اصول گرایی علوی(ع) در چالش با ماکیاولیسم اموی


سرمقاله
 «ای مردم! وفا، قرین راستی است، و من سپری نگاه دارنده تر از وفای به عهد سراغ ندارم و کسی که بداند بازگشتش چگونه است، مکر نمی کند. ما در زمانی واقع شده ایم که بیشتر مردم آن، نیرنگ را زیرکی پندارند و نادانان، ایشان را زیرک خوانند؛ چه سودی می برند این نیرنگ بازان؟ خدا ایشان را بکشد! شخص زیرک و کاردان (چون علی(ع)) راه حیله و چاره هر کار را می داند و سبب اینکه نیرنگ به کار نمی برد آن است که امر و نهی خدا مانع می شود، و با اینکه حیله و نیرنگ را دیده و دانسته و توانایی به کار بردن آن را دارد ترک می کند، و کسی که در دین از هیچ گناهی باک ندارد، فرصت را از دست نداده در هر کاری به مکر و خدعه دست می یازد.»[1]
«سوگند به خدا معاویه از من زیرکتر نیست، ولیکن او عهدشکنی و خیانت کرده، معصیت و نافرمانی می کند و اگر خدعه و عهدشکنی نکوهیده نبود من زیرکترین مردم بودم، ولی هر خدعه و بی وفایی گناه است، و هر گناهی، نافرمانی است، و روز قیامت برای هر عهدشکنی، پرچم و نشانه ای است که به آن شناخته می شود.»[2]«امام امیرالمؤمنین علی(ع)»
«همگان بر این نکته واقفند که صفاتی مانند وفاداری، حفظ حرمت و قول، درستی رفتار، و نیالودگی به نیرنگ، تا چه پایه در شهریار پسندیده است. اما از آن طرف، در قبال حوادثی که در عصر ما اتفاق افتاده است، خود به چشم می بینیم که شهریارانی که زیاد پابند حفظ قول خود نبوده اند، ولی در مقابل، رموز غلبه بر دیگران را به کمک حیله و نیرنگ، خوب می دانسته اند، کارهای بزرگ انجام داده اند و وضعشان در آخر کار خیلی بهتر از آن کسانی بوده است که در معامله با دیگران صداقت و درستی به خرج داده اند. پس بگذارید همه این را بدانند که برای رسیدن به هدف از دو راه می توان رفت: یکی از راه قانون و دیگری از راه زور. از این دو راه، اولی شایسته انسانها و دومی شایسته حیوانهاست. ولی از آنجا که طریقه اول، غالباً بی تأثیر است، تشبّث به طریقه دوم ضرورت پیدا می کند. بنابراین بر شهریار لازم است که طریقه استعمال هر دوی این شیوه ها را خوب بداند و موقع را برای به کار بردن هر کدام نیک بسنجد.»[3]«نیکولو ماکیاولی 1527 1469م»
«سیاستمدار نمی تواند از عهده سیاستی رسا و کارگشا برآید جز هنگامی که تنها به نظر خویش و به آنچه که مصلحت ملک و هموار شدن کار و استوارسازی پایه حکومتش در آن باشد عمل کند، چه موافق شریعت باشد، چه نباشد. و هر وقت در سیاست و تدبیر به مقتضای این نکند، بعید است که کار او نظام یابد یا وضع او استوار گردد، و امیرالمؤمنین، پایبند قیود شریعت بود، خود را تنها پیرو آن می دانست و آن دسته از آرای جنگی و کید و تدبیر که موافق شرع نبود را کنار می گذاشت، هر چند مایه اصلاح کار و ثبات امر او بود. لذا قاعده او در خلافت، قاعده دیگرانی نبود که چنین التزامی نداشتند.»[4]«عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی»
یکی از بارزترین مشخصه های حکومت علوی در نگاه هر ناظری که تنها مروری کوتاه بر تاریخ آن داشته باشد، «اصول گرایی»، راست مداری و درست کرداری امیرمؤمنان(ع) در دستیابی به «اهداف» می باشد. یکی از عمده ترین بلکه اصلی ترین مشکل حکومت علوی، چالش با نظریه پذیرفته شده و پرطرفداری بود که حدود نه قرن بعد در ایتالیا، توسط «نیکولو ماکیاولی» در قالب قاعده حکومت ارائه شد و نگاه اندیشه گران سیاسی را به خود معطوف داشت و در اروپا نسخه بالینی سیاستمدارانی شد که بیش از هر چیز به دوام سلطه و ثبات حکومت و گسترش حوزه نفوذ و قدرت خود اهتمام داشتند. و این پرسش بیش از پیش رواج گرفت که آیا به راستی هدف، وسیله را توجیه می کند؟
به یقین، اصلی ترین شاخصه ساختاری و عملکردی حکومت علوی پس از اصل خاستگاه و جایگاه آن، که آن را از حکومتهای دیگر متمایز می سازد، ویژگی اصول گرایی اش می باشد. و به گزافه نیست اگر آن همه ناملایمات و دشواریهایی که در دوران سی ساله پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) بویژه چند سال حکومت خود حضرت(ع)، متوجه وی شد را برخاسته از همین ویژگی و در چالش با قاعده ای در حکومت بشماریم که بعدها نام «ماکیاولیسم» به خود گرفت و به صورت یک مکتب سیاسی تدوین شد و دستمایه قدرت مدارانی چون آدولف هیتلر گشت که به قول خودش، آن را همیشه کنار بستر خود نگه می داشته تا همیشه منبع الهامات وی باشد.[5]
ماکیاولی، بعدها از جمله توسط سران مسیحیت، سخت نکوهش شد و کسانی چون پاپ پل چهارم او را نویسنده ای ناپاک و تبهکار خواندند و یا همانند کاردینال رجینالدپل، کتاب او را دست نوشته شیطان نامیدند،[6] اما همه می دانند که آنچه در میان نوع سیاستمداران حرفه ای و در دستگاههای نظامهای سلطه طلب، امری پذیرفته شده به شمار می رود همان است که ماکیاولی با شجاعت در قالب پندنامه ای مدلّل به شرح آن در کتاب «شهریار» خود پرداخت. آیا از دغلبازانی چون عمرو عاص که در زیر برق شمشیر علی(ع) و برای نجات جان خویش، حیا و شرم آن امام بزرگ را به کمک می طلبد و عورت خویش را برملا می سازد، جای تعجب است که در عین بی ایمانی خود، تهی مغزی و جهالت جمعی از سپاهیان علی(ع) را به خدمت خویش گیرد و قرآنها را بر نیزه کند و با نیرنگ تمام خود را در زیر عَلَم قرآن، جای زند و «قرآن ناطق» را به سوی قرآن فرا خواند! در کار عمرو عاص چه تفاوتی است میان کشف عورت و بر نیزه کردن قرآن؟ و آیا از فریبکاران قدرت طلبی چون معاویه که پس از شهادت عمار یاسر به دست نابکاران سپاه شام، علی(ع) را قاتل وی معرفی می کند، با این عوام فریبی که علی(ع) باعث
حضور عمار در جنگ شده لذا او قاتل است، آیا به دور است که لباس خونین و انگشت بریده عثمان را بر منبر مسجد شام بیاویزد و علی(ع) را قاتل خلیفه رسول خدا معرفی کند و شامیان را به سوگواری و ضجه زدن بر قتل عثمان وا دارد! آیا برای اینان می توان تصویری به جز آنچه در رساله «شهریار» ماکیاولی آمده است ترسیم کرد.
مقایسه سخن ماکیاولی با فرازی که از سخنان امیرالمؤمنین(ع) آمد و سپس تحلیلی که شارح معتزلی نهج البلاغه در تبیین شاخصه اصول گرایی در حکومت علوی و وجه تمایز آن، ارائه کرده، بخوبی می تواند دورنمای بحثی مبسوط باشد که اینک چاره ای جز گذر اجمالی از آن وجود ندارد. در نگاه ما یکی از ضروری ترین مباحث، توجه به این ویژگی حکومت علوی به معنای وسیع آن است. و صد البته که انگیزه مباحثی از این دست تنها تبیین تاریخی حکومت علوی به هدف تحلیل مقطعی از تاریخ و دفاع از شیوه و قاعده حکومت علی(ع) نیست، این نیز در جای خود لازم و دارای ارزش است؛ حکمت این دست مباحث، تبیین حکومت علوی و ترسیم چهره آن به عنوان «حکومت الگو» و اسوه همه کسانی است که داعیه تأسی به آن بزرگوار را دارند یا لااقل جامعه چنین خواستی از آنان دارد.
پرسش اصلی و کلی چنین مبحثی همان سؤال همیشگی است که آیا «هدف»، «وسیله» را توجیه می کند؟ و آیا آنچه ملاک پیروزی و موفقیت است تنها دستیابی به اهداف است یا ابزار و راههای دستیابی نیز در ارزیابی و ارزشگذاری آن شرط است. و اساساً در منطق علوی، حتی موضوعی چون حفظ اساس حکومت و تقویت آن نیز مانع نمی شود که این مهم تنها در چارچوب اصول انسانی و ارزشی و در دایره پذیرفته شده شرع انجام پذیرد و جز این هرچه باشد شکست تلقی شود هرچند به هدف ظاهری خویش رسیده باشد؟ بر این اساس حکومت علوی، همواره پیروز است حتی اگر نزدیکترین یارانش منطق او را تاب نیاورده و رهایش، سازند و سیاست اموی، شکست خورده است حتی اگر همه لب به ستایش آن بگشایند.
تردیدی نیست که در منطق علی(ع) آنچه به حکومت ارزش و حتی مشروعیت می دهد تنها اهداف والا و متعالی آن نیست، ابزار دستیابی به آن نیز ملاک عمده ای در ارزشگذاری و مشروعیت بخشی به اقدامات آن، است. در منطق علوی همه حقیقت و تمام مصلحت در اصل حکومت و تحکیم آن، جای نمی گیرد و در دستیابی به قدرت ختم نمی شود؛ حکومت و قدرت، ابزاری در خدمت به عدالت و ارزشهای والای اسلامی و انسانی است، از این رو اگر بقا یا قدرت آن به بهای پایمال شدن عدالت و ارزشهایی که خاستگاه حکومت است باشد فلسفه وجودی خود را از دست می دهد، چه اینکه اگر تحقق آن به بهای نادیده گرفتن اصول و آمیختن آن به بدعت گذاری و سیاست بازی و فاصله گرفتن از ارزشهای انسانی و باورهای دینی باشد، از پاره کفشی نیز بی ارزش تر[7] و از آب دماغ یک بز نیز پست تر[8] و از روده خوکی در دست انسانی جذامی پایین تر است.[9] بارها این سخن را خوانده ایم که امیرالمؤمنین(ع) مردن از غصه ربودن خلخالی از پای زنی ذمّی توسط سپاهیان متجاوز معاویه را جای سرزنش نمی داند بلکه سزاوار می شمارد[10] اما در تاریخ نخوانده ایم که حضرت به خاطر غصه از دست دادن خلافت، خود یا دیگران
را از غصّه سزاوار مردن بداند!
در منطق حکومت علوی، ستم و حق کشی هیچ گاه نمی تواند راه دستیابی به عدالت و حقوق مردم باشد، «فانّه لیس فی الجور عوض من العدل»[11] و آن کس که با گناه پیروز می شود، پیروز نیست و آن کس که با شرارت غلبه می یابد مغلوب است:
«ما ظفر من ظفر الا ثم به و الغالب بالشرّ مغلوب.»[12]
علی(ع)، برخاسته از منطق الهی انسانی خود، به خدا سوگند می خورد که «اگر شب را بر خار سر تیز، بیدار بگذرانم، یا دست و پا بسته در غل و زنجیر کشیده شوم، دوست داشتنی تر از این است که به دیدار خدا و پیامبرش در روز قیامت بروم در حالی که به برخی از بندگان ستم کرده باشم و چیزی از مال دنیا را به ناحق برده باشم.»[13] و این به مقتضای اصول گرایی حکومت علوی است که تنها در چارچوب شریعت و پایبندی به ارزشهای دینی،به اصلاح کج خلقی خلق و بدرفتاری مردم و وادار کردن به اطاعت و باز داشتن از سرکشی و نافرمانی می پردازد، با اینکه راهِ رفته دیگران را به خوبی می داند و فضای حاکم نیز از او می پذیرد و نوع تربیت جامعه نیز همان را می طلبد اما اصولی که حکومت علوی به آن پایبند است چنین مجالی به او نمی دهد، این بود که بارها می فرمود:
«و انّی لعالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکنّی لا أری اصلاحکم بافساد نفسی؛[14]
به آنچه شما را اصلاح می کند و کجی اتان را راست می گرداند آگاهم، اما اصلاح شما را به بهای تباهی خویش قبول ندارم.»
در جای دیگر می گوید که می دانم آنچه شما را اصلاح می کند شمشیر است اما من، مصلحت شما را به تباهی خودم ترجیح نمی دهم.[15]
به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: مردم کوفه را جز شمشیر اصلاح نمی کند. فرمود: اگر آنان را جز تباه ساختن من، اصلاح نمی کند، پس خدا آنان را اصلاح نکند![16]
این در حالی بود که حکومت علوی و شخص امیرالمؤمنین(ع) به شرحی که از زبان حضرت گذشت، در فضا و شرایطی قرار داشت که سیاست بازی و نیرنگ سازی و فریب کاری در حکومت بر مردم، امری پذیرفته شده و به عنوان کاردانی و زیرکی به شمار می رفت و طبعاً چنین رفتاری با اقبال عمومی مواجه می گشت.
در این فرصت، افزون برآنچه گذشت، به اختصار برخی نکات و ویژگیهای اصول گرایی حکومت علوی بازگو می شود تا نمایی کلی از چالش آن بزرگوار با ماکیاولیسم اموی و تقابل وی با رواداری هر کاری برای دستیابی به قدرت و توسل به هر شیوه ای برای حفظ و توسعه و تقویت آن، پیش روی دیدگان نافذ و وجدانهای اصول گرا و آرمان طلب قرار گیرد و اگر توفیقی دیگر دست داد به شرح و تحلیل بیشتر آن خواهیم نشست. یک. شفافیت سیاست علوی از روشن ترین مشخصه های اصول گرایی علوی، شفافیت و صراحت در بیان مواضع و بی پرده سخن گفتن از سیاست و مشی خود با مردم است؛ هم در آغاز خلافت و پیش از پذیرفتن خواست مردم، و هم در ادامه آن. علی(ع) به صداقت و صراحت تمام دیدگاه حکومتی و شیوه عملی خویش را با مردم و همه مخاطبان خود در میان می گذاشت. همان را که اعتقاد داشت و خود را به آن ملتزم می دانست بیان می کرد و همان را بیان می کرد که در عمل، خود را پایبند آن می دانست و بر آن ایستادگی می کرد. در خلوت و جلوت، یک چیز می گفت و از مجامله گویی و دوز دوزه بازی و فریب دادن مردم به شدّت پرهیز می کرد و یاران خویش را بدان فرا می خواند. برای سوار شدن بر مرکب قدرت، خود را مجاز نمی دانست که به خوش آمد این و آن سخن گوید و یا خارج از اعتقادات و اصول خود شرطی را بپذیرد. عمر در جریان شورای شش نفره ای که برای تعیین خلیفه پس از خود قرار داد، این حق را برای عبدالرحمن بن عوف که خود یکی از اعضای شورا بود، گذاشت که در صورت تساوی آرا خلیفه را در واقع او انتخاب کند. عملاً نیز چنین شد. وقتی علی(ع) با پیشنهاد مکرر عبدالرحمن مواجه شد که اگر وی بپذیرد به کتاب خدا
و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل کند با او بیعت خواهد کرد و در نتیجه به خلافت خواهد رسید، حضرت شرط آخر را نپذیرفت و فرمود کتاب خدا و سنت پیامبر نیاز به روش و سیره دیگران ندارد و بدین طریق حدود 12 سال دیگر از خلافت و قدرت دور ماند.[17] وقتی نیز پس از کشته شدن عثمان، مردم برای بیعت به سراغ وی آمدند به دلایلی از پذیرش حکومت که حق مسلم او بود، سرباز می زد، از جمله با صراحت تمام اعلام کرد:
«واعلموا انّی ان اجبتکم رکبتُ بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب؛ [18]
آگاه باشید که اگر من خواسته شما را اجابت کنم (و خلافت را بپذیرم) آن گونه که خود می دانم شما را راهبری خواهم کرد و به گفته این و سرزنش آن گوش نخواهم داد.»
از این رو، پس از آن، کسی علی(ع) را سرزنش نکند که چرا به روش گذشتگان عمل نمی کند و چرا به گفته ما که همواره طرف مشورت حاکمان قرار می گرفته ایم و یا خود شایستگی عهده داری حکومت را داریم گوش فرا نمی دهد، و کسی خود را بستانکار حکومت علوی نداند که قرار بود به روش این یا آن و به خواست فلان جریان اجتماعی عمل کند؛ اگر این روش در منطق علی(ع) راه داشت، در جریان همان شورای شش نفره به قدرت رسیده بود.
پس از پذیرش خلافت در نخستین سخنرانی خود در مسجد مدینه نیز همین شفافیت مواضع و روشنی برنامه را دنبال کرد و از جمله، قاطعانه در باره خط اصلی حکومت خود، یعنی عدالت گستری و ستم ستیزی و شایسته سالاری سخن گفت و اعلام کرد که وضعیت موجود را زیر و رو خواهد کرد و عقب افتادگان شایسته را پیش خواهد انداخت و پیش افتادگان بی لیاقت را عقب خواهد زد[19] و اموال به یغما رفته را حتی اگر در کابین زنان باشد و بهای کنیزان شده باشد باز خواهد گرداند چرا که:
«فانّ فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق؛[20]
در عدالت گشایشی است و کسی که عدالت بر او تنگی کند، ستم، بر او تنگ تر خواهد بود.»
علی(ع) مسایل حکومت را که در واقع مسایل خود مردم بود، با آنان بی کم و کاست در میان می گذاشت و هیچ امری از ناگفته های سیاست و مدیریت جامعه را از مردم خود پنهان نمی کرد جز آنچه به امر جنگ برمی گشت که طبعاً برای جلوگیری از سوء استفاده دشمن و امری پذیرفته شده بود:
«ألا و انّ لکم عندی الّا احتجز دونکم سرّاً الّا فی حرب.»[21]
خلاصه سخن آنکه علی(ع) در حکومت خود، سیاستی روشن و مواضعی شفاف داشت، اصول و برنامه های خود را به صراحت ابراز می داشت، نه برای خوش آمد این شخص و آن جریان، چیزی برخلاف اصول و باورهای خود بر زبان می آورد و نه از بازگویی آن به قصد وجیه المله شدن یا موجّه ماندن، شانه خالی می کرد. نه در مقابل زیاده طلبان پیمان شکنی چون طلحه و زبیر و طاغیان فاسقی چون معاویه ساکت می نشست و نه در جلب رضایت متحجران کج اندیش و پرمدّعایی چون خوارج که حتی علی(ع) را نیز به مسلمانی قبول نداشتند، سخن می گفت. در مقابل این سبک سران که همه را به بی ایمانی و کفر متهم می ساختند و به خاطر پذیرش حکمیت توسط حضرت(ع) همه مردم را گمراه و کافر شمرده و از پذیرش آن سرباز می زدند، به صراحت و قاطعیت تمام فرمود:
«ألا من دعا الی هذا الشعار فاقتلوه ولو کان تحت عمامتی هذه؛[22]
هان، هرکس به این شعار فرا خواند او را بکشید، هرچند زیر این عمامه من باشد.» دو. پرهیز از فریبکاری و دغلبازی در نگاه سیاست بازان حرفه ای و از منظر منطق ماکیاولیستی، توسل به دروغ، عهدشکنی و حیله بازی، لازمه دستیابی به اهداف و نفوذ قدرت و کامیابی سیاسی می باشد. اوصافی چون وفای به عهد، صداقت، دینداری و شفافیت، در جای خود می تواند، ارزش به شمار آید اما در نگاه ماکیاولی واز منظر منطق اموی، امر حکومت و قدرت و حاکمیت بر مردم، به عوامل و عناصر دیگری نیز نیاز دارد که بی آن، امور سامان نخواهد یافت و اوضاع بر وفق مراد حاکمان در نخواهد آمد. امر حکومت، تنها با قدرت و قاطعیت، و قانون مداری سامان نخواهد گرفت، در کنار صولت شیر، به حیله گری روباه نیاز است. ماکیاول در رساله شهریار به دنبال پندی که در آغاز، آن را بازگو کردیم، اضافه می کند:
«از این رو شهریار، که نیازمند اتخاذ عاقلانه روش ددان است، لازم است که هم شیر باشد و هم روباه. زیرا شیر نمی تواند خود را از دامی که بر سر راهش می نهند، حفظ کند، و روباه نیز یارای دفاع از جانش را در مقابل گرگان ندارد. بنابر این شهریار باید روباه باشد تا دام را بشناسد و شیر باشد تا به گرگان مصاف کند.»[23]
وی می افزاید:
«آنان که به بهترین گونه توانسته اند از روباه پیروی کنند، بالاترین کامیابی ها نصیبشان شده است. اما لازم است که شهریار، شخصیت خود را به ظاهر، پسندیده نشان دهد و در دورویی و تلبیس ماهر باشد، و مردم چنان ساده دلند و به قدری زیر نفوذ نیازهای آنی خود قرار دارند که همواره هر فریبکاری، فریب خورندگانی را پیدا خواهد کرد.»[24]
در آغاز خواندیم که علی(ع) خود و حکومت خود را منزه از چنین دغلکاری های سیاسی می داند و هیچ توجیهی نمی تواند وی را قانع سازد که از اصول ارزشی و چارچوب مقرّر شریعت، برای حفظ و تقویت حاکمیت خویش فاصله گیرد، حتی اگر متهم به ضعف یا بی سیاستی شود؛ در حالی که تربیت جامعه به گونه ای بود که بیشتر مردم، چنین روشی را می پذیرفتند و حتی به وی نیز آن را توصیه می کردند.
امیرمؤمنان(ع) قرآن ناطق و اسلام مجسم و مظهر عدالت خداوندی و برترین انسان پس از پیامبر(ص) است. حکومت علوی، خود را راهبر مردم به سوی بهشت می داند و همه همّ و غمّ آن، هدایت و رستگاری مردم و حاکمیت دین و استوار سازی ارزشهای دینی و انسانی می باشد. حضرت بار رساندن مردم همراه خود به بهشت را بر دوش می کشد، هر چند آن را با دشواری و تلخی می شمارد:
«فان اطعتمونی فانّی حاملکم ان شاء الله علی سبیل الجنة و ان کان ذامشقة شدیدة و مذاقة مریرة؛[25]
اگر مرا اطاعت کنید، من به خواست خدا شما را راهی بهشت می کنم، هر چند دارای مشقت زیاد و تلخکامی فراوان است.»
او خود را ضامن سعادت و پیروزی جاودانه مردمان می شمارد:
«ای بندگان خدا! تقوای خدا پیشه کنید و از خشم خدا به سوی خدا بگریزید، و در همان راهی که برای شما مشخص کرده حرکت کنید و به آنچه بر شما تکلیف ساخته قیام کنید که علی ضامن سعادت آخرت شماست، اگر در این دنیا نیز به آن نرسید.»[26]
اما راه بهشت در نگاه علی(ع) از سنگلاخ نیرنگ و دغلکاری و از مسیر زورگویی و دروغ پردازی نمی گذرد، هر چند در نگاه ظاهربینان کوتاه و پرفایده به نظر آید.
با این همه و علی رغم شخصیت شناخته شده و به خاطر پرهیز از سیاست بازیهای معمول و برخورداری از صراحت لهجه و شفافیت مواضع و دوری از فریب دادن مردم، علی(ع) متهم به دروغگویی می گردد و وی باید تلاش کند این اتهام را از خود دور سازد:
«به من خبر رسیده که شما می گویید: علی دروغ می گوید! خدا شما را بکشد! من بر چه کسی دروغ می بندم؟ آیا بر خدا، در حالی که من نخستین کسی هستم که به او ایمان آوردم! یا بر پیامبرش، در حالی که من اولین فردی بودم که او را تصدیق کردم! به خدا سوگند هرگز.»[27]
حتی از سوی یاران خود در معرض سؤال یا اتهام زبونی و ترس قرار گرفت ؛ آن هم به خاطر موضوعی که خود یکی از بارزه های اصول گرایی و ارزشمداری وی بود. او در حالی که آغاز نبرد با شامیان طاغی را علی رغم اصرار یارانش به تعویق می انداخت، برخی این سیاست علوی را که ناشی از اوج هدایت خواهی حضرت و تلاش وی برای پرهیز از خونریزی بود، حمل بر زبونی و نگرانی وی از مرگ کردند!
«اما قولکم: ا کلّ ذلک کراهیة الموت؟ فوالله ما ابالی دخلت الی الموت أو خرج الموت الیّ.»[28]
و صد البته در نسخه ای که منطق اموی و ماکیاولیسم سیاست معاویه می پیچید آنچه کارساز است تظاهر به دینداری و ارزشهای پذیرفته شده جامعه است. و این نیز تا آنجا لازم است که کاربرد داشته باشد والّا اگر چاره کار در کنار زدن این نقاب باشد از آن نیز باکی نیست. نگاه کنید به سخن معاویه هنگامی که پس از امضای صلح با امام حسن(ع) وارد کوفه شد و تصریح کرد که جنگ من با شما، نه برای نماز و روزه و حج و زکات شماست، با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم و خداوند آن را علی رغم خواست شما به من داد! و آنگاه به صراحت همه شروط پذیرفته شده در صلحنامه را زیر پای خود گرفت و پیمان را شکست.[29]
البته تلاش دستگاه اموی، همواره بر این موضوع متمرکز بود که خود را طرفدار دین و مدافع حق جلوه دهد، معاویه را کاتب وحی و مدافع شریعت و حقوق مسلمانان معرفی کند و علی(ع) را در اذهان مردم، حتی خارج از دین و بی نماز و ستیزجو با خلفای پیامبر و قاتل عثمان در آورد. در نگاه ماکیاول نیز، هیچ امری به اندازه بهره جستن از دین و تظاهر به دینداری در دستیابی حاکم به خواسته هایش مفید نیست:
«شهریار تا حد امکان نباید از راه نیکی دور شود ولی در صورت لزوم باید بداند چگونه به شرارت دست یازد. او هم چنین باید مراقب باشد که کلامی بر خلاف پنج خصلتی که بر شمردیم (ترحم، وفا، مهربانی، اعتقاد به مذهب و صداقت) از زبانش خارج نشود، به گونه ای که با دیدن او و شنیدن سخنانش گمان کنند که شهریار سرشار از نرم خویی، درست پیمانی، مردم دوستی، درست کرداری و به ویژه دین داری است. هیچ چیز به اندازه تظاهر به دین داری اهمیت ندارد، زیرا عقل مردم به چشمشان است... همه مردم گمان می کنند که شما همان گونه هستید که به نظر می آیید و کمتر کسی می داند که شما به راستی چگونه آدمی هستید و این گروه اندک را نیز شهامت مقابله با عقیده اکثریتی نخواهد بود که مورد حمایت قدرت حاکم هستند.»[30]
خلاصه آنکه علی(ع) مصلحت بزرگ و بی بدیل را در صداقت گفتار و درستی راه و پرهیز از تبلیغات خلاف واقع و دوری از دغلبازی و نیرنگ در توجیه موقعیت و عملکرد حکومت و یاران خود می دانست و راه را بر مصلحت سنجی های مقطعی و توجیهات منفعت طلبانه که تنها برای تثبیت موقعیت خود و تضعیف و تخریب موقعیت طرف مقابل صورت می گیرد، بسته بود، حتی در هنگامه نبرد نیز از اینکه شاهد باشد یارانش به شامیان دشنام می دهند خوش نداشت و آنان را از این کار باز می داشت و آموزش می داد که به جای آن، چگونه برای حفظ خون هر دو سپاه و اصلاح جنگ و هدایت شامیان دعا کنند و به جای ناسزا گفتن، فقط به شرح حال و اعمال آنان بپردازند:
«انی اکره لکم أن تکونوا سبّابین و لکنکم لو وصفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم، کان اصوب فی القول و ابلغ فی العذر و قلتم مکان سبّکم ایاهم: الّلهم احقن دماء نا و دماء هم و اصلح ذات بیننا و بینهم و اهدهم من ضلالتهم.»[31] سه. اصول گرایی در سیاستهای عملی یکی از عمده ترین محورهای اصول گرایی امیرالمؤمنین(ع) توسل جستن به شیوه های مشروع و درست در سیاستهای عملی می باشد. این تقیّد، هم در مواجهه با مشکلات داخلی و فائق آمدن بر موانع درونی حکومت و جامعه، و هم در مقابله با مخالفان و دشمنان حکومت علوی، و هم در سالهای طولانی خانه نشینی حضرت به خوبی مشهود است. تنها مروری بر زندگی سیاسی امیرالمؤمنین(ع) این حقیقت را ثابت می کند که حضرت(ع) علی رغم آن همه دشواری و نیز پذیرش و خواست جامعه، تنها ابزار و شیوه هایی را در اعمال حاکمیت خویش پذیرفت که در چارچوب ارزشهای دینی و مقررات شرعی بگنجد. وی علی رغم ناجوانمردی ها و اتخاذ زشت ترین شیوه ها از سوی مخالفان و دشمنانش برای مقابله با او و مشوّه ساختن چهره وی، از چارچوب ارزشی و جوانمردی و اصول انسانی خود پای بیرون نگذاشت و از در مقابله به مثل، به شیوه آنان در نیامد. وی علی رغم ستم بزرگی که بر او رفته بود و از خلافت که حق مسلّم حضرت بود کنار گذاشته شده بود اما نه تنها به هر ابزاری برای تخریب و تضعیف حکومتهای وقت متوسل نشد بلکه تا آنجا که به مصلحت اسلام و در جهت منافع مسلمانان می دانست به مساعدت و همراه
ی همان کسانی همت گماشت که آن همه حق کشی را در حق وی روا داشته و بیشترین ستم را به او کرده بودند. اینک سه محور یاد شده در این بخش را با شرحی بیشتر پی می گیریم. الف) سیاستهای داخلی امیرالمؤمنین(ع) از همان آغاز و هنگام پذیرش امر حکومت، خود را تنها مقیّد به چارچوب شرع و سنت پیامبر شمرد و زیر بار شیوه دیگران در حکومت داری و از آن جمله، تبعیض میان مردم در امکانات بیت المال که سیاستی جا افتاده از زمان خلیفه دوم بود نرفت. مسؤولیتها را تنها بر اساس شایستگی افراد واگذار کرد و تا آنجا که توانست همه دست نشاندگان ناشایست گذشته را از کار برکنار کرد. فرقی میان عرب و عجم نگذاشت، شخصیتهای شناخته شده زیاده طلب و آنان که سالها در حاشیه امن قدرت قرار گرفته بودند را همان گونه دید که یک غلام سیاه را. و اینها اموری نبود که بهای گزافی را طلب نکند و آن همه کارشکنی و دشمن تراشی و مخالف خوانی و جدا شدن نیروها و فرار به سوی دشمن را به دنبال نداشته باشد، اما مگر نه این است که علی(ع) اساساً برای مبارزه با همین اوضاع اجتماعی و برخورد با رفتار سیاست بازان حرفه ای و قدرت طلبانی که خود را از هر نظارت و حساب و کتابی مصون می دانستند آمده بود. به نقل شیخ مفید، هنگامی که مردم از کنار علی(ع) پراکنده شده و بسیاری از آنان به خاطر دستیابی به دنیا، به سوی معاویه فرار کردند، جمعی از اصحاب حضرت نز
د وی آمدند و گفتند: ای امیر مؤمنان! این اموال را بده و این اشراف از عرب و قریش و هر کسی که می ترسی با تو مخالفت کند و به سوی معاویه بگریزد را بر برده زادگان و عجمیان برتری ده.[32] به نقل دیگر جمعی از قریش سراغ حضرت آمدند و پیشنهاد کردند که اگر این بزرگان و اشراف را برتری دهی، برای خیرخواهی و همراهی آنان با تو مناسب تر است.[33] پاسخ حضرت که با خشم نیز ابراز می شد این بود:
«أتأمرونی أن اطلب النصر بالجور فی من ولّیت علیه، و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السماء نجماً؛[34]
آیا مرا فرمان می دهید که با ستم در حق کسانی که والی آنان شده ام، جویای پیروزی و نصرت شوم! به خدا سوگند، در طول روزگاران و تا ستاره ای در آسمان در پی ستاره ای است، گرد چنین کاری نخواهم رفت.»
در فائق آمدن بر مشکلات و نافرمانی های مردم خویش نیز علی رغم آگاهی و اقرار به نتیجه بخش بودن روشهای خشونت آمیز سخت که با طبع ثانوی مردمی چون کوفیان سازگار بود و یا امتیاز دادن سیاسی که می توانست بسیاری را ساکت کند، خود را مجاز به توسل به آن نمی دانست. وقتی مغیرة بن شعبه به حضرت(ع) پیشنهاد کرد که معاویه را به حکومت شام بگمار و از او بخواه که برایت بیعت بگیرد، چرا که اگر چنین نکنی و بخواهی او را برکنار سازی با تو خواهد جنگید، حضرت فرمود: من گمراهان را بازوی خویش قرار نمی دهم. منطق حضرت در پاسخ به مغیره این بود:
«و لکنّی و الله لا آتی امراً أجد فیه فساداً لدینی طلباً لصلاح دنیای؛[35]
لکن من به خدا سوگند به خاطر مصلحت دنیایم، سراغ کاری نخواهم رفت که در آن، فسادی را در دینم می یابم.»
و این چنین است که در تحلیل کسانی چون ابن ابی الحدید چنان که بخشی از آن را در آغاز آوردیم، منشأ دچار شدن حکومت امیرالمؤمنین(ع) به آن همه گرفتاری همین ویژگی می باشد. وی در ادامه تحلیل خود بر اساس معتقدات خویش می نویسد:
«ما با این سخن، عیب جویی از عمر بن خطاب نمی کنیم و به او نسبت ناروا نمی دهیم. لکن عمر مجتهدی بود که به قیاس و استحسان و مصالح مرسله عمل می کرد، و به تخصیص عمومات ادله با آرا و استنباط از اصولی که خلاف مقتضای عموم نصوص را می رساند اعتقاد داشت، و به دشمنش، نیرنگ می زد و کارگزاران و امرای خود را نیز به نیرنگ و حیله فرمان می داد، و با تازیانه کوچک و بزرگ، هر کس را که به گمانش مستوجب آن بود، ادب می کرد، و از دیگرانی که مرتکب جرمی شده بودند که مستحق تأدیب بودند در می گذشت. همه اینها به وسیله قوه اجتهاد و بر اساس تشخیص خودش بود، اما امیرالمؤمنین(ع) چنین اعتقادی نداشت و همراه نصوص و ظواهر می ایستاد و با اجتهاد شخصی و قیاس از آنها تعدی نمی کرد و امور دنیا را بر امور دین منطبق می ساخت و همه را یکسان راهبری می کرد و پایین و بالا نمی برد مگر بر اساس کتاب و روایت، لذا روش آن دو در خلافت و سیاست متفاوت شد.»[36] ب) در برخورد با مخالفان و دشمنان یکی از پرجاذبه ترین مظاهر اصول گرایی علی(ع) چگونگی سلوک با مخالفان داخلی و دشمنان بیرونی است. همه کسانی که با زندگی حضرت آشنایی دارند، تصویری هرچند اجمالی از رفتار اصولی و مبتنی بر پایبندی حضرت به موازین اخلاقی و ارزشهای انسانی و اسلامی را در ذهن خود ترسیم کرده اند. و از این رو نیاز به شرح و بسط زیاد نمی باشیم. کسی که در هنگامه لشکرکشی و درگیری نظامی و علی رغم ممانعت دشمن از دستیابی سپاهیان وی به آب، پس از تسلط دوباره بر آب، حاضر به مقابله به مثل نمی شود و خود و یاران و دشمنان را در بهره جستن از آب یکسان می شمارد و اجازه نمی دهد بر سر آب، کسی از یارانش متعرّض افراد معاویه شود، پرواضح است که در برابر مخالفان داخلی خود، پای از جاده عدالت بیرون نمی نهد و برای منکوب ساختن و از میان به در بردن آنان به هر وسیله و فشاری متوسل نمی شود و علی رغم فشار و خواست برخی اطرافیان خود، به حذف و سرکوبی یا در تنگنا قرار دادن آنان رضایت نمی دهد، نه آنان را از حضور در اماکن و اجتماعات عمومی باز می دارد و نه حتی حاضر به قطع حقوق آنان می شود و صد البته تا مادامی که دست به سلاح نبرده و متعرّض جان و مال
مردم نشده اند. علی(ع) نه کسی را به زور به بیعت فرا می خواند و نا به ضرب شمشیر در اطاعت خود نگه می دارد و صد البته که اجرای حدود الهی را نیز دستخوش مصلحت سنجی های روزمرّه نمی سازد. دعای او در آغاز نبرد با شامیان این است:
«خدایا! اگر ما را بر دشمنان پیروز کردی، ما را از ستم به آنان برکنار دار و ما را همچنان در طریق حق پا برجا بدار.»[37]
از طلایه داران سپاه خویش هنگام گسیل می خواهد که مبادا بغض و کینه نسبت به شامیان، شما را پیش از دعوت آنان و اعلام دلیل و عذر خود، به جنگ بکشاند.[38] نیز مؤکداً از سپاهیان خود درخواست کرد وقتی به خواست خدا، دشمن دچار شکست شد، هیچ کسی را که پشت به جنگ کرده نکشید و به کسی که عاجزانه تسلیم شده حمله نکنید و هیچ مجروحی را تیر خلاص نزنید و زنان را با آزاردادن تحریک نکنید حتی اگر به شما ناسزا گفتند و فرماندهانتان را فحش دادند.[39] و همه می دانیم که در پایان جنگ جمل با باقی ماندگان سپاه دشمن و از آن جمله با عایشه چه کرد و جان و مال و حتی حرمت آنان را حفظ کرد و علی رغم اصرار برخی یاران خود، حتی حاضر به مصادره اموال خارج از میدان آنان نشد.
در منطق ماکیاولیسم که معاویه مظهری از مظاهر روشن آن بود، باید از زور، بی رحمانه استفاده کرد. و این شاید مهمترین قاعده ای است که به گفته برخی تحلیل گران در نگاه ماکیاول، شهریار باید مورد توجه قرار دهد. از جمله پس از پیروزی بر دشمن و فتح شهر باید آن را غارت کند:
«در حقیقت برای حفظ [چنین شهری که در زندگی سیاسی خود به آزادی خو داشته باشد هیچ روشی مطمئن تر از غارت آن نیست. و هر آن کس که حکمران یک شهر آزاد شود و آن را نابود نکند، باید انتظار داشته باشد که به وسیله آن نابود شود زیرا ساکنان چنین شهری همواره می توانند به نام آزادی و آداب و سنن دیرینه خود، انگیزه ای برای شورش بر شهریار بیابند، ... باید بدین نکته توجه داشت که شهریار پس از گشودن یک کشور، باید همه گزندهای خود را در یک زمان [به مردم برساند، تا هر روز محتاج به ارتکاب آنها نشود و بدون آنکه دگرگونی های زیادی در اوضاع پدید آورد، بتواند اطمینان مردم را بازیابد و از راه بهره کشی از آنان، سیطره خود را حفظ کند. هر کس که خواه از روی ترس و خواه به سبب صوابدید غلط، راهی غیر از این پیش گیرد، باید مدام شمشیر آخته در دست داشته باشد و هیچ گاه نتواند بر اتباع خود تکیه کند.»[40]
اما امیرالمؤمنین(ع) حتی هنگامی که پیروزمندانه وارد بصره شد و بیت المال گشوده گشت، به سکه های طلا و نقره به چشم حقارت نگریسته و فرمود: «غرّی غیری؛ غیر مرا فریب دهید!» و دستور تقسیم آن را صادر کرد که به هر یک از سپاهیان 6 هزار درهم رسید. هنوز سهم خود را برنداشته بود که یکی از یاران سر رسید و گفت: من جا مانده ام! حضرت سهم خود را به وی داد. هنگام خروج از بصره نیز خطاب به مردم آنجا، خود را در پیشگاه خدا خائن شمرد اگر به جز مرکب و توشه سفر و غلامش که همه از خود وی بودند، چیزی از اموال بصره همراه ببرد.[41]
حضرت در باره قاتل شقیّ خود نیز سفارش کرد که در صورت قصاص، فقط در مقابل ضربه او ضربه بزنید و نه بیشتر؛ مبادا که به او گرسنگی و تشنگی دهند یا وی را مثله کنند. کما اینکه در تأکید بر وفای به عهد و پایبندی به قرارها، خطاب به مالک اشتر، به شدت بر وفای به عهد و رعایت پیمان با دشمنان تأکید می ورزد و از او می خواهد که خود را سپر دفاع از قرارهای خود کند و به وی یادآور می شود که به دشمنت نیرنگ نزن چرا که خداوند عهد و ذمّه خویش را مایه امنیت بندگان و حریم آرامش آنان ساخته است، لذا نباید مرتکب دغلکاری و خیانت و نیرنگ شد. پیمانی نبند که در آن بهانه تراشی و توجیه و تأویل را برای خود مجاز شمری. و پس از استوارسازی و محکم ساختن قرار، تکیه بر توجیه و تفسیر نابجا نکن. و مبادا که تنگنایی کاری که طبق قرار و پیمان الهی باید به آن گردن نهی، تو را به فسخ ناحق آن بکشد، چرا که صبر تو بر تنگی کاری که امید گشایش و پاداش سرانجام آن را داری، بهتر از خیانت و نیرنگی است که خوف سرانجام ناگوار آن را داشته باشی و مشمول همه جانبه مؤاخده الهی شوی و نه به دنیایت برسی و نه به آخرتت.[42]
آن قدر علی(ع) با ظرافت و دقت، سیاست اصولی و انسانی و سراسر ارزشی خود را دنبال می کند که وقتی پس از گسیل جریر بن عبدالله به عنوان پیک به سوی شام و عدم پذیرش معاویه، یارانش پیشنهاد آماده شدن برای جنگ را به وی می دهند، حضرت نمی پذیرد و دعوت به مدارا می کند؛ با این استدلال که آماده شدن شخص من برای جنگ با شامیان در حالی که جریر نزد آنان است، به معنای بستن دروازه شام و روی گردان کردن مردم آن از خیری است که چه بسا آن را اداره کرده اند. البته یاران خود را از آمادگی بازنمی دارد، ولی خود اقدام نمی کند.[43] و سخن در این زمینه بسیار است. ج) خیرخواهی برای حکومتهای وقت امیرالمؤمنین(ع) نه فقط در دوران زمامداری بلکه در دوران طولانی خانه نشینی با حفظ اصول و مرزهای حق و باطل و بر اساس حسّ آرمان گرایی و دلسوزی برای اسلام و مسلمانان، بیشترین خیرخواهی را برای حاکمان وقت داشت. در حالی که مشروعیتی برای اصل حکومت آنان قایل نبود و آن را حق خود می دانست و هیچ گاه نیز از این حقیقت مسلّم دست نکشید و در حالی که آن گونه با او و اهل بیتش رفتار کرده بودند اما به نفع اسلام و در جهت مصالح مسلمانان از خیرخواهی، مشورت دهی و نصیحت مشفقانه دریغ نمی ورزید. هرگاه طرف مشورت قرار می گرفت بهترین و راهگشاترین راهنمایی ها را ارزانی می داشت و هرگاه مورد بی مهری قرار می گرفت باز از ابراز نظر و کمک به حلّ مشکلات خودداری نمی کرد. منطق علی(ع) این نبود که چون من نیستم، پس هیچ چیز نباید بماند و چون در همه جاها به حرف و فکر و اندیشه من عمل نمی شود، پس در هیچ جا نباید به کمک آنان بشتابم. او با اینکه خود، قرآن ناطق و اسلام مجسّم بود اما تلاش می کرد همان اسلام نیم بند حاکمان، بیش از این ضربه نخورد و خسارتی بیش از آن متوجه مسلمانان نگردد. منطق او این بود:
«به خدا سوگند مادامی که امور مسلمانان به سلامت باشد من نیز کاری ندارم (و متعرّض [کشمکش بر سر خلافت] نمی شوم)».[44]
در تنگنای جنگ با پارسیان نامسلمان ایران و در تصمیم برای جنگ با رومیان که خلیفه دوم به خاطر اهمیت موضوع، برای حضور مستقیم خود در جبهه به رایزنی نشسته بود و نظرخواهی می کرد، حضرت به بهانه رفتار خلیفه در گذشته و حال، نه تنها فرصت طلبی نکرد تا وی را تشویق به خروج از مدینه و حضور در صحنه جنگ و در معرض خطر قرار گرفتن کند بلکه دلیل آورد که او به هر حال باید در مدینه، مرکز خلافت، بماند و پشت و پناه مسلمانان و مایه دلگرمی آنان باشد. جایگاه او را همانند محور آسیا دانست که باید ثابت و استوار بماند و سنگ آسیای جنگ را با نیروی مسلمانان بچرخاند و خود از جا حرکت نکند. چرا که او اینک ملجأ و مرجع مسلمانان و مورد نظر دشمنان و محور نیروهای اسلامی است.[45] این در حالی بود که یزدگرد نیرویی مرکب از 150 هزار نفر را برای نبرد با مسلمانان تدارک دیده بود و این مایه نگرانی خلیفه شده بود. علی(ع) بدین طریق باعث ماندن خلیفه و رفع نگرانی وی و خنثی شدن توطئه های احتمالی اعرابِ اطرافِ فرصت طلب شد. یعنی همان را که سالها بعد هنگام زمامداری، برای خود می پسندید و آن را در پاسخ به مردمی که خواهان حضور شخص وی در جبهه ب
ودند بیان می فرمود.[46] چه اینکه بیشترین خیرخواهی و نصیحت و دلسوزی و راهنمایی را نسبت به خلیفه سوم نیز مبذول می داشت که یک نمونه روشن آن سخنان ملاطفت آمیز و مبسوط حضرت با وی است که پس از شکایت مردم و برای پادرمیانی و اصلاح موضوع بیان فرموده و به تفصیل در نهج البلاغه آمده است.[47]
در باور قطعی ما با وجود علی(ع) و با آن همه نشانه های روشن و دلایل آشکار بر امامت و ولایت حضرت، حکومت دیگران مشروعیت نداشت ولی پس از استقرار هر سه حکومت، نمونه ای را سراغ نداریم که علی(ع) در جهت تضعیف حکومت وقت تلاش کرده باشد و یا با توسل به هر شیوه ای برای از میان بردن آنها قدمی برداشته باشد تا شاید در آن آشفته بازاری که پیش می آید، خود به حکومت برسد! هر چند ذره ای تردید در حقانیت خود نداشت. حکومت و قدرت حتی اگر برای کسی هدف و مقصد باشد اما در نگاه علی(ع) آن قدر ارزش ندارد که برای دستیابی به آن به هر شیوه ای متوسل شود. و عذر از میان رفتن ارزشها و پایمال شدن احکام توسط دیگران نیز در نگاه نافذ و جامع نگر حضرت، آن قدر قوی نیست که در دفاع از آنها، اساس دین و نظام امور مسلمین را به خطر افکند و به مقابله با مردمی برخیزد که لااقل نام اسلام بر زبان دارند و به قصور یا تقصیر حکومت وقت را حکومت اسلامی و حاکمان آن را مظهر حاکمیت اسلام می شمارند. علی(ع) حتی توده لشکریان معاویه را که در مقابل او صف کشیده اند، برای از میان به در بردن، متهم به کفر نمی کند و آنان را برادران مسلمانی می شمارد که دچا
ر گمراهی و کجی و شبهه و تأویل شده اند، و به دنبال راهی می گردد که این اختلاف نیز به اتحاد و نزدیکی انجامد.[48]
بدان امید که سیره و سخن امیرالمؤمنین(ع) همواره الگوی ما باشد. «و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون».[49] «سردبیر» پی نوشت ها: 1 نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 41، ص83.
2 همان، خطبه 200، ص318.
3 خداوندان اندیشه سیاسی، مایکل ب، فاستر، ترجمه جواد شیخ الاسلامی، ج1، ص471.
4 شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص212.
5 فرهنگ علوم سیاسی، غلامرضا علی بابایی، ج1، ص710.
6 نک: ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، ترجمه لی لا سازگار، نشر مرکز نشر دانشگاهی، ص36 38.
7 نک: نهج البلاغه، خطبه 33، ص76.
8 نک: همان، خطبه 3، ص50.
9 «و الله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم»، همان، حکمت 236، ص510.
10 نک: همان، خطبه 27، ص70.
11 همان، نامه 59، ص449.
12 همان، حکمت 327، ص533.
13 همان، خطبه 224، ص346.
14 همان، خطبه 69، ص99.
15 ارشاد، شیخ مفید، ص145، و نیز بنگرید: کافی، ج8، ص361، و امالی طوسی، ص121.
16 قیل لامیرالمؤمنین(ع): انّ اهل الکوفة لا یصلحهم الّا السیف، فقال(ع): ان لم یصلحهم الّا افسادی فلا أصلحهم الله. «غررالحکم و دررالکلم».
17 «انّ کتاب الله وسنة نبیه لایُحتاج معهما الی اجّیری أحدٍ.» تاریخ یعقوبی، ج2، ص 142.
18 نهج البلاغه، خطبه 92،ص136.
19 همان، خطبه16، ص57.
20 همان، خطبه15، ص57.
21 همان، نامه 50، ص424.
22 همان، خطبه 127، ص185.
23 خداوندان اندیشه سیاسی، و. ت. جونز، ترجمه علی رامین، ج2، ص46.
24 همان، ص47.
25 نهج البلاغه، خطبه 156، ص218.
26 همان، خطبه24، ص66.
27 همان، خطبه71، ص100.
28 همان، خطبه55، ص91.
29 نک: حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، باقر شریف قرشی، ج2، ص262.
30 آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، همان، ص30 31.
31 نهج البلاغه، خطبه 206، ص323.
32 امالی شیخ مفید، ص104.
33 بحارالانوار، ج41، ص110.
34 نهج البلاغه، خطبه 128، ص183.
35 نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج1، ص226.
36 شرح نهج البلاغه، ج10، ص213.
37 نهج البلاغه، خطبه 171، ص245.
38 همان، نامه 12، ص372.
39 همان، نامه 147 ص373.
40 خداوندان اندیشه سیاسی، و.ت.جونز، همان، ص49.
41 نهج السعاده، ج1، ص413، بحارالانوار، ج41، ص127.
42 نهج البلاغه، نامه 53، صص 442 443.
43 همان، خطبه 43، ص 84.
44 همان، خطبه 74، ص 102.
45 نک: همان، خطبه 134، ص 192، و خطبه 146، ص 203.
46 نک: همان، خطبه 119. ص 175.
47 نک: همان، خطبه 164، ص 234.
48 نک: همان، خطبه 122، ص 178.
49. سوره مطففین، آیه 26.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر