ماهان شبکه ایرانیان

تعارض علم ودین! در خلقت انسان(۲)

اشاره
در نوشتار پیشین، گفته شد که داستان آفرینش انسان، در هفت سوره قرآن مجید، آمده است ونیز عنوان شد که چون قرآن کتاب هدایت است، اگر مطلبی از تاریخ و سرگذشت پیامبران و سرنوشت پیشینیان، ویا از آفرینش زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان، از چگونگی خلقت جنین و از مسائل طبیعی یا از هر مقوله دیگر حتی مسائل قانونی و حقوقی، در آن بیان شده است، به منظور بهره گیری در امر هدایت بوده است. از این رو به آن اندازه به این موضوعات پرداخته شده که قابلیت بهره برداری هدایتی داشته اند و بسیاری از جزئیات که در پیرامون آن موضوعات بوده ولی در هدایت مورد نظر، دخالت نداشته اند، ذکر نشده اند. آفرینش انسان از جمله این مطالب است. این موضوع در هفت سوره قرآن آمده است که برخی از آنها مکی و بعضی مدنی هستند، ولی در همه آنها سخن به یک اندازه نبوده و در هر سوره به بیان آن اندازه که در امر هدایت مورد نظر بوده، بسنده شده است. مجموع آیاتی که درباره آفرینش انسان در قرآن آمده اند، درباره سه موضوع توضیح می دهند: 1 - پیش درآمد آفرینش انسان 2 - آفرینش انسان 3 - پی آمدهای آفرینش انسان. دو بخش از این سه بخش را در نوشتار پیشین توضیح دادیم و اکنون، به توضیح بخش سوم می پردازیم. داستان حضرت آدم در قرآن
پی آمدهای آفرینش انسان، در شش سوره از هفت سوره عنوان شده، آمده است که عبارتند از: بقره، اعراف، حجر، اسری، طه و ص. تنها سوره کهف به این مورد نپرداخته است. آنچه از مجموع آیات این سوره ها بدست می آید چنین است:
«هنگامیکه خداوند به فرشتگان گفت: «من بشری را از گل، گل خشک، گلی سیاه و بدبو خواهم آفرید، پس چون او را کاملا درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم، سجده کنان برای او به خاک بیفتید». همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد. او از گروه جن بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید، و از سجده کنندگان نبود. فرمود: «ای ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که برای چیزی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آوری؟ آیا تکبر نمودی یا از جمله برتری جویانی؟» گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدی. من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک، از گل سیاه و بدبو آفریده ای، سجده کنم. به من بگو این کسی را که بر من برتری دادی، برای چه بود؟» خداوند فرمود: «از آن مقام فرو شو، تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایی، پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی و رانده شده ای و تا روز جزا بر تو لعنت باشد.» ابلیس گفت: «خدایا! مرا تا روزی که برانگیخته خواهند شد، مهلت ده » خداوند فرمود: «در حقیقت تو از مهلت یافتگانی. تا روز معلوم.» ابلیس گفت: «پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندی، من هم برای فریفتن آنان، حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست، وگناهانشان را در زمین برایشان می آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت. آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و طرف چپشان، بر آنها می تازم و بیشترشان را شکرگذار نخواهی یافت. پس به عزت تو سوگند که همگی را جدا از راه به در می برم و فرزندانش را ریشه کن خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو از میان آنان را.» خداوند فرمود: «نکوهیده و رانده، از آن مقام بیرون شو و برو، از ایشان هر که را توانستی، با آوای خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد، شرکت کن و به ایشان وعده بده، در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطی نیست، مگر کسانی از گمراهان که تو را پیروی کنند، قطعا هر که از آنان از تو پیروی کند، وعده گاه همه آنها در دوزخ است و هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروی کند، از همگیشان، خواهم انباشت.» پس خداوند فرمود: «ای آدم! خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید، فراوان بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. ای آدم! در حقیقت این ابلیس، برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردید. در حقیقت برای تو در آنجا این امتیاز است که نه گرسنه می شوی و نه برهنه می مانی و هم اینکه در آنجا نه تشنه می گردی و نه آفتاب زده.» پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان بر ایشان پوشیده مانده بود، برای آنان نمایان گرداند و گفت: «ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانی و ملکی که زایل نمی شود راه نمایم؟ پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز برای آنکه دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید.» و برای آندو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیر خواهان شما هستم. پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد و آندو را با فریب به سقوط کشانید. آنگاه از آن درخت ممنوع خوردند و برهنگی آنان بر ایشان نمایان شد وشروع کردند به چسباندن برگهای بهشت بر خود و این گونه آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت. پروردگارشان بر آن دو بانگ زد: «مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟» گفتند: «پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، مسلما از زیانکاران خواهیم بود.» خداوند فرمود: «فرود آئید که بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید و برای شما در زمین تا هنگامی معین، قرارگاه و برخورداری است.» سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود و خدا او را برگزید و بر او ببخشید و وی را هدایت کرد. آنگاه خداوند فرمود: «جملگی از آن فرود آئید، پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند، بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد و نه گمراه می شوند و نه تیره بخت.» (1)
مطالب بسیار ارزنده ای از این آیات شریفه بدست می آید که برخی از آنها چنینند: 1 - آنچه انسان انجام می دهد، خوب یا بد، زشت یا زیبا، طاعت یا عصیان، مسئولیتش با خود انسان است، زیرا انسان موجود انتخاب کننده است و به اختیار و انتخاب خود، عمل می کند و در اعمال و کردار خود، مجبور و مضطر نیست. 2 - کار بد و زشت، هرچه در نظر انسان خوب جلوه کند و فریب دهنده باشد و انسان با امید و آرزو در پی آن برود، پشیمانی و رسوایی در پی داشته دیر یا زود گریبانگیر انسان می شود و انسان هرچه سعی کند که این رسوایی و پریشانی و پشیمانی را از خود دور سازد، نمی تواند از پی آمدهای آن رهایی یابد. 3 - هیچگاه راه اصلاح بسته نیست. اگر انسان بدکار، پس از توجه به عمل خویش، از راهی که رفته، برگردد واعمالش را جبران نماید وبه فکر اصلاح خویش بیفتد، مقداری از عواقب اعمال بد خویش آسوده می گردد، هرچند همه آثار و تبعات اعمالش از بین نمی رود. 4 - انسان، همانگونه که در کارهای مفید و سودمند، نیازمند هدایت و راهنمایی است و اگر رفیق خوب و تربیت مناسب و مربی آگاه داشته باشد، راحت تر وسریعتر به طریق درست دسترسی می یابد، در انجام اعمال زشت و نکوهیده نیز، گاهی تحت تاثیر عوامل خارجی قرار گرفته و گمراه می شود، تا جائیکه عقل و خرد انسان در نتیجه وسوسه های خارجی، به بیراهه رفته و او را به ورطه هلاکت می اندازد. انسان باید فریب این عوامل را نخورده تسلیم آنها نگردد وگرنه گمراه خواهد شد.
پس آنچه از آیات شریفه دیگر مانند:
«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین » (یس/ 60) ای فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست؟
و یا: « و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها » (شمس / آیات 7 - 10) سوگند به نفس و آن کس که آنرا درست کرد; سپس پلیدکاری و پرهیزکاری اش را به آن الهام کرد; که هر کس آنرا پاک گردانید، قطعا رستگار شد، و هرکه آلوده اش ساخت، قطعا درباخت.
و آیات فراوان دیگر قرآن، استفاده می شود، از این آیات هم به زبان دیگر بدست می آید. و اما در تفسیر آیات، چند راه به نظر می رسد. ابهامات و سؤالات
در مقاله پیشین، ابهاماتی را که در دو بخش نخست آیات وجود داشت، برشمردیم و سخن مفسرین را در پی نوشت آوردیم. این بخش آیات نیز مانند دو بخش گذشته، دارای ابهاماتی است که پیش از پرداختن به تفسیر آیات، به چند مورد از آنها اشاره می کنیم تا مطلب بهتر روشن شود.
1 - خداوند در سوره بقره می فرماید: « و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة... » (بقرة/آیه 30) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت.
و پس از چند جمله، می فرماید: « و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة ... فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه ... » ( بقرة / آیات 34 - 35 ) و گفتیم : ای آدم، خود و همسرت در بهشت سکونت گیرید ... پس شیطان هر دو آنها را لغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد.
از ظاهر دو آیه فوق بر می آید که آدم و حوا برای سکونت در بهشت آفریده شده اند و اضلال و وسوسه شیطان، سبب خروج و هبوط آنان شده است. جمع این سخن با سخن نخست خداوند که فرمود در زمین جانشینی خواهد گماشت، چگونه است؟ (2)
2 - بهشتی که آدم مامور شد با همسرش در آن سکنی گزیند، کجا بود؟ در روی زمین بود یا در جایی ناشناخته که ما نمی دانیم؟ (هر چند ظاهر آیات اینست که در روی زمین نبوده است.) مادی بود یا مجرد؟ اگر مادی و محسوس بود، مانند مناطق دیگر زمین مرئی بود یا نامرئی؟ و اگر نامرئی یا مجرد بود، آدم چگونه می توانست در آنجا ساکن شود واز میوه های آن بخورد؟ (3)
3 - شجره منهیه، چه درختی بود ومیوه اش چه بود؟ چگونه خوردن آن سبب شد که لباسهای آدم و حوا از تنشان بریزد و عریان بمانند و از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند و با خوردن از میوه آن درخت، از بهشت رانده شوند؟ در برخی نقلها گفته شده که آن درخت، درخت گندم بوده، درحالیکه گندم دارای درخت نبوده بلکه دارای بوته می باشد. در هر صورت، اینکه خوردن گندم باعث ریزش لباسهای انسان گردد، به سختی قابل تصور است. در بعضی نقلها عنوان شده است که درخت حسد بوده است. این موضوع از مطلب پیش نیز پیچیده تر است، زیرا تصور درختی که خوردن میوه آن، باعث حسد یا هر یک از اوصاف نفسانی دیگر باشد، به سختی در ذهن می گنجد. در روایات دیگری، آن درخت را درخت علوم آل محمدصلی الله علیه وآله، دانسته اند. (4)
4 - شیطان چگونه به بهشت راه یافت؟ آیا شیطان، آدم و حوا را مانند دیگر انسانها، وسوسه و اضلال کرده ( یعنی بطور نامحسوس و نامرئی بوده ) یا نزد آنها مجسم شده و با آدم و حوا رو در رو صحبت کرده و سوگند یاد کرده و آنها را گمراه ساخته است؟ (5)
5 - آدم از گفتار شیطان چه فهمید و با وجود مقام نبوتی که داشت، چگونه باور کرد که اگر از میوه آن درخت بخورد، جاودانی می شود یا ملک تمام نشدنی بدست می آورد؟ (6)
6 - کلماتی که آدم از خداوند آموخت و به واسطه آنها دعایش مستجاب شده و بخشیده شد، چه بود. (7) چند راه حل و تفسیر آیات
برای پاسخ به این سوالات، چند راه به نظر می رسد: الف) می توان گفت که این سوالها بدین سبب پیش می آید که این کلمات، به معنی لغوی و عرفی گرفته می شود و گمان می شود که در قرآن، در معنی حقیقی استعمال شده اند، درحالیکه این کلمات در این آیات، به نحو استعاره و کنایه و در معنی مجازی، آورده شده و سبک این گفتار، سبک گفتار ادباست که گفته شده: (کلمات الادباء مشحونة بالمجاز). وقتی که در زبان عربی می گویند: (زید کثیر الرماد)، شنونده درمی یابد که زید، میهمان دوست است و در خانه اش به روی همه باز است، نه اینکه خانه اش را تمیز نکرده و از بام تا شام، پر از خاک و خاکستر باشد.
در این آیات نیز می توان گفت که «درخت » در معنی کنائی و مجازی آورده شده است و منظور منهیات و محرمات خداست که نسبت به چیزهای حلال بسیار کمند و خداوند در برابر اینهمه نعمتهای طیب و طاهر که برای انسان مهیا ساخته، از برخی چیزها که باعث فساد و تباهی است، نهی فرموده است. این گونه تمثیلها و تشبیه ها در قرآن زیاد آمده است:
« الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین باذن ربها ... و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» (ابراهیم / آیات 24 - 26 ) آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده: سخنی پاک که مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است؟ میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد... و مثل سخن ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد.
بنابراین نهی از شجره منهیه، کنایه از نهی از ارتکاب معاصی و رفتن بسوی منکرات یا خلاف اولی (هر کس به اندازه شخصیت خود) می باشد و منظور از برهنه شدن، رسوایی و بی آبرویی یا شرمندگی و سرافکندگی بعد از ارتکاب منهیات است که طبعا برای انسان پیش می آید، و مقصود از پوشانیدن بدن به وسیله برگ درختان، سعی و کوششی است که انسان بعد از ارتکاب کارهای ناشایست می کند تا نزد دیگران رسوا و بی آبرو نشود و مستور بماند. مقصود از بهشت و جنت نیز، کنایه از آرامش روح و اطمینان خاطر است که در سایه طهارت روح برای انسان بوجود می آید و هبوط و خروج از بهشت، حالت اضطراب خاطر و پشیمانی است که در نتیجه تبعیت از هوی و هوس و تمایلات نفس برای انسان پیش می آید. خلاصه اینکه این کلمات، بطور استعاره و کنایه و تمثیل و تشبیه آورده شده است.
اینگونه تعبیرات در قرآن زیاد آمده و در بعضی از موارد، در خود آیه قرینه ای وجود دارد که بیان می دارد که آیه به عنوان مثال و تشبیه آورده شده است، مانند آیات سوره ابراهیم که در بالا ذکر شد، و در پاره ای موارد در خود آیه قرینه وجود ندارد مانند:
« و جاء ربک و الملک صفا صفا » ( فجر / آیه 22 ) و پروردگارت و فرشته ها، صف در صف آیند.
باید توجه داشت که بعضی اینگونه تصرفات را در قرآن جایز می دانند و بدون قید و شرط و حد و حدود معین، هر کجا تعقلشان و معلوماتشان منطبق با قرآن نباشد، دست به اینچنین تعبیرات و تاویلات می زنند و در این کار افراط می کنند و در مواردی هم که از نظر دلیل عقلی و نقلی، اجباری ندارند دست به تاویل و تصرف در قرآن می زنند و حتی برخورد و مخاصمه موسی علیه السلام و فرعون را نیز تاویل کرده و موسی علیه السلام را عقل و فرعون را نفس می دانند و تزاحم و تعارض این دو با هم روشن است که:
عقل گوید مرو که نتوانی عشق گوید هر آنچه باداباد
و بدین ترتیب معاد، معراج، حوری و غلمان، بهشت و جهنم و بسیاری دیگر از مطالب قرآن را تاویل می نمایند و این روش ممکن است اصل مذهب و دین را متزلزل سازد.
در مقابل، گروهی هستند که از ترس انحراف، متوسل به ظاهر آیات و روایات و منقولات هستند و هرگونه فکر و تعقل و فلسفه را، زندقه و گمراهی و ضلال می پندارند تا جائیکه با توسل به آیات «و جاء ربک و الملک صفا صفا »، « وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة »، « الرحمن علی العرش استوی »، « ید الله فوق ایدیهم » و ... قائل به جسمانیت خداوند می شوند و می گویند که خداوند در روز قیامت می آید و فرشته ها صف می کشند و خداوند روی تخت می نشیند و دست دارد و مردم او را با چشم می بینند.
روشن است راه نخست، راه درستی نیست چنانکه روش دوم نیز، بدور از حق است. به نظر می رسد که طریق صواب، راه وسط باشد، بدین معنا که در بعضی موارد، معلوم است که مراد روش نخست است و در برخی، روش دوم، ولی در بسیاری از موارد تشخیص آن خالی از اشکال نیست، زیرا موارد مشابهی که واضح نیست که باید معنای کنایه ای و استعاره ای برای آنها در نظر گرفت یا معنای لغوی و عرفی، در قرآن زیاد است. بنابراین، این راه حل، دارای اشکال بوده و کامل نیست.
ب ) راه حل دوم اینست که گفته شود این بیان، نمادین است و منظور از نمادین در اینجا، اینست که انسان مطلب را به شکل داستانی ساختگی بیان کند و آن مطلب را به صورت غیر مستقیم برساند. این سبک بیان در همه زبانها، در شعر و نثر، معروف و شناخته شده است. مثلا وقتی که شاعر می گوید:
دوش مرغی تا به صبح می نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یا می گوید: بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زارداشت گفتمش درعین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
یا اینکه می سراید: نخودی گفت لوبیایی را کز چه من گردم اینچنین تو دراز
و یا در نثر، مانند کتاب کلیله و دمنه، داستان سرایی می کند، نمی توان گفت این مطالب دروغ است و گوینده آنها دروغگو است، زیرا این زبان، زبان نمادین است که در آن می توان از زبان همه چیز و همه کس، حتی از زبان آدمی، سخن گفت. اگر گفته شود (حکیمی گفت)، (ادیبی گفت) یا (ظریفی چنین گفت)، نباید تصور نمود که حتما باید حکیمی یا ادیبی یا ظریفی آن سخن را گفته باشد، بلکه گوینده می تواند سخن خویش را از زبان آنها بیان نماید.
برخی از نویسندگان کتب قصص قرآن، داستانهای قرآن را با این سبک و روش بیان کرده اند. ما این بحث را در مقاله «مشکل ما در فهم قرآن » به طور مشروح آورده نقد و رد کردیم.
ج ) راه حل سومی نیز به نظر می رسد که در هیچیک از کتابهای تفسیر، بدان اشاره نشده است و ما به عنوان یک احتمال، آنرا در اینجا ذکر می کنیم، ولی توضیح و بیان آن محتاج مقدماتی است که پیش از ورود به اصل مطلب، به آنها می پردازیم.
وحی که طریق اتصال انبیاء به جهان ربوبیت است، اشکال گوناگونی دارد. گاهی خداوند، با پیامبر خویش بدون واسطه سخن می گوید، مثل سخن گفتن خداوند با پیامبر در شب معراج که مطالبی را به ایشان وحی فرمود و پیامبر پس از معراج، آنها را نقل نموده و در کتب احادیث و غیره، آورده شده است، ونیز وحی خداوند به حضرت موسی علیه السلام که در قرآن به صورت « و کلم الله موسی تکلیما » بیان شده است، بدین صورت بوده است.
در برخی موارد، وحی به صورت ایجاد صوت در درخت، هوا یا اشیاء دیگر می باشد، مانند سخن گفتن درخت با حضرت موسی علیه السلام در کوه طور که به حضرت موسی علیه السلام گفت:
« انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی » ( طه / آیه 12 ) این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس «طوی » هستی.
در مواردی نیز، وحی توسط ملک وحی (جبرئیل) به پیامبر می رسد. از آیات و روایات معلوم می شود که در بیشتر موارد، وحی به رسول خداصلی الله علیه وآله، از این نوع بوده است.
یکی دیگر از راههای وحی، وحی به صورت خواب می باشد. چند نمونه از این نوع وحی در قرآن نقل شده است. مورد اول در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام است که به فرزندش اسماعیل فرمود:
« ... قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین » ( صافات / آیه 102 ) ... گفت:ای پسرک من! من در خواب می بینم که تو را سر می برم، پس ببین چه به نظرت می آید؟ گفت:ای پدر من! آنچه را ماموری بکن! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت.
مورد دوم در باره حضرت یوسف علیه السلام می باشد که به پدر خویش گفت:
« ... یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین » ( یوسف / آیه 4)... ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می کنند.
و هنگامی که به سلطنت مصر رسید و حضرت یعقوب علیه السلام با همسر و فرزندانش به نزد او آمدند، فرمود:
« ... هذا تاویل رؤیای من قبل ... » ( یوسف / آیه 100 ) این است تاویل خواب پیشین من.
مورد سوم درباره خوابهایی است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله دیده اند. در سوره «انفال » می فرماید:
« اذ یریکهم الله فی منامک قلیلا و لو اریکهم کثیرا لفشلتم و لتنزعتم فی الامر و لکن الله سلم انه علیم بذات الصدور » ( انفال / آیه 43 ) [ای پیامبر، یاد کن ] آنگاه را که خداوند آنان [ سپاه دشمن] را در خوابت به تو اندک نشان داد; و اگر ایشان را به تو بسیار نشان می داد، قطعا سست می شدید و حتما در کار [جهاد] منازعه می کردید و لی خدا شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها داناست.
و نیز در سوره «فتح » می فرماید:
« لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنین محلقین رؤوسکم و مقصرین لاتخافون ... » ( فتح / آیه 27 ) حقا خدا رویای پیامبر خود را تحقق بخشید [که دیده بود:] شما بدون شک، به خواست خداوند در حالی که سر تراشیده و موی [و ناخن] کوتاه کرده اید، با خاطری آسوده در مسجدالحرام، درخواهید آمد.
همچنین در احادیث خاصه وعامه، آمده است که رسول الله صلی الله علیه وآله در خواب دید که بنی امیه یا بنی مروان، یکی پس از دیگری از منبر او بالا می روند و این خواب، ایشان را پریشان نمود به طوری که تا پایان عمر، نخندید.
پس از ذکر مقدمه فوق، به بیان مطلب خویش می پردازیم: یکی از سوره هایی که در آن، از خلقت انسان سخن گفته شده است، سوره «اسراء» می باشد. خداوند در این سوره می فرماید: « و اذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم ... » ( اسراء / آیات 60 - 61 ) و [ یاد کن] هنگامی را که به تو گفتیم: «به راستی پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رویایی را که بر تو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم; و ما آنان را بیم می دهیم، ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی افزاید. و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید» ...
آیات مربوط به خلقت انسان در این سوره، تا آیه 65 ادامه می یابد.
در تفسیر آیه 60 این سوره، همه مفسرین دچار مشکل شده اند. صاحب المیزان می فرماید: «هر یک از چهار بخش آیه، از لحاظ مفهوم، معلوم است، ولی از لحاظ مقصود و ارتباط به هم، به درستی معلوم نیست که این چه رویائیست که پیامبرصلی الله علیه وآله دیده و مقصود از شجره ملعونه چیست؟»
و پس از زحمات بسیار می فرماید: «مقصود از شجره ملعونه، بنی امیه و بنی مروان است و مقصود از خواب، خوابیست که پیامبرصلی الله علیه وآله در آن، بنی امیه و بنی مروان را دید که از منبر او بالا می روند.»مرحوم طبرسی رحمه الله نیز در تفسیر مجمع البیان، پنج احتمال در معنی آیه نقل می کند که یکی از آنها همان قولی است که علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر خویش آنرا برگزیده است. این قول، دارای دو اشکال است:
1 - سوره اسراء از سوره های مکی است، در حالی که خواب پیامبر در اواخر عمر ایشان و در مدینه بوده است، چنانکه پیامبر در خواب، بنی امیه و بنی مروان را در حال بالا رفتن از منبر خویش دیده است، درحالیکه پیامبر در مکه دارای منبری نبوده بلکه منبر ایشان در مدینه بوده است.
2 - کلمه «فی » در عبارت «الشجرة الملعونة فی القرآن »، یا متعلق به «شجرة » است، یعنی درختی که در قرآن آمده است و یا متعلق به «ملعونة » است یعنی درختی که در قرآن به آن لعنت شده است، به اصطلاح یا ظرف مستقر است یا ظرف لغو که در هر حال، باید درخت در قرآن ذکر شده باشد. اگر هم «شجرة » در معنی مجازی استعمال شده باشد و منظور از آن یک گروه از مردم باشد (بنی امیه یا بنی مروان)، این اشکال وجود دارد که در قرآن ذکری از آنها به میان نیامده و لعنت نشده اند.
عموم تفاسیر اهل سنت، بیان می دارند که منظور از رویا، رویای دیده شده در خواب نیست، بلکه چیزهایی است که رسول خداصلی الله علیه وآله در شب معراج، آنها را با چشم دیده و منظور از «شجرة »، «شجرة الزقوم » است. این قول نیز دارای دو اشکال می باشد:
1 - معنای مشهور رویا، همانگونه که در «اقرب الموارد»، «صحاح »، «قاموس المحیط » و «اساس البلاغه » آمده است، آنچیزی است که در خواب دیده می شود و معنا کردن آن به چیزی که به چشم دیده می شود، صحیح نیست.
2 - «شجرة الزقوم » لعنت شده نیست و بودن در جهنم، دلیلی بر ملعون بودن نیست، چنانکه ملائکه ای که «اصحاب النار» می باشند، ملعون نیستند:
« و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة ... » ( مدثر / آیه 31 ) و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم.
در عین حال هیچکدام از این دو قول، ارتباط جملات آیه را به هم و ارتباط این آیه را با آیات بعدی، معلوم نساخته است.
مطلبی که به نظر می رسد بتواند مشکل تفسیر این آیات را برطرف نماید، اینست که بیان داریم که داستان آدم به صورت خواب بر پیامبرصلی الله علیه وآله وحی شده است، و منظور از «شجرة الملعونة »، همان درختی است که آدم از خوردن از میوه آن، نهی شده بود. «فی القرآن » نیز، ظرف مستقر است که بنابراین قول، عبارت: «الشجرة الملعونة فی القرآن »، به معنای «درخت ملعونی که در قرآن است »، می باشد.
این قول بدین معناست که داستان فرشته ها واعتراض آنها به خدا و پاسخ خداوند به آنها و آفرینش آدم از خاک و سجده ملائکه به آدم و سجده نکردن ابلیس و رانده شدنش و سکنی گزیدن آدم و حوا در بهشت و درخت نهی شده و خوردن آدم و حوا از میوه آن و ریختن لباسهای آنها و پوشاندن آنها بدن خویش را با برگهای بهشت، همگی به صورت مجسم، در خواب به پیامبر وحی شده است. سپس خداوند، هر بار قسمتی از آن خواب پیامبر را، با وحی لفظی، بازگو فرموده است، و اما در مورد عبارت «و اذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس »، باید گفت که در علوم قرآن ثابت شده است که در قرآن، با عبارات مختلفی از وحی تعبیر آورده می شود که یکی از آنها، تعبیر «قول » است. بنابراین عبارت «قلنا لک » به معنای «اوحینا الیک » می باشد و کل عبارت را می توان تعبیری از داستان اعتراض فرشتگان به خداوند و پاسخ خدا به آنها دانست.
در صورت صحت این فرضیه، علاوه بر اینکه ارتباط این آیه با آیات بعدی روشن می شود، تمام ابهامات و اشکالاتی که در داستان خلقت آدم به نظر می رسید، برطرف خواهد شد، زیرا این خواب نیز، همانند خواب حضرت یوسف علیه السلام یا حضرت ابراهیم علیه السلام و یا خوابهای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، دارای تعبیر و تاویل خواهد بود و تمام نتایجی که در راه حلهای (الف) و (ب) عنوان شد، بدست خواهند آمد با این تفاوت که اشکالاتی که در آنها مطرح شد، دیگر موردی نخواهند داشت. با اینحال باید گفت که این مطلب یک فرضیه بوده و قطعی نیست.
د ) راه حل چهارمی هم وجود دارد و آن اینست که بگوئیم، این مطلب از اخبار جهان غیب است که به زبان و لغت ما بیان شده است، چون برای بازگو کردن مفاهیم جهان غیب، غیر از لغت و زبانی که مطالب و مفاهیم معمول ما را بیان می کنند، لغتی وجود ندارد و هنگامیکه مفاهیم آن عالم، با این زبان بیان می شوند، اینگونه ابهامها بوجود می آید. هر چند توضیح این مطلب در مقاله «مشکل ما در فهم قرآن » گذشت، ولی جهت روشن شدن اذهان، بار دیگر به توضیح این مطلب می پردازیم:
در سوره واقعه می فرماید: « فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون » (واقعه / آیات 75 -79) نه [چنین است که می پندارید]، سوگند به جایگاههای [ویژه و فواصل معین] ستارگان. اگر بدانید، آن سوگندی سخت بزرگ است! که این [پیام] قطعا قرآنی است ارجمند، در کتابی نهفته، که جز پاک شدگان بر آن دست ندارند.
خداوند با سوگندی بزرگ، قسم یاد می کند که قرآن را جز پاکان «مس » نمی کنند و منظور از «مس »، فهمیدن و درک نمودن و دریافت کردن است. پاکان نیز دوستان خدا و مورد مهر اویند:
« ... ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین » ( بقره / آیه 222 ) خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست می دارد.
و نیز می فرماید: « ... فیه رجال یحبون ان یتطهروا و الله یحب المطهرین » (توبه / آیه 108 ) در آن [ مسجد قبا]، مردانی اند که دوست دارند خود را پاک سازند، و خدا کسانی را که خواهان پاکی اند، دوست می دارد.
پس از مجموع این آیات روشن می شود که حقایق و مفاهیم و معارف قرآن، درخور فهم همه نیست و درک آنها نیازمند چیزهایی است که پیش از پرداختن به فهم و درک قرآن، باید به آنها دست یافت. باید سیر الی الله نمود و به تهذیب نفس و تکمیل روح و تطهیر باطن پرداخت تا دارای نفسی پاک و دلی مطهر شد و دوستی خداوند را بدست آورد. در این صورت، خداوند نیز توفیق دریافت قرآن کریم را ارزانی می دارد.
وقتی که طبق قول شاعر که می گوید: دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شوای رهرو خواب آلوده شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
خرامیدن خرابات، شستشو می خواهد، آیا می شود بدون تطهیر، قرآن را دریافت؟ خداوند در جای دیگر به بیان این مطلب پرداخته و فرموده است:
« ... و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم ... » ( آل عمران / آیه 7 ) و تاویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش، کسی نمی داند. (بر فرض عطف «الراسخون » به «الله »)
این حقیقتی است که دقت و تامل علمی و عقلی نیز، آنرا تائید می کند، زیرا قرآن کلامیست که از جهان غیب آمده است، چنانکه می فرماید: «ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک » و اخبار و مطالب «ملاء اعلی » و «افق اعلی » و «سدرة المنتهی »، در آن فراوان آمده است واینها جهاتیست که از ما مستور و پوشیده است، زیرا فقط خداوند است که «عالم الغیب و الشهادة » می باشد. پس شگفت آور نیست که ما، از درک حقیقت خدا و اسماء و صفات او، و فرشته و جن، و وحی و بهشت و دوزخ و برزخ، عاجز و در مانده ایم.
ما که خود جزئی از عالم شهادتیم، از فهمیدن بسیاری مسائل که در مراتب فروتری نسبت به مسایل فوق واقعند، عاجزیم، چنانکه حقیقت خواب دیدن را نمی فهیم و واقعیت حیات و مرگ را درک نمی کنیم. قادر به شناخت نفس خویش و قوای خود نیستیم و مسائلی چون ارتباط بین افکار، خواب مغناطیسی، خواندن نامه سربسته و یا جذب اشیاء توسط دست، برای ما ناشناخته است، در صورتیکه تمام اینها مربوط به جهانیست که ما در آن زندگی می کنیم و جزئی از آن هستیم و توقع می رود که از باطن آن آگاه و از اخبار آن مطلع باشیم. ما هر روز در آستانه یک کشف جدید و علم نو قرار داریم که برای ما نه تنها تازگی دارد بلکه شگفت آور است. اگر صد سال اخیر را در نظر بگیریم و کشفیات بشری را در این یک قرن در نظر آوریم، خواهیم دید حقایقی که امروز جزء بدیهیات است، یک یا دو قرن پیش از این، جزء محالات و نشدنیها به حساب می آمد.
این وضع شناخت ما نسبت به جهانی است که در آنیم و جزء آن می باشیم، پس شناخت ما نسبت به جهانی که کاملا برای ما ناشناخته است و ابزار شناخت آنرا هم نداریم، چگونه می تواند باشد؟
شاید به نظر برسد که راه حل ساده تر، انکار جهان غیب است ولی اگر مرغ و ماهی و بوزینه، حق داشته باشند که ماورای ادراک خود را انکار کنند، ما نیز حق چنین کاری را خواهیم داشت واگر جاهل حق داشته باشد که سخن دانشمند را به دلیل عدم درک خویش نپذیرد ما نیز می توانیم وجود عالم غیب را منکر شویم.
باید توجه داشت که مقصود این نیست که قرآن، قابل فهم نیست و سعی و کوشش ما در فهمیدن آن، سعی بی فایده و تلاش بیهوده است، زیرا قرآن، آیاتی نیز دارد که در آن دعوت به تفکر و تدبر در قرآن می فرماید:
« افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا » ( نساء / آیه 82 ) آیا در [معانی] قرآن نمی اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسیاری می یافتند.
و نیز می فرماید: « افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها » ( محمد / آیه 24 ) آیا به آیات قرآن نمی اندیشند؟ یا [مگر] بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است.
اگر قرآن غیر قابل فهم و درک باشد، اندیشیدن در آن مفهوم پیدا نمی کند. از طرف دیگر خداوند، کتاب خویش را، کتاب روشنگر و مبین می نامد: « ... قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین » (مائدة / آیه 15 ) قطعا برای شما از جانب خدا، روشنایی و کتابی روشنگر آمده است.
« ...و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین » ( انعام / آیه 59 ) و هیچ تر و خشکی نیست، مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت] است.
« الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین » ( حجر / آیه 1 ) این است آیات کتاب [آسمانی] و قرآنی روشنگر.
آیات فراوان دیگری نیز در قرآن آمده که قرآن و آیاتش را به عنوان مبین و آشکار، معرفی می کند در صورتیکه اگر قرآن غیر قابل فهم باشد، نمی توان آنرا آشکار نامید و تمام تلاش اصولیون که می گویند ظواهر کتاب، حجت است، بیمورد می شود و جز اینها دلایل فراوان دیگری نیز از کتاب و سنت و تاریخ و عقل، دلیل براینست که قرآن کتابیست قابل فهم.
در عین حال می بینیم که چهارده قرن واندیست که قرآن در دسترس مردم است و هزاران شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و دانشمندان و علماء، کوششها در این باره نموده اند، ولی هنوز هم احساس می شود باید شرح و تفسیرهای دیگری برای آن نوشت و مجملات و مبهمات و اشارات و کنایات مفاهیم و معارف آن را تبیین کرد. پس باید گفت هر کس به مقدار فهم و عقل و دانش خود از این دریای بیکران می تواند بهره ببرد، ولی کشف همه رموز و اشارات و کنایات و حقایق و معارف آن، از دسترس همه بیرون است و احتیاج به منبعی دارد که اتصال به عالم غیب داشته باشد.
سعی ما در این مقاله بر این بود که در جهت حل یکی از مشکلات فهم قرآن، تلاشی کنیم و به قدر وسع و توان، در این راه قدمی برداریم ولی نمی دانیم که آیا در این امر موفق بوده ایم، یا باید بگوییم: اینهمه گفتیم و حل نگشت مسائل. اگر توفیقی بود، در مقالات بعدی، به مشکلات دیگر فهم قرآن خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها:
1- ر.ک: سوره های بقره/ 38-30; اعراف/ 25-11; حجر/ 43-26; اسراء/ 65-61; طه/ 123-115; ص/ 85-69.
2- شیخ طوسی می فرماید: علت خروج از بهشت عبارت بود از: 1. تغییر مصلحت در امور الهی بوده است و آن صلحت بعد از آن بود که آدم از آن درخت خورد; 2. حکمت الهی اقتضای خروج او را داشت تا در زمین به تکلیف بیفتد; 3. خداوند در حق آدم تفضل و عنایتی کرد در حالیکه متفضل می تواند منع فضل نماید تا متفضل در محنت و شدت بیفتد چنانکه گاهی غنی را فقیر می کند و سالم را مریض می نماید. التبیان، ج 1، ص 161 و ر.ک: مجمع البیان، ج 1، ص 197.
ابوالفتوح چنین می نویسد: بیرون آوردن آدم و حوا علیهاالسلام از بهشت نه بر سبیل عقوبت بود، بلکه برای تغییر مصلحت بود چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود و فوت منافع عقوبت نباشد. جرجانی، ج 1، ص 69 و ر.ک: ابوالفتوح، ج 1،ص 145.
از آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفه » استفاده می شود. که از اول آدم علیه السلام برای سکونت و زندگی و مرگ در زمین خلق شده بود. اما چرا ابتدائا او را در بهشت آفرید. الف: برای آزمایش و آشکار شدن عورت او که در نتیجه به زمین فرستاده شود. ب: برتری او قبل از آمدن به زمین برای ملائکه اعلام شده و مقام خلیفة اللهی او احراز و اثبات گردد. المیزان، ج 1، ص 127-126; ج 1، ص 166 و ج 8، ص 51.
در تفسیر نمونه نوشته اند: 1. از آیات قرآن استفاده می شود که آدم برای زندگی در روی زمین همین زمین معمولی آفریده شده بود. ولی در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغهای سرسبز پرنعمت این جهان بود ساخت. محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت. شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچگونه آشنایی نداشت و تحمل زحمتهای آن بدون مقدمه برای او مشکل بود و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشتری پیدا کند. بنابراین می بایست مدت کوتاهی تعلمیات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توام با برنامه ها و تکالیف و مسؤلیتها است که انجام صحیح آنا باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن سبب رنج وناراحتی. 2.و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او می بایست از پاره ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد. 3. و نیز لازم بود، بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشی دامنگیرش شود، درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته می شود. نه می تواند بازگشت کند و پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا عملی انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهای الهی بازگردد. 4. او در این محیط بایست تا حدی پخته شود. دوست و دشمن خویش را بشناسد. چگونگی زندگی در زمین را یاد گیرد. آری این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که می بایست فراگیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین پا بگذارد. اینها مطالبی بود که آدم و فرزندان او در زندگی خود به آن احتیاج داشتند. تفسیر نمونه، ج 1، صص 184 و185.
3- فخر رازی چهار قول بیان می کند: 1.ابوالقاسم بلخی و ابو مسلم اصفهانی گفته اند: این بهشت در زمین بوده است و اینکه خداوند فرموده اهبطوا، اینم عمل اهباط در همین بهشت زمینی از نقطه ای به نقطه دیگری بوده است. و بر این ادعا چند دلیل آورده اند از جمله آنها عبارتند از: الف -اگر آدم در بهشت جاودان بود فریب شیطان را نمی خورد. ب - کسی که وارد بهشت جاودان شود دیگر خارج نمی گردد، و ماهم منها بمخرجین. ج -شیطان قدرت داخل شدن در بهشت جاودان را ندارد. د -خداوند آدم را در زمین خلق کرده و هیچ اشاره ای به نقل او به آسمان نفرموده است. 2.قول جبانی است که می گوید این بهشت در آسمان هفتم بوده است و دلیل بر این قول را آیه شریفه اهبطوا منها می داند که در هبوط اول آدم از آسمان هفتم به آسمان اول آمده و در هبوط دوم از آسمان اول به زمین رسیده است. 3.قول جمهور اهل سنت «قول جمهور اصحابنا» که این بهشت همان جفت خلد و جاودان است. و دلیل بر این قول، الف و لام در الجنة است که برای عهد می باشد. 4.قول چهارم، این است که همه این وجوه ممکن است و ادله نقلیه داله هم ضعیف هستند و متعارض لذا بهتر آن است که قائل به توقف شد. الکبیر، ج 3، ص 3 و 4.
علامه میرزا حبیب اله خویی بعد از ذکر بیانات فخر رازی، نظر اول را پذیرفته و سه نظر دیگر را رد کرده است. منهاج البراعة، ج 2، ص 89-86.
قرطبی هم قول سوم که جمهور اهل سنت به آن نظر دارند را پذیرفته است. الجامع، ج 1، ص 207.
محمد رشید رضا قول اول را پذیرفته و بر آن نیز تاکید می کند. المنار، ج 1، ص 277.
از بعضی روایات برمی آید که آن بهشت، بهشت برزخی بوده و واقع در زمین در مقابل بهشت جاویدان. و اینکه انسان بعد از مرگ و قبل از قیامت در برزخ است. این برزخ نیز همان توقف در زمین است که مورد تایید بعضی آیات شریفه قرآن نیز هست از جمله آیات اینکه خداوند فرموده است: «قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین، قالوا لبثنا یوما او بعض یوم...» (مؤمنون/ 114). هر چند از بعضی روایات برمی آید که آن بهشت در آسمان بود و آدم و حوا از آن فرود آمدند. المیزان، ج 1، ص 140-139.
در تفسیر البرهان سه روایت از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند مبنی بر اینکه منظور بهشت دنیوی بوده است; 1.قال علیه السلام جنة آدم من جنان الدنیا تطلع فیها الشمس والقمر و لو کانت من جنان الخلد، اخرج منها ابدا. 2.با همین تعبیر روایت ذکر شده است. 3.روایت مانند همان روایت گذشته فقط به جای جنان، تعبیر جنات دارد. البرهان ج 1، ص 80.
ابوالفتح تاکید بر این دارد که آن بهشت، بهشت خلد و جاویدان بود و دلیل آن را هم الف و لام تعریف در الجنة می داند و سپس می فرماید خداوند آن بهشت جاودان را فانی کرده است و بعدا دگربار او را باز خواهد آفرید و این عبارت ایشان است: معنی خلد و باقی و مانند این الفاظ نه آنست که واجب باشد که فانی نشود، بل چون خدایتعالی فنا بیافریند فانی شود پس خدایتعالی عین آنرا باز آفریند چه اعاده عین باقیات صحیح باشد از قادرالذات بر مذهب درست. سپس می فرمایند آن اشکال که اگر بهشت خلد بود اخراج و انتقال از آن ممکن نبود. مربوط به قیامت است که به وجه ثواب و پاداش در آن داخل شوند و ربطی به این مورد ندارد. ابوالفتح، ج 5، ص 131،
مرحوم شعرانی راجع به اصل ادعای ایشان نظر دادند و می گویند اثبات الفناء غیر معقول ... جرجانی، ج 1، ص 68 و ر.ک: ابوالفتوح، ج 1، ص 142.
گروهی آن را باغی از باغهای دنیا می دانند. چرا که اگر مقصود بهشت برین و جاویدان بود، شیطان در آنجا نبود و وسوسه او مفهومی نداشت. اینکه خداوند فرموده: هل ادلک علی شجرة الخلد... اگر بهشت جاویدان بود حتما آدم به آن شجره عالم و آگاه بود و احتیاجی به دلالت و راهنمایی نداشت.
گروهی دیگر از جمله حسن بصری، عمرو عبید و اصل بن عطاء و بیشتر معتزله و اکثر مفسرین بر این نظر دارند که مقصود همان بهشت جاویدان است چرا که الف و لام در الجنة افاده تعریف کرده و الجنة علم برای همان بهشت جاویدان است.
دو ایراد بر نظر دوم: اول: اگر جنت جاودان بود شیطان چگونه در آنجا بوده و وسوسه می کرده است. دوم: اگر آدم به بهشت برین راه یافت دیگر خارج شدن او از آنجا مفهوم ندارد. جواب; اول: ممکن است شیطان از بیرون بهشت وسوسه می کرده و آندو هم صدای او را می شنیده اند. دوم: اینکه هر کس داخل بهشت جاویدان شود خارج نمی گردد، نسبت به کسانیکه برای ثواب و پاداش اخروی وارد شوند که دیگر خارج نمی گردند و الا اگر قبل از آن برای امر دیگری داخل شوند خروج از آنجا مانعی ندارد. التبیان، ج 1، ص 156 و ر.ک: مجمع البیان، ج 1، ص 194.
ملاصدرا ضمن بیان اقوال مختلف تاکید بر این دارد که جنت همان بهشت جاویدان بوده است و اشکالات وارده بر این قول را رد کرده و جواب می دهد. و بعد چنین می نویسد: «و التحقیق الذی علیه التعویل ان الدارین واحدة بالذات، متغائرة بالاعتبار و کذا جمیع بدایات المقامات بالقیاس الی نظائرها من النهایات فعلیه بحمل اقوال اهل المعرفة و اختلافهم. تفسیر القرآن، ج 3، ص 83.
مرحوم طالقانی شدیدا اعتقاد بر این دارند که این بهشت در زمین بوده است و به روایات امام صادق علیه السلام نیز استناد کرده اند. و حتی می نویسدکه در تفسیر بیضاوی می گوید بعضی این بهشت را در سرزمین فلسطین گفته اند. پرتوی از قرآن، ج 1، صص 125 و 126.
ابن کثیر اعتقاد بر این دارد که منظور همان بهشت جاویدان است (علامه مجلسی این قول را به اکثر مفسرین و اکثر معتزله نسبت می دهد. بحار، ج 11، ص 143). گروه زیادی از علماء و مفسرین نظر بر این دارند که منظور بهشت جاویدان نبوده است. چنانکه از ابی ابن کعب، عبدالله بن عباس، وهب بن منبه، سفیان بن عیینه، ابن قتیبه، ابوحنیفه، ابوالقاسم بلخی، ابومسلم اصفهانی و همچنین معتزله و قدریه نیز همین نظر را دارند چنانکه قرطبی گفته است. قائلین به قول دوم خود اختلاف دارند، در اینکه آیا مقصود از این بهشت که غیر از بهشت جاویدان بوده است، در آسمان است یا در زمین; گروهی گفته اند: در آسمان بوده است چونکه خدا آنها را امر به هبوط فرموده است. دیگران گفته اند: در زمین بوده است، چرا که خداوند آدم و حوا را از اکل درخت نهی فرمود. قائلین به اینکه این بهشت در زمین است به چند وجه تمسک کرده و به بعض شبهات جواب داده اند. وجه اول: خداوند فرموده انی جاعل فی الارض. پس آدم در زمین خلق شده و دلیلی که بگوید او را به آسمان برده باشند نداریم. و اینکه خداوند به هبوط فرموده، لازمه هبوط نزول از اسمان به زمین نیست. چرا که خداوند خطاب به نوح علیه السلام نیز امر به هبوط فرموده. قیل یا نوح اهبط بسلام منا (هود/ 48) و همچنین موارد دیگر. ابن کثیر، قصص الانبیاء، ج 1، صص 50-44.
عبدالکریم خطیب می گوید: وجه دوم در تایید اینکه بهشت آدم در زمین بوده است. در قرآن موارد متعددی جنة به بهشت دنیوی در زمین اطلاق شده است. مانند: «ایود احدکم ان تکون له جنة من نخیل و اعناب تجری من تحتها الانهار.. .» (بقره/ 266) «و اضرب لهم مثلا رحلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعناب و حفضناها بنخل...» (کهف/32و33). اما اینکه خداوند در بیان آن بهشت فرموده «ان لک الا تجوع فیها و لا تعری و انک لا تظما فیها و لا تضعی » (طه/118و119); این اوصاف که لا تجوع، گرسنه نمی شوی; و لاتعری، عریان نمی مانی; و لا تظما فیها، تشنه نمی شوی; و لا تضعی، آفتاب زده نمی شوی; ممکن است در خیلی از بهشت ها و باغات زمین هم تحقق پیدا کند خصوصا نسبت به آن عصر و زمان و موقعیت آدم علیه السلام که در حد سد جوع و حفظ از حرارت و برودت اکتفا می کرده است. خلاصه اینکه جنت به معنای زمینی است که دارای درختان زیاد می باشد که انسان در بین آنها پیدا نباشد. نهایتا عبدالکریم خطیب قول به اینکه این بهشت در زمین بوده است را ترجیح می دهد و آن را به بزرگانی از علم و تفسیر نسبت می دهد. چنانکه قبلا متذکر آنها شده ایم. و از جمله از اقبال لاهوری نیز همین قول را نقل می کند. القصص القرآنی، صص 334-391.
سید نعمت الله جزائری ضمن طرح این بحث و ذکر اقوال و دلائل; نظر به این دارند که آن بهشت، همان بهشت جاویدان بوده و این قول را به اکثر علماء شیعه نسبت می دهد. و دو خبر وارده از امام صادق علیه السلام مبنی بر اینکه این بهشت در دنیا بوده است و الا آدم از آن خارج نمی شد، را حمل بر تقیه کرده است ضمن اینکه آنها را معارض با ظواهر و آیات و اخبار می داند... النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، صص 42-41. از مواردی که مرحوم جزائری در اثبات مدعای مشهور امامیه که بهشت جاویدان بوده باشد: 1.روایتی است از امام صادق علیه السلام که بعد از اینکه آدم از بهشت خارج شد صد سال به دور خانه خدا طواف می کرد و گریه می کرد و اشک مانند جوی آب بر صورتش جاری بود. و بر درب کعبه می ایستاد می گفت اللهم اقلنی عثرتی و اغفرلی ذنبی و اعدنی الی الدار التی اخرجتنی منها. خداوند فرمود: «قد اقلتک عثرتک و غفرت لک ذنبک و ساعیدک الی الدار التی اخرجتک منها». 2.روایتی به این مضمون که آدم علیه السلام وقتی به عرش نظر انداخت و مقام و منزلت پیامبر اسلام و خاندانش را متوجه شد که بر ستونهای عرش نوشته شده بود، در حالیکه می دانیم عرش همان سقف بهشت جاویدان است «روایات دیگری به این مضمون در منابع متعدد وجود دارد». النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، ص 51.
روایات: امام صادق علیه السلام فرموده اند: «جنة من جنان الدنیا یطلع علیها الشمس و القمر و لو کانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا». بحار، ج 11، ص 143، نقل از علل الشرایع و ایضا، نقل از تفسیر قمی. علامه مجلسی بعد از ذکر روایات مربوط بحث مفصلی نیز در این باره ایراد کرده و اجمالا ادله هر گروه را نیز متذکر شده و دلیل هر دو طرف را نیز جواب داده و در پایان نظر به توقف داده است و چنین نوشته اند: فالجزم باحد المذاهب لایخلو من اشکال، و الله تعالی یعلم. بحار، ج 11، ص 144.
قال الامام ابومحمد العسکری علیه السلام : «و لا تقربا هذه الشجره، شجرة العلم شجرة علم محمدصلی الله علیه وآله وسلم و آل محمدصلی الله علیه وآله وسلم الذین آثرهم الله عزوجل به دون سایر خلقه؟ فقال تعالی لا تقربا هذه الشجره. شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصة دون غیرهم و لا یتناول منها بامر الله الا هم ومنهاما کان تناوله النبی صلی الله علیه وآله وسلم و علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام بعد اطعامهم الیتیم و المسکین و الاسیر حتی لم یحسوا بعد بجوع و لاعطش و لاتعب و لانصب و هی شجرة تمیزت بین اشجار الجنة ان اثر اشجار الجنه کان کل نوع منها یحمل نوعا من الثمار و الماکول و کانت هذه الشجرة و جنسها تحمل البر و العنب و التین و العناب و سایر انواع الثمار و الفواکه و الاطعمه فلذلک اختلفت الحاکون لذکر الشجره. و قال بعضهم هی برة و قال آخرون هی عنبه و قال آخرون هی تینة و قال آخرون هی عنابة. قال الله تعالی «ولا تقربا هذه الشجرة » تلتمسان بذلک درجة محمدصلی الله علیه وآله وسلم و فضلهم فان الله تعالی خصم بهذه الدرجة دون غیرهم و هی الشجرة التی من تناول منها باذن الله الهم علم الاولین و الاخرین من غیر تعلم و من تناول منها بغیر اذن خاب مراده...الحدیث. البرهان، ج 1، ص 79، حدیث 1.
4- از روایت امام رضاعلیه السلام که صالح الهروی آن را روایت نموده است و می گوید از امام پرسیدم آن چه درختی بوده است، بدرستیکه مردم در آن اختلاف دارند. بعضی آن را درخت گندم و بعضی درخت انگور و بعضی هم آن را درخت حسد «شجرة الحسد» می دانند. امام فرمود: کل ذلک حق، تمام این حرفها صحیح است. گفتم فما معنی هذه الوجوه علی اختلافها; فقال بابن الصلت، این درخت مانند درختان دنیا نبوده که فقط یک نوع میوه و محصول بدهد. وقتی که خداوند مقام و موقعیت آل عبا را به آدم نشان داد و آنها را به او معرفی فرمود، و موقعیت و مقام آنها را بیان کرد، به آدم فرمود: «فایاک ان تنظر الیهم بعین الحسد فاخرجک من جواری فنظر الیهم بعین الحسد و تمنی منزلتهم فتسلط علیه الشیطان حتی اکل من الشجرة التی نهی عنها و تسلط علی حوا لنظرهما الی فاطمه بعین الحسد...» الحدیث. به نقل از تفسیر البرهان، ج 1، صص 84-83.
و روایتی که از امام ابوالحسن الثالث الهادی علیه السلام که فرموده اند: «الشجرة التی نهی الله آدم و زوجته ان یاکلا منها شجرة الحسد، عهد الیهما ان لا ینظرا الی من فضل الله علیه وعلی خلایقه بعین الحسد و لم یجد الله له عزما». البرهان، ج 2، ص 6.
فخر رازی در عین اینکه هیچ تصریح و اشاره ای به علم آل محمدصلی الله علیه وآله وسلم ندارد چند قول دیگر را بیان کرده از قبیل اینکه آن درخت، البروالسنبله (ابن عباس ابومالک و قتاده)، الکرم (ابن مسعود و ابن عباس و سعیدبن جییر و جعده بن هبیره)، التین (بعض الصحابه) و از ربیع بن انس نقل کرده است که او گفته آن درختی بوده که هر کس از آن می خورده دچار حدوث «بول و غائط » می شده در حالیکه در بهشت این امور سزاوار نیست. و فخر رازی بعد از بیان این اقوال می گوید: هیچ دلیلی بر تعیین آن درخت نداریم و مقصود و حاجتی هم در بیان آن درخت نیست. چنانکه مقصود باریتعالی نیز بیان آن نبوده لذا چه بسا بیان آن عبث بوده باشد. تفسیر الکبیر، ج 3، صص 6-5 و ر.ک: الجامع، ج 1، ص 209.
محمدرشید رضا نیز نظر فخر رازی را پذیرفته و گفته است خداوند این درخت را برای ما تعیین نکرده است و ما هم در تعیین آن چیزی نمی گوئیم و همین را می دانیم که این تعیین نکردن خود حکمتی دارد... المنار، ج 1، ص 278 و ر.ک: روح المعانی، ج 1، ص 235.
طبری نیز بعد از ذکر اقوال مختلفی در این باره و بیان وجه آنها همین نظر را دارد، که آن درختی از درختان بهشت بوده است. و لا علم عندنا بای شجرة کانت علی التعیین لان الله لم یضع لعباده دلیلا علی ذلک فی القرآن و لا فی السنة الصحیحه، فانی یاتی ذلک من اتی؟ سپس می افزاید: و جائز ان تکون واحدة منها و ذلک ان علمه عالم لم بنفع العالم به علمه و ان جهله جاهل لم یضره جهله به. طبری، ج 1، ص 233.
علامه طباطبایی به استناد روایت عبدالسلام هروی از امام رضاعلیه السلام به نقل از عیون الرضاعلیه السلام، اطلاق این عنوان ها را بر آن درخت منهی عنها صحیح می دانند، چرا که آدم و حوا از درخت گندم خوردند و به مقام و منزلت پیامبر و اهل بیت علیهم السلام حسادت ورزیده و مقام و منزلت آنها را از خداوند تمنا کردند. وجه اینکه خداوند از آن درخت نهی فرموده بود، اگر درخت را درخت حسادت بدانیم چون آن لایق شان و مقام اهل جنت از جمله آدم و حوا نبود و اگر آن را درخت علم آل محمد بدانیم، مقام آدم و حوا لایق آن درخت نبودند. المیزان، ج 1، صص 144-143 و ر.ک: علامه میرزا حبیب اله خویی در منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 95.
ملاصدرا بعد از ذکر 6 قول سنبله، کرمه، تینه، کافور و درخت علم و درختی که خوردن از آن موجب احداث حدث می شود; می نویسند: و لکل منها وجه تاویل، و الموافق للحکمه. ان یکون فیها اشارة الی شجرة الطبیعة المتشعبه افنانها، المتفننة قواها و فروعها و هی شجرة تخرج فی اصل الجحیم. طلعها کانه رؤس الشیاطین. (صافات/ 65) و الحکمة تقتضی ان یخرج الانسان اولا من الجنان باکل هذه الشجرة و یسقط من عالم الفطرة الی عالم الترکیب و الطبیعة ثم یاخذ منها زاد الآخره و یقطم نفسه عن طیبات الدنیا التی هی خنبیثات الآخر. «فطام الصغیر عن رصغة امه » لیلحق بدار الکرامة التی خرج منها... تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 92.
مرحوم طالقانی می نویسند: با این نامها و اوصاف و آثار باید شجره ممتازی باشد که از زمین نروئیده ولی در برابر چشم آدم خود را می نموده است... پرتوی از قرآن، ج 1، ص 128.
ابن عباس آن را سنبله دانسته است. ابن مسعود آن را کرمه گفته است. ابن جریح آن را تینه نامیده است. و از علی علیه السلام روایت شده است که آن درخت کافور بوده است و کلبی آن را درخت علم و آگاهی برخیر و شر دانسته است. ابن جزعان آن را درخت جاودانگی که خوردن از آن مخصوص ملائکه بوده است، می داند. مجمع البیان، ج 1، ص 195.
شیخ طوسی اقوال اول و دوم و سوم را نزدیک تر به واقع می داند. التبیان، ج 1، ص 158.
در تفسیر نمونه نوشته اند: در 6 مورد از قرآن مجید اشاره به شجره ممنوعه شده است، بدون اینکه درباره کیفیت و یا نام آن سخنی به میان آید. ولی در منابع اسلامی دو نوع تفسیر برای آن آمده است. یکی تفسیر مادی که طبق معروف در روایات درخت گندم بوده است... و دیگری تفسیر معنوی که در روایات از آن تعبیر به شجره حسد شده است... در حقیقت طبق این روایات، آدم از دو درخت تناول کرد که یکی از مقام او پایین تر بود و او را به سوی جهان ماده می کشید و آن گندم بود. و دیگری درخت معنوی مقام جمعی از اولیا خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
ایشان مطلب مناسبی را که تذکر آن در کتب تفسیری دیگر کمتر به چشم می خورد متذکر شده اند که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانی بوده است. بی آنکه کمترین گامی بر طبق آن بردارد. تفسیر نمونه، ج 6، صص 121-120.
ابوالفتوح فقط به ذکر اقوال اکتفاء کرده است ولی مختار خود را تصریح ننموده است. ولی به نکته ای جالب توجه کرده است که لا تقربا هر چند به ظاهر نفی است و در واقع به معنی امر است چون امر بر دو نوع مستحبی و واجبی است که اینجا اول مقصود است و اگر بگوییم نهی مقصود است هر چند نهی کراهتی، یقینا منهی عنه قبیح است و انجام قبایح بر پیامبران روا نیست، از جهت عقل و شرع. جرجانی، ج 1، ص 68; ابوالفتوح، ج 1، ص 143 و ج 5، ص 131; التبیان، ج 1، ص 159 و ج 7، ص 217 و نیز ج 4، ص 367; و نهی کراهتی هم به کار برده است، ج 4، ص 373.
ابن کثیر بعد از بیان اقوال مختلفی در اینکه آن درخت چه بود، می نویسد: در تعیین آن درخت اگر مصلحت و فایده ای بود حتما خداوند آن را می فرمود پس ما هم در تعیین آن مصلحت نمی بینیم... قصص الانبیاء، ج 1، ص 44.
عبدالکریم خطیب بعد از نقل اقوال می نویسد: این اقوال سند صحیحی از کتاب یا سنت ندارند و الا نباید آنقدر با هم اختلاف داشته باشند که قابل جمع نباشند. آنچه که معلوم است این درخت برای آدم و حوا معلوم و مشخص بوده است و دلیلی برای تعیین آن و بیان نوع آن هم نداریم. القصص القرآنی، ص 387 و همچنین در مورد بیان اقوال، سید نعمت اله جزایری، النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، ص 47.
امام حسن عسکری علیه السلام این درخت را درخت علم و علوم آل محمدصلی الله علیه وآله وسلم می داند: شجرة العلم، شجره علم محمد و آل محمدصلی الله علیه وآله وسلم آثرهم الله تعالی به دون سائر خلقه... شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصه دون غیرهم لایتناول منها بامر الله الا هم. بحار الانوار، ج 11، ص 189 به نقل از تفسیر امام عسکری.
امام هادی علیه السلام آن را درخت حسد می داند. بحار، ج 11، ص 187 به نقل از تفسیر عیاشی از امام صادق علیه السلام درخت سنبله و عنب هر دو روایت شده است. بحار، ج 11، ص 179.
5- در اینکه شیطان چگونه به بهشت راه یافته و آدم را وسوسه کرده است، اختلاف است. فخر رازی نیز چند وجه ذکر کرده است: 1.از ابن عباس روایت شده است و کسانی هم قائل به این گفتار شده اند، که وقتی ابلیس خواست وارد هشت بشود، نگهبان او را منع نمود، و نهایتا ماری آمده و او را بلعیده و به داخل بهشت برد و بعد هم مار مورد لعن و نفرین واقع شده و به حالت امروزی درآمد. 2.آدم و حوا به درب بهشت می آمدند و شیطان نیز نزدیک درب بوده و آنها را وسوسه می کرد. 3.شیطان از بیرون بهشت آنها را وسوسه می کرد و .... 4.شیطان خود بصورت یک حیوان شده و داخل بهشت گردید. تفسیر الکبیر، ج 3، ص 15. شیخ نظر به قول دوم دارد. التبیان، ج 7، ص 219.
طبری بعد از ذکر اقوال در کیفیت ورود شیطان به بهشت می نویسد: آنچه که بنظر من حق است موافق با قرآن و خداوند خود بدان خبر داده است این است که شیطان خود بنفسه و مباشرت با آدم و حوا صحبت می کرده است. ... الدلیل الواضح علی انه قد باشر حظا بهما بنفسه. اما ظاهرا باعینهما و اما مستجنا فی غیره.... دلیل واضح را همان «قاسمهما انی لکما لمن الناصحین » می داند. تفسیر طبری، ج 1، ص 238.
علامه میرزا حبیب اله خویی در شرح نهج البلاغه بعد از بیان چهار قول می گویند: الاظهر هو القول الاول. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 92.
در تفسیر البرهان قضیه رفتن شیطان در دهان مار و بعد داخل شدن به بهشت به طور مفصل در روایتی از امام صادق علیه السلام بدون ذکر سلسله رواة و مرجع حدیث مطرح شده است. تفسیر البرهان، ج 2، صص 338-332. احتمالا سند حدیث از تحفة الاخوان و روایت به نقل از ابوبصیر باشد. البرهان، ج 2، ص 329.
علامه این بحث را از جهاتی مورد نظر قرار داده است اما چگونگی راه یافتن شیطان به بهشت و دسترسی او به آدم و حوا را مطرح نکرده و می فرماید روایات صحیحه و معتبره در این مورد بیانی ندارند و اینکه در بعضی اخبار آمده است که مار و یا طاووس او را کمک می کردند معتبر نبوده و آن روایت را مجعول و ساختگی دانسته و این قصه را به تورات نسبت می دهند. المیزان، ج 1، ص 140.
در جای دیگر نیز به این بحث اشاره کرده و مباحث مفید و سودمندی را بیان کرده اند. درعین حال در اینکه کیفیت ورود شیطان به بهشت چگونه بوده است را بیان نکرده اند. اما این را متذکر شده اند که با عنایت به این که بهشت آدم بهشت جاویدان نبوده بلکه بهشت برزخی است خیلی از اشکالاتیکه به ذهن خطور می کند رفع می شود. چرا که آن بهشت جاویدان است که کسی جز اولیاء الهی وارد آن نمی شوند نه این بهشت برزخی... المیزان، ج 8، صص 40-36.
ملاصدرا در این باره فقط به نقل اقوال پرداخته اند و در مقام رد یا اثبات آن سخنی نگفته اند. اما مطلب جدید و جالبی را هم اضافه کرده اند که آیا شیطان مستقیما باآدم و حوا صحبت می کرده یا با واسطه بعضی اتباع و یارانش، ایشان از ظاهر آیاتی مانند: و قاسمهما ان کلما لمن الناصحین (اعراف/21) و فدلیهما بغرور (اعراف/22)، خطاب مستقیم را نظر داده اند. و دلیل بر قول واسطه را نیز چنین گفته اند: از آنجائیکه آدم و حوا شیطان را می شناخته اند و عداوت و حسادت او را آگاه بوده اند، پس عادتا بعید است حرف او را قبول کنند و از او حرف شنویی داشته باشند بنابراین باید گفت وسوسه شیطان با واسطه بوده است. تفسیر ملاصدرا، ج 3، صص 109-108.
6- امام رضاعلیه السلام در جواب مامون که پرسید مگر شما نمی گویید انبیاء معصوم هستند، امام فرمود: آری می گوییم، گفت پس «و عصی آدم ربه فغوی » چه معنی دارد؟ امام رضاعلیه السلام فرمود: ...و کان ذلک من آدم قبل النبوة و لم یکن ذلک بذنب کبیر استحق به دخول النار، و انما کان من الصغائر الموهوبة التی تجوز علی الانبیاء قبل نزول الوحی علیهم. فلما اجتیاه الله تعالی و جعله نبیا کان معصوما لا یذنب صغیرة و لا کبیرة و قال الله عزوجل «و عصی آدم ربه فغوی » ثم اجتیاه ربه فتاب علیه و هدی. و قال عزوجل ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین. تفسیر البرهان، ج 1، ص 83 و ج 3، ص 46.
علامه می فرماید: نهی در این آیه شریفه نهی مولوی نیست و بلکه نهی ارشادی است که منظور از آن فقط راهنمایی به مصالح و منافع موجود در مورد حکم است. زیرا اولا: چیزی که باعث بر این نهی بوده از اموری مانند، تشنگی و گرسنگی و زحمت و مشقت در زندگی دنیاست که راهنمایی در حد مصالح و مفاسد موجود در همان حکم است. المیزان، ج 1، ص 136. ثانیا: اگر نهی مولوی بوده و توبه آن نیز توبه عبودی و بندگی و رجوع از مخالفت نهی مولوی بوده باشد، لازم بود که آدم پس از قبول توبه به بهشت برگردد. زیرا توبه معصیت را در حکم عدم می کند، در حالیکه آدم به بهشت برگردانده نشد. همان. ثالثا: تمام تکالیف شرعیه بعد از هبوط آدم به زمین بوده است. لذا در وقت مخالفت نهی مزبور و تناول از درخت، هنوز هیچ حکمی بر آدم تشریع نشده و تکلیف مولوی در کار نبوده است. همان، ص 137. بنابراین مخالفت آدم نیز عصیان به حساب نمی آید. بعلاوه عصیان از نظر لغت مفهوم عام خود را دارد و در اوامر و نواهی مولوی و ارشادی به کار می رود و اگر در شرع اسلام ظاهرا فقط در موارد تکالیف مولوی به کار می رود، این اصطلاح همان حقیقت متشرعه است که بعدها این کلمه در همین مورد خاص به کار رفته است. همان. و اما اینکه خداوند فرموده فتکونا من الظالمین، منظور از ظلم در اینجا همان ظلم به نفس است که آدم با این مخالفت با نهی خداوند خود را به زحمت انداخت نه آن ظلم مذمومی که در باب بندگی و پرستش است. ج 1، ص 137. و کلمه غوی که خداوند فرموده و عصی آدم ربه فغوی، عبارت است از عدم توانایی و قدرت بر حفظ و اعتدال در مقصد و این هم در امور مولوی و ارشادی به کار می رود و به اختلاف موارد تغییر می کند. همان، ص 138.
در تفسیر نمونه به جای نهی مولوی و ارشادی تعبیر به نهی کراهتی و تحریمی کرده است. که حضرت آدم نهی کراهتی شده بود. و در توجیه این مطلب می نویسند چون نهی ارشادی احتیاج به آمرزش و غفران ندارد، درحالیکه آدم از خداوند تقاضای غفران و آمرزش کرد. تفسیر نمونه، ج 6، صص 124-123.
علامه مجلسی جواب این سؤال را به نقل از سید مرتضی به چند وجه بیان کرده اند: 1.اینکه خداوند به حضرت آدم نسبت عصیان داده; در بیان آن گفته شده است که عصیان یعنی مخالفت امر و امر از طرف خداوند هم شامل واجب و مستحب هر دو می شود و همانطوری که ترک واجب موجب عصیان می شود ترک مستحب نیز بر آن عصیان اطلاق می گردد. 2. اینکه خداوند فرموده است غوی; غوی به معنی نرسیدن به مقصود است که در اینجا اگر آدم از آن درخت نمی خورد به ثواب زیادی می رسید ولی خوردن از درخت مانع از رسیدن به آن مقصد شد. 3.اینکه فرموده است فتاب علیه; توبه موجب اسقاط عقاب نیست چرا که اگر خدا عقاب را از انسان برمی دارد به خاطر لطف و تفضل خداوندی اوست نه به علت توبه ما بلکه توبه موجب استحقاق ثواب است. و چه بسا ممکن است کسی در مقابل گناهانی که انجام نداده است توبه کند چنانکه از مضامین بعضی ادعیه نیز این امر مشهود و پیداست. و اگر هم توبه را موجب اسقاط عقاب بدانیم در اینجا توبه را به معنی مجازی آن می گیریم نه حقیقی. 4.اینکه فرموده است فتکونا من الظالمین; این همان است که خداوند از قول آدم و حوا نیز نقل فرموده که گفتند ربنا ظلمنا انفسنا. و ظلم در اینجا به معنی محروم کردن خود از ثواب است; که اگر آدم از آن درخت نمی خورد به ثواب بیشتر و بهتری می رسید. 5.اینکه فرموده است الم انها کما... شما را نهی کردم; اینجا منظور نهی تنزیهی ارشادی است نه تحریمی; تا مخالفت با آن موجب معصیت و ... شود. بحارالانوار، ج 11، صص 203-198 به نقل از تنزیه الانبیاء، سید مرتضی علم الهدی. جهت توضیحات بیشتر رجوع کنید به: منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 104-102.
7- فخر رازی می نویسد: قول اول، سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده که آدم علیه السلام عرضه داشت: خدایا مگر تو مرا خلق نکردی؟ فرمود: چرا; مگر در من نفخ روح نکردی؟ فرمود: چرا; خدایا مگر مرا در بهشت جا ندادی؟ فرمود: چرا; مگر رحمت تو بیش از غضب تو نیست؟ فرمود: چرا; خدایا اگر توبه کنم مرا به بهشت برمی گردانی؟ فرمود: چرا. و این کلماتی بود که خدا به آدم یاد داد. قول دوم، امر الهی بود آدم و حوا را به عمل حج انجام دادن. قول سوم، ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین. قول چهارم، لااله الا انت سبحانک و بحمدک عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفرلی... الکبیر، ج 3، ص 19.
طبری بعد از شمارش و ذکر این اقوال چنین می نویسد: و هذه الاقوال التی حکیناها عمن حکیناها عنه و ان کانت مختلفة الا الفاظ. فان معاینها متفقة فی ان الله جل ثناؤه لقی آدم کلمات فتلقاهن آدم من ربه کلمات فقبلهن و عمل بهن و تاب بقیله ایاهن و عمله بهن الی الله من خطیئته معترفا بذنبه... فتاب الله علیه بقبوله الکلمات التی تلقاهن منه. بعد از این بیان می گوید مصداق بارز آن کلمات همان آیه شریفه «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین » است و این چیزی است که مورد تایید قرآن نیز هست. اما اقوال دیگر دلیل و شاهدی که بتوان آن را حجت قرار داد و به آن استناد کرد، ندارند. پس می توان گفت آن کلماتی که خداوند به آدم القاء کرد همان ربنا ظلمنا انفسنا... است. تفسیر طبری، ج 1، ص 245.
سیوطی از ابن عباس نقل می کند که پیامبر فرموده است آن کلمات سال بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین الا تبعت علی فتاب علیه. الدر المنشور، ج 1، ص 119.
آن کلمات همان تعلیم اسماء بوده است که در موضوع آن چیزی بوده که به درد جبران معاصی و گناهان میخورده است. ... فعل تلقیه من ربه کان متعلقا بشی ء من تلک الاسماء فانهم ذلک. المیزان، ج 1، ص 134. و از بعض روایات برمی آید که منظور ادعیه و اذکار خاصی بوده است. مثلا: ربنا ظلمنا انفسنا، یا لا اله الا انت سبحانک اللهم و بحمدک ....، المیزان، ج 1 صص 147و148. و از بعض روایات معلوم می شود که منظور همان اصحاب کساء پنج تن آل عبا علیهم السلام است، المیزان، ج 1، ص 148.
ملاصدرا می نویسد: «و تلک الکلمات هی کلمات الله التی لا تبید و لا تنفذ ابدا و هی الجواهر العالیه الموجوده بامرالله بل هی نفس اوامر الله و صور مافی علم الله و بمعرفتها و الاتصال بها و الاعتعام بعراها التی لا انفصام لها نجت الانفس الآدمیه عن عذاب یوم الآخرة....». بعد از این عبارت اقوال مختلفی را که ذکر شد نقل می کند و سپس می نویسد: «اقول و فی کل من هذه الاقوال اشارة الی ما اولناه اولا فان روح التسبیح و التحمید انما یحصل بلانسان اذا توجه بقلبه الی عالم التقدیس و التحمید بالبرائة عن ادناس عالم الطبیة و ذماسئهما و روح التوبه والا نابه انما یحصل عند رجوعه الی الحضرة الالهیة بالتجرد عما سواها ولیس فی تحریک اللسان و الشفتین بتلک الادعیه و الاوراد کثیر فائدة مالم یکن معها حرکة باطنیه و رجوع معنوی الی الجنه العالیه التی کانت موطن ابیناالمقدس »، تفسیر ملاصدرا، ج 3، ص 130.
گروهی از جمله حسن بصری، مجاهد قناده و ابن زید گفته اند آن کلمات این آیه شریفه بوده است: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین »، اعراف، 22، ی 148. و این آیه در واقع بیانگر اعتراف آدم است به خطا لذا پشیمان شده و توبه کرد. مجاهد گفته است منظور از کلمات این بوده است: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی انک خیر الغافرین ». در روایات اهل بیت علیهم السلام وارد شده که منظور از کلمات همان توسل به پیامبر و اهل بیت بوده است. شیخ گوید ممکن است تمام اقوال صحیح باشد، التبیان، ج 1، ص 169. مرحوم امین الاسلام فقط به ذکر اقوال پرداخته است و نظر صریح خود را بیان نکرده است. مجمع البیان، ج 1، ص 200.
مرحوم طالقانی چنین نظر دارند که: «در هنگام اخراج آدم از بهشت و هبوط او یا پس از هبوط خداوند کلماتی را که در قرآن به طور مطلق ذکر شده است به آدم القاء کرد. البته ایشان قرائت آیه را دو وجه احتمال می دهد: رفع آدم و نصب کلمات 1- «فتلقی آدم من ربه کلمات » که در این صورت آدم از خداوند دریافت کرد. نصب آدم و رفع کلمات 2- «فتلقی آدم من ربه کلمات » که در این صورت کلمات آدم را دریافت کرده اند و این کلمات لفظ و نوشته نبوده اند بلکه معنا و حقیقتی بوده که عقل و ادراک آدم آنرا دریافته و روی دلش را به سوی پروردگارش برگردانده. در هر صورت این کلمات چیزی مناسب بامقام و موقعیت و استعداد پیغمبری آدم بوده و موجب از خود بیخود شدن آدم و اتحاد او با گوینده که همان خدا باشد شده است که این بیان مناسب با ذیل آیه شریفه «فتاب علیه انه هوالتواب الرحیم » نیز دارد. پرتوی از قرآن، ج 1، صص 132و133. این کلمات منشا توبه و تحول و ربوبیت آدم و پیوسته با ضمیر او بوده. آنچه در روایات آمده بیان مصداق تام این کلمات ربوبی است، کلمه توحید، تسبیح، استغفار، رسالت و ولایت . همان ص 133.
ابن کثیر می نویسد: «مجاهد و سعید بن جبیر و ابی العالیه و ربیع ابن انس، حسن و قناده و ... می گویند: منظور همان بود که آدم گفت: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین »، اعراف، ی 23. مجاهد گفته است آن کلمات این بود: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی انک خیرالراحمین...».
ابن عباس گفته است آن کلمات همان در خواست آدم از پروردگار بود مبنی بر قبول توبه او و ارجاع او به بهشت است. قصص الانبیاء، ج 1، ص 59. ابن عباس می گوید از پیامبر اکرم پرسیدم: سالت النبی صلی الله علیه وآله وسلم عن الکلمات التی تلقی آدم ربه فتاب علیه. قال صلی الله علیه وآله وسلم: ساله بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و الا تبت علی فتاب علیه. بحار، ج 11، ص 176، به نقل از معانی الاخبار و خصال.
امام باقر علیه السلام فرموده اند: آن کلمات چنین بودند: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک انی عملت سوء او ظلمت نفسی فاغفر لی انک انت التواب الرحیم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک عملت سوا و ظلمت نفسی فاغفر لی انک نت خیرالغافرین »، بحار الانوار، ج 11، ص 181 به نقل از قصص الانبیاء و در روایت عیاشی از امام باقرعلیه السلام چنین ادامه دارد... اللهم انه لا اله الا انت سبحانک و بحمدک انی عملت سوءا و ظلمت نفسی فاغفرلی انک انت الغفور الرحیم. بحار، ج 11، ص 186، به نقل تفسیر عیاشی. امام علی علیه السلام فرموده اند: «الکلمات التی تلقاها آدم من ربه قال، یا رب اسالک بحق محمد لما تبت علی...»، بحار، ج 11، ص 187، به نقل از تفسیر عیاشی.
علامه میرزا حبیب اله خویی ضمن بیان چند قول از اقوال گذشته از جمله اینکه: «از ابن عباس که خداوند بعد از تعلیم امر حج به آدم و حوا کلماتی را که باید در انجام اعمال حج می گفتند به آنها یاد داد و بعد اتمام عمل حج توبه آنانرا پذیرفت و سپس می نویسد: «و فی اکثر اخبارنا ان المراد بها الاءسماء المبارکة لمحمد و آل محمد سلام الله علیهم توسل آدم بها الی الله سبحانه فی یقول توبته و لا منافاة بینها «اقوال » لا مکان تلقی الجمیع و ان کان الاقوی الاخیر لقوة ادلته عددا و سندا. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 118.
ابن میثم بحرانی از آنجائیکه تلقی را به معنی اخذ گرفته و آن را در مواردی که دو طرف دارد، «گیرنده، دهنده » نتیجه می گیرد که ممکن است آدم علیه السلام این کلمات را از خداوند گرفته باشد و آن ها را قبول نموده باشد و ممکن است کلمات آدم را گرفته و تلقی کرده باشند. ...اذا کان هذا اصل الکلمة و کان من تلقی رجلا فتلاقیا لفی کل واحد منهما صاحبه و اخیف بالاجتماع الیهما معا فصلح ان یشترکا فی الوصف بذلک فلکل ما تلقیته فعد تلقاک فجاز ان یقال، تلقی آدم ربه کلمات ای اخذها و وعاها و استقبلها بالقبول و لقاه الله ایاها ای ارسلها الیه و واجهه بها. شرح ابن میثم بر نهج البلاغه، ج 1، ص 176.
در تفسیر نمونه در وجه جمع بین اقوال چنین نوشته اند: این تفسیرهای «سه گانه مذکور در این تفسیر» هیچگونه منافاتی با هم ندارند. چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها روحی تمام عیار برای او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد. تفسیر نمونه، ج 1، ص 199.
محمد قمی در کنزالدقائق می نویسد: و الاصح ان المراد قوله اللهم بجاه محمد و آله الطیبین و بجاه محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و الطیبین من آله لما تفضلت علی بقبول توبتی و غفران زلتی و اعادتی من کراماتک الی مرتبتی. کنزالدقائق، ج 1، ص 374.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان