ابو ایوب از طرق گوناگونی ولایت علی علیه السلام را اظهار می کرد و سخنان پیامبر را در این زمینه در مواقع لازم بازگو می نمود تا حقایق روشن گردد و جای عذر و بهانه برای کسی باقی نماند .
گواهان عادل
در سال 35 هجری که امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد کوفه شد، در همه جا سخن از فضایل علی علیه السلام بود و این که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله او را بر تمام صحابه مقدم می شمرد، ولی گروهی در این مورد شک نموده تقدم علی علیه السلام را بر دیگران باور نمی داشتند، و تا حدی حق با آنها بود زیرا شهر کوفه پس از دوران رسالت (در زمان خلافت عمر) احداث شده بود و سکنه آن را تیره های مختلفی تشکیل می دادند که مثل مردم حجاز، ارتباط نزدیکی با مرکز حکومت اسلامی نداشتند و از این رو سطح آگاهی آنان در این گونه مسائل پائین بود . امیر مؤمنان علیه السلام در همان سال گروهی از مردم را در «رحبه » (محلی در کوفه) گرد آورد و خطاب به آنان چنین فرمود:
«هرکس در روز غدیر حاضر بوده و سخنان پیامبر را شنیده است، برخیزد و شهادت دهد» آنگاه افزود: «تنها کسانی گواهی دهند که خود شخصا سخنان پیامبر را شنیده اند» .
در این هنگام گروهی متجاوز از ده نفر بپا خاستند و گفتند: ما گواهی می دهیم که پیامبر اسلام در روز غدیر دست تو را گرفت و بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه »: «هرکس که من مولا و رهبر او هستم، علی مولا و رهبر اوست » (1) یکی از این گروه، ابو ایوب انصاری بود (2).
البته چند تن از یاران پیامبر که آن روز در رحبه بودند، از جمله «انس بن مالک » و «براء بن عازب » از ادای شهادت خودداری کردند و علی علیه السلام آنان را نفرین کرد و بر اثر آن گرفتار برص یا کوری شدند .
سلام بر مولای مؤمنان
او یکبار دیگر نیز ولایت و رهبری علی علیه السلام را در میان مردم اعلام کرد و با اشاره به مضمون حدیث غدیر، به آن حضرت به عنوان «مولا» و رهبر، سلام و عرض ادب نمود که مورخان آن را به صورت زیر نقل کرده اند:
در دوران خلافت علی علیه السلام در کوفه، روزی گروهی عرب بیابانی که صورتهای خود را پوشانده بودند، به حضور آن حضرت رسیدند و چنین گفتند:
«السلام علیک یا مولانا» حضرت فرمود: مگر شما عرب بیابانی نیستید؟ (چگونه مرا می شناسید و به عنوان مولا سلام می کنید؟!) .
گفتند: بلی، ما بیابان نشین هستیم، از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شنیدیم . فرمود: «هرکس که من مولا و رهبر او هستم، علی مولا و رهبر اوست، خدایا با دوستان او دوست و با دشمنان او دشمن باش » (3).
علی علیه السلام از شنیدن این سخنان چنان خوشحال شد که به شدت خندید و فرمود: مردم ! شاهد باشید! .
راوی می گوید: آن گروه نزد اثاث و لوازم سفر خود برگشتند، من به دنبال آنان رفتم و از یکی پرسیدم: شما چه کسانی هستید؟ گفت: ما گروهی از انصار هستیم، و آنگاه یکی از آن گروه را نشان داد و گفت: این، ابو ایوب انصاری میزبان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است (4).
این داستان که در تاریخ به حدیث «الرکبان » معروف است و به صورت های مختلفی نقل شده، گواهی می دهد که ابوایوب با پدید آوردن این صحنه در صدد تبلیغ وصایت و ولایت علی علیه السلام بوده است .
باری اگر ابوایوب از دل و جان به علی علیه السلام سلام می کرد، آن را وظیفه خود می دانست زیرا او از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شنیده بود که می فرمود:
فرشتگان، مدت هفت سال به من و علی درود فرستادند زیرا هنگامی که من و علی نماز می خواندیم، کسی غیر از ما نماز نمی خواند! (5)
فرمانده سواره ها در جنگ جمل
چنانکه اشاره کردیم، ابوایوب که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله، در جبهه های جنگ با شرک و کفر، شمشیر می زد، پس از رحلت آن حضرت نیز در رکاب جانشین او علی علیه السلام در جنگ با دشمنان داخلی اسلام در جبهه مقدم شمشیر می زد و از هیچ گونه جانبازی و فداکاری فروگذاری نمی کرد . او در جنگ نهروان در جناح مقدم سپاه امیر مؤمنان علیه السلام قرار داشت (6). و فرمانده سواره ها بود (7).
او در این جنگ یکی از خوارج بنام «زید بن حصین طائی » را به قتل رسانید (8). و شخص دیگری به نام «عبدالله بن وهب راسبی » را نیز به کمک «صعصعة بن صوحان » کشت (9).
حامل پرچم امان برای خوارج
ابو ایوب در اثنای جنگ جمل، به منظور اتمام حجت، و به امید آن که خوارج کج اندیش، آگاه و بیدار گشته دست از جاجت بردارند، آنان را دعوت به ترک جنگ و خونریزی کرد و گفت:
«بندگان خدا! ما و شما هر دو مثل گذشته مسلمانیم، آیا جز این است که در میان ما و شما اختلافی وجود دارد؟ ، آیا این، باعث می شود که کمر به جنگ با ما ببندید؟! .
خوارج پاسخ دادند: اگر امروز از شما پیروی کنیم، فردا باز حکمیت را برقرار می کنید!
ابو ایوب پاسخ داد: شما را به خدا، از ترس فتنه فردا، خود را گرفتار فتنه امروز نکنید! (10). ولی متاسفانه این سخنان منطقی در آنان اثر نبخشید و به لجاجت ادامه دادند، لکن از آنجا که علی علیه السلام می خواست به قدر امکان آتش فتنه خوارج بدون خونریزی خاموش گردد، و از طرف دیگر می دید خوارج بر اثر جمود و لجاجت، هنوز ایستادگی می کنند، راه دیگری به روی آنان گشود و به ابوایوب دستور داد به آنان امان بدهد تا خود را تسلیم کنند (11). ابوایوب پرچم امان را بلند کرد و صدا زد:
«هرکس از شما که زیر این پرچم بیاید، در امانست، هرکس به مصر برود یا به عراق برگردد و یا از این سپاه جدا شود، در امان است، زیرا ما نیازی به ریختن خون شما نداریم » (12).
پس از این اعلام، هشت هزار نفر از آنان توبه کرده برگشتند، امیرمؤمنان به آنان فرمود: از سپاه خوارج جدا شوند، این گروه جدا شدند ولی بقیه خوارج به سرکشی ادامه دادند و سرانجام شکست خورده، کشته شدند .
اعلام آمادگی جهت حمایت از ولایت
اگر ابوایوب در کنار امیرمؤمنان علیه السلام شمشیر می زد، به این علت بود که به حقانیت راه و روش او ایمان داشت و این اعتقاد خود را به مناسبت های مختلف اظهار می کرد، از آن جمله او هنگام عزیمت امیرمؤمنان علیه السلام به جنگ صفین، همراه «عبادة بن صامت » (یکی دیگر از یاران علی علیه السلام) به حضور آن حضرت رسید و با بیانی گرم و صمیمی ابراز پشتیبانی کرده چنین گفتند:
«ای امیر مؤمنان! هرگز نگران نباشید، پدران و مادران ما، فدای شما باد، به خدا سوگند همچنان که برادرت پیامبر را یاری کردیم، تو را نیز یاری می کنیم، مهاجران و انصار همگی در رکابت شمشیر می زنند، و جز افراد گمراه، کسی از شرکت در جنگ خودداری نمی کند» .
امیر مؤمنان علیه السلام از وفاداری آنان خوشحال شده از آن دو، تقدیر کرد (13).
حمله کوبنده
ابوایوب تنها مرد شعار نبود، بلکه او شعار و حماسه را با عمل درهم آمیخته بود، اگر او پیش از آغاز جنگ، نسبت به امیر مؤمنان اعلام وفاداری کرد . در میدان جنگ نیز وفاداری خود را به اثبات رسانید و با تمام قدرت، با سپاه معاویه پیکار کرد و قهرمانیها از خود نشان داد .
او روزی از سپاه امیر مؤمنان بیرون آمد و در میدان جنگ، در میان دو سپاه ایستاد و مبارز خواست و کسی از سپاه شام به جنگ او بیرون نیامد، و چون کسی جرات پیکار با او را از خود نشان نداد، بدون آن که کسی در برابر او یارای مقاومت داشته باشد، اسب تاخت و به سوی چادر معاویه یورش برد . معاویه چون او را دید، به داخل چادر گریخت و از در دیگر آن بیرون رفت ... !
در این هنگام گروهی از سپاه شام به طرف او هجوم آوردند، وی مدتی با آنان جنگید و سرانجام سالم به اردوی امیرمؤمنان باز گشت .
معاویه با رنگی پریده به چادر خود باز گشت و سپاهیان خود را سرزنش کرد و با طعنه گفت: وای بر شما! من گمان می کنم شمشیرهای شما اجازه ندارند اینان را بکشند! و گرنه او نمی توانست به اینجا برسد! ، پس اگر بار دیگر چنین اتفاقی افتاد، با سنگ حمله کنید!
در این هنگام مردی از اهل شام به نام «مبرقع بن منصور» به معاویه گفت: همچنانکه آن سواره به چادر تو حمله کرد، من نیز به چادر علی حمله خواهم کرد و اگر توانستم، او را خواهم کشت، آنگاه اسب تاخت و به سوی چادر امیرمؤمنان حرکت کرد، ابوایوب او را دید و بی درنگ با شمشیر به وی حمله کرد و چنان ضربت قاطعی بر گردن او وارد ساخت که سر وی از تن جدا شد، ولی همچنان بر پیکرش باقی ماند! ، مردم تصور کردند شمشر ابوایوب به خطا رفته است، لکن وقتی که اسب او حرکت کرد، سر وی یک طرف و تنش به طرف دیگر افتاد! و مردم از این ضربت قاطع تعجب کردند .
علی علیه السلام فرمود: من بیش از ضربت ابوایوب، از ماندن سر وی بر پیکرش تعجب می کنم، آنگاه خطاب به ابوایوب فرمود: تو مصداق گفتار شاعری که می گوید:
«پدران ما جنگ را به ما آموختند، ما نیز آن را به فرزندان خود خواهیم آموخت » (14).
پی نوشت:
1) نشهد انا سمعنا رسول الله یقول: و اخذ بیدک یوم غدیر فرفعها فقال: الستم تشهدون انی قد بلغت؟ قالوا: نشهد . قال: فمن کنت مولاه فعلی مولاه .
2) این قضیه با اندکی اختلاف، در کتب و منابع نامبرده در زیر نقل شده است:
اسد الغابة، ج 3، ص 307 و ج 5، ص 205 - الاصابة، ج 2، ص 408 و ج 4، ص 80 - البدایة و النهایة، ج 7، ص 348 . این قضیه را مرحوم علامه امینی در جلد 1 الغدیر از صفحه 166 تا 185 از کتب و منابع مختلف اهل تسنن و از طریق راویان متعدد نقل کرده است .
3) من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه » .
4) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 208 - حیاة الصحابة، ج 2، ص 769 - الدرجات الرفیعة، ص 315 - رجال کشی، ص 45 - الغدیر، ج 1، ص 187 تا 192 - البدایة و النهایة، ج 5، ص 212 .
5) تاریخ ابن عساکر (تاریخ دمشق) ج 1، ص 70 .
6) الدرجات الرفیعة، ص 315 - الاستیعاب، ج 4، ص 6 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 112 - تاریخ بغداد، ج 1، ص 154 .
7) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 345 - الامامة و السیاسة، ج 1، ص 149 - ولی ابن ابی الحدید و علامه مجلسی می نویسد: او در این جنگ، در جناح راست سپاه امیرمؤمنان بوده است (شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 273 و بحارالانوار، ج 8، ص 601 چاپ قدیم) .
8) الکامل، ج 3، ص 346 .
9) مروج الذهب، ج 3، ص 47، چاپ بیروت .
10) الکامل، ج 3، ص 343 .
11) بحارالانوار، ج 15، ص 144، چاپ قدیم، سفینة البحار، ج 1، ص 51 .
12) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 149 .
13) بحارالانوار، ج 39، ص 135 .
14) علمنا الحرب آباؤنا
و سوف نعلم ایضا بنینا
الفتوح، تالیف احمد بن اعثم کوفی متوفی حدود سال 314 - ج 3، ص 49 - 50، چاپ حیدرآباد هند .
این قضیه در کتاب «مناقب » تالیف ابن شهراشوب به صورت ناقص نقل شده و گویا مقداری از مطلب ساقط شده است، عبارت آن در نسخه ای که نگارنده در اختیار دارد، چنین است:
«و برز ابوایوب الانصاری فنکلوا عنه فحاذی معاویة حتی دخل فسطاطه فترفع ابن منصور فقال امیرالمؤمنین:
و علمنا الحرب آباؤنا
و سوف نعلم ایضا بنینا .
چنانکه ملاحظه می شود، عبارت ناقص و نامفهوم است .