از پدری سفر در پیش و چیرگی روزگار هموار کرده بر خویش، که زندگی را سپری کرده است و به گردش دوران تن داده است و نکوهنده ی دنیاست و نشسته در خانه ی مردگان و فردا رونده از آن، به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید و رونده ی راهی است که به نیستی درآید؛ فرزندی که بیماری ها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه؛ تیر مصیبت ها بدو روان است و او بنده ی دنیا؛ سوداگر فریب است و وام دار فنا؛ گرفتار مرگ است و هم سوگند اندوه ها و هم نشین غم ها و آماج آسیب ها و به خاک افتاده ی شهوت ها و جانشین مردگان.
اما بعد؛ من از روی برتافتن دنیا از خود و سرکشی روزگار بر خویش و روی آوردن آخرت به خود دیدم، مرا از یاد جز خویش بازمی دارد و نمی گذارد بدانچه از خود بر جای می نهم بپردازم، جز آن که، من گرچه مردمان را غم خوارم، بیش تر غم خود دارم. این غم خواری، رأی مرا دگرگون و از پیروی خواهش نفس پشیمانم کرد و حقیقت کار را برایم آشکار نمود و مرا به کاری راست واداشت که بازیچه ای در آن نبود و با حقیقتی روبه رو ساخت که دروغی آن را نیالود؛ و تو را دیدم که پاره ای از منی، بلکه دانستم که مرا همه جان و تنی؛ چنان که اگر آسیبی به تو رسد، پنداری به من رسیده و اگر مرگ به تو روی آرد، گویی رشته ی زندگی مرا بریده است؛ پس کار تو را چون کار خود دانستم و این پندها بر تو نوشتم تا تو را یاور باشد؛ خواه در کنار تو باشم، خواه نباشم.
تو را سفارش می کنم به ترس از خدا و پیوسته در فرمان او بودن و دل را به یادش آبادان نمودن، و به ریسمان طاعتش درآویختن، که میان تو و خدا کدام رشته ی پیوند استوارتر از طاعت اوست، اگر بدان دست یازی و درآویزی؟
دلت را به اندرز زنده دار و به پارسایی بمیران و به یقین توان بخش و به حکمت تابان کن و با یاد مرگ خوار ساز و به اقرار به نابود شدنش وادار ساز و به سختی های دنیایش بینا کن و از صولت روزگار و دگرگونی آشکار شب و روزش بترسان و خبرهای گذشتگان را بدو عرضه دار و آنچه را بر سر کسانی آمد که پیش از تو بودند به یادش آر و در خانه ها و بازمانده های آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و در کجا فرود آمدند و کجا بار نهادند. آنان را خواهی دید که از کنار دوستان رخت بربستند و در خانه های غربت نشستند؛ و چندان نپاید که تو یکی از آنان خواهی بود. پس در نیکو ساختن اقامتگاه خویش بکوش و آخرتت را به دنیا مفروش.
در آنچه نمی دانی سخن مگو و آنچه را بر عهده نداری بر زبان میار. راهی از گمراهی بیمناکی مسپار، چه باز ایستادن هنگام سرگردانیِ گمراهی، بهتر است تا در کارهای بیمناک افتادن. به کار نیک امر کن تا خود را در شمار نیکوکاران درآری و به دست و زبان، کار ناپسند را زشت شمار و از کسی که کار ناپسند کند با تلاش، خود را دور بدار. در راه خدا بکوش، چنان که شاید، و از سرزنش نکوهشگران باکت نباشد. برای حق به هر دشواری در هر جا بود درشو و در پی آموختن دین رو. خود را به شکیبایی در آنچه ناخوشایند است عادت ده، که شکیبایی عادتی است پسندیده و ارزنده. در همه ی کارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر، که پناهگاهی است استوار و نگاهبانی است پایدار، و آنچه خواهی تنها از او خواه، که به دست اوست بخشیدن و محروم نمودن؛ و فراوان طلب خیر کن؛ و در کارها نیک بنگر و آن را که بهتر است بگزین. وصیت مرا دریاب و روی از آن متاب که بهترین گفته، سخنی است که سود دهد. بدان که سودی نیست در دانشی که فایدتی نبخشد، و نه در آموختنی که دانستنش درخور نباشد.
پسرکم! چون دیدم سالیانی را پشت سر نهاده و به سستی درافتاده ام، برایت بدین وصیت پرداختم و خصلت هایی را در آن برشماردم، پیش از آن که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته بماند، یا اندیشه ام چون پیکرم کاستی بیابد، یا پیش از نصیحت من، پاره ای خواهش های نفسانی بر تو غالب آید، یا دل فریبی های دنیا تو را بفریبد و به سان شتری شوی گریز پا و چموش و نا به فرمان. دل جوان هم چون زمین ناکشته است؛ هر چه در آن بکارند، بار آورد؛ پس به ادب آموختنت پرداختم، پیش از آن که دلت سخت شود و خرَدت هوایی دیگر گیرد؛ تا با رأی قاطع روی به کار آری و از آنچه خداوندان تجربت در پی آن بودند و آزمودند بهره برداری و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت به آزمودن نیفتد؛ پس به تو آن رسد که ما به تجربت بدان رسیدیم؛ و برای تو روشن شود آنچه گاهی تاریکش می دیدیم.
پسرکم! هر چند من به اندازه ی همه ی پیشینیان نزیسته ام، اما در کارهاشان نگریسته و در سرگذشت هاشان اندیشیده ام و در آنچه از آنان مانده است، گشته و دیده ام، تا جایی که پنداری یکی از ایشان شده ام، بلکه چنان از کارهاشان را شناسا شدم که گویی با نخستین تا پسینشان زیسته ام؛ پس، از آنچه دیدم، روشن را از تار و سودمند را از زیانبار بازشناختم و برای تو از هر چیز زبده ی آن را جدا ساختم و نیکوی آن را برایت جست وجو کردم و ناشناخته ی آن را از تو دور داشتم؛ و چون به کار تو چونان پدری مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم، بهتر دیدم که این عنایت در آغاز جوانی ات به کار رود و در بهار زندگانی ات، که نیتی نیالوده داری و نهادی پاک؛ و بر آن شدم که نخست، کتاب خدا را به تو بیاموزم و تأویل آن را یادت دهم و شریعت اسلام و احکام حلال و حرام آن را بر تو آشکار سازم و به چیز دیگر نپردازم. سپس از آن ترسیدم که مبادا رأی و هوایی که مردم را چنان دچار اختلاف گردانید که کار بر آنان مشتبه گردید، بتازد و کار را بر تو نیز مشتبه سازد؛ پس هر چند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم، استوار داشتنش را پسندیده تر از آن داشتم که تو را به حال خود واگذارم و به دست چیزی که هلاکت در آن است بسپارم و امید بستم که خدا توفیق رستگاری ات عطا فرماید و راه راست را به تو بنماید. پس به تو وصیتی می کنم تا به کار بندی.
بدان، پسرکم! بهترین چیزی که از این وصیت فرامی گیری از خدا ترسیدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته بسنده کردن و رفتن به راهی که پدرانت پیمودند و پارسایان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه آنان نگریستن در کار خویش را فرو نگذاشتند، چنان که تو می نگری؛ و از اندیشیدن در احوال خود تن نزدند، چنان که تو می اندیشی؛ و به فرجام چنان شدند که آنچه را شناختند، به کار بستند و از بند آنچه بر عهده شان نبود رستند؛ و اگر نفس تو پذیرای روش آنان نیست و می خواهد مانند آنان بداند، بکوش تا تکاپوی تو از روی دریافتن و دانستن باشد، نه در شبهه ها فرو رفتن و بر جدال ها افزودن؛ و پیش از این که این راه را بپویی، باید از خدای خود یاری بجویی و برای توفیق خود روی بدو آری و آنچه تو را به شبهه ای دچار سازد یا به گمراهی ات دراندازد، واگذاری. چون یقین کردی دلت روشن شد و سر به فرمان، و اندیشه ات فراهم شد و به کمال رسید و همِّ تو بر یک چیز مقصور گشت، در آنچه برایت روشن ساختم بنگر و اگر آنچه را که دوست داری، دست نداد و آسودگی فکر و اندیشه ات میسّر نیفتاد، هشدار که راهی را که درست نمی بینی، می پیمایی و در تاریکی گام برمی داری. آن که در پی دین است، نه خطا ورزد و نه حق و باطل به هم درآمیزد و بهتر آن است که از این دو بپرهیزد.
پسرکم! وصیت مرا نیک دریاب و از به کار بستن آن روی بر متاب و بدان! آن که مرگ در کف اوست، همان است که زندگی در دست اوست، و آن که می آفریند، همان است که می میراند، و آن که نابود می کند، همو است که بازمی گرداند. و آن که به بلا می آزماید، هم او عافیت عطا می فرماید؛ و بدان که جهان بر پای نمانده جز بر سنّتی که خدا کار هستی بر آن رانده: که یا نعمت است و یا ابتلا، و سرانجام، پاداش روز جزا، یا دیگر چیزی که او خواست و بر ما ناپیداست. پس اگر دانستن چیزی از این ها بر تو دشوار شود، آن دشواری را از نادانی خود شمار! چه تو نخست که آفریده شدی نادان بودی پس دانا شدی؛ و چه بسیار است آنچه که نمی دانی و در حکم آن سرگردانی و بینشت به آن راه نمی برد، پس آن را نیک می بینی و می دانی. پس در رشته ی بندگی کسی چنگ زن که تو را آفریده و خوش پیکرت کرده و روزی ات بخشیده؛ تنها بنده ی او باش و روی به سوی او آر و از او بیم دار!
پسرکم! بدان که هیچ کس چون رسول(ص) از خدا خبر نداده است پس خرسند باش که او را راهبرَت گیری و برای نجات، پیشوایی اش را پذیری. من در نصیحت تو کوتاهی نکردم؛ و تو هر چند بکوشی و درباره ی خود بیندیشی، به پایه ی اندیشه ای که من در حق تو دارم نخواهی رسید!
پسرکم! بدان که اگر پروردگارت شریکی داشت، پیامبران او نیز نزد تو می آمدند و نشانه های پادشاهی و قدرت او را می دیدی و از کردار و صفت های او آگاه می شدی؛ لیکن او خدای یکتاست، چنان که خود، خویش را وصف کرده است. کسی در حکم رانی وی مخالف او نیست و ملک او همیشگی است. پیش از همه چیز بوده است و او را آغازی نیست؛ و پس از همه چیز خواهد بود و او را پایانی نیست. برتر از آن است که ربوبیت او در دلی گنجد یا در دیده ای افتد. چون این را دانستی، کار چنان کن که سزاوار چون تویی است که دون پایه است و بی مقدار، توانایی اش اندک است و ناتوانی اش بسیار، طاعت خدا را خواهان است و از عقوبتش ترسان و از خشم او هراسان؛ چه خدا تو را جز نیکوکاری نفرموده و جز از زشتکاری نهی ننموده.
پسرکم! من تو را از دنیا و دگرگونی آن و از میان رفتن و دست به دست شدنش آگاه کردم و تو را از آن جهان خبر دادم و از آنچه در آن جا برای مردم آن و برای تو آماده است مثل ها آوردم تا از آنها پند پذیری و دستور کار خویش گیری. داستان آنان که دنیا را آزمودند و شناختند، هم چون گروهی مسافر است که به جایی منزل کنند ناسازوار و از آب و آبادانی به کنار؛ آن گاه آهنگ جایی کنند پر نعمت و دلخواه و گوشه ای پر آب و گیاه؛ پس رنج راه را بر خود هموار کنند و بر جدایی از دوست و سختی سفر و ناگواری خوراک، دل نهند که به خانه ی فراخ خود رسند و در منزل آسایش خویش بیارمند. پس رنجی را که در این راه بر خود هموار کردند آزار نشمارند و هزینه ای را که پذیرفتند تاوان به حساب نیارند و هیچ چیز نزدشان خوشایندتر از چیزی نیست که به خانه شان نزدیک کرده و به منزلشان درآورده.
و داستان آنان که به دنیا فریفته گردیدند، چون گروهی است که در منزلی پرنعمت بودند و از آن جا رفتند و در منزلی خشک و بی آب و گیاه رخت گشودند؛ پس چیزی نزد آنان ناخوشایندتر و سخت تر از جدایی منزلی نیست که در آن به سر می بردند و رسیدن به جایی که بدان روی آوردند.
پسرکم! در آنچه میان تو و دیگری است، خود را ترازویی گمار و آنچه برای خود دوست می داری برای دیگری دوست بدار و آنچه را بر خود روا نمی داری بر دیگری روا مدار. ستم مکن، چنان که دوست نداری بر تو ستم رود، و نیکی کن چنان که دوست داری به تو نیکی شود. آنچه را در دیگری زشت می داری برای خود زشت بدار و از مردم برای خود، به چیزی خرسند باش که از خود در حق آنان خرسندی؛ از آنچه نمی دانی مگو، هرچند اندک بود آنچه می دانی، و مگو آنچه را که دوست نداری به تو گویند.
و بدان که خودپسندی، آدمی را به کژراهه برد و خردها را زیان زند. پس سخت بکوش و گنجور دیگری مشو، و چون راه خویش یافتی، چندان که توانی پروردگارت را فروتن باش.
بدان که راهی فراروی تو است بس دراز و پررنج و جان گداز، و تو در این تکاپو بی نیاز نیستی از کاوشی نیکو. توشه ی خود را به اندازه گیر چنان که تو را رساند و پشتت سبک بماند؛ و بیش از آنچه توان داری بر پشت خود مگیر که سنگینی آن بر تو گران آید؛ و اگر مستمندی یافتی که توشه ات را تا به قیامت برَد و فردا که بدان نیازمندی تو را به کمال پس دهد، او را غنیمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه ی او را سنگین کن چندان که توانی؛ چه بُوَد که او را بجویی و از وی نشانی ندانی. غنیمت دان آن را که در حال بی نیازی ات از تو وام خواهد تا در روز تنگ دستی ات بپردازد. بدان که گردنه ای دشوار فراروی داری که سبک بار در پشت سرنهادنش آن آسوده تر از سنگین بار است و کندرونده در پیمودن آن بد حال تر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسیر ناگزیر بر بهشت یا دوزخ بود. پس، پیش از فرود آمدنت برای خویش پیش روی روانه ساز و پیش از رسیدنت خانه را بیارا، که پس از مرگ، نه پوزش را جایی است و نه بازگشت به دنیا را راهی.
بدان! کسی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست تو را به دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را گردن نهاده و تو را فرموده از او خواهی تا به تو دهد و از اوطلبی تا تو را بیامرزد. او میان تو و خود کسی را نگمارده تا تو را از وی بازدارد، و تو را ناگزیر نکرده که نزد او میانجی آری. اگر گناه کردی از توبه ات باز نداشته و در کیفرت شتاب نکرده و چون بدو بازگردی سرزنشت نکند و آن جا که رسوا شدنت سزاست، پرده ات را ندرد. در پذیرفتن توبه، بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نکرده، بلکه بازگشتت را از گناه نیک شمرده و هر گناهت را یکی و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده و در بازگشت را به رویت گشاده. چون بخوانی اش، آوایت را شنوَد و چون راز خود را با او در میان نهی، آن را داند. پس حاجت خود بدو نمایی و آنچه در دل داری پیش او بگشایی و از اندوه خویش بدو شکایت آری و خواهی تا غم تو را زداید و در کارها یاری ات نماید. از گنجینه های رحمت او آن را خواهی که بخشیدنش از جز او نیاید؛ چون: افزودن مدت زندگانی و تن درستی ها و فراوانی روزی ها.
خدا کلید گنج های خود را در دو دستت نهاده؛ چرا که به تو رخصت درخواست از خود را داده تا هرگاه خواستی درهای نعمت او را با دعا بازکنی و باران رحمتش را بخواهی. پس دیر پذیرفتن او تو را نومید نکند، که بخشش، بسته به مقدار نیّت بوَد؛ و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد، و این برای آن است که پاداش خواهان بزرگ تر شود و جزای آرزومند، کامل تر. بسا که چیزی را خواسته ای و تو را نداده اند، اما بهتر از آن را در این جهان یا آن جهانت داده اند، یا برایت بهتر بوده است که از تو بازداشته اند؛ و چه بسا چیزی را طلبیدی که اگر به تو داده می شد، تباهی دینت از آن زاده می شد؛ پس خواهان چیزی باش که نیکی آن برایت پایدار ماند و سختی و رنج آن به کنار، که نه مال برای تو پایدار است و نه تو برای مال برقرار.
بدان که تو برای آن جهان آفریده شده ای، نه برای این جهان؛ و برای نیستی، نه برای هستی؛ و برای مردن، نه زنده بودن؛ و بدان! تو در سرایی هستی که از آن رخت برخواهی بست و خانه ای که بیش از روزی چند در آن نتوانی نشست و در راهی هستی که پایانش آخرت است و شکار مرگی که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید بیابد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند؛ پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی باشی ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن بازدارد و خویشتن را تباه کرده باشی.
پسرکم! فراوان به یاد مردن باش؛ یاد آنچه با آن گلاویز شوی و آنچه پس از مردن روی بدان کنی، تا چون بر تو درآید ساز و برگ خویش را آراسته باشی و کمر خود را بسته، تا ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید؛ و مبادا فریفته شوی که ببینی دنیاداران به دنیا دل می نهند و بر سر دنیا بر یکدیگر می جهند؛ چه خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا وصف خویش را با تو در میان نهاده و پرده از زشتی هایش برایت گشاده. همانا دنیاپرستان سگان اند عوعوکنان و درندگان اند در پی صید دوان، که برخی را برخی دیگر بد آید و نیرومندشان ناتوان را طعمه ی خویش نماید و بزرگشان بر خرد دست چیرگی گشاید. اینان همال اشترانی اند که برخی بند بر پای اند و برخی دیگر خرد از کف داده و رهایند و در کار خویش سرگردان و در چراگاه زیان، در بیابانی سخت و دشوار روان؛ نه شبانی که به کارشان رسد، نه چراننده ای که به چراشان برَد؛ دنیا به کوره راهشان رانَد و دیده هاشان را از چراغ هدایت بپوشاند. در بی راهگی دنیا سرگردان و فروشده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفته اند و دنیا با آنان به بازی پرداخته است و آنان سرگرم بازی دنیایند و آنچه را پس آن است از یاد برده اند.
باش تا پرده ی تاریکی پس رود؛ که گویی کاروان به منزل رسیده؛ و آن که بشتابد بُود که کاروان را دریابد؛ و بدان! کسی که باره اش روز و شب است، او را براند هرچند وی ایستاده ماند، و راه را بپیماید، هرچند که بر جای باشد و راحت نماید.
و به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهی یافت و از مرگ روی نتوانی تافت و به راه کسی می روی که پیش از تو می شتافت؛ پس آنچه را می خواهی آسان گیر و در آنچه به دست آری طریق نیک را بپذیر «چه بسا جست وجو که به از کف رفتن سرمایه کشاند» و هر جوینده ای روزی نیابد و هر آهسته رویی بی روزی نماند. نفس خود را از هر پستی گرامی دار، هرچند تو را بدانچه خواهانی رساند؛ چه آنچه را از خود بر سر این کار می نهی، هرگز به تو برنگرداند. بنده ی دیگری مباش، درحالی که خدایت آزاد آفریده. در آن نیکی که جز با بدی به دست نیاید و آن توانگری که جز با سختی و خواری فراهم نیاید، چه خیری است؟
بپرهیز از این که بارگی های طمع تو را ربایند و به آبشخورهای هلاکت رسانند. اگر توانی که میان خود و خدا، خداوند نعمتی را حجاب نگردانی، چنان کن، چه تو بهره های خود را بیابی و حصّه ی خویش را بگیری و محروم نمانی. روزی اندک از جانب خدای سبحان بزرگ تر و گرامی تر است از فراوان آفریدگان؛ هرچند همه از اوست، اندک و بسیار.
جبران آنچه با نگفتن به کف نیاورده ای آسان تر بود تا تدارک آنچه به گفتن از دست داده ای؛ چرا که نگاه داری آنچه در آوند است به استوار بستن آن به بند است. نگاه داشتن آنچه که خود داری، خوب تر دانم از این که برای گرفتن آنچه در دست دیگری است، دست پیش آری. تلخی نومیدی بهتر تا از این و آن طلبیدن؛ و کار با پارسایی بهتر تا دارایی و به گناه آلودن. هرکس خود بهترین رازدار خویش است. بسا کوشنده که در پی زیانی کوشد که او را در پیش است. آن که پر گوید، یاوه سراست و آن که بیندیشد، بیناست. با نیکان درآمیز، تا از آنان به شمار آیی و از بدان بپرهیز، تا در شمارشان نیایی. بد خوراکی است که از حرام فراهم شود. ستم بر ناتوان زشت ترین ستم بود. جایی که مدارا درشتی به حساب آید به جای مدارا درشتی باید. بسا دارو که درد شود و درد که درمان باشد. بسا اندرزگو که از او اندرز انتظار ندارند، و خیانت کند آن که پی اندرز نزد او آیند. بپرهیز از تکیه کردن بر آرزوها که کالای احمقان است. خرد به یاد سپردن تجربه هاست و بهترین چیزی که آزمودی آن است که پند تو در آن است. فرصت را غنیمت دان پیش از آن که از دست رود و اندوهی گلوگیر شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته بازنگردد. از جمله زیان ها توشه فراهم نکردن است و آخرت را تباه کردن. هر کاری را پایانی بود و آنچه برایت مقدر شده زودا که به تو رسد. سوداگر به خطر افکننده ی خویش است و بسا اندک که پرثمرتر از بیش است. نه در یاور بی مقدار سودی بود و نه در دوست به تهمت گرفتار.
چندان که زمانه رام توست آن را آسان گیر و به امید بیش تر خطر را بر خود مپذیر؛ و بپرهیز از آن که ستیزه جویی، چون اسب سرکش، تو را بردارد و به گرداب هلاکت درآرد . چون برادرت از تو ببرد، خود را به پیوند با او وادار؛ و چون روی برتابد، مهربانی پیش آر؛ و چون بخل ورزد از بخشش، و چون دوری گزیند از نزدیک شدن، و چون سخت گیرد از نرمی کردن، و چون گناه نماید از عذر خواستن دریغ مدار؛ چنان که گویی تو بنده ی اویی و وی تو را نعمت داده و حقی برگردنت نهاده؛ و مبادا این نیکی را جایی کنی که نباید، یا درباره ی کسی که نشاید. دشمن دوستت را دوست مگیر، تا دوستت را دشمن نباشی؛ و در پندی که به برادرت می دهی نیک بود یا بد باید با اخلاص باشی. خشم خود را اندک اندک فروبر که من جرعه ای شیرین تر از آن ننوشیدم و پایانی گواراتر از آن ندیدم. نرمی کن به آن که با تو درشتی کند؛ باشد که به زودی نرم شود. با دشمن خویش به بخشش رفتار کن که آن شیرین ترین دو پیروزی است: از او انتقام کشیدن یا بر وی بخشیدن. اگر خواستی از برادرت ببُری، جایی برای دوستی او نزد خود باقی گذار که اگر روزی پشیمان شد، بتواند بازگردد. کسی که به تو گمان نیک برد، با کرده ی نیک گمانش را راست کن.
حقّ برادرت را با تکیه بر دوستی ای که با او داری تباه مکن؛ چه آن کس که حق او را تباه کنی دیگر برادرت نباشد. مبادا کسان تو بی بهره ترین مردم از تو باشند. در آن که تو را نخواهد دل مبند. مبادا برادرت را در پیوند گسستن از تو، عذری بود قوی تر از پیوند بستن تو با او، و مبادا او در بدی رساندن انگیزه اش قوی تر از تو باشد در نیکویی کردن. ستم آن که بر تو ستم کند در دیده ات بزرگ نیاید، چه او در زیان خود و سود تو کوشش نماید. پاداش آن که تو را شاد کند آن نیست که با وی بدی کنی.
پسرکم! بدان که روزی دوتاست: آن که آن را بجویی، و آن که تو را جوید و اگر نزد آن نروی راه به سوی تو پوید. چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و درشتی به وقت بی نیازی.
بهره ی تو از دنیا همان است که آبادانی خانه ی آخرتت بدان است. اگر بدانچه از کف داده ای گریانی، پس زاری کن بر آنچه در دست نداری. از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دلیل گیر؛ که کارها همانند و یکدیگر را نظیرند. از آنان مباش که پند سودشان ندهد مگر با بسیار آزردن، که خردمند به ادب پند گیرد و چارپا با تازیانه. اندوه ها را که به تو روی آرد با نیروی شکیبایی و باور ناب از خود دور دار.
آن که از عدالت روی برتافت به ستم شتافت. یار مانند خویشاوند است. دوست کسی است که در نهان به آیین دوستی پایبند است. هوای نفس را با رنج پیوند است. بسا نزدیک که از دور دورتر است و بسا دور که از نزدیک نزدیک تر. بیگانه کسی است که او را دوستی نیست.
آن که پای از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هرکه اندازه خود بداند حرمتش باقی ماند. استوارترین رشته ای که توراست، رشته ای است که میان تو و خداست. آن که در فکر تو نیست دشمنت به حساب آید. آن جا که طمع به هلاکت کشاند، نومید ماندن به رسیدن مقصود ماند. نه هر رخنه ای را آشکار توان دید و نه به هر فرصتی توان رسید. بود که بینا به خطا افتد و کور به مقصد خود رسد. بدی را واپس افکن؛ چه هرگاه خواهی توانی شتافت و بدان دست خواهی یافت. از نادان گسستن چنان است که به دانا پیوستن. آن که از زمانه ایمن نشیند، خیانت آن بیند و آن که آن را بزرگ داند، زمانه وی را خوار دارد. نه هرکه تیر پراند به نشانه رساند. چون اندیشه ی سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پیش از آن که به راه افتی بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه ببین با که خواهی زیست.
بپرهیز از آن که در سخنت چیزی خنده دار آری، هرچند آن را از جز خود به زبان آری.
رایزنی با زنان بپرهیز که سست رأی اند و در تصمیم گرفتن ناتوان. در پرده شان نگاه دار تا دیده شان به نامحرمان نیفتد که سخت در پرده بودن، آنان را از هر گزند، بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نیست از به خانه آوردن بیگانه ای که بدو اطمینان نداری. اگر توانی چنان کنی که جز تو را نشناسند، روادار. کاری که برون از توانایی زن است به دستش مسپار، که زن گل بهاری است، لطیف و آسیب پذیر، نه پهلوانی است کارفرما و بر هر کار دلیر، و مبادا گرامی داشت او را از حد بگذرانی و یا او را به طمع افکنی و به میانجیگری واداری.
بپرهیز از رشک نابه جا که آن درستکار را به نادرستی کشاند و پاک دامن را به بدگمانی خواند. هریک از خدمتکارانت را کاری به عهده بگذار، و آن را بدان کار بگمار تا هریک وظیفه ی خویش بگزارد و کار را به عهده ی دیگری نگذارد. خویشاوندانت را گرامی بدار که آنان چون بال تواند که بدان پرواز می کنی و ریشه ی تواند که به آن بازمی گردی و دست تو که بدان حمله می آوری.
دین و دنیای تو را به خدا می سپارم و بهترین داوری را از وی برای تو خواستارم، امروز و هر زمان، هم در این جهان و هم در آن جهان؛ والسلام.
1 نهج البلاغه، نامه ی31. لازم به ذکر است این نامه را امام علی(ع) در هنگام بازگشت از صفین، در منطقه ی حاضرین برای امام حسن(ع) نگاشته است.