اول این نکته را بگویم که این رودخانه زاینده روبه افزایشی که در سطح یا عمق جامعه به نام هنر جریان دارد، علی رغم همه این دغدغه ها پیش می رود. بله؛ تندی و کندی دارد، کم و زیاد دارد؛ امّا تعطیلی ندارد. هنر مثل برخی دیگر از سرمایه های انسانی، تعطیل بردار نیست. چیزی نیست که بشود جلوش را گرفت. البته اگر تشویق و بسترسازیِ درست شود، بهتر و سهل تر و پر فیضان تر خواهد رفت. اگر تشویق نشود، با دشواریِ کمبود هم خواهد رفت. این مسلم است. الان هم جریان هنری در کشور در حال پیشرفت و رشد است؛ و این منافات ندارد با عیوبی که شما از بخشهای مختلف هنر ذکر می کنید و من هم همه یا اغلب آنچه را که می گویید، قبول دارم؛ و اعتقاد دارم که بعضی عیوب هم هست که اگر بگویم شاید شما هم قبول داشته باشید.
بنابراین، اصل، جریان هنر است که در سخت ترین شرایط هم ادامه خواهد داشت، مخصوص ما هم نیست. هر جامعه ای که در آن چشمه هنر وجود داشته باشد (که در غالب جوامع این چشمه هست، منتها کم و زیاد دارد. ولی در جامعه ما، هنر چشمه های جوشان تری دارد. جامعه ایران، جامعه با ذوقِ هنرمندی است). حتی در زمانهای سختی، فشار، جنگهای سخت و اسارتهای بزرگ، این چشمه نمی خشکد؛ این جریان، راه خود را که خواهد داشت. ما به عنوان کسانی که هر کدام به نحوی مسئولیتی داریم (شما به عنوان کسانی که در صف هنر هستید، یا برنامه ریزان هنر هستید، ماهم به عنوان کسانی که در مجموعه دیگری مسئولیت عمومی نسبت به مسائل جامعه داریم) باید چه کار کنیم و نقش خودمان را چگونه ایفا کنیم؟ به نظرم می رسد در هنر هر کدام از آقایان هنرمندانی که اینجا تشریف دارید و دیگرانی که نیستند دو موضوع را باید رعایت کنند و آنها را به عنوان هدفهای فراموش نشدنی در کار خودشان، همواره در نظر داشته باشند: یکی اینکه هنری را که تولید می کنند و ارائه می دهند، سعی می کنند هنر فاخر باشد. یعنی باید اعتلای هنر مورد نظر باشد. چون خصوصیت هنر این است که باید اعتلا داشته باشد تا آن مقصودی که از هنر مطلوب مورد نظر است، به دست بیابد. حالا من در این زمینه، از هنر موسیقی مثال می زنم: در سبزوار پیرمردی بود که خدا بیامرزدش که ذاتش موسیقیدان بود. اتفاقا یک منبری به همان شهر آمده بود که صدای خوشی داشت، منتها «دستگاه» بلد نبود. این پیرمرد می گفت: «وقتی این آقا خارج می خواند، مثل این است که یک میخ در گوش من فرو می کنند!» خوب، این چه هنری است؟! مگر انسان آواز می خواند که میخ در گوش مردم فرو کند؟! انسان آواز می خواند که مردم لذت ببرند. هم لذت ببرند، هم در سایه این وسیله و ابزار پیام چون هنر، ابزار هم هست مطلبی منتقل شود. اما با این وضع، منتقل نخواهد شد. وقتی رسا نبود، منتقل نمی شود. مثل این است که شما کاغذی را به آن تیرکمانهای سابق ببندید و آن را پرتاب کنید تا این کاغذ را به مکانی برساند. که اگر این تیر کج و نتراشیده بود، وسط راه می افتد، و آن کاغذ به مقصد نمی رسد. علاوه بر این، خودِ این پرتاب، ناقص است. و نقص، یک عیب است، و ضد کمال. مقصود هم حاصل نمی شود. اگر هنر هم این طور بود؛ بد خواندند، ناشیانه خواندند بدون رعایت قواعد هنری خواندند یا بازی کردند یا حرف زدند، مقصود حاصل نخواهد شد.
بنابراین در مجموعه اسباب زندگی که در آن اره، تیشه و بیل است و همه هم لازم همه وسایلی که در زندگی داریم، خوب و لازم است وسیله ای هم هست که گوهر درخشان و صرف زیبایی و محض ارزش و بهامندی است، و آن، هنر است. این وسیله باید درست، خوب و بهترین باشد؛ تا آن چیزی باشد که از آن مقصود است. بنابراین، چه نقاشی می کنید، چه موسیقی اجرا می کنید، چه نمایشنامه و فیلمنامه می نویسید یا اجرا و بازی می کنید؛ چه می خوانید، باید سعی بر این باشد که بهترین ارائه شود.
«حزین لاهیجی»، که از شعرای سبک هندی است و شاعر خیلی خوب و انصافا برجسته ای است، در دیوانش مطلبی دارد که (یک وقتی بخشی از دیوان خطی اش پیش من بود که آن را به مرحوم «صاحبکار» دادم که آن بخش را تصحیح کرد) می گوید: «من گاهی از شعر گفتن به کلی پشیمان می شوم. می گویم چرا من شعر می گویم؟! چون انسان وقتی شعر می گوید که بهترین را بگوید.» او با اینکه خودش هم خیلی بالاست، خودش را مثلاً با «صائب» مقایسه می کرده و می دیده صائب کجا و او کجا؟! ما هم یک وقت هایی چیزهایی می گفتیم. همین حرفها را که خواندیم، دیدم اصلاً باید درش را ببندیم؛ وقتی حزین این طور حرف می زند! واقعیت هم همین است. و این هم دست خود شماست.
البته من نقش دولت و مسئولان و مدیران عمومی جامعه را نمی خواهم ندیده بگیرم. این حرفها را قبول دارم، و می دانم اینها و مسائل گوناگون و فضای اجتماعی و... حتما تأثیر دارد. منتها در بین این جنجال، یک نفر هم خودِ «من» آن هنرمند است که او هم مسئولیتی دارد؛ و علی رغم همه این مشکلات، باید همتش این باشد که هنر را فاخر و هرچه بهتر و زیباتر کند. که در این زمینه، ما گله های زیادی از برخی از بخشهای هنری داریم؛ که انصافا به کارهای پایین و کم ارزش قانع می شوند و آنها را ارائه می دهند. گاه انسان می بیند هنرمندی یک جا چقدر خوب بازی کرده و جای دیگری با یک فیلمنامه سستِ ناپیوسته، که ضعیف تألیف شده، اصلاً خودش را هم خراب کرده است! باید هنر را فاخر کرد. یعنی باید همت بر این گماشت که هنر فاخر شود.
دومین مطلبی که باید توجه شود، «جهت» است. هنر، جهت دارد. آقای [...] برادر عزیزمان، فرمودند: «هنرمند بد نداریم؛ همچنانی که آخوند بد نداریم.»من می خواهم بگویم از هر دویشان، انسان بد داریم؛ هم آخوند بد، هم هنرمند بد. چرا آخوند بد نداریم؟! آن مطلبی که از قول حاج شیخ عبدالکریم نقل کرده اند، ایشان یزدیگری سیاسی کرده و این حرف را زده است. والاّ نه! آخوندهایی که آخوند بودند، ملاّ و مجتهد هم بودند و اصلاً درس خوانده بودند، عمله ارباب قدرت و استعمارگرها شدند و پدر مردم را درآوردند؛ پدر خود ما راهم درآوردند، مگر کم داشتیم از اینها؟!
من یک وقت از مشهد نامه ای از سر درد دل به امام نوشتم، که از چند طرف زیر فشاریم: یکی از طرف ساواک، یعنی از طرف فلان مسأله، یک هم از طرف بعضی از هم لباسهای خودمان.این نامه را با زحمت زیاد برای ایشان فرستادم. ایشان در جواب، نامه مختصری نوشته بودند؛ که بعد از دو سه مورد که جواب داده بودند، بعد نوشته بودند: «اما آن مسأله سه چیزی که ذکر کردید، اینجا هم همان طور هست! مسأله، این طوری است. نمی شود گفت، هنرمند بد هم داریم؛ بلکه هنرمندهای خائن و بدخواه هم داریم.
من در شرح حال «جان اشتاین بک»، نویسنده امریکایی، که اول «خوشه های خشم» و آن کارهای کذایی را بیرون داده، خواندم که در همین اواخر (چهار پنج سال پیش، یا ظاهرا در قضیه جنگ ویتنام یا جای دیگر) رفته و بعد از آنکه همه انتظار داشتند آثاری با همان روح کارهای قدیمی اش عرضه می کند، درست عکس آن را عرضه کرده است! بعد معلوم شد که کمپانیها دیده اندش و پول و این حرفها. ما خودمان هم از این قبیل داشتیم. این طور نبوده که نداشته باشیم. ما آدمهایی در وادی هنر داشتیم که آن چنان دینی و تند بودند که ما می گفتیم: «یا لیتنا کنا معک!» بعد ناگهان دیدیم که اصلاً طور دیگری شدند و صد و هشتاد درجه چرخش داشتند! هنرمند خوب، هنرمند بد؛ همه جور داریم. مهم این است که جهت هنر، حفظ و رعایت شود.
هنر یک حقیقت درخشان است. اما در عین حال، یک ابزار است؛ مثل زبان. برترین نشانه؟ هنر وجود انسان، زبان اوست. با زبان می شود دشنام داد، اهانت و گمراه و وسوسه کرد، و یک انسان را فرشته کرد! زبان پیغمبر هم زبان است، زبان ابوجهل و ابولهب هم زبان است. هنر هم همین طور است هنر در دست شما یک ابزار است. می خواهید از آن چه استفاده ای کنید؟ من این پایگاه فکری یا مشکلات معارفی را که اشاره کردید، کاملاً تصدیق می کنم. هنرمند می تواند یک فکر را زیبا کند؛ جلوه و آرایش دهد و خوش آیند کند، در حالی که در ظاهر خیلی خوش آیند نیست. این، کار لازمی است و باید حتما انجام بگیرد. گاهی اوقات بعضی از هنرمندهای ما زبان خوبی دارند؛ اما پشت سر این زبان، استواری و استحکام فکری وجود ندارد. این را باید تأمین کرد. این را من قبول دارم. به هر حال، هنر یک وسیله است. و وسیله بودن، اهانت به هنر نیست. اینکه می گوییم «هنر ابزار است»، به هیچ وجه اهانت نیست. من با تقدیس هنر این حرف را می زنم. همانطور که گفتیم، مثل زبان و نیروی نطق، که برترین خصوصیت انسان است، اما ابزار است، هنر هم ابزار است. قبل از انقلاب می گفتند: «هنر برای هنر». یعنی به ما که رسیدند، گفتند «هنر برای هنر»؛ امّا خودشان از فیلمهای هالیوودی و انواع و اقسام فیلمهای دیگر استفاده می کردند و برای پیش بردن اهداف استعماری امریکا. یعنی در این صورت، هنر کاملاً در خدمت هدفها و فکرها و ایدئولوژیهاست. شما ببینید برای نشان دادن مظلومیت یهود و برپا نگهداشتن این دولت جعلی و ناماندگار (که قطعا اسرائیل یک دولت ناماندگار است؛ ماندنی نیست در دنیا و بلاشک از بین خواهد رفت) هزارها فیلم ساخته اند. خوب، اگر «هنر برای هنر» درست است، چرا این کار را کردند؟! هنر برای صاحب هنر، هنر برای خالق هنر و هنر برای آن کسی است که هنر را به ما داد: «اقرأ باسم ربک الذی خلق»؛ «اقرأ و ربک الاکرم». ما باید به نام خدا و برای خدا بخوانیم. هنر باید این جهات را داشته باشد. و به نظر من، این دو جهت باید رعایت شود. البته شما راست می گویید، و مشکلات هم، خیلی فراوان است.
من به «تبادل فرهنگی» عقیده دارم؛ اما «تهاجم فرهنگی» یک حقیقت است که آن را مطرح کردم. حالا می خواهم قبول نکنیم، نکنیم. فرهنگ روح یک ملت است. و اگر بخواهند یک ملت را مغلوب و زیردست و استثمار کنند، باید فرهنگش را متناسب با آنچه که می خواهند، بکنند. بنابراین، تهاجم فرهنگی یک امر طبیعی است. البته اگر تهاجم فرهنگی در دنیا وجود دارد، معنایش این نیست که نقاط مثبتی در فرهنگ ماورای مرزهای ما وجود ندارد. چرا وجود ندارد؟! خیلی وجود دارد، و کاملاً باید استفاده کرد. این «اطلبوا العلم ولو بالصین» که دیگر از حرفهای اسلام است و جزو حرفهای واضح. ما به تبادل فرهنگی اعتقاد داریم؛ به گرفتن و تکمیل کردن و دادن و تکمیل کردن و دیگران اعتقاد داریم. امروز ما ذخایری داریم، دنیا هم ذخایری در زمینه های فرهنگی دارد. ما باید ذخایر خودمان را تکمیل کنیم و ذخایر آنها را هم تکمیل کنیم. بده بستان کنیم. منتها «تهاجم»، غیر از «تبادل» است. «تهاجم» معنایش این است که دست و پای شخصی را ببندند و آنچه را که دلشان می خواهد، با آمپول در رگش تزریق کنند. «تبادل» این است که شما با دست و میل خودتان نگاه می کنید و میوه ای را انتخاب می کنید، آن را برمی دارید، مذق می کنید، می جوید و نوش جان می کنید؛ جزو بدنتان می شود. این، تبادل است. بیگانه است؛ خارج از بدن شماست؛ اما وارد بدن و خون شما می شود، و خیلی هم خوب است. با این، ما هیچ مخالفتی نداریم، و موافقیم که این کارها انجام بگیرد.
مسأله «انزوا» را، که بعضی از دوستان گفتند، باز هم عرض می کنم که، هنرمند اصولاً منزوی نمی شود. یعنی هنر در درون انسان عالمی ایجاد می کند که نمی گذارد هنرمند منزوی شود. هنرمند از هر جا هم که بریده شود، در درون خودش ریشه دارد، و منزوی نمی شود. ممکن است عده ای به انسان و هنرمند، طبق همان دو قطبی شدنی که ایشان گفتند، جفا کنند. (که البته آن دو قطبی شدن در جامعه سیاسی است. چپ و راست و این حرفها، برای یک عده معدود است). اما از صد نفر مستمع و مخاطبان شما، نود و پنج نفرشان ملتفت این حرفها نیستند و اعتنا نمی کنند. نه اینکه نمی فهمند، اعتنا نمی کنند. کاری ندارند که شما راستید یا چپ. به این کار دارند که شما خوب بازی می کنید یا نه، خوب پیام می دهید یا نه. مستمع شما به چپ و راست شما کار ندارند. البته این مستمع هم یک جور نیست و هر کسی یک پیامی می خواهد. اما به آن مسأله دو قطبی بودن، شما اصلاً هیچ اعتنا نکنید.
البته یک جا به انسان جفا می کنند، یک اتاق دست این قطب است، وقتی شما بخواهید بروید، درش را به رویتان می بندند. یک اتاق دست آن قطب است که وقتی بخواهید به آن هم بروید، درش را می بندند. این اشکال هست. بگذارید بکنند، چه اهمیتی دارد؟ شما برتر از این هستید و باشید و الحمداللّه هستید که این مسائل رویتان اثر بگذارد. و خاصیت هنر هم برتر از این است که این چیزها رویش اثر بگذارد.
ذخایر کشور ما از لحاظِ هنر، خیلی سرشار است، و خودباوری هم تا حدود زیادی پیدا شده است. همین حرفهایی که شما می زنید، همه اش نشانه خودباوری است. من لذت می برم، گاهی می بینم بعضی با پَرخاش و اوقات تلخی و... ؛ چرا فلان کار نشد؟ می فهمم که این باور دارد به اینکه می شود این کارها انجام بگیرد. انسان از این خودباوری، لذت می برد. والاّ اگر انسان خودباوری نداشته باشد، باید همه اش بگوید: «چه فایده دارد؟» این روحیه «چه فایده دارد»، بد است. بحمداللّه خودباوری هم هست. جوانها دارند می آیند. الحمدللّه خیلی از شماها هم پیشکسوت، سابقه دار، استخوان دار و ریشه دار در این مسائل هستید. باید تلاش کنیم و تلاش کنید تا ان شاءاللّه مقوله هنر پیش برود... راجع به فیلمنامه هم بگویم که، ما خیلی از این تهیه کنندگانی که سراغ فیلمنامه های خوب نمی روند، گله داریم. چند سال است به این حضرات سینماگرها می گوییم که قدری روی قصه کار کنید. قصه ای که بناست شما در سینما به آن جا بدهید و به آن تجسم ببخشید، رویش کار کنید. قصه های آبکی و بی ارتباط، فایده ای ندارد؛ و اصل کار، ریشه آن است. به هر حال، دوستان روی این هم باید خیلی کار کنند. خیلی ممنون. ان شاءاللّه موفق باشید.