عشق و مسائل پیرامونی آن از گزاره هایی است که از دیر زمان دل و فکر بشر را در کمند خویش داشته است. بویژه در مکتبهای عرفانی و مشربهای ذوقی با زبان نثر و نظم از آن صحبت شده و مبنای سلوک و رفتار خویش را (عشق) قرار داده اند.
اما در میان حکمای پس از افلاطون کسانی که با شرح بیش تر دراین وادی قلم فرسایی کرده اند افلوطین و در جهان اسلام ابن سینا هستند; چنانکه هر یک رساله ای جداگانه با عنوان (عشق) به زیور تحریر آراسته اند.
اگر چه افلوطین و ابن سینا در پاره ای از مسائل (عشق) با هم اختلاف رای دارند اما در جاهایی نیز یگانی دیده می شود.
به نظر صاحب این قلم ابن سینا از افلوطین در نکته ها و مقوله های زیر اثر پذیرفته و یا دست کم همانندی میان آن دو بی گمان وجود دارد. که آن را در سخنان افلاطون و جمعی که عشق را در لباس نظم به تصویر کشیده اند نمی بینیم.
1. شرح و تفسیر عقل از عشق: چنانکه گذشت عشق در عرفان و تصوّف به حالتی از حالتهای سالک اطلاق می شد که محصول تجربه شخصی فرد بود و در این حالت سالک از خود بیگانه شده درجمال و کمال معشوق محو می گردید به گونه ای که غیر درخور بیان بود. امّا افلوطین و به پیروی او ابن سین با پذیرش این که (عشق) یک پدیده فوق العاده ظریف روانی و روحی که فراشد تجربه شخصی است آن را تفسیر پذیر دانستند و این پدیده ارزشمند را در قالب استدلال و برهان توجیه عقلی کردند و با این روش آغاز پیدایی و فرجام آن را باز کرده و سریان آن را در همه پدیدگان ثابت کردند.
افلوطین می گوید:
(کسی که منشأ عشق را اشتیاق برای رسیدن به خود زیبایی و یادآوری خود زیبایی و پی بردن ناآگاهانه به خویش خود با زیبایی می داند به عقیده من علت راستین عشق را یافته است… و از روح برآمده و تولیدکننده اش روح است.)61
ابن سینا می گوید:
(هر یک از ممکنات به واسطه جنبه وجودی که در اوست همیشه شایق به کمالات و مشتاق به خیرات می باشند. همین اشتیاق ذاتی و ذوق فطری و جبلی که سبب بقای وجود آنها است ما آن را عشق می نامیم.)62
2. افلوطین و ابن سینا هر دو اتفاق نظر دارند که عشق در تمامی پدیدگان و کیهان ساری است و با استدلال این مهم را به اثبات می رسانند ولی با دوگونه نگرش افلوطین به وسیله روح و ابن سینا از راه وجود به این مهم دست پیدا می کند.
افلوطین عشق را مولود روح می شمرد و چون در کنار ارواح (نفوس) فردی باورمند به روح کیهانی و جهانی است و همان گونه که نفوس فردی عشقی در خور خویش پدید می آورند روح جهان نیز چنین می کند. و چون نفوس فردی به نفس جهان پیوسته اند در نتیجه عشقها با هم پیوند دارند. بدین ترتیب افلوطین در ضمن ثابت کردنِ سریان عشق در تمامی پدیدگان پیوستگی مراتب آن را نیز ثابت می کند و چنین می گوید:
(زیرا هر روح فردی به چیزی میل می کند که با طبیعتش مطابق است و عشقی پدید می آورد مطابق ارزش و استعداد خود. پس می گوییم کل روح کل اروس (عشق) را دارد و هر روح جزئی اروس خود ر ولی همان گونه هر روح فردی با روح جهان پیوستگی دارد و کاملاً از آن بریده نشده است بلکه در آن است و در نتیجه همه ارواح یکی هستند. عشق فردی با کل عشق پیوسته است بدین ترتیب عشق جزئی با روح جزئی و کل عشق با کل روح و عشق کیهان در همه جای کیهان است….)63
ابن سین مانند افلوطین ماهیت عشق را همان شیفتگی و آرزوی رسیدن به زیبایی و کمال مطلق می داند و بر این باور است که چنین شوقی و شیفتگی برخاسته از هستی و وجود است. هر جا که وجود حاضر باشد چنین شیدایی بین آن دو ظاهر است و وصلت همیشگی برقرار. بدین ترتیب عشق امری است فراگیر و در ضمن دارای مرتبه ها.
ابن سینا می نویسد:
(پس هر یک از ممکنات به واسطه جنبه وجودی که در او هست همیشه شایق به کمالات و مشتاق به خیرات می باشند… همین اشتیاق ذاتی و ذوق فطری و جبلی که سبب بقاء وجود آنها است ما آن را عشق می نامیم… پس هر قدر مجاورت با حق و قرب با او بیشتر شود جنبه وحدت و اتفاق زیادتر گردد… مطلق هم تجلی کننده است به عشاق خود ولکن تجلیات بر حسب مراتب موجودات متفاوت است.)64
نتیجه آن که: شعاع عشق در اندیشه ابن سین فراتر از آن است که در تفکر افلوطین مطرح است; زیرا هستی شامل: عقل نفس طبیعت و ماده است.
3. اندیشه ابن سینا در عشقِ نفس انسانی هم از حیث آغاز و هم از جهت فرجام خیلی همانند و نزدیک با تفکر افلوطین در مورد عشق است.
ابن سین شیفتگی را برخاسته از نفس ناطقه از آن حیث که یک امر مجرد و روحانی است می داند و فرجام این اشتیاق را در نزدیکی و یگانگی با موجودی که در زیبایی بی مانند است; به تصویر می کشد:
(نفوس ناطقه انسانی نظر با آن وجه تجردی روحانی و لطافت ذاتی همیشه اوقات شائق به آن چیزهایی که در حسن و بها یکتا و در خوبی و منظر بی همتاست و همچنین مایل است به مسموعات موزون و مذوقات خوب گوناگون و آنچه که مشابه و نظیر اینها است…)65