حد آن. بنابراین، کسی نمی تواند با استناد به آیه مزبور بگوید : اگر کسی به مرحله یقین رسید، می تواند عبادت را رها کند. چون هدف به فعل وابسته و مقصد به راه تکیه کرده. طی راه برای رسیدن به مقصد است و با وصول به مقصد نباید منکر راه شد: «نیاز بورز ولی منکر نماز نباش» . انکار نماز انکار راه است و انکار راه به بیراهه رفتن و به جای رسیدن به مقصد و مقصود به «تیه» ضلالت مبتلا شدن. بنابراین، عبادت، مقدمه یقین است و با این بیان، هم تکیه گاه یقین و هم ضرورت عبادت مستمر، مشخص می گردد؛ یعنی یقین را بدون عبادت نمی شود به دست آورد.

وسوسه شیطان و ایجاد شک و شبهه در انسان برای آن است که انسان در همه شئون الهی متعبد نیست و بهترین راه برای رهایی از وسوسه شک و تردید، عبادت است و اگر کسی به یقین برسد، ارزش عبادت را بهتر می داند و این راه عبادی را بهتر طی می کند. پس معنای «إلا لیعبدون» ، «إلا لیسلکون» است؛ یعنی، ما جن و انس را نیافریدیم جز برای آن که به سمت یقین حرکت کنند. یقین به این که خدا تنها مبدأ و محبوب عالم است. بنابراین، عبادت، تطرق، و سیر و سلوک هدف متوسط آفرینش و یقین به وحدانیت حق هدف والاست. البته یقین مراتبی دارد که صعود از هر مرتبه ای به مرتبه برتر در سایه ادامه عبادت و حفظ مرتبه قبلی یقین خواهد بود.

استادان ناشناخته انسان

یک موحد، غافل نیست و همه آنچه را که به سود «سالک الی الله» است پیام خدا می داند. البته پیام خدا گاهی نشان دارد و گاهی بی نشان است. ذات اقدس اله گاهی به صورت صریح به وسیله انبیا ( علیهم السلام) با تعابیری مانند: «یا أیها الناس» ، «یا أیها الذین امنوا» ، «یا أهل الکتاب» و گاهی به صورت ناشناس پیام می دهد.

گاهی شخصی به دیگری حرفی آموزنده می زند و شخص سوم آن را می شنود و از آن نتیجه ای می گیرد؛ مثلا گاهی بدون این که قصد خاصی داشته باشد و فقط برای تکریم شهادت و تعظیم شهید، در مجلس یا تشییع شهیدی شرکت می کند و در آن جا صحنه ای اتفاق می افتد که آموزنده است.

گاهی نیز کسی مطلبی می پرسد و سؤالش تحولی در نهان انسان ایجاد می کند. همه اینها مأموران الهی هستند که از راه غیب، پیام خدا را به انسان موحد سالک می رسانند.

علم بر دو گونه است: علم صوری و ظاهری و علم غیبی و معنوی. علمهای صوری و ظاهری، استاد صوری طلب می کنند؛ اگر کسی بخواهد فقه، اصول، تفسیر، فلسفه، ادبیات و غیره فرا بگیرد، هر کدام از این علوم کتاب و استاد مشخصی دارد؛ اما گاهی انسان، تشنه و به دنبال گمشده است. او هم استاد می خواهد؛ اما همیشه استاد تهذیب و سیر و سلوک، کتاب مشخصی را در ساعت و مکانی معین، تدریس نمی کند، گاهی معلم غیبی از راههای گوناگون، پیامش را به گوش «سالک الی الله» می رساند و اهل سیر و سلوک باید پیام شناس باشد.

اشاره شد که گاهی سؤالی از کسی مطرح می شود و این سؤال، آن مسئول را بیدار می کند؛ گاهی دیدن منظره ای تحولی در انسان ایجاد می کند؛ گاهی سالک غیر غافل با شنیدن شعری یا برخورد با انسانی مهذب، عوض می شود. همه اینها اساتید ناشناخته انسان هستند.

گاهی شخصی مسئله ای اخلاقی از انسان می پرسد؛ مسئله ای که خود انسان هم به آن مبتلاست و با همین سؤال، متنبه می شود و حالت «یقظه» و بیداری به او دست می دهد، این سائل نیز رسول و فرستاده خداست و خدا او را به عنوان معلم برای ما فرستاده است؛ مثلا، اگر شخصی به انسان دنیازده و دل بسته به زرق و برق که توانگران را بر تهیدستان ترجیح می دهد مراجعه کند و بپرسد: من چه کنم تا توانگر و تهیدست را یکسان ببینم؟ گر چه این سخن به ظاهر سؤال است، ولی در حقیقت تعلیمی برای آن متمکن مغرور است.

درس اخلاق را ولی خدا می دهد و او مانند «لیلة القدر» ، در بین انسانها مستور است و نیز راههای تعلیم و تزکیه مثل نزول آیات الهی، مستور و تنها شرطش بیداری و آمادگی است . بنابراین، همه ما خواهان تعلیم مسائل اخلاقی هستیم، ولی نباید توقع داشته باشیم استادی مشخص در زمان و مکان مشخص به ما درس اخلاق بدهد؛ گرچه این گونه درسها همانند دروس کلاسیک دیگر، سودمند و تذکره است و از نفعش باید بهره برد، ولی راه اساسی چیز دیگری است.

دنیای ناپایدار

بهترین هنر برای انسان، فرزانگی و عقل اوست. در فضیلت عقل همین بس که حتی کسانی که آن را ندارند می کوشند خود را فرزانه و عاقل معرفی کنند. هیچ کسی غیر از عقل آفرین، با حقیقت عقل، آشنا نیست. خداوند، هم عقل را معرفی و هم عاقل را به عنوان الگو ارائه کرده است؛ چنانکه هم جهل را معرفی کرده و هم جاهل را به منظور پرهیز از او به ما شناسانده است.

قرآن کریم که مفسر انسانیت انسانهاست می گوید: عاقل کسی است که به موجود دایم و پایدار، دل می بندد و برای آن جهاد می کند و در راه آن از نثار و ایثار دریغی ندارد و از بذل نفس و نفیس، مسامحه نمی کند. در مقابل، جاهل کسی است که ناپایدار را اصیل می پندارد و برای آن کوشش می کند و نثار و ایثارش در راه امری زایل شدنی است. آنگاه ذات اقدس اله خود را به عنوان اصلی ثابت و پایدار معرفی کرده، می فرماید:

«توکل علی الحی الذی لا یموت» (36).

بنابراین، خداوند کسی را که الهی می اندیشد و آنچه را که نزد خداست می شناسد و همان را که می طلبد اثبات کرده و برای آن دفاع می کند، عاقل معرفی کرده است و کسی را که از خدا و آنچه نزد اوست گریزان است و به غیر خدا تکیه می کند، جاهل می داند.

خدای سبحان می فرماید:

«ما عندکم ینفد و ما عند الله باق» (37)

خدا و آنچه نزد خداست، ماندنی و شما و آنچه نزد شماست، از بین رفتنی هستید. از این رو عاقلان را به آخرت ترغیب کرده و فرموده است:

«و ما الحیوة الدنیا إلا لعب و لهو و للدار الاخرة خیر للذین یتقون أفلا تعقلون» (38)

دنیا با همه زرق و برقش جز بازیچه، چیز دیگری نیست. بازی، مخصوص کودکان است، اما برخی خلق و خوی کودکی را تا سنین سالمندی حفظ می کنند و اگر به هشتاد سالگی هم رسیده باشند در حقیقت، کودکی هشتاد ساله اند یعنی، هشتاد سال بازی کرده اند.

در گذر از کوی و برزن وقتی کودکان و نوسالانی را سرگرم خاک بازی یا سنگ بازی می بینیم به کارشان، لبخندی می زنیم که چه می کنند؟ زیرا در پایان روز، سنگها را در کنار کوچه، رها می کنند و دست و دامن می تکانند و با دستی خالی، و بدنی خسته، از بازی به منزل می روند . عده ای هم از بالا به حال ما می نگرند و به کار ما لبخند می زنند که اینها برای میز و پست و مقام چه می کنند؟ در اواخر عمر، روز بازنشستگی و درماندگی، باید میز و پست را رها کرده، خسته و فرسوده بازنشست شوند!

معیار دنیاگرایی

کسی که تلاش و کوشش می کند تا نظام اسلامی را از وابستگی به بیگانه برهاند یا کشورش را از تهاجم بیگانگان نجات دهد و یا برای حفظ حیثیت خود و عائله اش، کوشش اقتصادی دارد، عصاره اینها آخرت است نه دنیا.

روزی جوانی از حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می گذشت. عده ای که در محضر آن حضرت بودند دیدند این جوان نیروی قابل توجهی دارد عرض کردند:

«ویح هذا لو کان شبابه و جلده فی سبیل الله»

ای کاش او در راه خدا قدم بر می داشت! آن حضرت فرمود: اگر این شخص حرکت کرده تا عائله خود را از راه صحیح و حلال، تأمین کند و یا می کوشد تا پدر و مادر پیر خود را از راه صحیح، حفظ و اداره کند و یا تلاش می کند تا سربار جامعه نباشد و خود را از نیازمندی به این و آن برهاند، این راه، راه خداست، ولی اگر متکاثرانه می کوشد تا بر ثروت خود بیفزاید، این راه، راه شیطان است:

«لا تقولوا هذا. فإنه إن کان یسعی علی نفسه لیکفها عن المسألة و یغنیها عن الناس فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی علی أبوین ضعیفین أو ذریة ضعاف لیغنیهم و یکفیهم فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی تفاخرا و تکاثرا فهو فی سبیل الشیطان» (39).

بنابراین، اگر کسی در متن دنیا کارماندنی می کند، این کار، کار آخرت است.

کاری که برای رضای خداست، کار آخرت است و اثر آن در آخرت ظهور می کند قرآن کریم در همه کارها، حتی در لذیذترین کارهای حسی، نقش آخرت را بازگو کرده است. به جوانی که می خواهد ازدواج کند می گوید:

«نسأکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم و قدموا لأنفسکم» (40)

اگر ازدواج کرده و همسر گرفته اید، به فکر نسل آینده باشید و فرزند صالح بپرورانید و آن را برای خودتان مقدم بدارید و به امت اسلامی تقدیم کنید. پس چیزی در جهان طبیعت نیست که صبغه آخرت آن را همراهی نکند.

تجارت پرسود

اگر برای انسان «پایدار» و «ناپایدار» معلوم شود و سپس او، ناپایدار را رها کرده، پایدار را بگیرد، در تجارت سود می برد. قرآن کریم در باره تجارت انسان، دو پیام دارد:

.1 انسان، همواره در صدد داد و ستد است اگر چه خود را بیکار می پندارد. انسان همواره یا هدایت و آخرت می خرد و ضلالت و دنیا می فروشد و یا برعکس. اگر، هدایت و عقل را بخرد و ضلالت و جهالت را بدهد، در حقیقت، چیزی را که سراب است و برخی آن را واقعیت می پندارند رها کرده و ماندنی را می گیرد و آنگاه با این کالای ماندنی سفر می کند و در قیامت برای او میزانی هست، چون بار وزینی به همراه دارد، ولی اگر هدایت و آخرت را از دست بدهد و ضلالت و دنیا را بگیرد، در قیامت برای او میزانی نیست؛ چون بار وزین و ارزنده ای به همراه ندارد تا سنجیده شود، چنانکه قرآن می فرماید:

«فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا» (41)

ما ترازویی برای کافران اقامه نمی کنیم.

.2 کسی که هدایت را بخرد واقعا چیزی را می گیرد و سراب را از دست می دهد؛ ولی کسی که هدایت را بفروشد و ضلالت را بخرد، آنها که ضلالت را به او می فروشند، هدایت را زیر پای خود می گذارند و آن را حفظ نمی کنند. در هر خرید و فروشی، خریدار مثمن و فروشنده، ثمن را که می گیرند حفظ می کنند، ولی کسانی که کالای ضلالت و گمراهی را به جاهلان می فروشند و جاهلان، ضلالت را از آنان می خرند:

«اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و العذاب بالمغفرة» (42)

آنان هدایت را پشت سر می اندازند، نه این که آن را در جایی ذخیره کنند. از این رو تعبیر قرآن کریم این است که:

«فنبذوه وراء ظهورهم» (43)

آنان کتاب خدا و دین الهی را پشت سر می اندازند. هدایت را از دست جامعه می گیرند، و جامعه انسانی را از هدایت، تهی می سازند.

شرط آسایش در جهان پر آشوب

همه ما می خواهیم همیشه اهل نشاط و سرور باشیم. گروهی می گویند خوشحالی مستمر در دنیا ممکن نیست؛ زیرا دنیا پیچیده به درد و رنج است:

«دار بالبلاء محفوفة» (44).

این سخن، حق است، اما آیا می شود انسان در جهانی که پیچیده به درد و رنج است آسوده باشد؟ عارفان گفته اند: آری، آسودگی در جهان پر آشوب ممکن است. حال چگونه زندگی کنیم که در دنیا راحت و آسوده باشیم؟ جواب: به آنچه ماندنی است دل ببندیم.

توضیح این که: ما همواره به بسیاری از چیزها دل می بندیم؛ به آنچه نداریم علاقه پیدا می کنیم و با از دست دادن آنچه داریم می رنجیم؛ چون شناخت ما ناقص و قدرت انتخاب و دوست یابی ما ضعیف است، همیشه در رنج هستیم. آنچه ماندنی است باید مطلوب و محبوب ما باشد . از این رو قرآن کریم می فرماید: اولیای الهی، نه ترسی دارند و نه اندوهی:

«ألا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (45)

چون چیزی که محبوب اینهاست از بین رفتنی نیست و چیزی که از بین رفتنی است محبوبشان نیست .

اما از این مرز الهی یا محدوده عقل که بگذریم، مرز جهل شروع می شود. آنها که جهلشان بیشتر است، دشمنهای بی شماری مانند حسد، بخل، خوف، حزن و ... در درون خود فراهم کرده اند . اگر کسی بداند دنیا تنها برای ما خلق نشده و دیگران هم در آن سهیمند و بداند به عنوان آزمون و امتحان الهی، هر روز مقداری از آن در دست کسی است، اگر به مقامی برسد، خوشحال نمی شود و یا اگر چیزی از دست او رفت، نگران نیست. دنیا اگر از دست دادنی نبود که به ما نمی رسید. و چون به دست ما رسیده معلوم می شود از دست ما هم می رود. پس چه بهتر که ما هم اکنون به آن دل نبندیم. اگر به دنیا دل بستیم، باید بدانیم که هنگام رفتن، رنجی داریم که از جهل ما بر ما تحمیل شده است. از این رو اولیای الهی همیشه راحتند. پس، عاقل، راحت و جاهل، در عذاب است.

رذایل اخلاقی واقعا آتش است و آتش، از خود سوزی شروع می کند و سپس دیگران را می سوزاند . قوه غضبی که رذایلی مانندحسد از شعب فرعی آنهاست ماده منفجره بی خاصیتی است. اصل قوه غضبیه را به منظور حمایت از دین و دفاع در برابر بیگانگان باید حفظ کرد؛ اما آن را در درون جان نباید جای داد. این که گفته اند سگ را به خانه راه ندهید؛ زیرا خانه ای که سگ در آن باشد، فرشته به آن در نمی آید، معنای ظاهری دارد که سگ آلوده است و در خانه ای که در آن سگ هست فرشته ها وارد نمی شوند. سگ جای مشخصی دارد. سگ را در اتاق مخصوص و شخصی جا نمی دهند. به همان معیار هم گفته اند به خانه دلی که در آن سگهایی مانند حرص، هوس و حسد باشد فرشته فضیلت راه پیدا نمی کند. بر همین اساس گفته اند:

محرم دل نیست جای صحبت اغیار

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

بنابراین، هر جاهلی در صدد انتحار است، ولی نمی فهمد که سرگرم خودکشی خویش است و اصولا ممکن نیست جاهل با مرگ طبیعی از دنیا برود. حرص، حسد، بخل، کینه، تکبر و برتری طلبی، کشنده است و همه اینها از جهل نشئت می گیرد.

مشکل بعدی آن است که ما چیزی را که باید از دست بدهیم رها می کنیم؛ ولی او ما را رها نمی کند. کسانی که معتاد به مواد مخدر هستند، اگر مجبور به ترک آن بشوند، اعتیاد به مواد مخدر آنان را رها نمی کند. مشکل ما از مردن به بعد شروع می شود؛ زیرا اولا ما ناچاریم این لذتها و محبوبها را ترک کنیم و ثانیا اعتیاد به اموری که مورد علاقه ماست ما را ترک نمی کند و عذاب از این جا شروع می شود؛ زیرا علاقه موجود است و متعلق آن مفقود. از این رو رنج دامنگیر می شود پس چه کنیم که معذب نباشیم؟ راه حل این است که خود را به فضایل عادت دهیم و به چیزهایی دل ببندیم که هنگام مرگ همراه ما بیاید و هرگز ما را رها نکند.

پی نوشت ها:

.1 سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه .36

.2 بحار، ج 1، ص .152

.3 نهج البلاغه، نامه .49

.4 سوره ق، آیه .30

.5 نهج البلاغه، نامه .49

.6 بحار، ج 79، ص .193

.7 سوره مریم، آیه .74

.8 سوره نحل، آیه .92

.9 سوره کهف، آیه .34

.10 شرح غررالحکم، ج 4، ص .614

.11 نهج البلاغه، خطبه .204

.12 سوره مجادله، آیه .7

.13 سوره اعراف، آیه .179

.14 سوره بقره، آیه .74

.15 بحار، ج 18، ص .403

.16 سوره نحل، آیه .32

.17 بحار، ج 7، ص .262

.18 فروع کافی، ج 5، ص .78

.19 سوره انعام، آیه .2

.20 سوره لقمان، آیه .34

.21 نهج البلاغه، خطبه .204

.22 نهج البلاغه، خطبه .203

.23 سوره یس، آیه .12

.24 سوره شعراء، آیات .89 88

.25 سوره صافات، آیه .84

.26 بحار، ج 67، ص .239

.27 سوره بقره، آیه .256

.28 سوره لقمان، آیه .22

.29 سوره عنکبوت، آیه .41

.30 سوره یونس، آیه .32

.31 سوره یوسف، آیه .53

.32 نهج البلاغه، حکمت .74

.33 سوره ذاریات، آیه .56

.34 الملة، ص .95

.35 سوره حجر، آیه .99

.36 سوره فرقان، آیه .58

.37 سوره نحل، آیه .96

.38 سوره انعام، آیه .32

.39 المحجة البیضاء، ج 3، ص .140

.40 سوره بقره، آیه .223

.41 سوره کهف، آیه .105

.42 سوره بقره، آیه .175

.43 سوره آل عمران، آیه .187

.44 نهج البلاغه، خطبه 226، بند .1

.45 سوره یونس، آیه .62

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان