ماهان شبکه ایرانیان

درآمدی بر مجموعه مقالات «امام خمینی و انقلاب اسلامی »

برای این مجموعه از مقالات خود، به نظرم رسید نام «امام خمینی وانقلاب اسلامی » را برگزینم. زیرا بخش عمده آنها به یکی از این دو عنوان اختصاص دارد. چند مقاله هم راجع به «جهان اسلام » است که آنها نیز درفضای انقلاب اسلامی و در راستای حاکمیت انقلاب، و الهام گرفته از افکاربلند امام خمینی و به منظور پیاده کردن آرمانهای والای آن امام بزرگوارنوشته شده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

برای این مجموعه از مقالات خود، به نظرم رسید نام «امام خمینی وانقلاب اسلامی » را برگزینم. زیرا بخش عمده آنها به یکی از این دو عنوان اختصاص دارد. چند مقاله هم راجع به «جهان اسلام » است که آنها نیز درفضای انقلاب اسلامی و در راستای حاکمیت انقلاب، و الهام گرفته از افکاربلند امام خمینی و به منظور پیاده کردن آرمانهای والای آن امام بزرگوارنوشته شده است.

به نظر می رسد این دو عنوان «امام خمینی » و «انقلاب اسلامی » از هم قابل تفکیک نباشند، هر جا نام امام خمینی هست نام انقلاب اسلامی مطرح است، و از شنیدن یکی از این دو عنوان دیگری به ذهن تداعی می نماید.مسلما این دو عنوان، برای همیشه هم در تاریخ اسلام و جهان، با هم ثبت وضبط و تجزیه و تحلیل خواهد گردید و به همان اندازه که تاریخ، به انقلاب اسلامی، و آثار و تبعات ناشی از آن، اهمیت می دهد به همان نسبت، و شایدبیشتر از آن، برای «امام خمینی » عظمت قائل می شود، زیرا او را بنیانگذار وسلسله جنبان این انقلاب باشکوه می داند.

امام خمینی مرد قرن است، انقلاب اسلامی هم، انقلاب قرن است. امام خمینی، در پایان قرن چهاردهم هجری قمری، و آغاز قرن پانزدهم بطور حتم،مجدد اسلام به شمار می آید، انقلاب اسلامی هم، احیای تفکر اسلامی وتجدید حیات سیاسی و فرهنگی اسلام در این قرن و سرفصلی روشن وغیرقابل تردید در تاریخ اسلام است که باید آن را مبدا تاریخ مقطعی ایران واسلام قرار داد و زمان و حوادث را با قبل و بعد از انقلاب مشخص کرد.

مروری بر تحولات و انقلابات اسلامی

در اسلام، تحولات و انقلابات بسیاری رخ داده است که هر کدام از آنهابه نسبت اهمیت و قدرت تاثیر خود، در سرنوشت اسلام و مسلمین مؤثرافتاده است چه تاثیر مثبت و چه تاثیر منفی زیرا به نسبت نزدیکی به اسلام وتبیین صحیح از مفاهیم آن، اوضاع واحوال مسلمین را به پیش برده و چهره اسلام را نیکو جلوه داده است، یا به عکس، به نسبت دوری از مفاهیم وحقایق اسلامی، در وضع مسلمانها تاثیر نامطلوب گذارده و چهره ای ناپسند،از اسلام ترسیم نموده است.

در اینجا مجال آن نیست که یک یک انقلابات و تحولات مهم و مؤثرتاریخ اسلام را ارزیابی کنیم، که خود نیاز به تالیف یک یا چند کتاب دارد، تاحق هر انقلاب را ادا و حدود کاربرد و تاثیر منفی یا مثبت آن را روشن کند،ما تنها فهرستی از آنها را یاد می کنیم با اشاره به برخی از آثار هر کدام.

اولین تحول مهم در تاریخ اسلام، هجرت رسول اکرم از مکه به مدینه بوده است، که اسلام را از انزوا بیرون آورد و برای اسلام در صحنه سیاسی جهان، جایی باز کرد و به همین خاطر به اشاره علی علیه السلام مبدا تاریخ اسلام قرار گرفت. دوران پس از هجرت را باید دوران حاکمیت اسلام و تشریع قوانین اجتماعی و سیاسی و بلکه تشریع بخش عمده احکام عبادی دانست،این تحول، در آیات و سوره های مکی و مدنی و در قوانین اسلامی، کاملامشهود است و شرح آن معمولا هنگام بیان فرق این دو دسته از آیات و سورقرآنی، و گاهی، در مساله ناسخ و منسوخ و نیز در «تاریخ فقه » در دوران نخست: (دوران تشریع) تحریر می گردد.

دومین تحول، رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است در سال یازدهم هجرت، واستقرار نظام خلافت و پیامدهای آن مانند ارتداد بسیاری از قبایل عرب وجنگهای مسلمانها با اهل رده (مرتدین) در درون جزیرة العرب، و آغازفتوحات اسلامی در بیرون از جزیرة العرب بخصوص در شام و عراق و ایران.

از آنجا که نظام خلافت به عقیده شیعه، عدول از نظام امامت و سرپیچی از نص خدا و رسول بوده است، دیدگاه شیعیان نسبت به آن منفی است، امااهل سنت با استناد به مبارزه قاطع نظام خلافت با حرکت ارتداد و پیشرفتهای پیاپی لشکر اسلام در شرق و غرب جزیرة العرب و به تصور این که خلافت ناشی از شورای اهل حل و عقد بوده است، آن را یک ارزش شمرده اند. شیعه معتقد است که اگر پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نظام امامت استقرارمی یافت، حقایق و معارف و احکام اسلامی و مفاهیم قرآنی روشنتر می شد،زمینه اختلافات فقهی و سیاسی از میان می رفت و یا کم رنگ می گردید. ودر نتیجه، سرنوشت جهان به گونه دیگری رقم می خورد، که بررسی این مطلب نیازمند بحثی مستوفا است.

تحول سوم، قیام مردم علیه خلیفه سوم و استقرار خلافت بر علی علیه السلام بود.گرچه از دیدگاه تاریخی، علی علیه السلام با اصرار و بیعت مردم به خلافت رسید و نه با معیار نص و براساس نظام امامت، ولی شیعیان بر این عقیده اند که این تحول، برگشت مردم از باطل به حق یعنی همان نظام امامت بوده است. وبدین ترتیب پس از گذشت سالها از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بار دیگر اسلام درمسیر واقعی خود قرار گرفته است. و این مطلب نیز بحث دامنه داری رامی طلبد.

در هر حال، اگر علی علیه السلام از دیدگاه جمهور مسلمانها، خلیفه چهارم بوده وهست، و از لحاظ تاریخی خلافت او، امتداد خلافتهای پیش از آن بوده است و او با همان معیار معمول خلافت روی کار آمد و نه با معیار نص، و براساس نظام امامت، در عین حال، شیعیان خاص آن حضرت، قبل از ایام خلافت، اورا امام می دانستند و در حال خلافت هم به دیده امامت (و نه خلافت) به اومی نگریستند و باید گفت: خلافت علی علیه السلام، هر دو گروه اکثریت و اقلیت را بادو دیدگاه مختلف راضی و خشنود کرده بود. و علی القاعده باید مسلمانها دردوران خلافت علی علیه السلام روزگار خوشی را طی کرده طعم شیرین نظام ارزشمند اسلام را می چشیدند. ولی به عکس، با توجه به کیفیت روی کارآمدن او پس از قتل خلیفه پیش از وی و با توجه به وقایع تلخی که گروههای مختلف ناکثین و قاسطین و مارقین پدید آوردند و با انگیزه های گوناگون جامعه اسلامی را درگیر سه جنگ خونین (جمل، صفین و نهروان) کردند،علی علیه السلام فرصت نیافت چنان که می خواست به اهداف والا و بلند خود برسد وبه دنبال آن، سرانجام در محراب عبادت به شهادت رسید و مسلمانها باشهادت علی علیه السلام پا به دوران تاریک و تلخی گذاشتند که قریب یک قرن ادامه یافت: دوران حکمرانی «بنی امیه » با دو تیره «سفیانی » و«مروانی »اش.

تحول چهارم، بنابراین، آغاز خلافت «بنی امیه » است که نه تنها شیعیان خاص علی، که دوستان و طرفداران عام هل بیت یعنی اکثریت قریب به اتفاق مسلمانها، از آن رنج بردند.

هر چند در همین دوران استبداد سیاسی و قومی، که رنگ نژادی و برتری عرب بر عجم، به خود گرفت، دامنه فتوحات اسلام در اطراف کشور اسلام،بخصوص در غرب آن، تا اندلس، ادامه یافت و همین امر باعث گردید که عده ای از مورخان اسلام، این دوران را مثبت ارزیابی کنند که خود قابل تجزیه و تحلیل و جای تامل است. به نظر می رسد در این دوران، ظواهراسلام حاکم بوده و نه روح اسلام و باطن آن.

به هر حال، این دوران، با همه تحولات مثبت کم و منفی بسیار و حوادث بسیار تلخ آن، با انقراض خلافت «اموی » و روی کار آمدن خلافت «بنی عباس » سپری گردید.

تحول پنجم، استقرار خلافت بنی عباس بود با گرایش و تظاهر به دوستی اهل بیت پیغمبر، نه، بلکه به نام «اهل بیت علیهم السلام » و به داعیه حکومت فردی ازآل محمد که مورد رضایت مسلمانها باشد (رضی من آل محمد). بنی عباس به یاری ایرانیان و با گرایش به فرهنگ ایرانی، روی کار آمدند، که شرح آن از بعد سیاسی و فرهنگی در کتابها آمده است. از جمله در کتاب پرتو اسلام نوشته «دکتر احمد امین » مصری.

خلافت آل عباس، با همه تبعات تلخ و شیرین آن، به جای گسترش سیاسی و پیشرفت در فتوحات اسلامی که قبلا اتفاق افتاده بود، مبدا تحول فرهنگی عظیمی در اسلام گردید، زمینه تالیف و تاسیس و پیشرفت علوم اسلامی وآشنایی با فرهنگ وعلوم یونانی و ایرانی و هندی و مصری و دیگر ملل رافراهم کرده و سرانجام باعث آغاز کار تالیف و تصنیف در اسلام گردید.پیشرفت این حرکت فرهنگی، تقریبا تا سه قرن ادامه داشت و پس از قرن چهارم تدریجا دچار رکود و درجا زدن گردید و با حمله «مغول » در قرن هفتم رو به ضعف و انقراض رفت.

خلافت عباسی، نه تنها باعث رونق بازار علم و دانش برای جمهورمسلمانها و اهل سنت گردید، که برای پیروان اهل بیت نیز - برخلاف خواست دستگاه خلافت - منشا خیر شد. ما می دانیم که در دوران امام باقر و امام صادق علیهما السلام (نیمه اول قرن دوم) روایات و افکار اهل بیت نضج گرفت و درمحیط علمی، رسمیت پیدا کرد، به طوری که در قرن سوم و چهارم با مذاهب دیگر رقابت می کرد. من در یک مقاله که در شماره 32 همین نشریه تحت عنوان «نقش امام صادق در نهضت علمی اسلام » چاپ شد، به شرح این حقیقت پرداخته ام.

از لکه های ننگ و تاریک دوران «بنی عباس » همان به شهادت رسانیدن امامان معصوم و اولاد پیغمبر به دست خلفا و نیز گسترش بساط لهو و لعب وشهوترانی و میگساری است کما این که از تاریکترین نقاط دوران «بنی امیه » فاجعه کربلا و پس از آن فاجعه شهادت «زیدبن علی بن الحسین »است که هر کدام، اثر خود را گذاشت: شهادت امام حسین، به حکومت «آل ابی سفیان » و شهادت «زیدبن علی » به حکومت «آل مروان »پایان داد. و هر دو جنایت و جنایات مشابه آن، زمینه را برای تبلیغات «آل عباس » و روی کارآمدن آنان فراهم کرد.

تحول ششم، در اوایل خلافت «آل عباس »، با حدود نیم قرن جلو و عقب تحولی با دو گرایش متضاد، در غرب جهان اسلام اتفاق افتاد: اول، روی کارآمدن «امارت اموی » در اندلس با فرار یک تن از «بنی امیه » به نام «عبدالرحمن داخل » از دست «منصور دوانیقی » به «اندلس » و تاسیس حکومت مستقل از خلافت عباسی در آنجا است که باعث رونق بازار علم وفرهنگ و تمدن اسلامی بسیار جالب و جاذب گردید و آثار آن تا قرن پنجم وتا انقراض دوران «امارت » و یا «خلافت » اموی در اندلس، و حتی تا نیمه قرن نهم هجری، و انقراض حکومت اسلامی و «غروب اسلام در اندلس »ادامه داشت و شرح آن را باید در کتابهای مربوط به اسلام در اندلس، ازجمله کتاب با ارزش تاریخ دولت اسلامی در اندلس تالیف «محمد عبدالله عنان » و ترجمه «عبدالمحمد آیتی » در 5 مجلد، ملاحظه کرد. این اتفاق عجیب پلی میان اسلام و اروپا و وسیله آشنایی اروپا با «فرهنگ اسلامی »گردید.

باری، این تحول عظیم سیاسی و فرهنگی، عمدة گرایش اموی و سنی داشت. اما اتفاق دومی که با گرایش شیعی و با عاطفه خاص به اهل بیت و به وسیله این خاندان، در غرب اتفاق افتاد، همانا نهضت علوی «ادریسیان » بوددر غربی ترین نقطه افریقای اسلامی (کشور مغرب کنونی) که توسط «ادریس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام » رخ داد و هر چندفکر فقهی و مذهبی آنان، سنی بود، با مذهب مالکی، اما با عواطف شدید به اهل بیت توام بود که تا عصر حاضر این عواطف در مغرب بشدت بچشم می خورد و آنان خود را شیعه می دانند. همین عواطف و تمایلات به اهل بیت،باعث گردید که اکثر سلسله های حاکم بر مغرب پس از ادریسیان، از میان علویین و «بنی الحسن » پدید آیند، از جمله سلسله علوی کنونی با حدودچهارصد سال سابقه. کمی پس از آن در شرق و اواسط افریقا سلسله های خوارج با گرایشهای افراطی و غیرافراطی (در لیبی و الجزایر) پیدا شدند ویک تیره از آنان (آل رستم) چندی حکمرانی داشتند که آن نیز در این زمان تحولی در افریقای اسلامی به شمار می آمد.

رقابت و درگیری این دو گرایش در میان حاکمان اندلس و حاکمان مغرب،تا چند قرن ادامه داشت و همچنین، بین حاکمان مغرب با طرفداران خلافت عباسی و با گروههای خوارج که گفتیم در افریقا روی کار آمده و از میان رفتند ولی پیروان آنان در الجزایر و تونس و لیبی هنوز باقی هستند، کما این که بقایای خوارج به نام «اباضیه » در کشور عمان هنوز حاکمیت دارند. ولی بطور کلی نقش این فرقه در قرون بعد از سه قرن اول کمرنگ بوده است وتنها یک تیره از آنان یعنی «اباضیه » که از همه تیره های خوارج معتدلترهستند تاکنون باقی مانده اند.

این تضادهای سیاسی و فکری و فرهنگی، در میان مسلمانان افریقا، تاعصر حاضر، قابل لمس است، هر چند بجز کشور مغرب، در نقاط دیگر افریقاچندان مشهود نیست.

البته در مغرب، حرکت موحدین رنگ شیعی داشته با گرایش «سلفی گری » که شرح آن مفصل است و آثار آن کم و بیش مشهود می باشد.

تحول هفتم، که در جهت گسترش فرهنگ «اهل بیت » اتفاق افتاد، همانااستقرار دو قدرت سیاسی با فرهنگ شیعی، در شرق و غرب جهان اسلام بود.در آغاز قرن چهارم: در شرق، به قدرت رسیدن «آل بویه » در ایران و در«بغداد» مرکز خلافت اسلامی، که تا نیمه قرن پنجم ادامه داشت. اما در غرب،استقرار خلافت و امامت «فاطمیین » بود که از وسط شمال افریقا «تونس کنونی » آغاز و در «مصر» مستقر گردید و تا قرن ششم ادامه یافت.

از قدرت «آل بویه » عمدة شیعیان اثنی عشری سود بردند و حوزه های علمی شیعه در همه جا و از همه بیشتر در بغداد مرکز خلافت رونق پیدا کرد که در تاریخ تشیع به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است و علوم مذهب «شیعه »عمدة در همان شهر رواج و گسترش یافت و تالیف و تدریس می گردید.

اما به قدرت رسیدن «فاطمیین » در غرب جهان اسلام، براساس فکر واندیشه «باطنی گری » و به نام «اسماعیلیه » بود و گرچه این فکر، حتی درقلمرو حکومت «فاطمیین » فراگیر نگردید، اما محبت و علاقه به اهل بیت پیغمبر را در غرب جهان اسلام، و بلکه در شرق گسترش داد که تاکنون آثارآن در مصر باقی است. تحولات ناشی از حرکت «اسماعیلیه » در شرق اسلامی با حمله مغول و سقوط بغداد در سال 656 هجری قمری، و اندکی پس از آن در سوریه، ادامه داشت و کم کم افول نمود، و به صورت اقلیت متفرق در هند و افریقا و ایران و یمن باچند فرقه و عمدة با دو فرقه «بهره » و«آقاخانیه » تاکنون، به حیات خود ادامه می دهد و هیچ نقش سیاسی وفرهنگی بارز و آشکاری به عهده ندارد. برخلاف گرایش «شیعی امامی » که پس از «آل بویه » تا عصر حاضر همواره نقش مهمی را بازی می کرده که اثرآن را در تحولات پس از حمله مغول، خواهیم دید.

فرق آشکار دیگر این دو نهضت و حرکت شیعی، علاوه بر گستردگی علوم اسلامی با تمام شعباتش در مذهب امامیه از فقه و تفسیر و حدیث و رجال وجز آن و به علاوه ازدیاد پیروان آن در شرق و غرب عالم اسلام و به علاوه ادامه قدرت آن تاکنون در ایران، آن است که فرقه اسماعیلیه از آغاز، به ترور و خشونت دست زد در حالی که طائفه امامیه همواره آرامش و امانت ومتانت و دعوت خود را از راه علم و دانش و منطق، رعایت نموده و می نمایدو شاید همین امر سر بقاء و راز پیشرفت آن باشد، با این که سنت مبارزه خودرا با حکومتهای جور همواره حفظ کرده و هیچگاه تن به سازشکاری نداده است.

تحول هشتم در تاریخ اسلام، که سرنوشت اسلام و مسلمین را از لحاظسیاسی و فرهنگی دگرگون کرد و اسلام را رو به انحطاط برد، همانا از حمله مغول در سال 616 قمری و عمدة پس از سقوط «بغداد» و انقرض خلافت «آل عباس » در 656 آغاز می شود. درباره آثار و تبعات منفی بسیار و مثبت اندک و غیرقابل ذکر این تحول، سخن بسیار گفته اند و هنوز هم جای بحث دارد.

بطور کلی، قدرت سیاسی اسلام، صددرصد و بخش عمده آثار علمی ودستاوردهای فرهنگی چشمگیر مسلمانها به دست مغول از میان رفت، منش و شخصیت اسلامی و اخلاق و آداب و سنتهای به جای مانده از صدر اسلام تا آن هنگام و همچنین، مواریث قرون گذشته مسلمانها که دست آورد همه ملل اسلامی بخصوص ایرانیان و مصریان و دیگر عربها بود، از میان رفت وبه عقیده برخی از مورخان بزرگ، خودباختگی و انحطاط روحی مسلمانهااز آن هنگام آغاز شد و تا دوران کنونی همچنان آثار آن باقی است.

از لحاظ سیاسی، شیرازه سیاست و معیار وحدت امت اسلام که در خلیفه بغداد متمرکز بود از میان رفت، هر چند اقلیتهایی در اینجا و آنجا، در شرق وغرب اسلامی، تسلیم آن خلافت نبودند، ولی به هر حال، خلافت بغداد قدرتی برای اسلام شمرده می شد. پس از آن، در شرق اسلام، حکومتهای متفرق ومتضاد با گرایشهای مختلف سنی و شیعی و با مذاهب گوناگون فقهی و کلامی و نظامهای متفاوت سیاسی و به نامهای گوناگون پی درپی به وجود آمدند وازمیان رفتند، هر چند قدرت عمده در شرق از آن سلاطین ایرانی و ترک نژادبود. غرب جهان اسلام، نیز وضعی مشابه داشت، هر چند عنصر عربی و تفکر«سنی » بر آن غلبه داشت که تاکنون ادامه یافته است.

تحول نهم، این وضع، تا حدود دو قرن و اندی ادامه داشت، تا به طورمعجزه آسا و در ناباوری تمام، دو نظام نیرومند با دوگرایش «شیعی و سنی »تدریجا در شرق و شمال جهان اسلام، رخ نمود، و بعدا نظام سومی به آن دو،در شرقی ترین جهان آن روز اسلام (شبه قاره هند) پیوست.

اول، نظام سلطنت و امارت و (بعدا خلافت) «آل عثمان » در آسیای مرکزی (ترکیه) کنونی در حدود «یک قرن » پس از انقراض «خلافت عباسی »با گرایش شدید سنی بود، که پس از سیطره «سلطان سلیم » (923 ه . ق) برسوریه و مصر و عربستان، رسما به عنوان «نظام خلافت اسلامی » شناخته شدو تدریجا جای خلافت بغداد را گرفت و تا ناف اروپا و افریقا قلمرو قدرت سیاسی و فرهنگی خود را گسترش داد. خلافت عثمانی تا چند قرن در جهان اسلام، حرف اول را می زد تا این که پس از جنگ بین الملل اول، در ثلث اول قرن چهاردهم هجری قمری با نیرنگ اروپاییها و عمدة «انگلیس » از هم پاشید و قلمرو آن به بیش از 20 کشور عربی و یک کشور ترک، تقسیم گردید.

این نظام سنی اسلامی، از لحاظ سیاسی بسیار قوی ولی از لحاظفرهنگی، چشمگیر نبود اما در هر حال، در پیشبرد فکر اسلامی سنی و حمایت از اسلام، ظرف چند قرن، نقش عمده را به عهده داشت.

دوم، نظام پادشاهی صفویه در پایان قرن نهم و آغاز قرن دهم هجری قمری، در ایران اسلامی باگرایش شدید و مفرط «شیعی اثنی عشری » و باضدیت آشکار با گرایش «سنی » و با درگیریهای فراوان با همتای سنی خود«خلافت عثمانی ». سلطنت صفویه با ادعای سیادت و انتساب به اهل بیت پیغمبر (که بعدا مورد بحث مورخان قرار گرفت و طرفداران و مخالفان فراوان پیدا کرد) داعیه حمایت صددرصد از مذهب شیعه امامیه داشت وبدان عمل می کرد.

این نظام، از لحاظ سیاسی تدریجا دوشادوش نظام «عثمانی » در بخش عمده شرق اسلام تا ماوراءالنهر و آسیای وسطی و تا مرزهای هند گسترش پیدا کرد. اما از لحاظ فرهنگی، فرهنگ و فکر شیعی را گسترش داد،به طوری که پس از دوران طلایی آل بویه هیچ گاه فرهنگ و علوم شعیه امامیه تا این پایه گسترش نیافته بود. علوم فقه و اصول، حدیث و روایت ورجال، کلام و فلسفه و عرفان، فوق العاده پیشرفت کرد البته با فکر شیعی و باتعهد به مذهب اهل بیت (مذهب امامیه اثنی عشریه).

هر چند نظام سلطنت صفوی پس از حدود دو قرن با حمله ازبکهای متعصب به ایران و تصرف پایتخت ایران (اصفهان) از میان رفت اما جای خود را به نظامهای سلطنت شیعی دیگر داد که از همه با دوام تر سلسله قاجاریه بود که در آغاز قرن سیزدهم هجری پدیدار و در نیمه اول قرن چهاردهم توسط «رضاخان پهلوی » منقرض گردید.

سلسله قاجار، نسبت به سلسله صفوی، هم از لحاظ سیاسی و هم ازلحاظ فرهنگی ضعیف بود و بخش مهمی از شمال و شرق کشور را از دست داد.

اما نظام سومی که سالهای پس از استقرار نظام «خلافت عثمانی » و نظام سلطنت ایرانی، روی کار آمد همانا استقرار سلطنت تیموریان، خاندان «امیرتیمور» در شبه قاره هند بود با گرایش سنی و گاهی با تمایلات شیعی که ازلحاظ سیاسی نوسان داشت و از لحاظ فرهنگی چشمگیر نبود.

این سلسله، سرانجام در اواخر قرن سیزدهم هجری در تاریخ(1275ه .ق)به دست «انگلیس » از میان رفت و شبه قاره دربست در قبضه آنان قرارگرفت. تا این که در نیمه دوم قرن چهاردهم هجری با قیام مردم هند از چنگال استعمار نجات یافت اما آن کشور پهناور، به دو کشور اسلامی، و هندی وبعدا کشور اسلامی هم به دو کشور پاکستان و بنگلادش تقسیم شد، و تاکنون این وضع ادامه دارد و هنوز هم مسلمانها در آن منطقه حساس و پرآشوب،وضع اطمینان بخشی ندارند، آینده آنان در پاکستان و بنگلادش دچار ابهام ودر کشور «هند» بسیار اسف انگیز و یاس آور است «ولله الامر من قبل و من بعد».

خدا می داند که سرنوشت اسلام در «شبه قاره هند» به کجا می انجامد،مخصوصا با نغمه های تازه وهابیت و «سپاه صحابه » که علاوه بر جنگ عقیدتی، دست به اسلحه برده است و جنگ «شیعه و سنی » و «سنی و سلفی »راه انداخته است. در حالی که این مردم، از لحاظ فرهنگ اسلامی ضعیف، واز لحاظ سیاسی هم، قدرت در دست عناصر «لائیک » است و از سوی آنان بااستقرار «نظام اسلامی » که مسلمانها به آرزوی آن، از «هند» جدا شدند، وبنیانگذاران کشور پاکستان بزرگ، به همین انگیزه مسلمانها را از هندیها،جدا کردند، بشدت مبارزه می شود بخصوص پس از استقرار نظام اسلامی درایران. هر چند هواخواهان نظام اسلامی رو به ازدیاد هستند.

در همین دوران، قبل و بعد از شبه قاره هند، بسیاری از نقاط اسلامی افریقا و آسیا مستعمره اروپاییان بود که بعدا راجع به آزادی آنها بحث می کنم.

تحول دهم، معمولا مورخان ما مشروطیت را در ایران و نیز در ترکیه عثمانی، آغاز یک تحول می دانند، که البته از لحاظ سیاسی و فرهنگی می تواند یک تحول باشد هر چند در هر دو بعد ضعیف، و از لحاظ سیاسی ضعیف تر بوده و مدت کمی هم به حیات خود ادامه داده است.

تقریبا همزمان با یکی دو دهه اختلاف، فکر مشروطیت با تاثر از اروپا وبا چاشنی اسلامی در این دو کشور اسلامی اوج گرفت و به نتیجه رسید. درسال 1324 قمری نظام حکومت مشروطه در ایران و اندی پیش از آن در«عثمانی » سمیت یافت، اما اسم آن از رسم آن بیشتر بود، و چون اصل فکراز بیگانه بود سرانجام کار به دست حامیان فکر غربی و نظام لائیک، افتاد وعلمای دین که اکثرا بشدت از آن به عنوان بخشی از حکومت عادله اسلامی،حمایت می کردند از صحنه سیاست بخصوص پس از روی کار آمدن رضاخان به کمک انگلیسیها، بیرون رانده شدند بنابراین، این دوران اگر درآغاز، تحول آزادی بخش به شمار می آمد «به نظام استبداد» انجامید، که بایدآن نظام را هم به عنوان یک تحول، مورد بحث قرار داد.

تحول یازدهم، استقرار استعمار انگلیس و فرانسه در هند و کشورهای عربی و افریقا و استقرار نظام استبداد در ایران و در ترکیه با دو چهره: درترکیه پس از انقراض خلافت عثمانی و جدا شدن کشورهای عربی و افریقایی از آن، نظام استبدادی «آتاتورک » با گرایش مفرط «لائیک » و بیرون راندن دین بکلی از عرصه سیاست و حکومت و سرکوب کلیه حرکتهای اسلامی وجلوگیری از مظاهر دینی و تعطیل مدارس علمی اسلامی و بالاخره گسترش فرهنگ اروپایی با تمام مظاهرش در پوشش قومیت و ملیت ترکی، روی کارآمد.

این وضع در بدنه نظام حکومت و در «سران آن » تاکنون بشدت ادامه دارد هر چند حرکت (آتاتورک) نتوانست اسلام را از میان ببرد و مردم ترکیه همچنان مسلمان هستند و ملزم به آداب و رسوم اسلامی در چهره اروپایی،کما این که فکر اسلام سیاسی هم رو به گسترش است و پیش بینی می شود که دیر یا زود، سیاست و حکومت به دست طرفداران نظام اسلامی بیفتد.

اما در ایران، استبداد رضاخانی با پوشش کمرنگ و مسخره نظام مشروطه، در بعد سیاسی و فرهنگی بشدت در جهت ضدیت با اسلام و بافرهنگ و مظاهر اسلامی، پیش می رفت، هر چند پس از شروع جنگ بین المللی دوم و هجوم «متفقین » به ایران و با فرار رضاخان، این قدرت ضداسلامی، ضعف پیدا کرد و محمدرضا تا سالها نتوانست دیگر علمای دین واسلام خواهان را کنترل نماید تا این که با فرار او نیز، این سلسله پنجاه ساله ضد ارزشهای اسلامی هم، منقرض گردید و نظام اسلامی استقرار یافت که اینک، در صدد مقایسه آن با نظامهای گذشته کشورهای اسلامی هستیم.

تحول دوازدهم استقرار نظام جمهوری اسلامی; هر چند این نظام جمهوری اسلامی، در ایران حاکمیت پیداکرد و به ظاهر تحولی است خاص ایران، اما با توضیحات ما که در این جا به اختصار و در مقالات مندرج دراین مجموعه به تفصیل آمده است خواهیم دید که این انقلاب، یک انقلاب اسلامی فراگیر نسبت به کل جهان اسلام است و به محدوده ایران اختصاص ندارد و ما ترجیح می دهیم این مطلب را طی چند فراز بیان کنیم.

اول زمینه های انقلاب اسلامی

1- فکر اسلام سیاسی یا اندیشه استقرار نظام اسلامی فراگیر و حکومت اسلامی مستقل، همراه اسلام پدید آمده و پس از هجرت رسول اکرم عملا درمدینه، به منصه ظهور رسیده است و پس از آن حضرت، همان طور که قبلاگفته شد تا قرن چهاردهم به گونه های مختلف و به نامها و عناوین متفاوت درجهان اسلام جریان داشته است و آخرین پایگاه حکومتی به نام اسلام کشورپهناور عثمانی بود که با انقراض آن، عملا حکومتی به نام اسلام دیگر وجودنداشت بجز حکومت آل سعود در عربستان که متظاهر به اسلام و مدعی تعهدبه مقررات اسلامی است.

2- اصولا ریشه اختلاف فرق اسلامی از جمله فرقه های سنی و شیعه وخوارج با تیره های مختلف، از صدر اسلام تاکنون، از اختلاف در حکومت نشات گرفته است وهر کدام از آنها به نحوی از حکومت خاصی حمایت و بانظام حاکم مخالفت یا موافقت داشته است.

3- کما اینکه تحولات یاد شده در بالا پیش از تحول اخیر یعنی «انقلاب اسلامی » عمدة از یک نوع فکر سیاسی و یک نوع بینش خاص نظام حکومتی سرچشمه گرفته است.

معنی این سخن این نیست که کل اختلافات مذاهب را ناشی از سیاست ودر محدوده سیاست بدانیم بلکه مراد آن است که منشا اصلی پیدایش فرقه ها،اختلافات سیاسی و دیدگاههای متفاوت درباره نظام حکومت بوده است که البته پس از پیدایش فرقه ها، هر کدام در قلمرو فقه و کلام راه خاصی را پیش گرفته اند و این اختلافات درون گروهی امری طبیعی است و همه ناشی ازاختلاف نظر در حکومت نبوده است.

4- باری، تفکر سیاسی مذهبی و دینی و نظام حکومت در اسلام، هیچ گاه از اسلام جدا نبوده است و این پدیده عصری است که نظام لائیک و جدایی دین از سیاست به تقلید از غرب، در بیشتر کشورهای اسلامی مطرح گردید وعمدة طرفداران غرب و غربگرایان به آن تن داده اند و از آن حمایت کرده ومی کنند. و گرنه در بستر اسلام، حتی در اوایل حمله مغول، فکر حاکمیت نظام اسلامی، همواره در بین همه مسلمین وجود داشته و جزئی از هویت اسلامی هر مسلمان شمرده می شده است، و مسلمانها از انقراض خلافت به دست مغول تاسف می خورده اند. حتی حکومتهای حاکم بر کشورهای اسلامی که گرایش دینی هم نداشته اند برای جلب مردم زیر نفوذ خود، شعار اسلام می داده اند و پایتخت خود را «دارالخلافه » و پادشاهان خود را «اسلام مدار»و «اسلام پناه » می دانسته اند. و این خود حاکی از رسوخ و ارتکازی بودن فکر حکومت اسلامی در ذهن عموم مسلمانها است.

5- کما این که قیامهای پیاپی اشخاص به نام «مهدی موعود» و گرایش جوامع اسلامی به این دعوتها همه مؤید این سخن است که مسلمانها همواره در آرزو و با انتظار حکومت صالح اسلامی، به سر می برده اند و به تصور آن که این دعوتها آرزوی آنان را تامین می کند به آن نداها لبیک می گفته اند.

مدعیان مهدویت نیز، که بیشتر آنان از میان اهل سنت برخاسته اند ولی ادعای سیادت و انتساب به اهل بیت را داشته اند، از این آرزوی پنهانی مسلمانها باخبر بودند و دعوت خود را با آرزوهای مردم، هماهنگ می ساختند تا مورد پذیرش عامه مردم قرار گیرد و غالبا هم قرار می گرفت.

بررسی تاریخ این قیامها در سراسر جهان اسلام، بخصوص در افریقا این حقیقت را کاملا روشن می کند و جای هیچ گونه شک وتردیدی باقی نمی گذارد.

6- این فکر مقدس حکومت اسلامی، در کشاکش تاریخ اسلام با نشیب وفرازهایی راه خود را پیمود تا به قرن سیزده و چهارده هجری قمری رسید که عواملی چند زمینه نهضتهای جدید و متشکلی را فراهم آورد و مصلحان وداعیان بزرگی را به دعوت اسلام وادار کرد.

عامل اول، استعمار

یکی از آن عوامل، سیطره سیاسی، نظامی و فرهنگی غرب بر سراسرکشورهای اسلامی بود که قبلا در تحول یازدهم از آن سخن گفتیم. اندونزی وکشورهای شرق اسلامی از سه چهار قرن پیش از این، شبه قاره هند از حدوددو قرن پیش از این، کشورهای اسلامی، قاره افریقا نیز در همین حدود یاکمی جلوتر و عقب تر، به استعمار اروپا درآمدند. کشورهای آسیای وسطی از حدود یک قرن پیش از این، رسما مستعمره و تحت تصرف روسهای غیرمسلمان قرار گرفت. استعمارگران، هرچه می توانستند درباره مسلمانهای تحت سیطره خود انجام می دادند، دعوت تبشیر مسیحیت در همه جا از شرق و غرب عالم اسلام، مایه استقرار پایه های استعمار غرب بود که در این رابطه کتاب نفیس «التبشیر والاستعمار» قابل ملاحظه است. مساجد و معابد،حوزه های علمیه، عالمان مسلمان و اوقاف اسلامی همه جا مورد تجاوز وتعدی استعمارگران قرار می گرفت. علاوه بر این، در کشورهای آسیای وسطی از حدود هفتادسال پیش از این، با اصل عقیده دینی اعم از اسلامی وغیراسلامی نبرد می کردند و چند نسل از مسلمانها در فضای الحاد و لادینی نشو و نما نمودند مسلمانان چین، خیلی بیش از چهار قرن تحت سیطره و ستم حاکمان چین بودند.

اما کشورهای مستقل مانند ایران، کشور عثمانی، عربستان و برخی دیگرهر چند به ظاهر استقلال داشتند اما در واقع وابسته بودند و همواره کشورهای روسیه، انگلستان و گاهی هم فرانسه و سالهای آخر امریکا درسرنوشت آنها دخالت می نمودند.

آثار شوم استعمار رسمی و آشکار، و غیررسمی و پنهان، در این کشورهاروزبه روز ظاهر می گردید و در کلیه آداب و رسوم و فرهنگ و اندیشه مردم نفوذ پیدا می کرد، منابع طبیعی این کشورها به یغما برده می شد و مردم، ازلحاظ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی برده ای بیش نبودند.

این عامل استعمار و تبعات تلخ آن، مسلمانان غیور را به تلاش برای خلاصی و رهایی از شر استعمار وادار می کرد. صدها عالم و سیاستمدار وزمامدار مسلمان را در صد ساله اخیر و حتی پیش از آن می توان نام برد که در حد توان خود، روبه روی استعمار قیام و مقاومت کرده و بسیاری از آنان شربت شهادت نوشیده اند.

البته نام چند تن از این رهبران در متن تاریخ بیشتر نیامده و مردم مسلمان تنها از همان چند نفر شناخت دارند، مانند امیر عبدالقادر جزایری،آیة الله میرزا محمدحسن شیرازی، سید جمال الدین اسدآبادی، آیة الله سیدابوالقاسم کاشانی، شیخ محمد عبده، عبدالحمیدبن بادیس، شیخ حسن بنا، سیدقطب و چند تن دیگر; در حالی که بررسی تاریخ یک یک این کشورهای استعمارزده، نام دهها رهبر ضد استعمار را به ما معرفی می نماید. شمه ای ازآنان، در کتاب نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر از استاد مطهری و پیش ازآن، در کتاب «حاضر العالم الاسلامی » و ترجمه آن «عالم نو اسلام یا امروزمسلمین » و در تاریخ استقلال یک یک آن کشورها به چشم می خورد.

به نظر من، تمام این نهضتها و قیامها و پیدایش آن رهبران انقلابی، همه نتیجه سیطره استعمار و عکس العمل در برابر آن بوده است. چه خوب است باز هم این قیامهای ضد استعماری و آن شخصیتهای انقلابی شناسایی ودرباره آنها مقاله و کتاب نوشته شود و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند.

عامل دوم، علوم و دانشهای جدید

عامل دیگر این قیامها و نهضتها و پیدایش آن مصلحان، که ناشی از عامل اول است، هر چند یک توطئه عمدی از سوی استعمار به شمار نمی آید، هماناصیانت اسلام و مسلمین بخصوص نسل تحصیل کرده و آشنا با علوم ودانشهای جدید از خطر جلب شدن و هضم شدن در جاذبه آن علوم و دانشهابود که بی قید و بند و بدون کنترل مذهب، در مغز جوانان مسلمان واردمی گردید و با توجه به عدم آمادگی ذهنیات مذهبی آنان برای تلقی صحیح آن دانشها و عدم استعداد آنان برای ایجاد هماهنگی منطقی بین آن علوم باعقاید اسلامی و متاسفانه با فقدان یا ندرت وجود عناصر عالم و واقع بین دربین مسلمین که بتوانند اذهان جوانان را از شبهات ناشی از ناحیه آن علوم پاک کنند. این عامل در گذشته وجود داشته هم اکنون نیز به حال خود باقی است و عقاید و آداب اسلامی را مورد خطر و هجوم قرار می دهد، و این بخشی از همان تهاجم فرهنگی است که اینک نه تنها در ایران اسلامی که درسطح جهان اسلام بلکه در میان همه ادیان آسمانی مطرح است و این خطر به قدری حساس و مهم است که بخشی از راهنماییهای امام راحل و رهبرانقلاب و دیگر شخصیتهای دلسوز به حال انقلاب را به خود اختصاص داده است و همچنان این جهاد مقدس با «تهاجم فرهنگی » یا به فرموده رهبرانقلاب «شبیخون فرهنگی » ادامه دارد و باید داشته باشد. که آن، آخرین تیرترکش استعمار و بزرگترین خطر برای اسلام و انقلاب است.

عامل سوم، آشنایی با نظامهای غربی

اگر به دیده انصاف بنگریم استعمار غربی هر چند زیانهای فراوان به عالم اسلام وارد آورد در عین حال مایه بیداری مسلمانها هم گردید. مسلمانهارفته رفته با پیشرفتها و علوم ونظامهای غربی آشنا شدند و راه آزادی واستقلال و ترقی و تمدن را که غالبا در نتیجه غلبه جهل و نادانی و سیطره استعمار از یاد برده بودند دوباره به خاطر آوردند و لهذا بسیاری از رهبران مسلمان در قرن سیزده و چهارده مانند سید جمال الدین اسد آبادی از اوضاع و احوال اروپا مطلع و متاثر از حرکتهای سیاسی و فرهنگی آن بودند. بلی این حقیقت را نباید مکتوم داشت اما نکته ای را باید بر آن افزود و آن نکته این است که آشنایی و تاثر آن رهبران از تمدن اروپا، به دو گونه ثمر بخشید:صورت اول این که آنان که عرق و حمیت اسلامی داشتند از ذلت و عقب افتادگی مسلمانها به خود آمدند و به سنتهای اسلامی برگشته، مردم را به استقلال و آزادی اسلامی از دست رفته دعوت می کردند که به نظر من سیدجمال الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده و حسن البناء و ابوالاعلای مودودی و در پایان همه امام خمینی را باید از این زمره دانست. آنان ازپیشرفتهای اروپا درس آموختند اما در آن غرق نشدند و در قیام خود اصالت منش و شخصیت اسلامی را حفظ کردند هر چند برخی از سخنان سیدجمال الدین اسدآبادی حاکی از دعوت به یک نوع آزادی و دموکراسی غربی است که البته چنان که خواهیم گفت مسلما روش او و بسیاری از رهبران اسلامی دیگر با روش امام خمینی فرق داشته است و حکومت اسلامی برمبنای ولایت فقیه را در نظر نداشتند بلکه صرفا استقلال و عظمت از دست رفته اسلام و مسلمین را طالب بودند.

صورت دوم آن بود که از غرب روش آزادی و دموکراسی را به همان مشخصات غربی آموختند هر چند به نام اسلام و مسلمین دعوت خود را آغازکردند اما دیگر طالب برگشت به نظام حکومت اسلامی نبودند به نظر من بنیانگذاران پاکستان، جناح و دوستانش و از جمله اقبال لاهوری طراحان اصلی استقلال پاکستان، از این زمره بودند و نیز زمامداران نخست درالجزایر مستقل و مغرب و تونس و اندونزی و دیگر کشورهای استقلال یافته.

شاید بهتر است بگوییم در همه این حرکتهای استقلال طلبانه همواره دوجناح مذهبی و غربگرا با هم همکاری و در عین حال رقابت داشته اند منتهاجناح غربگرا پیروز گردیده اند که در ایران نیز چنین تضادی هم درمشروطیت و هم در انقلاب اسلامی، وجود داشت در مشروطیت نظام غربگرا، ولی در انقلاب، جناح مذهبی پیروز گردید، مسلما در کشور الجزایرکه شخصیت مسلمانی مانند عبدالحمید بادیس در راس نهضت قرار داشت درفکر برگشت به نظام اسلامی خالص بود نه آنچه به دست جناح مخالف صورت گرفت و هنوز هم این تضاد در الجزایر و مصر و بسیاری از حرکتهای استقلال طلبانه جهان اسلام بشدت ادامه دارد.

تضاد میان سران مشروطیت و نیز در نهضت ملی کردن صنعت نفت دربین دو جناح روحانی و ملی نمونه هایی از این دو گرایش بوده است. باری،این قبیل عوامل، به نضج گرفتن اندیشه ضرورت استقرار نظام اسلامی مستقل از غرب و جدا از همه نظامهای حاکم بر کشورهای جهان، کمک کرد ونهضتها و احزاب و جمعیتهای متشکلی را سبب گردید که به شمه ای از آنهااشاره می کنم هر چند برخی از آنها شیوه های غربی راالگو قرار داده بودند:

حرکتهای سیاسی قرن اخیر در کشورهای اسلامی

1- حرکت اصلاحی سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی دراواخر قرن 13 و اوایل قرن 14 هجری قمری که عمدة مبنی بر دعوت مسلمانها به بیداری، استقلال، احیای اسلام، وحدت اسلامی و این قبیل مسائل بود که به وسیله شاگردش شیخ محمد عبده دنبال گردید بخصوص دربعد علمی.

2- نهضت خلافت در شبه قاره هند مقارن با اواخر خلافت عثمانی و درتایید آن در اوایل قرن چهاردهم هجری قمری.

3- نهضت خلافت در مصر در همین زمان با دعوت شیخ ماضی ابوالعزائم مصری متوفای 1356ق.

4- قیام شیخ عبدالحمید بن بادیس در الجزایر مبنی بر سه شعار: الاسلام دیننا، العربیة لغتنا، الجزائر وطننا. که پس از درگذشت او به استقلال این کشور از استعمار فرانسه انجامید، اما به شیوه غربی و نه اسلامی.

5- قیام مسلمانان شبه قاره هند به دعوت اقبال فیلسوف و شاعر هندی وبا رهبری محمدعلی جناح که به استقلال کشور پاکستان انجامید و یک حرکت اسلامی خالص نبود.

6- قیام علال الفاسی و حزب استقلال او برای کسب استقلال کشورمغرب از استعمار فرانسه که به استقلال آن کشور انجامید اما نه به یک نظام اسلامی.

7- قیام مردم اندونزی وکشورهای مجاور آن جهت کسب استقلال ازاستعمار کشور هلند که به استقلال آن کشورها انجامید ولی با شیوه غربی.

8- نهضت اخوان المسلمین به رهبری استاد حسن البناء در مصر که دربسیاری از کشورهای اسلامی طرفداران و شعبات و بعدا انشعاباتی پیدا کرد.اندیشه اخوانی هم اکنون، به نامهای گوناگون در سودان، تونس، الجزایر،افغانستان، هند، پاکستان، مالزی، اندونزی، بوسنی هرزگوین و دیگر اقطاراسلامی نفوذ و حامی دارد. و از آن جمله حرکت جماعت اسلامی شبه قاره هند به رهبری استاد ابوالاعلا مودودی می باشد.

9- آخرین این نهضتها که مهمترین حرکتهای کسب استقلال و تجدیدهویت اسلامی و تاسیس حکومت اسلامی مستقل بود، همانا انقلاب شکوهمنداسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه است که محور مقالات این مجموعه است و درباره آن تاکنون کتابها نوشته شده وشاید به طور کلی بیشترین کتابها و مقالات و تجزیه و تحلیل های مثبت ومنفی، درباره آن در سطح جهان اسلام و بلکه در کل جهان صورت گرفته است و ما در اینجا درصدد نوشتن شرح حال امام خمینی رهبر این انقلاب وتاریخچه انقلاب نیستیم تنها به چند بعد آن فهرست وار اشاره می کنیم:

امتیازات و مشخصات انقلاب اسلامی ایران

در این خصوص بارها در ضمن مقالات این مجموعه، هم راجع به انقلاب و هم درباره شخصیت امام بحث کرده ام، از جمله در دو مقاله «شخصیت امام خمینی و امتیازات او» و «اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی » همچنین در مقاله «امام خمینی و احیاء تفکر اسلامی ».

در اینجا تنها به رؤوس مطالب اشاره می شود.

1- بزرگترین امتیاز و هم عامل قطعی موفقیت و پیروزی انقلاب اسلامی، آن بود که رهبر آن، عالمی برجسته و جامع علوم اسلامی و مرجع تقلید مردم بود. مرجعیت تقلید در بین شیعه، از بالاترین احترام و قداست ونفوذ کلام برخوردار است، مردم، برحسب عقیده مذهبی خود، حکم مرجع راحکم امام و حکم خدا و رسول و تخلف از آن را حرام می دانند، مرجع تقلید،در بین شیعه دارای استقلال در فتوی و حکم، و در اخذ و صرف و دخل تصرف در وجوهات شرعیه می باشد و حرفی بالای حرف او و قانونی بالای فتوای او قابل قبول نیست. پس رهبری این انقلاب، بالاترین جایگاه دینی ونفوذ کلام را در بین مردم دارا بود و همین نکته عامل موفقیت او بود و همین نکته باعث اطمینان مردم مسلمان به انقلاب اسلامی گردید.

2- یاران اصلی انقلاب هم همه ازعلمای دین و عالمان شریعت و بیشترآنان از شاگردان مکتب امام و از لحاظ مبانی علمی و فقهی و اندیشه سیاسی، هماهنگ با او بودند. عناصر غیر روحانی در میان حامیان و منادیان اصلی انقلاب، زیاد بودند که اکثر آنان تبعیت و تقلید امام را پذیرفته و خود راءک ک با آراء رهبر و روحانیون همفکر او هماهنگ نموده بودند. عناصرغیر روحانی که تحت تاثیر ملیت جدای ازمذهب و طرفدار نظام حکومتی دموکراسی به طرز غربی بودند، وجود داشتند که یا تسلیم انقلاب شدند و یادر انزوا قرار گرفتند و از این لحاظ تضاد اندیشه مذهبی و ملی یا اختلاف سلیقه در چگونگی نظام حاکم بین مذهبی و لائیک چنان که در اکثر انقلابهای یاد شده در بالا، و هم اکنون در سراسر کشورهای اسلامی از جمله در الجزایرو مصر بشدت وجود داشته و دارد، در مورد انقلاب اسلامی ایران با همه تلاش و کوشش که از سوی حامیان تفکر غربی و بلکه از سوی حامیان آنان در غرب، به عمل می آمد، کارگر نیفتاد و از این لحاظ انقلاب، از تضاددرونی مصون ماند، که این نیز معلول رهبری منحصر به فرد و بسیار قوی انقلاب بود. نمونه این تضاد را می توان در نام این نظام اسلامی در اولین نظرخواهی عمومی، مشاهده کرد. که امام خمینی می گفت: «جمهوری اسلامی » نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، و دیگران می گفتند جمهوری دموکراتیک یا جمهوری دموکراتیک اسلامی.

البته باید اعتراف کنیم که غلبه اندیشه اسلامی خالص بر اندیشه دموکراسی خالص یا بر التقاط از اسلام و دموکراسی به آسانی به دست نیامدو تنها عظمت و صلابت رهبر و بنیانگذار انقلاب بود که این موفقیت را نصیب انقلاب کرد.

3- و به همین خاطر، انقلاب صددرصد بر مبنای فقاهت و با تعهد به قوانین اسلام و به دور از التقاط و اختلاط، به ثمر رسید. و گرایشهای مخالف آن با شکست مواجه گردید.

4- و باز به همین خاطر، قانون اساسی جمهوری اسلامی از سوی فقها وکارشناسان فقهی و منطبق با موازین اسلامی تدوین و از سوی مردم تصویب گردید به طوری که بجرات می توان ادعا کرد تاکنون نه در جهان و نه درکشورهای اسلامی و نه در تاریخ اسلام، قانونی با این جامعیت و با این التزام دقیق و عمیق به موازین اسلامی، تدوین نگردیده و قابل مقایسه با هیچ یک از قوانین موجود نیست. این بحث یعنی مقایسه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران با قوانین دیگر، از جمله با قانون مصوب دوران مشروطیت،تاکنون چنان که باید انجام نگرفته و شایسته بررسی می باشد.

از خصوصیات این قانون، آن است که در بین نمایندگان مجلس مؤسسان عده بسیاری از فقها و نیز عده ای از حقوقدانان وجود داشتند و از هر لحاظجامع و کامل تدوین گردید. از امتیازات دیگر این قانون آن است که اکثریت قریب به اتفاق لت بدان رای دادند و تمام مراجع تقلید ایران بر آن صحه گذاردند.

کما اینکه از مزایای این قانون، بحث رهبری انقلاب و شرایط آن وتاسیس مجلس خبرگان از مجتهدین منتخب از سوی ملت، و نیز شورای نگهبان قانون اساسی از بین مجتهدان بزرگ و قانوندانان، جهت کنترل قوانین ناشی از قانون اساسی است که برخلاف اسلام و قانون اساسی نباشد.بالاخره باید گفت یکی از امتیازات مهم انقلاب اسلامی همانا قانون اساسی آن است.

5- علاوه بر این که مقام و شخصیت امام همه مردم را به تسلیم و اطاعت از وی وادار می کرد، در بین مردم عده بیشماری مرید دلباخته او به نام «حزب الله » پیدا شدند که شریان نیروهای مردمی را تشکیل می دادند و آنان از اول انقلاب تاکنون بخصوص در تمام دوران جنگ تحمیلی هشت ساله،جان بر کف از انقلاب حمایت می کردند و این هم از مزایای خاص انقلاب بودکه از شخصیت رهبری آن مایه می گرفت.

6- همانطور که می دانیم شعار اصلی انقلاب پیش از پیروزی، بر سه اصل مبتنی بود: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. از امتیازات انقلاب آن است که این شعارها را دقیقا در قانون اساسی و در قوانین منشعب از آن و درقوای سه گانه و در عمل، کاملا رعایت نموده ومی نماید.

از جمله در زمینه استقلال سیاسی به هیچیک از اقطاب سیاسی جهان ازجمله دو ابر قدرت سابق و تک ابر قدرت کنونی وابسته نبوده و نیست. و این قولی است که جملگی برآنند و هیچ آدم منصفی نمی تواند این حقیقت راانکار نماید و شاید در این زمینه هم بجرات بتوان گفت: هیچ کشوری ازکشورهای جهان، وجود نداشته باشد که به یکی از ابرقدرتها وابسته نباشد،دلیل آن موضعگیری این کشورها در مسائل مهم جهانی است که کاملا درخط یک ابرقدرت حرکت می کنند، سابقا در خط شوروی یا امریکا و الآن غالبا در خط آمریکا، حتی روسیه کنونی هم، چنین است.

البته در کشاکش تحولات سیاسی ایران، ضد انقلاب داخلی و خارجی سعی می کردند که برخی از دولتمردان و گاهی کل انقلاب را دنباله رو یکی ازابرقدرتها قلمداد کنند و اصرار هم می ورزیدند. رسانه ها و بوقهای استکبارهم به آن دامن می زدند، اما سیر حوادث نشان داد که آن همه واهی و افترا وجنگ روانی بود و همه نقش برآب گردید.

در بعد اقتصادی انقلاب، بجز قراردادهای تجاری و اقتصادی و صنعتی،با کشورهای مختلف شرق و غرب که برای هر کشوری ضرورت دارد، بدون وابستگی و بدون تاثیر گذاری آن در استقلال سیاسی، به نظر می رسداستقلال اقتصادی خود رامحفوظ نگه داشته است.

شاید عده ای مایل باشند ایران انقلابی، مانند کشور کوچک آلبانی قبل ازفروپاشی جناح شرق، دور خود را دیوار آهنین بکشد و با هیچ کشوری رابطه اقتصادی و صنعتی نداشته باشد و در انزوای مطلق به سر برد، این عناصر،شاید استقلال اقتصادی را عبارت از انزوای اقتصادی بدانند که البته نه صحیح است و نه عملی.

بلی باید بر این نکته تاکید کنیم که رسیدن به خودکفایی که یکی از اصول اقتصادی جمهوری اسلامی است، باید همچنان دنبال شود که می شود، کما این که انحصار قراردادهای اقتصادی با یک جناح خاص سیاسی جهان تدریجااستقلال اقتصادی و بلکه استقلال سیاسی را تحت الشعاع قرار می دهد و بایداز آن پرهیز کرد که پرهیز هم شده و می شود.

در عین حال، من تاکید دارم که استقلال اقتصادی با تامین مواد اولیه وتامین نیازهای اولیه در داخل کشور به دست می آید و باید همچنان این امردر اولویت قرار گیرد که می گیرد. ولی بی نیازی مطلق از دیگران نه برای مامیسور است و نه برای دیگران. بلی اگر نیازهای اقتصادی و صنعتی کشورهادوطرفه و متقابل باشد به استقلال اقتصادی و سیاسی لطمه وارد نمی آوردولی اگر این نیازها یکطرفه باشد ظاهرا هر دو نوع استقلال را زیر سؤال می برد. و همچنین وامها و تعهدها باید دوطرفه باشد و گرنه مشکل می آفریند.

اما استقلال صنعتی و علمی، ظاهرا به این آسانی به دست نمی آید مگراین که سطح علمی و پژوهشی دانشگاهها و قدرت صنعت و ابتکار ما به حدی برسد که قابل رقابت و شایسته بده بستان با کشورهای صنعتی پیشرفته باشد، همچنان که مثلا بین انگلیس و آمریکا یا آلمان و فرانسه یا ژاپن باکشورهای اروپایی وجود دارد و در غیر این صورت نمی توان ادعای استقلال علمی و صنعتی کرد و در این حال باید سعی کنیم این نیاز، ما راوابسته و دنباله رو کشورهای پیشرفته نکند که به نظر می رسد سیاست جمهوری اسلامی ایران نیز همین است.

اما اصل آزادی، در جمهوری اسلامی ایران آزادیهای گوناگون در حدقانون اساسی رعایت می شود و اگر نغمه های مخالفی وجود دارد چه در داخل و چه در خارج، پس از بررسی و دقت نظر، آن نغمه ها، راجع به آزادیهای خارج از محدوده قانون اساسی است، و در حقیقت می خواهد اصل نظام اسلامی را زیر سؤال ببرد. مثلا گفته می شود چرا هر فردی از افراد مردم حق ندارد کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی یا کاندیدای ریاست جمهور یا منتخب برای وزارت و از این قبیل پستها بشود؟ یا صادرات وواردات بطور دلخواه و خارج از محدوده قوانین جاری باشد؟ و از این قبیل نغمه های نامیمون، گاه به گاه به گوش می رسد که در محتوا، با روح نظام اسلامی مخالف و به منظور مقابله و ضدیت با آن، ساز می شود که البته و صدالبته، صیانت این نظام، برحسب قانون اساسی آن، جلو این قبیل آزادیها و نیزآزادیهای دیگر موجود در غرب و فسادهای اخلاقی را می گیرد بلکه کنترل اجتماع و محافظت آن از این آزادیها از اصول اصلی انقلاب است.

بنابراین، نظام جمهوری اسلامی، شعارهای سه گانه پیش از انقلاب واصول مدون در قانون اساسی را دقیقا رعایت نموده و می نماید که البته تخلفات اداری برخی از مسؤولان و کارگزاران را نباید به حساب نظام گذاشت و قابل اعتراض و انتقاد و تعقیب است و در خور اغماض نیست وکسی در این خصوص حرفی ندارد ولی نباید از چنین اتفاقاتی، سوء استفاده و علیه نظام به کار گرفته شود.

7- انقلاب اسلامی مانند صاعقه ای جهان گیر شد، آوازه و موج آن نه تنهاکشورهای اسلامی که کل جهان را فرا گرفت و به جرات می توان گفت در چنددهه اخیر و شاید در قرن ما، پرجاذبه ترین حوادث جهان بوده است، و لهذابیش از هر حادثه دیگر، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و مردم جهان را به پیگیری آثار انقلاب وادشته است. مبارزه چند ساله امام و انقلابیون با شاه،غلبه ناگهانی آنان بر وی، عکس العمل ابرقدرتهای جهان و صف آرایی آنان در قبال انقلاب، گروگانگیری جاسوسان امریکایی، جنگ تحمیلی هشت ساله و تبعات و آثار و اخبار آن و عواملی از این قبیل، موجب گردید که براهمیت انقلاب و بر جاذبه خبری آن، افزوده شود و مردم جهان، هر چه بهتر ازماهیت انقلاب آگاه شوند و از امام خمینی شناختی بهتر پیدا کنند.

امام، در فواید جنگ می فرمود: «ما در جنگ انقلاب خودمان را صادرکردیم، ما در جنگ دشمنانمان را از دوستانمان شناختیم، ما در جنگ برابر قدرتها پیروز شدیم...» بلی طوفان انقلاب اسلامی، جهان گیر شد و شایدکسی در جهان یافت نشود که از انقلاب و امام خمینی چیزی به گوشش نخورده باشد.

بنابراین، از امتیازات انقلاب اسلامی آن است که در عرصه جهانی آشکار و روباز و شناخته است و سر به مهر و سری مکتوم نیست. معلوم است این امیتاز، بسیاری از امتیازات دیگر را در پی دارد.

8 - مسلما با زمینه های موجود از قبل در کشورهای اسلامی، که قبلا بدان اشاره شد، انقلاب اسلامی ایران، جزء متمم علت و آخرین سنگ بنای یک حرکت جهانی اسلام گردید و پس از انقلاب، حرکتهای آزادیبخش اسلامی ویا چنان که عربها تعبیر می کنند «الصحوة الاسلامیة » یا آن طور که دشمنان انقلاب و صهیونیسم جهانی می گویند «بنیادگرایی یا اصولگرایی اسلامی » یاهر تعبیر دیگری که بکنیم این حرکتها پی درپی آغاز شد و آنچه از قبل بوده شتاب بیشتری پیدا کرد و همین، معنی صحیح «صدور انقلاب » بود که امام امت بر آن تاکید داشت.

9- انقلاب اسلامی، تجدید حیات سیاسی و فرهنگی اسلامی است وهمان طور که قبلا گفتیم امام امت هم مجدد اسلام در راس قرن است، تجدیدحیات سیاسی همان است که قبلا گفتیم، اما تجدید حیات فرهنگی عبارت ازنوآوری در فقه، در نظام و حکومت و در اقتصاد اسلامی است که هر کدام جداگانه قابل بحث و بررسی است و در جهان قابل رقابت با مشابه خوداست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان