شناسه : ۳۰۴۸۵۹ - چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۰۴
یادداشت اختصاصی/
نظریه سروش؛ دینشناسی یا رویای روشنفکرانه؟
گروه اندیشه: یحیی یثربی در خصوص آخرین نظرات دکتر سروش درباره تبیین وحی، نوشته است که ایشان هر تلاشی کردند، اما نتوانستند نظریه خود را توجیه کنند و هرچه گفتند جز تشبیه و تمثیل یا تاویلهای بیمبنا نبود.
دکتر یحیی یثربی استاد فلسفه و مفسر قرآن در یادداشتی اختصاصی برای خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) به نقد نظرات دکتر سروش پرداخته است که وی اخیرا در برنامه پرگار بیبیسی مجالی مجدد برای عرضه آن یافته است. دکتر یحیی یثربی با ارائه خصوصیات نظریه دانشمحور، به بررسی آن خصوصیات در آرای سروش میپردازد. متن کامل یادداشت ایشان را در پی میخوانید:
بسمه تعالی
نظریه دینشناسی یا رویای روشنفکرانه
سالهاست آقای دکتر سروش نظریهای را درباره وحی و قرآن مطرح کردهاند که اخیرا نیز در برنامه پرگار بیبی سی با آقای مهندس عبدالعلی بازرگان درباره آن بحث میکردند. هر انسان اندیشمندی با شنیدن هر نظریهای منتظر میشود تا توجیه آن را نیز بشنود. مهم نیست که صاحب نظریه از کجا به این نظریه رسیده باشد، مهم آن است که بتواند آن را براساس عقل و اندیشه توجیه کرده و مستدل سازد. آقای سروش یا هرکس دیگری میتوانند نظریهای درباره قرآن داشته باشند، اما اگر بخواهند این نظریه را به حالت جدی در بیاورند، به گونهای که دیگران نیز آن را بپذیرند، باید توجیه عقلانی برای آن داشته باشند.
هیچ اشکالی ندارد که کسی بگوید وحی یک رویا بوده است. یعنی، پیامبر (ص) خوابهایی دیده و چون بیدار شده است، این خوابها را برای مردم گزارش کرده است؛ قیامت را در خواب دیده و سختیهای آن را گزارش کرده است. خدا را در خواب دیده و در صفات وی و کارهایش با مردم سخن گفته است. داستان یوسف و زلیخا را در خواب دیده و با مردم در میان نهاده است. حلال و حرام را در خواب دیده و به مردم گزارش کرده است و همینطور...
هیچ اشکالی ندارد که کسی از جمله آقای سروش چنین نظریهای داشته باشد و قرآن را هم انشای خود محمد (ص) بداند؛ مشکل اینجاست که نتواند دلیل درست و توجیه قابل قبولی برای آن ارائه دهد. در این برنامه، آقای سروش هرتلاشی کردند، اما نتوانستند نظریه خود را توجیه کنند و هرچه گفتند جز تشبیه و تمثیل و یا تاویلهای بیمبنا نبود. مخصوصاً اینکه ایشان ادعا میکنند بحثشان درون دینی است! یعنی به عنوان یک مومن که قرآن و پیامبر را قبول دارند، این نظریه را میدهند. آیا این مومن نباید از قرآن و یا پیامبر سخنی برای نظریه خود داشته باشد؟!
سروش دلیلی برای نظرات خود رائه نکرده است
بارها در قرآن تکرار شده است که خداوند وحی را به پیامبر نازل میکند و چندین بار آمده است که این فرشته وحی است که وحی را به وی میرساند و صدها بار در احادیث نبوی و امامان معصوم (ع) آمده است که جبرییل وحی را به پیامبر میرساند. بیان صریح قرآن کریم درباره اقسام وحی چنین است:
خدا با هیچ بشری سخن نمیگوید، مگر از راه وحی یا از پشت پرده، یا فرشتهای میفرستد که وحی را با اذن او میآورد. به راستی که او بلندمرتبه و فرزانه است. بدینسان با خواست خود، به تو قرآنی وحی کردیم که پیش از آن نمیدانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؟
این مضمون، بارها و بارها در قرآن کریم مورد تکرار و تاکید قرار گرفته است. در احادیثی که از پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) نقل شدهاند، نزول جبرییل و پیام آوردنش برای پیامبر (ص) مورد تاکید قرار گرفته و دهها بار، پیامبر (ص) به عنوان رسول و پیام رسان مطرح شده است. مگر میشود به عنوان یک مومن به اسلام و قرآن، برخلاف همه این آیات و احادیث سخنی گفت، آنگاه آن سخن را چنین توجیه کرد که این وحی از خود پیامبر به خود پیامبر بوده است. یعنی خود وی به خود میگوید که ما به تو وحی میفرستیم. چرا؟ چون پیامبر (ص) با خدا در هم تنیده بودند! و رابطهشان مثل رابطه شمس و مولانا بوده است!! آیا واقعاً جای اندوه و افسوس نیست که در برابر روشن اندیشی و بنیادهای استوار روشن اندیشان غرب، اینان را روشنفکر بنامیم؟! واقعاً با چنین سخنانی میتوان انتظار تحول داشت؟
انصافاً، چگونه میتوان جامعه مومنان را وادار به قبول این سخن بیاساس کرد که پیامبر (ص) درباره کلامی که به مردم ابلاغ کرده، حقیقت را نگفته و اعلام نکرده است که آنچه برای شما میگویم، رویاهای من است، بلکه برخلاف آن اعلام میکند که تنها وظیفه من ابلاغ پیام است! و نیز به مردم هشدار نمیدهد که این رویاها به خوابگزار نیاز دارند، بلکه به مردم میگوید هرچه از من و دیگران شنیدید، با قرآن بسنجید، اگر مطابق قرآن بود، بپذیرید؛ وگرنه نپذیرفته و دور افکنید. این سخن یعنی چه؟ یعنی اینکه قرآن خوابگزار نمیخواهد و کلام آن از سخن هرکس دیگری، حتی از سخن خود پیامبر (ص) و علی (ع) برای مردم آشناتر و مفهومتر است که میتواند ملاک ارزیابی سخنان منسوب به معصومان قرار گیرد.
تا اینجا به بحث آقای دکتر سروش مربوط است و همه کسانی که خواستهاند به عنوان روشناندیش درباره دینشناسی نظری ارائه کنند، از قبیل جمود فقهی آقای ملکیان و یا سخن از ساختارشکنی در فقه آقای مجتهد شبستری و یا همان نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت آقای دکتر سروش. تاکنون ندیدهایم این افراد در زمینه فقه و شریعت کاری کرده و توجیه لازم را هم برای کار خود داشته باشند. با اینکه در حال حاضر اظهارنظر از هرجهت آسان است، مخصوصاً برای کسانی که در خارج از کشور زندگی میکنند.
جامعه ما اندیشه محور نیست، مخالف محور است
من این قضیه را زیاد جدی نمیگیرم، چون سخنانی که بنیادی استوار نداشته باشند و از توجیه کافی برخوردار نشوند، منشا اثر نخواهند بود. چنان که از آخوندزاده و نوری تا شریعتی و آلاحمد نتوانستند از نظر فکری راهی بگشایند و تحولی در جامعه ایجاد کنند. مثلاً، کارهای دکتر شریعتی منشا هیچگونه تحول علمی در جامعه ما نشد و نظریه تشیع علوی و صفوی وی هیچ راهی برای پالایش مکتب تشیع باز نکرد. آنچه برای من مهم است، این است که جامعه روشناندیش ما اندیشه محور نیست، بلکه مخالفتمحور است. برای روشن شدن مطلب در این باره کمی توضیح میدهم.
در جامعههای علمی مردم تا حدودی و طبقات تحصیلکرده به طور کلی، به توجیه عقلانی و کارآیی نظریهها در حل مشکلات توجه دارند. اما، در جوامع سنتی، خردورزی ذهن مردم را شکل نمیدهد، بلکه سنت و قدرت حاکم آن را شکل میدهد. همیشه عدهای از مردم، به دلایل احساسی و به خاطر عقدههای سیاسی و اجتماعی از قدرت حاکم و سنت موروث میرنجند و نفرت پیدا میکنند و در عین حال خودشان نمیتوانند کاری کنند. آنها همواره چشم به راه کسانی هستند که در برابر قدرت و سنت بایستند. این مردم، بازهم بر اساس احساسات و عقدهها از مخالفتها استقبال کرده و آنها را ارج و اعتبار میدهند. سخن حاکمان را دروغ میشمارند، حتی اگر راست باشد و سخن مخالفان را راست میدانند، اگرچه بیاساس بوده باشد! همیشه در انتظار رفتن یکی و آمدن دیگری هستند، رفتن آنکه باعث گرفتاری هاست و آمدن آنکه منجی و رهایی بخش آنان است.
در این گونه جوامع، هر دولتی چون به جای دیگری میآید، با استقبال روبرو میشود. اما، همین دولت و همین حاکمیت به تدریج از چشم مردم میافتد، زیرا قرار بود منجی و حلال همه مشکلات مردم باشد، ولی نشده است. پس باید برود و دیگری بیاید تا منجی آنان باشد. در این گونه جوامع، علمای دین، نویسندگان، مطبوعات، و کلاً همه چیز به دولتی و غیردولتی تقسیم میشود. مردم، از دولتیها دل کنده و به مخالفها یا غیردولتیها دل میبندند. بدینسان، علما و نویسندگان نیز در این جوامع بر محور مخالفت به دو گروه موافق و مخالف تقسیم میشوند. مشکل ما از نظر علمی اینجاست که در این جوامع عدهای بر اساس مخالفت و احساسات و عقدههای مردم شهرت مییابند، نه بر اساس کشف مبانی علمی جدید و فراهم آوردن زمینه توسعه ذهنی آنان.
روشناندیشان غرب بسیار زود متوجه این نکته شدند و تا آنجا که میتوانستند خود را دانش محور کردند، نه مخالفت محور که نمونه آن را در رساله روشن اندیشی کانت میبینیم. آنان زود متوجه شدند که مخالفت و شورش و درگیری و کشت و کشتار جامعه را متحول نمیکند؛ تنها راه تحول جامعه توسعه دانایی و خردورزی است. هولباخ میگوید:
ندای عقل، نه شورشی است و نه تشنه خون. عقل طرفدار اصلاحات تدریجی است.
اما، دریغا که نویسندگان و متفکران ما هنوز به این نکته پی نبردهاند. لذا، برخلاف آنان که در یک قرن تحول عجیبی در مغرب زمین ایجاد کردند، ما با وجود این همه مجلات و مطبوعات، روز به روز گرفتار مشکلات اجتماعی بیشتری میشویم. جامعه مدنی آنان با دانایی آغاز شده و ادامه یافت، اما جامعه مدنی ما با تفنگ ستارخان و باقرخان و براساس عقدههای مردم از نظام قاجار تاسیس شد، بنابراین کارآیی لازم را نداشته و باقی نماند.
باید به دانشمحوری برگشت
نظریه پردازان ما باید از حالت مخالفت محوری به حالت دانش محوری برگردند تا بتوانند به توسعه فکری جامعه بپردازند و نظریهای ماندگار و اثرگذار پدید آورند. نظریههایی که بر محور مخالفت استوار باشند، با مرگ یکی از دو طرف از یاد میروند، اما نظریههای علمی هرگز فراموش نمیشوند و اثر خود را میگذارند. اینکه روشن اندیشان غرب اثر گذاشتهاند و تحولی در زندگی انسان ایجاد کردهاند، به خاطر آن بود که دانشمحور بودند، نه مخالفتمحور.
ویژگیهای نظریه دانشمحور
نظریه دانش محور سه ویژگی دارد؛ یکی اینکه مشکلی را حل میکند، دوم اینکه توجیه و دلایل لازم را با خود دارد و به همین دلیل میتواند گسترش یافته و ماندگار شود و سوم اینکه راه را برای حرکت فکری یا تحول زندگی باز میکند.
همه نظریههای جدید علمی از این سه ویژگی برخوردارند و نیازی به توضیح در این خصوص نیست. چنانکه، هیچ کدام از نظریههای به اصطلاح روشنفکران این ویژگیها را ندارند. از میان نظریههای دینشناسانه یکی را به عنوان مثال مطرح میکنم.
پس از رشد روشن اندیشی و رواج عقلانیت در غرب، برخی روشنفکران متون مقدس را به نقد کشیده و در آن مطالبی را یافتند که برخلاف علم و عقل و اخلاق بودند. بنابراین، برای اهل ایمان و دین داران مسیحی مشکلی پدید آمد که باید راه حلی برای آن پیدا میکردند. متفکرانی که این متون را ساخته بشر معرفی کردند، هدفشان حل این مشکل بود. آنان گفتند متون مقدس به طور کلی وحی نیستند، بلکه همه آنها یا بخشی از آنها گزارش اشخاص است و این اشخاص بر اساس فرهنگ و آگاهیهای ضعیف خود مطالبی را آوردهاند که میتوانیم آنها را نادیده بگیریم. بنابراین، نظریه بشری بودن متون مقدس خاصیت اول را داشت که میخواست مشکلی را حل کند. اما، این نظریه توجیه کافی هم داشت.
کتب مقدس که شامل تورات و انجیلهاست (کتب عهد عتیق و عهد جدید)، نه تنها انشای خدا نیستند، بلکه انشای پیامبران نیز نیستند. بلکه، همه آنها گزارش دیگران درباره زندگی پیامبران و سرگذشت و الهامات و اظهارات آنانند.
یهودیان و مسیحیان نیز کتابهای موجودشان را کلام الهی یا کلام مستقیم پیامبرانشان نمیدانند. بلکه این مجموعهها بیشتر نوشتههایی هستند که از جریان بعثت و فعالیت انبیا گزارش میدهند. مثلاً، انجیل یوحنا را شخصی به نام یوحنا نوشته و نامههای پولس رسول را نیز که جزء کتب مقدس است، پولس نوشته است. بنابراین، کسی از پیروان این ادیان، مجموعه کتب مقدس را کلام پیامبران خود یا خدا نمیداند، بلکه آنها به منزله سیرههایی هستند که درباره پیامبر اسلام نیز نوشته شدهاند، مانند سیره ابن هشام و غیره.
اما، قرآن، نه کلام پیامبر اسلام است و نه گزارش دیگران از زندگی پیامبر، بلکه متنی است که خداوند انشاء نموده و جبرئیل آنها را آیه به آیه بر پیامبر اسلام خوانده است. هیچ یک از آیات قرآن، انشاء پیامبر نیست و این سخن بارها در قرآن مورد تأکید قرار گرفته است. از قضا، این موضوع، یعنی وحی بودن یک متن، در هیچ یک از ادیان و مکاتب پیشین سابقه نداشت. این تنها قرآن است که به عنوان مجموعهای از وحی الهی در اختیار پیامبر قرار گرفته است. البته، قرآن میگوید که کتب آسمانی دیگر نیز، همین حالت را داشتند، یعنی مجموعهای از کلام الهی بودند؛ اما پیروان آن ادیان، آنها را تغییر داده و دستنوشتههای خود را به جای آنها نهادهاند.
نظریه آنان ویژگی سوم را نیز داشت و آن اینکه راهگشا بود. غربیها توانستند برخی آموزههای آن متون را که برخلاف حقوق بشر و اخلاق بود، جدی نگرفته و جامعه را بیشتر با قوانین مراکز عرفی قانونگذاری اداره کنند.
اکنون ببینیم نظریه رویای پیامبرانه دانستن قرآن کدام یک از این ویژگیها را دارد؟
نخست باید دید این نظریه میخواهد کدام مشکل مومنان را حل کند؟ ایشان بیش از هرچیز به مشکل تناقض در قرآن اشاره میکنند. در صورتی که خود قرآن یکی از دلایل حقانیت خود را همین میداند که تناقض که سهل است، بلکه اختلافی هم در آیاتش نمیتوان پیدا کرد.
آیا در قرآن نمیاندیشند که اگر از طرف خدا نبود، بیتردید نابسامانی زیادی در آن مییافتند؟
بنابراین، از نظر کسی که خود را مومن معرفی میکند، فرض تناقض و پارادوکس امکان ندارد. اما، بر فرض وجود تناقض، رویا دانستن قرآن چگونه این تناقض را حل میکند؟ آقای سروش نمونههایی را بیان کردند که جزء دلایل و توجیهاتشان بود، از جمله اینکه احوال نامتعارف به هنگام دریافت وحی، دخالت و مشاهده در برخی گزارشها، همانند گزارش احوال دوزخیان، میمون شدن یهودیان و جالبتر از همه تحریم ربا به دلیل اینکه محمد (ص) در خواب دیده است رباخوار آتش میخورد. آیا واقعا مسلمانان این مشکل را دارند که چرا ربا حرام شده است یا خداوند یا پیامبرش چگونه از احوال دوزخیان خبر دادهاند؟ اگر واقعا هم چنین مشکلی را داشته باشند، آیا رویا دانستن وحی پیامبر (ص) در برابر تفسیرهای مختلفی که داریم، این مشکلها را بهتر حل میکند؟
حقیقت مسئله، حل کردن مشکل نیست، بلکه حقیقت این است که کسانی که عملاً به روشن اندیشی نرسیدهاند، ولی آرزوی روشنفکر شمرده شدن را دارند، تلاش میکنند با اقتباس از روشنفکران غرب و در مواردی با اقتباس از برخی روشنفکران عرب زبان و گاهی هم با استفاده از نظریههای فلاسفه و عرفای خودمان که غالباً در میان مردم مطرح نیستند، خود را به مقام نظریهپردازی برسانند. من این موارد را در پایان این نوشته، کمی توضیح خواهم داد.
آیا نظریهای که مشکلی را حل نمیکند، توجیهی دارد یا خیر! به نظر من، توجیهات ایشان بیشتر مناسب عنوان خواب و خیال است. یعنی، اگر ایشان میگفتند من در خواب دیدهام که چنین و چنان است، بهتر بود. اولین توجیه ایشان آن است که پیامبر در هنگام وحی احوال نامتعارفی داشت. داشتن حالات غیرعادی به معنای خواب رفتن شخص نیست و هرگز پیامبر چنین سخنی نگفت که من بخواب میروم. علاوه بر اینکه وحی بر ایشان همیشه همراه حالات غیرعادی نبود. بله! ارتباط یافتن فیزیک با متافیزیک کار سادهای نیست. امکان دارد شخصی که ارتباط مییابد، حالت غیرعادی پیدا کند، ولی این هرگز به معنی به خواب رفتن و رویا دیدن نیست. حتی عرفای ما که کشف و شهود را در حالی ممکن میدانند که سالک از خودآگاهی بیرون آمده باشد و به حال فنا رفته باشد، هرگز این حال را خواب ننامیده و آن تجربهها را رویا نشمردهاند!
توجیه دیگر ایشان آن است که بخشی از آیات قرآن حالت مشاهده و گزارش دارند، مانند خبر از شرایط بهشت و دوزخ و نشانههای روز قیامت. پس، پیامبر اینها را در خواب دیده است. برادر! خبر دادن از آینده که خورشید تیره میگردد و ستاره بینور میشود، نیازی به دیدن ندارد! اگر ما باور داریم که خداوند به وی یاد میدهد، برای خدا که گذشته و آینده فرقی ندارد!
توجیه دیگر اینکه مواردی در قرآن از زبان پیامبر (ص) است. عزیزم! آیات قرآن کریم برخی سخن خداوندند و برخی سخن این و آن هستند که خداوند نقل میکند! همانند سخن یوسف با پدرش یا گفتگوی اصحاب کهف با یکدیگر و برخی سخنی است که همه انسانها باید بر زبان آورند، همانند دعاها یا سوره حمد! اینها برای آموزش ما انسانها هستند. به نظر من، پرداختن به این موارد لازم نیست.
اما اینکه به پیامبر فرمان داده میشود که بگو! و گفتن اینکه این خطاب خود پیامبر به خودش است و مقایسه آن با تخلص شعرا که مثلا سعدی میگوید سعدیا یا حافظ میگوید حافظا! برادر! اینها چه ربطی به هم دارند؟ مگر با آسمان و ریسمان کردن، مطلب علمی ثابت میشود؟ اگر با چنین توجیهاتی بتوان چیزی را ثابت کرد، بنده میتوانم به شما ثابت کنم که اصلاً شاهنامه سروده من بوده است که قرنها پیش به دست فردوسی افتاده است!
نظریه آقای سروش، ویژگی سوم یک نظریه درست را هم که همان راهگشا بودن است، ندارد. رویا دانستن وحی کدام راه را به روی مومنان باز میکند و بر اساس آن در آینده چه اسلامشناسی جدیدی میتواند پدید آید؟!
بیش از این، لزومی نمیبینم این بحث را ادامه دهم. این گونه نظریهها را حتی آنان که نگرش اپوزیسیونی دارند، نخواهند پسندید. سرنوشت چنین سخنانی از دو حال بیرون نیست؛ یا به مروز زمان از یاد میروند، و یا اینکه در مواردی راه را برای سخن گفتن بیتوجیه درباره وحی و قرآن باز میکنند؛ هرچند، سرنوشت اول بیشتر اتفاق میافتد. ما از حدود یک قرن پیش چنین نظریههایی داشتهایم، اما میبینیم که نه تنها در جامعه به روشن اندیشی و خردورزی کمک نکردهاند، بلکه در برابر گسترش خرافات نیز کوچکترین اثر بازدارندهای نداشتهاند. در حالی که در آن سوی دنیا، روشن اندیشان در حدود یک قرن جامعه و فرهنگ خود را تا حدود زیادی از خرافه پالودند و دانش را از سطح ارسطویی آن به سطح نیوتن بالا بردند و مدیریت جامعه را تا حدود زیادی از آشفتگیها و خودکامگیها دور ساختند. در این روزگار، غربیان به فکر شناخت فضاهای دوردست افتادهاند و عدهای هنوز در جامعه ما، سفر انسان به کره ماه را دروغ بزرگ قرن میدانند!!
باری، چنان که گفته بودم، اکنون به توضیح این مطلب میپردازم که کسانی که عملاً به روشن اندیشی نرسیدهاند، ولی آرزوی روشنفکر شمرده شدن را دارند، تلاش میکنند با اقتباس از روشنفکران غرب و در مواردی با اقتباس از برخی روشنفکران عرب زبان و گاهی هم با استفاده از نظریههای فلاسفه و عرفای خودمان که غالباً در میان مردم مطرح نیستند، خود را به مقام نظریهپردازی برسانند.
آقای دکتر سروش، بیش از خارجیان، تحت تاثیر دیدگاه عرفای اسلام است. عرفای اسلام زبان خود را زبان رمز و اشاره میدانند و به همین دلیل، آن را نیازمند تاویل و تفسیر میشمارند. آنان میگویند که تجربههای عرفانی به عالم فنا تعلق دارد و چون عارف از عالم فنا برگردد و از بیخودی به خود آید، میتواند تحت تاثیر مکاشفهها و مشاهدههای خودش چیزهایی بگوید، اما این گفتن تنها از راه اشاره و کنایه امکان دارد. زیرا، آن تجربهها به اتفاق آرای عارفان بیان ناپذیرند و قابل انتقال به دیگران نیستند. ولی چنان که گفتیم، آقای سروش در آرزوی نظریهپردازی هم هست، بنابراین نباید عینا مطالب آنان را مطرح کند. او به جای مکاشفه و مشاهده عرفانی، واژه رویای پیامبرانه را به کار میبرد. اما، همه توضیحات و مثالهای وی از ادبیات عرفانی براساس همان دیدگاه عرفاست.
باید توجه داشت که زبان عرفا دو مرحله دارد؛ یکی، مرحله انتقال از حقایق کشفی به بیان زبانی و دیگری، در جهت فهم این بیان است که انتقالی است از زبان و بیان متن به آن معانی و حقایق کشفی. این مراحل کلاً جنبه ذهنی ندارند، بلکه بستگی به کمالات وجودی عارف دارند. زبان اهل مکاشفه را تنها اهل مکاشفه میدانند. لذا، آقای سروش میگوید تاکنون کسی از علمای اسلام شایسته خوابگزار بودن نبوده است! هرادعایی میتوان کرد، اما واقعیت جریان این است که تاکید خود قرآن بر صراحت بیان خویش است و اینکه همگان میتوانند آن را بفهمند.
اما، آیه مربوط به محکم و متشابه تنها یک تفسیرش به روشن بودن و نبودن معنا مربوط است. وگرنه، متشابه را معنیهای دیگر هم گفتهاند، از جمله منظور از متشابه آیات مکرر قرآن هستند که شبیه هم میباشند.
تاویل نیز در زبان قرآن تنها به معنی خواب گزاردن نیست، بلکه به معنای انگیزه و نتیجه آینده کار هم هست. مثلاً، آن جوان همراه حضرت موسی که کارهای عجیب میکرد، در آخر به موسی گفت بگذار تاویل کارهایم را بگویم. منظور از تاویل خوابگزاری نیست! یعنی بگذار بگویم انگیزه من از کارهایی که کردهام چه بوده است.
به هرحال، رسول خدا ریاضت و روش عرفانی را در میان امت خود ممنوع ساخت، اما از قرن دوم به بعد این روش از طرف هند و نیز شامات در اثر فتوحات گسترده مسلمانان به فرهنگ اسلامی وارد شد. بیشتر علمای اسلام با عرفان مخالفت کرده و آن را به پیروی از قرآن نپسندیدهاند. بنابراین، نمیتوانیم دیدگاهی را که بیش از ده قرن سابقه دارد، به عنوان یک نظریه جدید در تفسیر قرآن پذیرفته و قرآن را دارای بطنهای مختلف بدانیم که فهمهای آنها در حد همگان نباشد. پس، تنها نام رویا نهادن بر این دیدگاه، آن را به یک نظریه علمی امروزی تبدیل نمیکند.
هدف من آن نیست که این مطلب را تا این حد جدی بگیرم، زیرا به یقین میدانم که این سخن نیز، مانند سخنان دیگر روشنفکران ما که ماجرای روشنفکری آنان واقعاً برایم غم انگیز است، کوچکترین اثری در فکر و فرهنگ مردم ما نخواهد داشت، جز اینکه ابزار اپوزیسیونی باشد و چنان که گفتم مدتی بر محور مخالفت مطرح شود. اما، عملاً نه مشکلی را پاسخ خواهد گفت و نه راهی برای جامعه خواهد گشود.
تاکنون، دربرابر این گونه نظریات دوستان چیزی ننوشتهام و اگر هم گاهی چیزی نوشتهام، نامی از کسی نبردهام. اما، این بار که با این همه طول و تفصیل وارد بحث شدم، تنها از موضع غم انگیز احساس کردن ماجرای روشنفکری در جامعه ماست که چگونه وقت خود و مردم را هدر دادهاند، اما نتوانستهاند کوچکترین اثری در فکر و فرهنگ جامعه داشته باشند. روزی به یکی از روشن اندیشان غرب گفتند شما چه میخواهید بکنید؟ او پاسخ داد اگر صبور باشید پس از مدتی خواهید دید که در دنیای دیگری زندگی میکنیم. آری! اکنون غربیان نسبت به قرون وسطی در دنیای دیگری زندگی میکنند، هم از نظر فکر و فرهنگ و هم از نظر سیاست و مدیریت جامعه و هم از نظر رفاه و امنیت. اما، روشنفکران ما با گذشت حدود یک قرن نتوانستهاند حتی از افزایش و گسترش خرافات در جامعه امان جلوگیری کنند.
یکی از نشانههای تاثیر روشن اندیشان غرب در جامعه این است که اگر هم اکنون زنده شده و به میان مردم برگردند، قدر میبینند و بر صدر مینشینند. اما، اگر روشنفکران ما به میان مردم بازگردند، کسی آنان را نمیشناسد، چون نمیدانند چه کردهاند. آنان هم که زندهاند، عملاً میبینیم که در میان مردم نیستند، چون نتوانستهاند کاری بکنند، بلکه حتی گاهی کار را پیچیدهتر کردهاند. مثلاً، همین که بگوییم متن مقدس نیازمند گزارشگر است، عملاً زمینه را برای سلطه گزارشگران آماده میکند که خود را میان مردم و پیامبر واسطه قرار دهند و رویاهای پیامبر را به ما گزارش کرده و خوابگزار این رویاها باشند. چنانکه در قرون وسطی پاپ و دستگاه کلیسا با چنین فکری بر جامعه مسلط بودند و همین باعث شد پروتستانها به مخالفت با انحصار فهم متون پرداختند. اما روشنفکران ما در قرن بیست و یکم میخواهند عنان اختیار مردم را به دست خوابگزاران بدهند! خوابگزارانی که هیچ ملاکی برای ارزیابی و صحت گفتههای آنان در دست ما نیست. در نتیجه، ما با هزاران مدعی دروغین خوابگزاری روبرو خواهیم شد که هریک دامی گسترده و عدهای را به زیر سلطه درآورند. اگر ما در فهم آیات قرآن کمی با هم اختلاف داشتیم، به وسیله خوابگزاران قرآن به هزاران گروه و فرقه تقسیم خواهیم شد.
روشنفکران غرب بر آن میکوشیدند تا مردم را با خردورزی و عقلانیت آشنا سازند، اما روشنفکران ما به شکل مجتهدانی در میآیند که فقط فتوایی بدهند و مقلدانی داشته باشند! مثلاً، از آقای سروش بپذیرند که قرآن انشای محمد است و گزارش رویاهایش؛ بدون توجه به این همه شواهد و دلایلی که برخلاف چنین فکری وجود دارند.
در پایان از مهندس عبدالعلی بازرگان و آقای داریوش کریمی بخاطر آرامش و اعتدال و دقت مناسبشان سپاسگزارم. /
والسلام
دکتر سید یحیی یثربی
اردیبهشت 1395