از چه رو راستان و درستکاران به رنج و درد، دچار می گردند؟ چرا فرومایگان و پلید مردمان، کامران و نیکروزند؟ و چراست که کودکان بی گناه را بیماری و مرگ فرا می رسد؟ اینها، پرسشهایی هستند که در روزگار ما به سبب رویدادهای دهشتناک همه سوزی و همه کشی در اروپا، جامه نوی از اندوه و ناگواری به تن کرده اند. این حقیقت که بسیاری از درگذشتگان آن همه سوزیها و همه کشیها، دینداران پارسامنش یهودی یا مسیحی بوده اند نیز، دشواری ویژه ای نزد باورهایی که آن قربانیان بدان وابسته و سرسپرده بودند، می نهد. یهودیان و مسیحیان از دیرباز و بر پایه سنت خود، بر خیرمندی و نیکخواهی خداوند و فرمانفرمایی بی حد و مطلق وی برفراشد تاریخ، سر تایید فرود آورده اند. اما اکنون چگونه می توان این باور را با رنج و شکنجه ای که [بازداشتگاه] «آشویتس » نماد آن است، در سنجه ای، سازش و برابری بخشید؟
ایستارهای نظری (Theoretical positions)
تلاش در جهت پاسخگویی به پرسشهایی از این دست را عموما Theodicy [ باور به دادگری خداوند] می خوانند. این اصطلاح، بظاهر بر ساخته گوتفرید لایب نیتز فیلسوف آلمانی (1716-1646) و آمیخته ای از دو واژه یونانی [theos] به معنای خداوند و [ dike ] برابر عدالت است. بر این بنیاد، تئودیسی را می توان همچون کوششی در پشتیبانی و هواداری از عدالت و قدرت خداوند، برغم هستی رنج، انگاشت. تئودیسیها یا دادباوریهای گونه گون، برایندها و دستاوردهای چنین تلاشی اند، آنها توجیه ها و تبیینهای ویژه پدیده رنج در جهانی اند که، بر حسب باور، خداوندی به لحاظ اخلاقی نیک و خیرمند بر آن فرمان می راند.
پرسمان دادباوری
«چنین دشواره ای » هنگامی می روید که واقعیت محسوس و ملموس رنج، با دو باوری که از دیرباز و بر پایه سنت، با توحید و یگانه پرستی اخلاقی (ethical monotheism) پیوسته اند، قرین و همنشین گردد. باور نخست آن که خداوند، سراسر نیکخو و نیکخواه است; دو دیگر آن که وی، توانا و مطلق، دانای مطلق و نیزمهارکننده و زمامدار همه رویدادهای تاریخ است. این عقاید، با پاره ای از دیگر باورهای تردیدناپذیر و چون و چرا گریز ناهمساز می نماید برای نمونه با این باور که یک وجود خیرمند و نیکخواه تا آنجا که می تواند از پیدایش رنج جلوگیری می کند. اینها یک مجموعه سه عضوی از گزاره های «ناهمخوانی » (trilemma) را تشکیل می دهند که اگر دو گزاره از آن پذیرفته گردد، افزایش سومین بر این دو، سازگاری و استواری را از تمام آن مجموعه می ستاند. بر این رو، چنین می نماید که بتوان با نفی و انکار هستی رنج در عالم، خداوند را، همچون پیش، خیرمند مطلق و توانای مطلق انگاشت; یا به گونه ای همانند، بشود هستی رنج را با باور به خیرمندی خداوند، همنشین ساخت. بر این اساس در صورتی که پافشاری بر قدرت مطلق ایزد یکتا آن باورهای گردآمده را یکسره نپذیرفتنی و نابخردانه می گرداند. دادباوری را می توان به مثابه ایستادگی در برابر گردن نهادن به هستی چنین مجموعه ناهمسازی دانست. دادباوری بر سر آن است که سازگاری ادعاهای کهن و سنتی در باب توانایی و نیکویی خداوند با هستی رنج را به نمایش بگذارد. تعریفهای جایگزین
پاره ای از نویسندگان کوشیده اند تا به اصطلاح دادباوری معنایی بیش از کاربرد سنتی یزدان شناختی و فلسفی باخترزمین ببخشند. مثلا ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، بر آن بود تا برای کاراسازی اصطلاح یاد شده در سنتهای دینی ای که به یک ایزد دادگر و توانای مطلق باوری ندارند، تعریف نوینی از آن به دست دهد. در کابرد وبری، «پرسمان دادباوری » به هر وضعیتی از رنج تعلیل ناپذیر (inexplicable) و ناشایست ( unmerited ) اشاره دارد و خود «دادباوری » برابر است با هر پایه عقلانی برای تعلیل و تبیین رنج. چنین تعریف فراگیری البته برای پژوهشهای تطبیقی ادیان ارزشمند است. با این حال، من بدون فروگذاری دیگر واکنشها و پاسخهای دینی به پدیده رنج، در اینجا اصطلاح دادباوری را در مفهوم سنتی آن چونان تلاشی درجهت دفاع از عدل و قدرت الهی، در جهانی آسیب یافته از رنجها و گزندها به کار خواهم برد. فروگشاییهای پرسمان دادباوری (Dissolutions of the theodicy problem)
تکیه و پایداری ما بر تعریف تنگ و کم دانه دادباوری، به جهت مجالی است که فراچنگمان می آورد تا آن باور را در مفهوم سنتی اش چونان خصیصه برجسته یکتاپرستی اخلاقی ببینیم و بدانیم. دادباوری بدین معنا در آن سنتهایی جوانه نمی زند که از بن منکر یکی یا بیشتر از آن سه گزاره باوری یادشده باشند، که دشواره دادگری ایزدی را پیش می کشند. (آن سه گزاره چنان که آمد عبارتند از: باور به خیرمندی مطلق خداوند، باور به قدرت برین وی و باور به رخداد واقعی رنج). آن دسته از دیدگاههای مذهبی را که چنان دشواره ای را فروگشایی بنیادین می کنند، می توان براساس نفی هر یک از آن سه باور یاد شده، به ترتیب ذیل، دسته بندی نمود: 1. انکار ( denial ) دادگری خداوند
برخی از مواضع نظری مذهبی به میانجی انکار نیکویی اخلاقی خدا یا خدایان از دادباوری دوری می جویند. هرچند خانم وندی دانیگر اوفلاهرتی (Wendy Doniger در کتابش با نام «خاستگاههای شر در اساطیر هندو (The Origins of Evilin Hindu Mythology) » (برکلی، 1976) چنین آورده است که «دست کم یک بن مایه مهم در اساطیر هندو، خاستگاه رنج را تنگ نظری و ناچیزی خدایان و هراس ایشان از توان و قدرت بشری می نمایاند»، سنتهای دینی بس نادری نیز، بی پرده، خداوند را شر و شرآفرین شناسانده اند. از نفی آشکار دادگری خداوند، معمول تر، چنین ادعا و انگاره ای است که عدالت ذات باری با آراء بشری و عرفی ویژه نیک و بد و درست و نادرست ناهمسانی گوهرین دارد. واژگانی از قبیل دادگری یا خیرمندی آن هنگام که در مورد باری تعالی بکار می روند، بستگی و پیوندی با کاربردشان در خصوص آدمیان ندارند. آنچه در مورد رفتار یک انسان، پستی، بدی و ناهنجاری شمرده می شود همچون ذبح و کشتار فرزندان آن هنگام که به خداوند بسته گردد، بیدادگری خوانده نمی شود. خواهیم دید که این نگرش در اسلام و مسیحیت کالوینی تا حدودی رواج داشته است. 2. انکار قدرت مطلقه خداوند
برخی از سنتهای دینی به جای سازش بر سر خیرمندی ایزدی، از رهگذر کرانمندانگاری قدرت الهی نیاز به دادباوری را از میان برده اند. چنین نگرشی از شاخصهای برجسته دوگانه پرستیهای دینی است، که با مسلم انگاشتن نیرو یا اصل آشوب و پریشانی ( Principle of disorder ) که با خداوند به قصد چیرگی و حکمفرمایی بر عالم هماره در ستیز است، حقیقت رنج را تبیین می کنند. مثلا در زرتشت گروی، کمبودها و رنجها و گزندها در عالم از ستیز و کشمکش جاری کیهانی بین خداوند آهورامزدا (اورمزد) و دشمن بدسرشتش انگره مینو (اهریمن) پیدایی می یابند. به گونه ای همانند، مذهب گنوسی و عرفانی مانویت پدیده رنج را برامده و رهاورد جنگ و پیکار میان ایزد مینوی نور و نیکی، و اهریمن دون سرشت و آفریننده شر (evil creator) که همبسته ماده و تاریکی است می شمرد و می شناساند.
برخی ادیان، سوای دوگانه گروی، شیوه های دیگری نیز برای نفی قدرت بی کران خداوند به دست گرفته اند. یکی از مهمترین این روشها در دین بودایی دیده می شود. در این دین، رنج زاده کار و کنش و عملکرد خودکار قانون اخلاقی کیفر و جزا (Moral law of با نام کرمن (Karman) است. من دوباره به انگاره کرمن در پیوستگی با آموزه های دین بودایی، به عنوان یک کل، باز خواهم گشت. اما اکنون بدین اشاره کوتاه بسنده می کنم که کرمن، نیاز به عادل جلوه دادن خداوند (یا خدایان) را در جهانی سرشار از درد و رنج از میان برمی چیند چرا که رنج را، بیش و کم، از بن فراسوی قلمرو فرمانروایی یزدانی می نشاند. 3. انکار واقعیت رنج
واپسین شیوه عمده برای خودداری از برخورد با پرسمان دادباوری، نفی سومین مؤلفه از آن مجموعه گزاره های ناهمساز، یعنی واقعیت رنج در جهان است. تکیه بر چنین دیدگاهی، از آن رو که اندوه و بیماری و مرگ و میر پیرامون ما را، فراگرفته اند، ناممکن جلوه می کند. اما با این حال پاره ای نسبتهای دینی و اندیشمندان دین باور، به صور گوناگون اهمیت یا واقعیت بنیادین رنج را انکار ورزیده اند. برای نمونه، اسپینوزا فیلسوف معروف بر آن بود که جهان، سرشار از شرور می نماید. اما این تنها بدین سبب است که آن را از منظر و دریچه تنگ و خطاآلود بشری نگریسته اند. از چشم انداز ایزدی هرآینه عالم کلیتی آراسته و دربایسته را صورت می بخشد. برخی از اندیشوران هندویی همچنین، به میانجی فراخوانی به اتخاذ دیدگاه یزدانی و پشتیبانی از آن، به انکار واقعیت بیرونی رنج دست زده اند. بر مبنای تعالیم ودانتایی آنچه ما شر یا رنج می شمریم، در حقیقت، سیمایی از مایا (y m) یعنی اصل کیهانی پویایی و تشخص است. البته چنین اصلی، که چشم انداز یزدانی ( divine perspective ) را فراچنگ آورده، مایا را به سان فرایندی پندارین (illusory process) که روح جاوید را متاثر نمی سازد، می نگرد. چنین آموزه ای جهان رنج را خرد و خوار می سازد و هدفمندی اش را می ستاند. دادباوریهای کلاسیک
آشنایان با سنتهای دینی مغرب زمین، چه بسا با چنین فروگشاییهایی از دشواره دادباوری خرسند نگردند. آنها شاید این گونه قلمداد کنند که پاره ای از این نظرگاهها، همچون انکار این گزاره که «خداوند مطابق با تعابیر و اصطلاحات فهم پذیر بشری دادگر است »، جدا ایمان دینی مبتنی بر نیک سرشتی و نیکخواهی خداوند را به مخاطره می افکنند. دیگر فردگشاییها شاید به نظر چنین نمایند که اهمیت شری را که خداوند، خواستار پیروزی و چیرگی بر آن است نادیده می انگارند و یا چه بسا پایه های پشت گرمی و دل آسودگی به توانایی خداوند بر مهار و کنترل شر را فرسوده و سست سازند. حال آنکه دیده ایم که آن دیدگاه بدیل، یعنی راست انگاری خیرمندی و خیرخواهی و قدرت بی کران خداوند در جهانی از شر واقعی و جدی، غیرمنطقی می نماید. ولی با وجود این، پاسداران یگانه پرستی اخلاقی، عموما پذیرش نامنطقی بودن آشکار آن دیدگاه را برنتافته اند. اینان با درجات نایکسانی از خودآگاهی، اظهار ادعایی ( alleged ) میان یگانه پرستی و واقعیتمندی رنج، امری پندارین است. چنین نگرشی، شالوده و علت اصلی ویژه ای است که به منظور پاسداری از باور به خدایی دادگستر و قادر مطلق گشایش و گسترش یافته است. کلید راهگشا و راهنما به چنین نظرگاههایی، فهم و دریافت معنای قدرت مطلق خداوند است.
نوعا، این گونه احتجاج شده است که گرچه ذات باری، کردگار خواسته خویش و هر امر ممکنی است، اما بر انجام امور منطقا ناممکن توانایی ندارد. این نه به سبب کرانمندی قدرت وی، بل تنها از آن روست که ممتنع الوجود منطقی به اندیشه و تصور درنمی آید. از همین رو خداوند را توان ایجاد دایره مربع نیست و ما را نرسد که انجام چنان امری را از وی چشم بداریم. چرا که تصور صرف دایره مربع بی معنا و ناممکن است تنها پیشامد زبانی (accident of language) است که در نظر ما دایره مربع را همچون سیب بی دانه، ممکن الوجود جلوه می دهد و ما را ره می زند که ناتوانی اینچنینی خداوند را به مثابه کرانمندی قدرت وی بینگاریم.
بر این بنیان، آورده اند که مدعای ناسازگاری منطقی نیکی و قدرت ایزدی با هستی رنج ناراست و نارواست. چرا که امحای تمامی رنجها از پهنه عالم، به دست خدایی مطلقا نیک و توانا، بایستگی ندارد. درست این است که این خداوند را خواسته آن بوده که بزرگترین پایه نیکی را در عالم تحقق بخشد. اما آفرینش چنین پایه ای، همبسته ایجاد نیکیهایی ویژه است که هستی شان، به لحاظ منطقی، امکان پیدایی شروری ویژه و آشکار را در خود نهفته و بایسته دارد. و این شرور می توانند خاستگاه گزند و رنجی که در پیرامون خود می نگریم باشند.
بنابراین، مبادرت به امر خطیر و مهم نظریه پردازی در خصوص عدل الهی، اساسا مستلزم شناخت آن خیرات و نیکیهای بس ارجمندی خواهد بود که هستی شان همراه و همبسته هستی مراتب ویژه ای از شر یا رنج است. هواداران و مبلغان دادباوریهای مشخصی عموما چنین ابراز کرده اند که جهانی تهی از این خیرها و نیکیها کم بهاتر از آن جهان دربردارنده آنهاست. و از این رو خدای متعال، اخلاقا در آفرینش جهانی که زیستگاه این نیکیها و شرور همبسته آنهاست عدالت ورزیده و بر این بنیان، کردارش سیمایی بخردانه و پذیرفتنی می یابد.
امر خطیر و پراهمیت دادباوری، تا زمانی که بر پایه شماری اندک و ویژه از نیکی و خیر در عالم بایستد و بدانها بسنده کند از بن، کنشی التقاطی (eclectic) خواهد بود. ارزشهای مشخص و دلایل و براهین گونه گونی جهت دفاع از نیک سرشتی خداوند پرورده و ارائه شده اند.
پاره ای از دادباوریهای عمده و بنیادین که در اینجا عرضه شده اند، به معنای کاملا دقیق اصطلاح، دادباوری نیستند. زیرا به جای تشخیص و تعیین ارزشهایی که هستی شان رنج را موجه می سازد، بیشتر به بازگویی امکان واقعیتمندی چنان ارزشهایی می پردازند. به هر حال هیچ یک از این دادباوریهای کلاسیک ضرورتا یکدیگر را طرد نمی کنند و پیروان یکتاپرستی اخلاقی معمولا قایل به پاره ای از دیدگاهها که در پی می آید، هستند. دادباوری «اختیار»اندیشانه (The free - will theodic Y)
یکی از توانمندترین تبیینها (explenation) از پدیده رنج، «دادباوری اختیار»ی است که بارها و بارها ارائه و اقامه شده است. دارندگان چنین دیدگاهی برآنند که جهان در بردارنده آفریدگانی که آزادانه نیکی می ورزند، و نیکخویی و نیکخواهی آفریدگار خویش راپاسخ می گویند، بسی بهتر است از جهانی پر از موجوداتی بی اراده (automaton) که پیوسته وهماره به نیک کرداری سرگرمند، تنها به این سبب که اینان را توان و امکان زشتکاری نیست.
تردیدی نیست که خداوند را توان آفرینش آفریدگان آزاد و مختار هست و او نیز چنین می کند. حال اگر چنان آفریدگانی حقیقتا آزاد باشند، پس خداوند نخواهد توانست علت تعیین کننده رفتار و کردار ایشان باشد. آفرینش موجودی مختار که به انجام کردار نیک اخلاقی توانا باشد، بایسته و روی دیگر سکه آفرینش موجودی است که بر انجام کردار زشت اخلاقی قدرت دارد. و اگر بفرجام چنین شد برخی از آفریدگان آزاد و مختار خداوند از آزادی و توان انجام کردار زشت بهره جسته، به زشتکاری مبادرت می ورزند و همین سرچشمه و خاستگاه رنجی است که در پیرامون خود می یابیم. پاره ای از این رنجها یکسره برآمده همین موجودات پست و پلید، و پاره ای دیگر، فراورده جزای دادگرانه ایزدی اند که به بدکاری آن بدکاران تعلق می گیرد.
این دادباوری به همان میزان که به آسانی بیان پذیر است، پیچیدگیهای فراوانی نیز دارد و بارها مورد سنجش و ستیزه واقع شده است. بحثهای نوین در این باب، بویژه، جدی و نیرومند بوده اند. فیلسوفانی همچون آنتونی فلو (Anthony flow) و جی. ال. مکی (J.L.Makie) ، برای نمونه، حلقه پیونددهنده انگاره اختیار و امکان خطاکاری در این برهان را به پرسش کشیده اند. به گمان اینان از آنجا که کردار موجودات مختار از سوی کنشگرهای علیتی (causal factor) ، دیگرگون نمی گردد، پروردگار می توانست سرشت آدمی و پیرامون مادی و فیزیکی [او] را به گونه ای پیکربندی کند، که آن آزادکامان مختار هیچ گاه به خطا و زشتکاری فرو نغلتند. ایشان همچنین برآنند که اگر منطقا ممکن است که یک موجود آزاد هرگز گناه و خطا نورزد، هیچ غیر منطقی نمی نماید که خداوند نژاد یکپارچه و کاملی از مختارانی بیافریند که هیچ گاه به کردار بد دست نمی برند. البته فلاسفه دیگری که از میان ایشان بویژه نلسون پایک ( Nelson Pike ) و الوین پلانتینجا (Alvin Plantinga) نامبردنی اند چنین حجتهایی را برنمی تابند. و بر این باورند که همتایان مکی و فلو یا آگاهی ای ناهمخوان با دریافت همگانی از اختیار و آزادی که در سرشت خود، بایسته انگاره تعیین ناشدگی از سوی نیروهای علیتی (Causal forces) است دارند; و یا به ناروا از پیچیدگیها و پوشیدگیهای آن برهان چنین برداشت کرده اند که گویا خداوند را امکان و توان آفرینش موجودات مختار و آزادکامی است که هرگز به بدکاری نمی لغزند. ایشان می گویند در عین حال که حقیقت دارد که خداوند می تواند به آفرینش نسل و نژادی از موجودات آزاد دست زند که هیچ کدام هیچ گاه کننده کردار زشت نگردند; این که خداوند بتواند آزادکامانی بیافریند و خود نیز سبب عدم زشتکاری ایشان باشد بهره ای از حقیقت ندارد. پس علت هر کردار زشتی خود این موجوداتند. چنین آغازه ای فیلسوفان نامبرده را به این نتیجه گیری می راند که اگر خدا اراده کند موجودات واقعا مختاری را بیافریند می بایست عالم را در معرض امکان رنج و شر قرار دهد. پاسخ و ایراد سنتی تر و دیرپای تر به دادباوری اختیاری از این قرار است: این برهان گویا دشواره شر طبیعی (یا فیزیکی) Natural (or physi- cal) evil را که ناسازگار با شر اخلاقی است نمی گشاید. می توان شرور اخلاقی ای (Moral Evil) همچون جنگ، نژادپرستی یا نسل کشی را سیماهایی از رنج انگاشت که دستاورد عملکرد موجودات آزادند. حال آنکه شر طبیعی از قبیل زلزله یا سیل یا طاعون آن رنج یا شری است که نتیجه کنشها یا خواستهای (volition) موجودات مختار نباشد. حتی اگر بپذیریم که این جداسازی چندان دقیق نمی نماید چنانکه برای نمونه برخی از آسیبهای زاییده از زلزله ها، نتیجه پستی شیوه های ساختمان سازی و دیگر گونه های نادانی یا خست و دون مایگی آدمی اند با این حال نمونه هایی از رنج وجود دارند که آشکارا ورای مهار انسان واقعند. این سنجشگران می گویند: از آنجا که خاستگاه این رنجها همانها که در ورای کنترل آدمی اند را نمی توان بهره برداری نابجای بشری از اختیار و آزادی دانست، پس بفرجام تنها خداوند، مسؤول و هستی بخش اینهاست.
مدافعان دادباوری اختیاری به انحای گونه گون به این ایراد پاسخ داده اند. ایشان بعضا علل نخستین شرور طبیعی را فعالیت هستیهای اهریمنی (the agency of همچون شیطان یا فرشتگان رانده شده (fallen angels) معرفی کرده اند که بداندیشی و بدخواهی شان، ناشی از کاربست نابهنجار اختیار است. و بعضا نیز چنین استدلال کرده اند که شرور طبیعی کیفرهای جاری کژکاریهای والدین نخستین بشرند، که بر این پایه چنین رنجهایی پیامدهای آن گناه نخستین می باشند. برغم تلاشهای گاه و بیگاهی که به جهت برپاداشت چنین احتجاجاتی شکل گرفته، امروزه اندک رویکردی به آنها می شود. ثمره، آن که بسیاری از هواداران دادباوری اختیاری امروزه احساس کرده اند که می باید پایگاه پاسداری خویش از خداوند و دادگری وی را تغییر دهند. ایشان بیشتر به «دادباوریهای آموزشی » دست می آویزند. دادباوریهای آموزشی
نیرومندی این دادباوریها وامدار توانمندی شان در توجیه، دست کم، شماری از رنجهای گریبانگیر بی گناهان است. در این برهان، واقعیتمندی چنین رنجی پذیرفته می شود، چرا که این رنج به کار پر بار کردن احساس، برپاسازی شخصیت اخلاقی و افزایش (experince) توانمندیهای آدمی می آید.
از میان این مدعای کلی و گسترده که «رنج ارزش آموزشی دارد»، می توان دست کم مدعاهای معین و مشخصی را بازشناخت. برای مثال بعضا از این باور پشتیبانی شده که رنج، ارزیابی و سپاسگزاری و احساس خشنودی ما را از حیات، بهبود و افزونی می بخشد همچنان که جدایی و فراق، لحظات پیوند و وصال عشاق را پر و سرشار می سازد. در سطحی ژرف تر، برهان این گونه طرح می شود که حتی شدیدترین رنج می تواند به ما در برابر ناملایمات، پایداری و استواری هدیه کند و ما را در پرورش و آبادسازی ژرفنای شخصیت و توانمندیهامان یاری رساند و مهر و رافتمان را فزون سازد. بالاخره، در این خصوص، تاکید بر ارزش عالمی که بر پایه قوانین سامانمند و منظم طبیعت ایستاده، امری رایج و مشترک است. بی گمان، رنجهای فراوانی از کار کنش قوانین طبیعت سرچشمه دارند. اگر خداوند می خواست، جهانی خالی از هر قانون منظمی می آفرید. جهانی که در آن، شعله های آتشی که خانواده فرورفته به خوابی را تهدید می کنند، ناگهان به سردی گرایند. اما در این باب گفته اند که چنان جهانی نزهتگاهی جادویی با اندک مجالی برای رشد دانش بشری است و در آن، نوع بشر برای همیشه در خردی خردی و ذهنی می ماند. این تبیین که بر قانون طبیعی بنیان دارد نیز گه گاه برای توجیه دشواره پیچیده رنج حیوانی ارائه شده است. این گونه دادباوریهای آموزشی مهم و در عین حال دارای مرزهایی روشن هستند. بسیاری از لذات زندگی برای لذت بودن و لذت احساس شدن وابسته به رنج نیستند; سلامتی و بهبود حال را می توان بدون بیماری حس کرد و قدرش را یافت. البته این نکته که رنج و درد جدی و شدید می تواند رشد و گسترش شخصیت و توانمندیهای ما را سبب گردد و برانگیزد، حقیقت دارد و چه بسا که به گونه ای ژرف چنین است. اما همواره این گونه نیست، رنج و درد گه گاه مردمان را ناخشنود و تلخکام می سازد، از شمارشان می کاهد، پراکنده شان می گرداند و به نابودی شان می سپارد. در پایان، اگرچه رشد در فهم قوانین طبیعت ارزشمند است اما باید بپرسیم که آیا چنین دانشی اگر به بهای تباهی زندگی آدمیان بسیاری در طول نسلهای بی شمار فراچنگ آید، خواستنی و ارزشمند است؟ برخی می پرسند: این چگونه آموزشی است که بسیاری از دانش آموزانش را به گرداب نیستی و مرگ می افکند؟ دادباوریهای فرجام شناختی (یا تاوان اندیشانه) (Eschatological ؛or
recompense؛ theodicies)
بسیاری از دشواریهای دادباوریهای آموزشی از ناپایداری زندگی آدمی برمی خیزند و اگر هستی فردی پس از مرگ ادامه یابد پاره ای از آن گره ها گشوده می شوند. آن گاه رنج بلا استحقاق و ناروا یا غیر سازنده و نابارور، درون بافت گسترده تری از معنا و احساس قرار می گیرد. دادباوریهای فرجام شناسانه بر این باور استوارند که زندگی بشری به فراسوی مرگ شخصی دامن می گسترد و راستان، بفرجام، پاداش خود را به تمامی می ستانند (همچنین بارها گفته شده که زشتکاران مجازات درخور خویش را می یابند). این گونه دادباوریها برحسب پاسخ به این پرسش که چنین کیفر و مجازاتی چگونه و در چه زمانی روی خواهد داد، گوناگون می گردند. واژه eschaton (امر فرجامین) را می توان همچون دوره ای تاریخی (historical epoch) انگاشت، که در پایان تاریخ، آن زمان که راستان در کالبدهای نوساخته باز می خیزند و باز می زیند، آغاز می شود. یا می توان آن را چونان ساحتی آسمانی و جاودانی، که آدمی پس از مرگ بدان گام می نهد، دانست. پیش انگاره دادباوریهای فرجام شناختی در هر دو صورت چنین است: زندگانی لذت بار آینده، تاوان رنج کنونی است.
دادباوریهای فرجام شناسانه، آشکارا نقش مهمی در سازش و آشتی دین باوران با واقعیت رنج ایفا می کنند. با این همه، این نوع دادباوریها امروزه با دشواریهای بسیاری روبه رو هستند; برخی مردمان به حیات پس از مرگ ناباورند، پاره ای دیگر این عقیده را که کامیابی و خوشنودی آینده، تاوان ناکامی و سیه روزی اکنون ست برنمی تابند. اینان به این نکته اشاره دارند که ممکن است رنجوری را پایانی باشد، اما یاد رنج هماره و پیوسته پاینده است. داستان نویسانی مانند داستایوسکی، کامو و الی و سیل نیز پرسیده اند که آیا کدام تاوانی را می رسد که تمامی رنج و زجر انبوه وارد بر کودکان بی گناه در روزگاران پرشکنجه و آزار نو را جبران نماید. دادباوری معلق و معوق(چیستان رنج) (؛Theodicy deferred. ؛the mystry of su
ffering؛)
مدتها پیش از آشویتس، دین باوران به این نکته آگاهی یافتند که هر تلاشی برای توجیه رنجهای بزرگ و شدید بر بنیان ارزشهای تشخیص پذیر، در حکم پذیرش خطر بی مایه ساختن گستردگی و بزرگی عذاب بشری است. پاره ای از دین باوران به جای چشم پوشی و دست شستن از باورشان به دادگری قدرت بی کران خداوند، انکار فهم و دریافت کامل راز و چیستان رنج را برگزیده اند. اینان معوق و معلق ساختن کشف این راز و پشت گرمی و دل آسودگی بر فرمانفرمایی و نیکی بیکران و ناب خداوند را، دانسته، فرا روی خود نهاده اند. و بارها این امر را با امیدها و آرزوهای فرجام شناختی خود پیوند داده اند و تنها به تاوان آینده، بل نیز به فهم بازپسین اراده و واست خداوند در این جهان، چشم انتظار دوخته اند.
بیشتر آنانی که بر رازگونگی رنج پای می فشرند، بر سرشت ناقص دریافت بشری و ناهمگونیهای بی شمار بین خدا و انسان نیز تاکید می نهند. البته نمی باید چنین نظرگاهی را با این نگره که دادگری خداوند، ناهمگونی گوهری با دادگری آدمی دارد، به هم آمیخت و یکسان دید. این چشم انداز دوم، دشواره دادباوری را با نهادن خداوند در ورای قلمرو مسؤولیت اخلاقی فرو می گشاید، حال آن که نگرشی که در اینجا مورد بررسی واقع شد بر راست انگاشته شدن فرجامین داددهی خدایی در جهان بازپسین، پایداری می ورزد. این ایمان، خدا را برتر و ورای عدالت نمی نگرد، بل بر آن است که عدل خداوند، بفرجام، ثابت و آشکار خواهد شد. دادباوریهای «پیوند»اندیشانه (Communion theodicies)
تاکید بر رازآمیزی رنج و نیاز به تعلیق و تعویق فهم و گشایش آن می تواند ایمان دینی را به رغم هستی شر بر پای دارد; اما فشارهای نوی نیز بر آن وارد می آورد. چرا که در این صورت، چه بسا، آدمیان خود را به سان مهره هایی کنش پذیر در یک بازی کیهانی، و خداوند را نیز چونان موجودی بس دور و بی پروا بپندارند. برای برطرف ساختن این پیامدهای فکری، سنتهای مذهبی،بعضا، خود رنج را همچون مجال و فرصتی برای ارتباط، همکاری و حتی پیوندی یکسره با خداوند شناسانده اند. نگرشهای بس گونه گونی را می توان در اینجا تعریف کرد: یکی با تاکید بر حضور و همراهی خداوند با فرد دردمند در ژرفای درد و عذاب، از پذیرش دوری پندارین خداوند و انگاره «راز رنج » سرمی پیچد. در این برداشت، خدا خدایی غمخوار و همدرد است. خدایی است که با آفریدگانش رنج می برد و در هماندم که دورترین می نماید، به ژرف ترین گونه، نزدیک و حاضر است. این دیدگاه، شاید در گام نخست از پس تبیین چرایی آفرینش شر از سوی خداوند برنیاید، اما فرد باورمند را در لحظه گرفتاری و رنجوری آرامش و استواری می بخشد. افزون بر این، حال که خداوند، خدایی دردمند و رنج آشناست، [تحمل] رنج به باورمندان امکان و مجالی یکه برای فرمانبری و همانندگری با آفریدگار هدیه می کند. آنانی که برای آرمانی درست و والا رنج می برند خواست الهی را جامه هستی می پوشانند و حضورش را در جهان آشکار می سازند. پس درد، ژرف ترین امکان و مجال شگرف همکاری و پیوند بین خداوند و انسان را فراهم می آورد.
با چنین تاکیدی بر انگاره «پیوند»، پرسمان پرخطر دادباوری در نقطه آغاز، پایان می گیرد. آنچه نخست عرصه را برای پرسشگری از دادگستری و نکوگوهری ذات باری و چرایی رنجبری و تلخکامی پاکان و بی گناهان فراخ می نهاد، اکنون به «بیان » و «نمود» برین عشق و دلدادگی بین خداوند و انسان دیگرگون شده است.
در این نگرش، برخلاف فروگشاییهای رمزانگارانه دشواره رنج که پیشتر یادشان رفت نه تنها وجود رنج مورد انکار قرار نگرفته بلکه حقیقت و اهمیت آن در حیات آدمی، اوج و بلندا گرفته است. در اینجا اما خود پدیده رنج، ارزیابی نوی یافته است. یعنی آنچه معمولا احساسی ناخوشایند پنداشته می شد که باید از آن دوری جست، اکنون همچون امکانی برای احساس خرسندی ژرف و شگرف دینی تلقی می گردد. آموزه های دادباوری در تاریخ ادیان
این گونه ایستارهای نظری در مورد پدیده رنج و دادباوری، صرفا احتمالاتی ( Possibilities) انتزاعی و تجریدی منطقی نبوده و بلکه در زندگانی و آموزه های جامعه های مذهبی تاریخی نیز، بیان و نمود خارجی و عینی خود را می یابند. حتی می توان ادیان را بر بنیاد جانبداری از هر یک از این دیدگاهها تعریف کرد. در یک سنت، اگرچه همه این دیدگاهها از حضوری نسبی برخوردارند، یکی از اینها معمولا چیره و برجسته است و به سان نشان یا ویژگی بارز ( distinguishing trait ) شمرده می شود. حتی سنتهایی که دارای پیوندی نزدیکند همچون مسیحیت و یهودیت ناهمانندی خویش را با برتری بخشی، هوشمندانه به یکی از این نظرگاهها می شناسانند. یهودیت
در سنت یهودی، رویکرد به پرسمان دادباوری نه تنها در کتابهای مقدس عبرانی ( Hebrew Scriptures) بلکه در آموزه های خاخامی (Rabbinic) مشاهده شده است. بنیانهای نظری در کتاب مقدس (Biblical foundations)
کتابهای مقدس عبرانی، شالوده دادباوریهای مسیحی و یهودی، هردو، را برمی سازند. این منبعها با درجات ناهمگون تکیه و تاکید، دربردارنده اکثر دیدگاههایی هستند که پیشتر به بازبینی شان پرداختیم. البته دادباوری اختیاراندیشانه، شاید سرآمد و صدرنشین آنها باشد. این نگرش به شدت در گزارش تاریخی وارد شده در کتاب پیدایش آن جا که خبر از تباهی جهان نیکو (یا بس نیکو)ی خدا آفریده، به توسط گناه آلودگی بشر می دهد تکیه گاه یافته و استوار می شود. ما، از نخستین نافرمانی دانسته اما نابایسته آدم و حوا بدین سو، گواه و پی گیر فراروند شتابناک و بازگردنده (recurrent) زشتکاری ای هستیم که نیک سرشتی طبیعت را دون مایه و فروپایه ساخته، انسان را در برابر انسان می نهد. گزارش کتاب پیدایش اگرچه بر تمامی پرسشهایی که اندیش وران بعدی را آزرده برای نمونه، «چرا خداوند آفرینش انسان را از آغاز برگزید؟» پاسخ نمی گوید، گناه نخستین پیدایی هر دو شر طبیعی و اخلاقی را گردن آویز ک ژ بهره جویی آدمی از اختیار و آزادکامی می سازد. همچو نگرشی، دقیقا آن پاره های انجیل را که تحت تاثیر نگارنده سفر تثنیه و رسولان نخستین بودند، به یاد می آورد. در اینجا، تبیین رنج با واژگان ساده کیفری و جزایی (retributive) صورت می گیرد: پایبندی و وفاداری به شروط دینی و اخلاقی عهد عتیق بین خدا و انسان (Covenant) ، آرامش و نیکروزی را به ارمغان می آورد. و گزند، بیماری، قحطی، گرسنگی و جنگ، پیامد پستی و تبهکاری اند. از آنجا که کتابهای پیامبران ( Prophetic litrature ) بیشتر عزم و آهنگ فراخوانی مردم گناهکار به فرمانبرداری بایسته و سازگار با عهد و پیمان عتیق دارد، می توان دانست که بستگی بین کردار و پیامدهای آن همیشه یکسره و بی میانجی نیست. ثمره، یک دادباوری فرجام شناختی اندرباش (immanent eschatological theodicy) است که بر پایه پشت گرمی و دل آسودگی به حسابرسی و سنجش تند و بی درنگ اعمال و گزارشهای اخلاقی در آینده، قامت می افرازد. چنین گفت اشعیاء نبی: (1110:3) «عادلان را بگویید که ایشان را سعادتمندی خواهد بود، زیرا از ثمره اعمال خویش خواهند خورد. وای بر شریران که ایشان را بدی خواهد بود، چون که مکافات دست ایشان به ایشان کرده خواهد شد.»
(1) چنین معادله ساده ای بین درد و کیفر در اندیشه کتاب مقدسی (Biblical thinking) بی چالش نماند. و فجایع و ناگواریهای دوران تبعید بابلیان به این سو، آن زمان که بنی اسرائیل غالبا وفاداری ژرف و شگرفی به عهد عتیق و با خداوند داشتند، تبیین و توجیهی را برای درد و رنج پاکان و بی گناهان بایسته گردانید. در ادبیات کتاب حکمت (wisdom litrature) بویژه کتاب ایوب، دادباوری کهن و پیشین به دور افکنده شده است. ایوب انسانی است به تمامی معنا پاک، بی لغزش و راست کردار و اما و هزار اما، به رنج و درد گرفتار و دست به گریبان (کتاب ایوب 21). فرجام نثر که بظاهر در تاریخ پسین تری افزوده شده در پی آن است تا با اشاره به این نکته که ایوب سرانجام به جبران رنجها و پریشانیهایش پاداشی بس برتر و بیشتر دریافت داشت، از طرح کیفری (retributive schema) جانبداری کند. اما رنوشت سازترین پاسخ این کتاب به پدیده رنج به فروگشایی ریشه ای پرسمان دادباوری نزدیک است. خداوند در پاسخ به ایوب با آوایی از درون گردبادی این گونه می پرسد: «وقتی که زمین را بنیاد نهادم کجا بودی؟» (4:38) و پسایند آن دعایی است دربردارنده تهلیل و تسبیح (litang) کردارهای توانمندانه و سترگ خداوند در گستره های طبیعت و تاریخ به همراه عرضه داشت این آموزه که آدمی را، با چنان ناتوانی و کوتاهدستی سرشتین، نمی سزد که از دادگستری آفریدگار خویش پرسشگری کند. در پایان، ایوب پشیمان از گستاخی خود این گونه ندای ندبه و توبه سر می دهد: «من به آنچه نفهمیدم تکلم کردم، به چیزهایی که فوق از عقل من بود و نمی دانستم.»
کتاب ایوب را می توان به عنوان دست شستن از هر تلاشی در جهت درک دادگری خداوند، و همچون بیان و آشکارگری ناشایستگی آفریده ای برای پرسشگری و حسابرسی و بازجویی از آفریدگار خویش انگاشت. یا می توان آن را به گونه ای سطحی تر همانند یک دادباوری معوق و معلق دید البته نه آن مدعا که خداوند، بیدادگر یا ورای دادگری است، بل این رای که ما اکنون و اینجا ناآماده درک گونه های داددهی خداوندیم. البته بازگویی چندباره چیرگی خداوند بر پلیدان آن تفسیر را تایید می کند. در هر حال دیدگاه ریشه ای تر که به فروگشایی مساله دادباوری می انجامد، در جایی دیگر از کتاب حکمت بیان خود را می یابد. مثلا کتاب جامعه، بارها بر تیرگی و گنگی شیوه های رفتار خداوند با آدمیان پای می فشرد. این متن گه گاه نومید از وجود هرگونه دادگری در جهان است: «همه چیز برای همگان مساوی است. برای عادلان و شریران یک واقعه است; برای خوبان و طاهران و نجسان »(کتاب جامعه حضرت سلیمان 2:9).
چنین پژواکهای هیجانی و دراماتیک سنت حکمت (wisdom tradition) ، تنها دیدگاههای دوران اسارت و تبعید بابلیان و پس از آن نیستند. در پاره ای از متون پیامبران ( prophetic writings ) بعدی، بویژه در اشعیاء دوم، گونه پیچیده و نوی از دادباوری یعنی انگاره «بنده دردمند (suffering servant) آشکار می گردد: او «صاحب بی گناه غمها» و «قربانی گناه » است آن که بار گناهان دیگران را بر دوش خویش می نهد و «به سبب تقصیرهای ما مجروح و به سبب گناهان ما کوفته گردید». اشعیاء 103: 53. تنها، کیستی این شخصیت [بلاکش] ناروشن می ماند. آیا وی خود پیامبر است یا شخص فرهمند دیگری؟ (charismatic figure) آیا او همان امت به مثابه یک کل است یا یک جانشین راست کردار (خلف صالح) (arighteous remnant) ؟ پاسخ هرچه باشد، چنین انگاره ای، با آمیزش دادباوری اختیاراندیشانه با بن پاره های دادباوریهای آموزشی و پیونداندیشانه، دادباوری نوی برپا ساخته است. در این دیدگاه، درد همچون گذشته برانگیخته و برآمده از گناه دانسته می شود، اما آن بنده به جانشینی و نمایندگی دیگر آدمیان، دردمند و بلاکش است. او تازیانه هایش را به بهای جان می ستاند تا کیفر و مجازات دیگران را به خود گیرد و پیامد گناه و نیز خشم خداوند به خاطر آن را برجسته و هویدا سازد. رنجبری و دردمندی او، آموزگار دیگران و نیز گونه بی همتای بندگی و خدمتگزاری به بارگاه خداست. سرانجام با پاگذاری به پهنه دادباوری فرجام شناسانه، نوید ارزانی داشتن پاداشی شایان به این بنده خدمتگزار در آینده و بفرجام در میان می آید. او «در میان بزرگان، نصیب خواهد یافت » و «غنیمت را با زورآوران، تقسیم خواهد نمود (اشعیاء 12:53).
در واپسین متون انجیل عبرانی، همچنین در بسیاری از نوشته های دوره مابین با پیدایش الهام نگاشته ها ( apocalyptic writings) همچون کتاب دانیال نبی این درونمایه های «فرجام شناختی » و «تاوان اندیشانه » گام پیش می نهند. در این نوشته ها، تاریخ در سیر به سوی جداسازی فرجامین کیهانی (final cosmic resolution) ، آن گاه که خداوند امپراتوریهای گنهکاران را درهم خواهد کوفت و مردگان راست کردار و پاک نهاد را «به جهت حیات جاودانی » [دانیال نبی 2:12] برخواهد انگیخت، در تکاپوست. بدین ترتیب متون عبرانی با تاکیدی مجدد بر رابطه فرجامین بین رنج و گناه به پایان می رسد. آموزه خاخامی (Rabbinic teaching)
بسیاری از درونمایه های دیده شده در کتابهای مقدس عبرانی، در اندیشه خاخامی، پیوستگی و پایندگی می یابند. باز پیشاپیش ایشان، دادباوریهای اختیاراندیشانه و پیونداندیشانه و همبستگی رنج و گناه ایستاده اند. در تلمود آمده است: «اگر انسانی را آسیب و گزندی دردآلود دیدار کرد، در برابرش نایستد و بدو مجال کنش آوری دهد». (B.T. Ber, 5a) . یا دگربار در جایی دیگر و به گونه ای ریشه ای تر می گوید: «هیچ رنجی بدون گناه نیست » (B.T.shab.55a) از این سخن نتیجه می شود که هرگونه ناهمخوانی آشکار بین کردار و پاداش آن باید که از میان برود یا انکار شود. در اینجا فرجام شناسی دارای اهمیتی بس شدید و دقیق می گردد. راستان را سزاست که بدان جهان آینده ای چشم انتظار بدوزند (lam ba-ha) که پهنه رفت و روب نابرابریهاست و ک ژ مردمان را بجاست که از رنج و شکنجه دوزخ (Gehenna) بر خود بیمناک باشند. پس هر رنج محسوس و درخور توجهی که کسی را می رسد می توان چون کفاره و تاوان گناهان همیشگی و ناگریز تمامی گونه انسان در شمار آید. بر این رو رنج، آدمی را برای پاداش بازپسین آماده و آراسته می سازد. «رنجها پسندیده و دلپذیرند از آنجا که قربانیها تاوان و کفاره اند، رنج نیز تاوانی است » (Mekilta ؛de Rabbi yishma ؛e؛l) (280-2).
این پایداری بر ارزش نیکو وسودمند رنج در یک رشته آموزه های خاخامی نمودی چشمگیرمی یابد. یعنی آن آموزه هایی که به فراسوی نگره رنج همچون کیفر گام می نهند و سویه های آموزشی آن، یا مجال و امکانی را که برای فرمانبری خداپسندانه و یا پیوند و نزدیکی با«او» فراهم می آورد، برجسته می سازند. برای نمونه، گه گاه رنج دارنده ارزش انضباطی و تنبیهی ( disciplinary Value ) به دیده می آید. قطعه 11:3 «امثال » سلیمانآنجا که خداوند رابه سان پدری می نمایاند که فرزند دلبند خویش را از سر پرورش و فرهیختن گوشمال می دهد،بارهامورد اشاره آشکار یا نهفته و پنهان قرار می گیرد. گفته شده که عقیوه بن یوسف (Aqiva bin Yosef) که در شورش بارکوخبا ( Bar Kokhba Revolt) به دست رومیها به شهادت رسید در هنگامه شکنجه، خنده مستانه می زده است. وی در پاسخ شکنجه گرش که از دلیل آن خنده جویا شد، گفت که در تمام دوران زندگانی اش به خواندن «شما» ( Shemany یا Shemah ، یا Shema ) پرداخته است (همان ورد آیینی (ritual formula) ای که در آن، یهودیان راستین را فرمان رسیده تا با تمام قلب و روح و توان به خداوند عشق بورزند).
و آنک در گاه شکنجه ها دریافته که سرانجام به انجام و بجای آری آن فرمان الهی کامروا گشته است. نزد عقیوه همچون بسیاری از دیگر یهودان که بدو روی دارند رنج، سیمای مجال و امکانی برای دریافت فضل و بخشش ایزدی ( divine grace ) را می یابد. در بحبوحه رنج، یهودیان حضور آن خدایی را به شهود می نشستند که خواست و آرمانش همانا دگرگون سازی بنی اسرائیل به یک جامعه مقدس به بهای رنج خویش و مردم خویش بود. مسیحیت
مصلوب شدن عیسی در اندیشه مسیحی کانون مساله رنج است. اما تفسیر این رویداد در اندیشه مسیحی همانند دادباوریهای گونه گونی که از زمین این تفسیر روییده اند، به گونه گسترده ای متنوع است. عهد جدید (The New Testament) :
گرچه مساله رنج همه جا در نوشته های مسیحیت نخستین آشکار و حاضر است، آن دادباوریهایی را که می توان در عهد جدید شناسایی کرد بس نهفته و گنگند. بیشتر دادباوریهایی که در بافت اندیشه خاخامی و عهد عتیقی نشان و نمودشان را پی گرفتیم، چنانکه چشم داشتنی است، آشکارا در عهد جدید انگاشته شده اند. در این میان پافشاری ویژه ای، مثلا بر سیماهای دادباوری اختیاراندیشانه می رود، حق است که رخداد مصلوب شدن عیسی برای مسیحیان گواه روشنی است بر این مدعا که تمامی آنانی که به رنج دچارند گنهکار نیستند. اگرچه مرگ عیسی نیز خود، بیش و کم، ثمره تمامی کژرویهای آدمیان است. فرقه بازی (factionalism) ، ملی گرایی ( Nationalism ) ارتش سالاری (Militarism) ، ریاکاری و نفاق دینی (religious hypocrisy) ، آز و طمع، پیمان شکنی و ناسپاسی شخصی و غرور و خودپسندی همگی در اینجا دست در دست هم می نهند تا مرگ یک انسان بی گناه را فراهم آورند.
این واقعیت که مسیح، سراسر و آشکارا، بی لغزش و پاک است این پرسش را برمی انگیزد که بر چه بنیان وی می باید از رنج گزند یابد؟ برای این پرسش، دست کم، پاسخهای فراوانی از میان عهد جدید سر برمی کنند که برخی شان دیگر قربانیان بی گناه را نیز فرا می گیرند. در یک تحلیل در بسیاری از متون عهد جدید گونه ای دوگانه گروی ( dualism ) مشروط پدیدار می شود. شر و رنج برآمده از دخالت نیروهای اهریمنی و یا شیطان است (مثلا در انجیل متی. 3432: 92422: 12 و در انجیل مرقس 131:5). در تحلیلی دیگر، با رستاخیز مسیح که خود گواهی است بر این امر که راستان را توان برتری یابی و پیروزی بر همه نیروهای پستی و آلودگی و نیز چیرگی بر رنج و مرگ است، دادباوری فرجام شناختی، چند باره، بیان و هویدا می گردد. پولس رسول، هماره بر این نکته پافشاری دارد که رویداد رستاخیز مسیح خاستگاه امید و پشت گرمی و دل آسودگی برای همه آنانی است که به مسیح روی پیروی دارند (رساله اول پولس رسول به قرنتیان 1915:5 رساله دوم پولس رسول به قرنتیان 14:4). دقیقا همکنار این نکته و نیز همه جا از اناجیل تا مکاشفه یوحنا چشم داشتی رستاخیزی (apocalyptic) نمایان است. مسیح همانا «پسر انسان » است که زیست و مرگش طلیعه ملکوت آینده خداوند، و باژگونگی پایگان اینجهانی پاداش دهی است. «اما بسا اولین که آخرین می گردند و آخرین اولین » (مرقس 31:10 متی 19:5).
همچنین بن مایه های دادباوری آموزش انگارانه در بسیاری از متون به چشم می آیند. بر بنیان رساله به عبرانیان و رساله یعقوب، رنج از سوی خداوند به مثابه آزمایش و فرهیختن آنانی فرو فرستاده شده که دلبند و دلستان اویند (رساله به عبرانیان 133:12 و رساله یعقوب 12 و 42:1) پولس این درونمایه را، با افزودن بن پاره های دادباوری پیونداندیشانه بدان، پی می گیرد. مسیحیان می باید در سختی و رنج، خشنود و شادمان باشند، چراکه سختی; شکیبایی، شخصیت و نیروی روحی [(یا چنانکه در ترجمه فارسی آمده است) و امتحان] و امید را می آفریند (رساله به رومیان. 53:5) رنج همچنین امکان تشبه به «مسیح » را عرضه می دارد (رساله اول به قرنتیان 1:11)، همان مسیحی که به همگان نمایانده است که قدرت ، در ضعف کامل می گردد نه در قدرت (رساله دوم به قرنتیان 9:12). این پافشاری بر همدردی و رنج آشنایی مسیح، درونمایه ای پایدار در نامه های پولس است.
سرانجام، در نوشتارهای پولس برداشت و نتیجه گیری بس مهمی از دادباوری اختیاراندیشانه می یابیم: «تاکید بر جهانشمولی گناه و سزاواری جهانشمول رنج »; این درونمایه، به تمامی، نو نیست و ریشه هایی ژرف در اندیشه عهد عتیقی و یهودی دارد، اما پولس بویژه در رساله به رومیان (23:10، 9:3) بدان ارزش و پایگاهی بنیادین می بخشد. دیگر معانی نهفته و همبسته چنین آموزه ای برای پرسمان دادباوری، بس شگرف و شگفت است. از آنجا که همگان گناه آلوده اند، آنچه خلاف آمد عادت می نماید، نه دردمندی و بلاکشی پاره ای از مردمان در جهان زیر فرمانروایی خداوند; بل این است که هرکسی را از خشم الهی بهره ای جداگانه اندوخته اند. (رساله به رومیان 2422:9). این حقیقت که همگان شکنجه و عذاب نمی بینند، در این رساله چنین به بیان درآمده که: اولا، در بلاکشی جانشینانه مسیح، فضل و بخشش ایزدی بروشنی دست می یازد و ثانیا، خواست خداوند بر تعلیق جزا و مکافات گناه استوار است (رساله به رومیان 24:3) چنین آموزه ای آشکارا بر سویه های دادباوری، آنچنان که در کتب مقدس عبرانیان طرح شده، همراه با درونمایه «بنده بلاکش » که اکنون منحصرا برای مسیح به کار می رود بنیاد دارد. با این حال، این انگاره با دگرگون نمودن «راز رنج » به «راز بخشش ایزدی » اندیشه و بینش مسیحی را در مورد دادباوری از بن برمی آشوبد و دگرگون می سازد. گسترشها و پیشرفتهای سپسین ( Subsequent developments )
بازنگری کوتاه همه کمکهای اندیشه مسیحی پس آیند به دادباوری ناممکن است. همین بس که بگوییم خطوط عمده این اندیشه بر عهد جدید استوار است. در این میان آرای پولس، بویژه، نقش بنیانی می گذارند. اگوستین (430-354) پیشنهاده های پولس را در درون اصل «گناه نخستین » که خود به نیکویی پرداخته و گسترده اش ساخته بود، نهاد و پرورد و بارآورد. به گمان آگوستین باید دانست که خطا و جزای آدم و حوا، یا به واژگان خود وی [sin its penalty] [ گناه و کیفر و تاوان آن]، از راه تناسل و توالد به فرزندان و جانشینان ایشان در رسیده است. پس حال که همگان کیفر را درخورند، انگشت تاکید را باید بر بخشش خدایی و بر گزینش آنانی که بهره شان سرنوشتی دادآمیز است گذاشت. پدیده «گزینش » خود برابر با سرنوشت و تقدیر الهی و بر پایه حکم ازلی خداوند بر این که چه «کس » به آن کیفر شایان «همگان » مبتلا خواهد شد، تعریف می شود.
چنین نگره ای نه تنها دشواره دادباوری را به تمامی وانمی گشاید، بل به جهاتی آن را با شیوه ای نو، استواری و تیزی می بخشد. در این صورت پرسش اصلی این نخواهد بود که چرا آدمیان با اختیار خویش هستی و پیدایی رنج را سبب گشته اند. بلکه سیمای آن چنین می گردد که چرا از آغاز خداوند با توان بی کران و شناخت پیشینی و ازلی خویش، هستی و پیدایی تمام آن رویدادهای دهشتناک برخاسته از هبوط آدم را روا و بایسته داشته است. البته برخی مشروعیت (legitimacy) چنین پرسشی را منکر شده اند. برای نمونه در آیین کالوینی، هشدارها و پرهیز دادنهای پولس از پرسشگری و بازجویی از خداوند (نامه به رومیان، 2119:9) به گونه یک اصل ایمانی که خدا را در ورای ترازوی دادگری انسانی می بیند و می نهد، گسترش یافته است. این انکار پاسخگویی ایزدی، آشکارا پرسمان دادباوری را فرو می گشاید. البته تمام مسیحیان چنین نگرش تندروانه ای را از آن خود ندانسته و به تلاشهای پی در پی برای تبیین و توجیه آفرینش موجودات آماده و توانا به بزهکاری از سوی خداوند پرداخته و دست یازیده اند. جان هیک در کتاب خود با عنوان «شر و خداوند عشق » (Evil and the God of love) (لندن، 1977) بر آن است که دست کم دو پاسخ عمده و ریشه ای به چنین پرسشی را در سنت مسیحیت می توان جست. یکی از این دو، نزد آگوستین یافتنی است که رهیافت چیره تاریخی اندیشه به این پرسمان را برمی سازد. (مثلا، توماس آکویناس و بسیاری از دیگر متکلمان کاتولیک دیدگاه همانندی را برگرفته اند.) در این پاسخ، شر در جهان آفرینش، نه همچون امری موجود و واقعیتی در خود همسان باور مانویان، بل چونان سیمایی از نیستی یا امری عدمی انگاشته می شود. پس شر از ذات الهی پیدایی و هستی نمی گیرد، بلکه صرفا نمودار نبود ناگزیر خیر و نیکویی خداوندی یا [عدم] حضور آن خیر در هستیهای «آفریده » است (یعنی نظریه ای که شر را عدم الخیر می انگارد). این دیدگاه، به پرسش از چرایی آفریده شدن آدمیان آزاد و با اختیار از سوی خداوند بر بنیان بایستگی و شایانی ساختار تشکیلی و هستی که «آفریده » آن آفریدگار است، پاسخی زیباشناختی ( aesthetic) می دهد. انسانها گرچه آفریده خداوندند و از آغاز آفرینش و در نهاد و سرشت خود، تمامی انگیزه های بایسته برای فرمانبری از ذات کردگار را از جانب وی دریافت داشته اند; با این همه به گونه ای توجیه ناپذیر چشم از خداوند و راه او فرو پوشیده اند و بسوی نیستی روی کرده اند. در نتیجه، آدمیان به روا و از روی داد کیفر دیده اند و آن رنجی که بدیشان می رسد، در گستره دادباوری تنبیه کیفری و جزایی، در خور و سزاست، همچنان که نفرین ازلی و عذاب ابدی آنان که فضل و بخشش الهی، رستگاری و رهاییشان بخشیده، شایان و بجاست. در حقیقت تمامی این برامد، از سوی آگوستین، گه گاه بر پایه سازمندی کلی اخلاقی و رسایی و آراستگی زیباشناسانه آن توجیه می شود.
در رویارویی با این دیدگاه، دیدگاه دیگری است که هیک آن را به ایره نائوس ( Irenaeus) نسبت می دهد، اما در نوشته های فردریش شلایر ماخر (Friedrich (1768-1834) و ف. ر. تننت (F.R. Tennant) نیز پژواکی دارد. این دیدگاه نیز علت پدیدایی رنج را ک ژ بهره جویی آدمی از اختیار و آزادی می داند. اما تبیینی که از جایگاههای اختیار و گناه در طرح ایزدی به دست می دهد، یکسره با آنچه در سنت آگوستینی یافت می شود، ناهمگون است. در اینجا رویداد هبوط به تمامی بر بنیان آرمان و آهنگ (پیشینی) خداوند انگاشته و شناسانده می شود. گرچه خداوند، آگاهانه و دانسته، موجودات نارسا و ناقصی آفریده که از فر و شکوه ایزدی، بی مایه و دور افتاده اند و بر پیشانی تقدیرشان مهر هبوط هویدا است، اما او در کردار خویش دادگری ورزیده است. چرا که آرمان اخلاقی اش عرضه داشت مجال پیشرفت و شکوفایی آزادانه به آدمیان است، تا ایشان به برقراری پیوند و بستگی ای بخردانه، پخته و سنجیده با وی توانا و سزاوار گردند. در این نگرش، جهان، «دره پرورش روح » (Easter liturgy) است و می توان این عبارات نیایش عید پاک را برای رویداد «هبوط » به کار بست:
"O felix Culpa quae talem ac tantum meruit habere redemptorem"!
(«ای خطای نیک و نیکبخت، که بازخرنده ای چنان بزرگ و بس سترگ را شایان بود!). در نظرگاه هیک، نکته نهفته و بایسته دیگر دادباوری ایره نایی، تردیدی است که بر نگره های کیفراندیشانه پیشین در مورد آسیب و زیان و تنبیه می افکند. یعنی آن نگره هایی که محکومیت برخی از انسانها به عذاب جاودانی در دوزخ را بخردانه و پذیرفتنی می سازند. دادباوری ایره نایی، فرجام شناسی همه رسته باور (universalist eschatology) گشاده دست تری را پیش می گذارد که بر پایه آن، همه آنان که زیسته اند سرانجام به جامه «فرزندان خداوند» درمی آیند. هیک خود، این نگرش را پسندیده و برتری نیرومندتری بدان می بخشد. اگرچه همه اندیشمندان مسیحی همروزگار او در چنین برتری بخشی و پسندی با وی هم آوا و انباز نیستند، می توان در میان یزدان شناسان همروزگار مسیحی، کشش و گرایشی به تاکید بر آرمان و آهنگ اخلاقی خداوند در آفرینش انسانهای مختار و آزاد، مشاهده کرد. ایشان همچنین برآنند که خداوند، خود شخصا، در امر پرمخاطره آزادی بخش به انسان دست اندرکار و دخیل است. اسلام
در کتاب خود «خانه اسلام » (The house of Islam) (1975) بر این باور است که اسلام به دلیل تکیه و تاکید بر تعالی خداوند، برای یزدان شناسی و یا پرستش گری خود، نیازی به دادباوری ندارد (صفحه 16). گفته بالا با یکی دو قید و شرط، براورد و سنجش دقیقی از جایگاه دادباوری در سنتی است که بر تسلیم در برابر خواست و اراده خداوند یکی از معانی واژه اسلام پای می فشرد و باور به مسؤولیت خداوند، بر بنیان سنجشهای اخلاقی بشری، را کفرآمیز می شمرد. ولی اگرچه دادباوری از ذهن مشغولیهای مهم و عمده مسلمین نبوده، با این حال، بویژه در نخستین متون اسلامی، تلاشهای آشکاری برای درک خاستگاههای رنج و چرایی روا داشت وجود آن از سوی خداوند به دیده می آیند. قرآن
می دانیم که یکی از دیرپاترین تبیینها و توجیهات، رنج انسانی را به ک ژ بهره جویی آفریدگان آزاد و مختار از آزادی خود پیوند می دهد. در نگاه نخست، چنین به نظر می آید که دادباوری اختیاراندیشانه، به دلیل تاکید چند باره قرآن بر فرمانفرمایی و خودفرمانی خداوند و چیرگی بیکران و فراگیر وی بر رفتار آدمیان، ردپایی بس اندک و کوتاه در این کتاب آسمانی داشته باشد. برای نمونه در سوره انعام، آیه 125، می خوانیم: «بدین سان هرکس که خداوند هدایتش را بخواهد، دلش را به پذیرش اسلام می گشاید و هرکس را بخواهد در گمراهی واگذارد، دلش را تنگ و تاریک می گرداند، چنانکه گویی می خواهد به آسمان بپرد [و نمی تواند]; خداوند اینچنین عذاب را بر کسانی که ایمان نمی آورند، می گمارد.»
(2) یا باز در سوره صف، آیه 5، می بینیم: «... پس چون [از حق] برگشتند، خدا دلهایشان را برگردانید; و خداوند نافرمانان را هدایت نمی کند.» اگرچه سخنانی مانند اینها به تاکید و تکیه پس آیند بر انگاره تقدیر در اندیشه اسلامی شکل بخشیدند، اما چه بسا که اینچنین معنا و مدلول ویژه ای در قرآن نداشته باشند. این عبارات، بیشتر، برای تشریح و تعلیل سرکشی و نافرمانی دشمنان و رویگردانان از [حضرت] محمدص کاربرد دارند. و بر این رو بیشتر و البته شایسته تر به منزله راست انگاری و آشکارگویی چیرگی بیکران خداوند بر دونان و نافرمانان دریافته می شوند، تا به سان گفتارهایی فلسفی در مورد اختیار و آزادی. بعلاوه، این سخنان، با دیگر عباراتی که دربردارنده و آشکارگر مرزهای واقعی اختیار و مسؤولیت انسانند، جبران و همتراز می گردند. در سوره بقره، آیه 26 آمده است: «... و [خداوند] جز نافرمانان، کسی را بدان [به قرآن] بیراه نمی گرداند.» حال آن که آیه 79 از سوره نساء گفته صریحی در مورد و به پشتیبانی از دادباوری اختیاراندیشانه دارد: «هر خیری که به تو برسد از سوی خداوند است و هر شری که به تو برسد از خود توست.» افزون بر اینها، قرآن دو درونمایه دیگر همپیوند با دادباوری اختیاراندیشانه را به نمایش می گذارد. نخست انگاشت رنج، چونان آزمون الهی راستان است. این پرسش که: «آیا مردم گمان می برند که رهایشان کنند که [به زبان] بگویند ایمان آورده ایم و ایشان را نمی آزمایند؟» (سوره عنکبوت، آیه 2. سوره آل عمران، آیه 135.
(3) سوره بقره، آیه 49. سوره ابراهیم، آیه 6. سوره بقره، آیه 46)، بیش از یک بار پیش نهاده شده است. و از آنجا که چنین آزمونی گاه به مرگ و شهادت می انجامد، قرآن، چشمداشت فرجام شناسانه آشکاری را نیز پشتیبانی می کند. آنانی که آن آزمون را برتابند، پاداش خود را فراچنگ می آورند. باور بر این است که همه کردار و رفتارهای آدمی به دست فرشتگان در کتابهایی نگاشته و در روز جزا یوم الدین پس از رستخیز عام گشوده می شوند. آنانی که کارنامه شان پر از لغزش و کاستیهاست به آتش دوزخ فرو می روند و در سوی دیگر راستان در باغی الجنة خانه می گزینند و از دهشها و بخششهایی کامیاب می شوند که [در قرآن و روایات] گاه به گاه با اصطلاحاتی معنوی، و یا آشکارا مادی، وصفشان رفته است (سوره توبه، آیه 74. سوره قیامت، آیه 3. سوره طور، آیه 24. سوره واقعه، آیه 17. سوره انسان، آیات 2111). گسترشها و پیشرفتهای پسین
اگرچه چشم انداز قرآن بر پدیده رنج و آن دادباوری نهفته و درونی اش، همسانی گوهری با پاره ای از دیدگاههای آشنا در انجیل عبرانی و عهد جدید دارد، اندیشه اسلامی پسایند، راهی از آن خود گشود و پیمود. از سده هشتم میلادی بدین سو، دادباوری اختیاراندیشانه درگیر یک سری چالشهای تلخ و ستیزه های تند میان مکتب عقل باوران، یا انسان گروان معتزلی، و هواداران سخت کیش تر (Orthodox) فرمانفرمایی مطلق خداوند از جمله باور به نقش وی به منزله یگانه آفریننده کردارهای آدمی می شود. این پیکارهای نظری که گرفتار درگیریها و برخوردهای سیاسی بیرونی و فرعی نیز بودند، برای سده های بسیار تا پیروزی دیدگاه سخت کیش و سنتی به دست ابوالحسن اشعری (وفات 935 میلادی) و دیگران، تداوم و پیوستگی یافت و ثمره آن، دیدگاه تقدیرگرایانه و جبرانگارانه سخت و درشتی بود که نه تنها رنج یا کامروایی، بل اختیار و خواستها و کردارهایی که به یکی از این دو می انجامید را یکسره و به تمامی در دستان خداوند می دید. ابوالحسن اشعری خود کوشید تا به میانجی اصل «کسب » (acquisition) که بر پایه آن کردارها از سوی خداوند، هستی و پیدایی می گیرند، اما خود را به اراده و خواست فرد می آویزند و می پیوندند مجالی اندک برای مسؤولیت آدمی نگاهدارد. با این حال این آموزه، سراپا جبرباورانه و قدری می ماند و می نماید. حکایتی افسانه ای هست، بسیار گفته و بس شایع، درباره گفت و شنودی خیالی در بهشت، بین یک انسان بزرگسال، یک کودک و خداوند که نگره سخت کیشانه و رسمی سنتی را فرا می نماید. کودک از خداوند می پرسد: «چرا به آن شخص، مقامی بلند پایه تر از من بخشیدی؟» خدا در جواب می گوید: «زیرا او کردارهای پسندیده و نیک بسیاری انجام داده است.» پس کودک می پرسد: «چرا مرا بدان زودی میراندی که نتوانم کردار نیکو و شایسته، همچون او، بجای آرم؟». خدا جواب می دهد: «من پیشایش می دانستم که تو اگر به بزرگسالی می رسیدی، در شمار گنهکاران می ایستادی، از این رو بهتر آن بود که در کودکی بمیری ». در همین لحظه ناگهان فریادی از سوی محکومان به عذاب از قعر دوزخ برمی خیزد که: «خداوندا پس چرا ما را پیش از آن که به بزرگسالی مرتکب گناهان زشت گردیم و گنهکار بشمار آییم، نمیراندی؟».
در بافت چنین جبرباوری و تقدیرگرایی ای، طوق تمامی مسؤولیت کردارهای نیک و بد و خیر و شر، گردن آویز خود خداوند است. البته این سخت کیشی اسلامی برای این که مبادا خدا به گونه قانونی و شرعی متهم به بیدادگری گردد، شتابان می افزاید که خداوند در فرمانفرمایی (Sovereignty) ناب و بیکرانش مورد سنجش و داوری اخلاقی بشری قرار نمی گیرد. حکم الهی خود پدیدارگر سیمای حق و راستی است و آنچه را که خداوند اراده اش نماید و خواستارش شود، هرگز مورد خرده گیری و رد اخلاقی واقع نمی شود. یزدان شناس بزرگ و نامبردار سده های میانه، ابوحامد غزالی (وفات 1111 میلادی)، آشکارا می گوید: هیچ همسانی گوهرینی میان دادگری او [ خداوند] و دادگری آفریدگانش نیست ...هیچ راستی و حقی، ورای او هستی ندارد که در ربط با کردار او احتمال و امکان بروز و وجود خطا و باطل را به میان آورد.» چنین تاکیدی بر قدرت علی الاطلاق خداوند به معنای آن نیست که مسلمانان بسی بیش از کالوین گروان خدا را چونان پادشاه و فرمانروایی خودرای و خودکامه و هوسباز و غیرقابل اعتماد می انگارند و می نگرند. خیر، برعکس، گفتار آشکار و همیشگی ایشان این است که «خداوند بخشنده و مهربان است ». اما واکنش آدمی در رویارویی با رنج نمی باید شکوه و شکایت و پرسشگری، و یا حتی تلاش برای دفاع از خداوند باشد. از این رو دادباوری، دست کم، برای سخت کیشی اسلامی، به سان سیمایی رشد نایافته و ناپرورده از زیست دینی بر جای می ماند. و در جایگاه آن، باوری برگرفته از قاعده قرآنی «حسبنا الله » (خداوند ما را بس است)، می ایستد. آیین هندو و دین بودایی
معمولا درآمیختن و یکسان کردن هرگونه رهیافت به سنتهای بس توبرتو و پیچیده، همچون آیین هندو و دین بودایی، بخردانه و سفارش کردنی نیست. اما آنجا که موضوع دادباوری در میان است، این رهیافت واحد پذیرفتنی و دربردارنده ارزش و سود پیشنهاد کردن است. چرا که بر این حقیقت پایداری می ورزد که هردوی این سنتها از چشم اندازی یکسان به پدیده رنج نظر می کنند. در این نگرش، رنج از کارکنش (operation) قانون خودکار مکافات و کیفر اخلاقی (automatic law of Moral retribution) معروف به پدید می آید، که در پیوستگی با فراروند تناسخ (reincarnation) به کنش می پردازد. ماکس وبر در اثر خود «جامعه شناسی دین » (بوستون، 1963) کرمن را با صفت «ریشه ای ترین گشایش دشواره دادباوری » وصف می کند (ص 147). اما این تعریف، کاربست گسترده وبر از اصطلاح دادباوری را که در برگیرنده هر تبیینی از پدیده رنج است، باز می تاباند. در حقیقت، بدان سبب که کرمن، سرچشمه رنج را در رفتار و اندیشه های خود شخص می جوید و از آنجا که کارگزاری و دخالت خدایان در فرایند رنج را انکار می کند، نمی توان آن را با اصطلاح «دادباوری » آن گونه که ما می فهمیم و می شناسیم برابر انگاشت. از این گذشته کرمن، گونه ای فروگشایی بنیادین از دشواره دادباوری، آنچنان که در یکتاپرستی اخلاقی می یابیم، است. پایه و میزان تعیین کنندگی آموزه های همپیوند «کرمن » و «تناسخ » در گشایش مساله رنج را، داستان مشهور ترور مها موگلانه [naamoggallaMah] یکی از پیروان و حواریان بلندپایه و نامور بودا، بخوبی به نمایش می گذارد. آن گاه که از بودا چرایی کشتن ددمنشانه موگلانه پرسیده شد، در پاسخ گفت: آن مرگ اگرچه بر پایه و به حسب حیات کنونی اش ناروا و ناشایان بود، اما تماما در خور عملکرد وی در هستی پیشینش صورت گرفت. موگلانه در زندگی قبلی اش، والدین خود را به گونه ددمنشانه ای به قتل رسانده بود. (این حکایت در کتاب تفسیر دین بودایی، نوشته هنری کلارک وارن، نیویورک 1963، ص 226-221 آمده است).
معنای درونی و نهفته این حکایت چنین است که در جهان زیر فرمان قانون کرمن، رنج ناروا و غیر مسبوق به گناه، امری بیگانه و تهی از هستی است. همه رنجها حتی رنج حیوانی بجا و سزاست. پیشتر دیدیم که دادباوری اختیاراندیشانه، گاه به گاه به سوی همین نتیجه گراییده است. اما در همه سنتهای باختری که خود پشتیبان این دادباوری بوده اند، همیشه آوای تایید واقعیتمندی رنج ناروا و بی گناهانه به گوش رسیده است. با این همه، در آیین هندو و دین بودایی، چنین آواهایی با عرضه به پیش تبیین شفاف و بخردانه و فراگیر رنج جهانی که ثمره کرمن است خاموش شده اند.
دیگر معنای نهفته و درونی این آموزه آن است که خدایان، در صورت تحقق رنج، نه در معرض شکایت و شماتت، و نه مورد درخواست و پناه جویی واقع می گردند. در دین بودایی باور به کرمن، به آشکار ساختن جایگاه فرودست خدا یا خدایان در طرح و ساخت نمای رستگاری یاری می رساند. نه تنها فرد درستکار و نیکورفتار را امکان دستیازی به الوهیت هست، بلکه ممکن است خدایان، خود به میانجی گناهانی که کرمن بد و ناخواسته را فرا می آورند از جایگاه بلندپایه خویش فرو افتند. نتیجه آن که، بی معنی است که آدمی رهایی از رنج را از خدایان چشم بدارد. چرا که ایشان نیز خود همانند هرکس دیگری محکوم به رنجبری اند.
به نظر می رسد که آیین هندو چندان با همچو نتایجی همسویی و همداستانی نداشته باشد. در متون نخستین ودایی، خدایان بعضا به سان شخصیتهایی توانا و نیک سرشت که آدمیان را به کیفر، عقاب و عذاب می کنند و به پاداش، می نوازند تصویر شده اند. در این تصویر آدمیان نیز می توانند به مهربانی ایشان دست آویزند و پناه جویند. در این میان بویژه، خدای وارونا (Varuna) را، که بسیاری از نشانگان ایزدی برین در او عیان است، می توان نام برد. و می شود در آن دادباوری اختیاراندیشانه آشکاری را که رنج انسانی را به سرپیچی از قانون دادگرانه خداوند می پیوندد دید و جست. با این حال این خطوط اندیشه در تفکر پسایند هندو گسترش و پرورش نمی یابند و در روزگار پساودایی، آن گاه که کرمن بر صدر می نشیند، حتی خدایان نیز در سنجش با او فرودستند. مثلا، براساس روایتی از اساطیر هندو، خدای ایندرا، برهمن گنهکاری را می کشد و به کیفر برهمن کشی محکوم می شود. وی برای گریز و رهایی از چنین امر سخت و سنگینی، رنج را بر نوع بشر وارد و تحمیل می کند. بنابراین، حتی نیکویی و نیکخواهی خداوند آن گاه که خود را در پیشگاه کار کنش این قانون علیتی اخلاقی، ناتوان می یابد، آسیب می بیند. سنتهای اساطیری و مردمی، بارها خدایان را توانا به رهانیدن خویشتن از آثار کرمن می نمایند. در این سنتها خدایان را توان سودرسانی به دوستداران و باورمندان خویش هست. اما توانایی ایشان در این مورد معمولا به درون جهان کرمن گسترش نمی یابد تا آدمیان را به گریز از کیفر خودکار برای گناه درشت و مهم یاری نرساند.
خدایان در این سنتها مسؤول و پاسخگوی ریخت و گونه واقعیت نیز واقع نمی شوند. دین بودایی آشکارا منکر هرگونه نقش و امکان دخالت خدایان در جهان آفرینش است. جهان چونان فراروند جاری جاوید و چرخه ای «شدن » است و خدای نخست زاد برهما، تنها به خطا، خود را آفریننده می پندارد. آیین هندو در این فراروند چرخه ای تکامل (evolution) و تناقص ( devolution ) به خدایان نقشی فعالتر می بخشد. جهان از ویشنو هستی می گیرد و از سوی برهما، فعالانه، بارور می شود. اما چنین فراروندی با اصطلاحات اخلاقی به ادراک درنمی آید. به جای آن، آفرینش فرایندی است که تمامی توانهای بالقوه خداوند بزرگ در جهانی از گونه گونی، مجال تجلی و خودنموداری می یابند. این بدان معناست که در جهان آفرینش، همه چیز; شادیها و رنجها، خدایان و شیاطین، خوبها و بدها، همه و همه آشکارگر و بازنمود سرشاری و کمال ایزدی است. اگر کنش آفرینش یکسره به حسب اصطلاحات انسان گونه (anthropromorphic terms) لحاظ گردد، نه کنشی با آرمان و آهنگ اخلاقی تا خداوند به خاطر آن مسؤول شمرده شود بلکه بیان آفرینندگی یا بازی خودانگیخته خداوندی است.
از این رو در هیچ یک از این سنتها، مساله توجیه اخلاقی ایزدان و پیرو آن، دادباوری واقعی و جدی ای به چشم نمی خورد. به جای آن، پرسشهای بنیادین و نخست پایه دینی چنین خواهند شد: آدمی، بویژه در آیین هندویی مردمی، چگونه می تواند بخشش و نوازشهای خدایان را فراچنگ آورد؟ انسان چگونه می تواند علت و انگیزنده کرمن نیک گردد؟ و بفرجام، چگونه می توان یکسره از سمساره (Samsara) ، آن جهان «شدن » و سیر تولد و مرگی که از سوی قانون کارما (Karma) مشخص و معین شده است، گریخت؟ این واپسین پرسش آن هنگام اهمیت ویژه می یابد که این حقیقت که در گستره کار کنش سمساره، رنج عملا ناگزیر و گریزناپذیر است، دریافته گردد. اگرچه شاید کردارهای کرمن نیک، در برخی از زندگیهای آینده، به نیکبختی و کامرانی بینجامد. اما کمابیش قطعی است که چنان وضعی پایدار و جاوید نخواهد بود. از آنجا که هر گناه و خطایی، تاوان و کیفر ویژه خود را در پی دارد و نیز چون مرفهان در روح و جسم بیشتر در معرض گنهکاری اند، بودن در سمساره، رفت و بازگشتی بی پایان و چرخه ای میان شادکامی و آسایش گذرا، و گزند و سختی و پریشانی دیرپاست.
ما در اینجا نیازی به بازنگری تفصیلی پاسخهای گونه گون هندوها و بوداییها به پرسش «چگونه می توان از سمساره رهایی جست؟» نمی بینیم. این پاسخها، آموزه های کانونی سنتها و مکاتب ایشان را برمی سازند و از تاکید آیین هندو بر بازشناخت ژرف یگانگی روح آدمی (آتمن atman ) با خود هستی (Being-itself) برهمن [که اساسا به همین سبب از جریان «شدن » اثر نپذیرفته] گرفته، تا پافشاری مخالفت آمیز دین بودایی بر انکار امکان اثرپذیری روح جاوید از سمساره (بنیاده اناتمن) را در بر می گیرند. این آموزه ها برغم ناهمگونیهای بی شمار، مشترکات قابل توجهی از این دست دارند; چنانکه به رنج همچون واقعیتی فراگیر و پاینده در فراروند جهانی نگریسته می شود و آرمان واپسین نیز البته رهایی و رستگاری از این فراروند است و نیز این که، رنج دلیلی برای ستایش یا نکوهش خداوند به دست نمی دهد. اینچنین، یادگار و میراث کرمن، بر اندیشه هندی از آغاز تا انجام، از ادراک مساله رنج تا حل و گشایش آن، یکسره سایه می افکند. درون این بافت نظری و ذهنی، دادباوری در معنای سنتی اش مجالی اندک برای رویش و گسترش می یابد. نتیجه گیری
در روزگار ما، با تاثیر فرساینده و گزنده شناخت علمی مدرن، دشواره رنج معصومانه، یکخدایی اخلاقی را به یکی از سترگ ترین چالشها فرا می خواند. با سر برآوردن رنجهای انبوه و فراگیر این عصر، برخی همداستان با استاندال که گفته بود: «تنها برهان بر وجود و موجه دادگری خداوند، این است که خدایی وجود ندارد.» به انکار آن یکخداپرستی پرداخته اند. پاره ای دیگر در پی فروگشاییهای گوناگون از مساله دادباوری، از تکیه و تاکید بر کرمن گرفته تا آن ایمان باوری (Fideism) افراطی که از آغاز راه را بر پافشاری و استواری بر باور به دادگری خداوند می بندد، برآمده اند. البته پیش از طرد یکتاپرستی اخلاقی یا نگره هایی که این کیش درباره عدالت ایزدی برانگیخته و پرورده، باید در نظر داشت که آن هر دو یکتاپرستی و نظریات دادباورانه اش از گرایش ژرف اخلاقی سرچشمه می گیرند. یگانه گروی اخلاقی بر این باور است که قدرتی والا، آراسته به اوصاف راستی و نیکی و مهر، سررشته دار راهبری تکوینی واقعیت و مؤثر بر آن است. دادباوری تلاشی است برای پابرجایی بر باور بدان قدرت برین، در برابر و برغم واقعیت رنج بی گناهانه، و بر این رو بیشتر، بیان و نمود «امید» و «اطمینان » و «اعتماد» است، تا تلاشی برای فراهم آوری تبیین و گزارشی از واقعیات دریافته از تجربه مستقیم و بی میانجی; یعنی «امید» و «دلگرمی » به پیروزی فرجامین نیکی و راستی برغم کژمداریها و باژگونگیهای جهانی یا مخالفتهای بشری.
دادباوری می باید نه از بایسته های منطق سرپیچد و نه از واقعیت محسوس رنج چشم بپوشد. با این همه، ژرف ترین خواسته و دغدغه دادباوری، نه «گزارش حقایق تلخ زندگی » بلکه دگرگون سازی و مهار آنهاست. ما در براورد و ارزیابی نگره های مؤید و موجه دادگری خدایی و گزینه ها و گونه های آن، می باید، این «انگیزه از بن، اخلاقی » را پیش دیده داشته باشیم. فروگشاییهای گونه گون از مساله دادباوری، از نفی قدرت یا عدالت خداوند گرفته تا انکار واقعیت رنج، گرچه شاید ذهن آدمی را خشنود و خرسند سازند، اما و هزار اما دربردارنده بایسته ها و پیامدهای اخلاقی ای هستند که ما را در پذیرفتنشان به تردید و درنگ می افکنند. دادباوریها نیز خود در پیشگاه آزمون اخلاقی می ایستند. اگر پاره ای از دادباوریهای پیشین، همچون دادباوری برساخته از انگاره خشن و درشت گناه نخستین، دیگر از پذیرش گسترده بهره ندارند، در حقیقت نابسندگی اخلاقی خود را باز می تابانند. در برابر، دادباوریهایی که هنوز جالب و جاذبند آنهایی هستند که خودشناسی اخلاقی ما را نیرو و ژرفا می بخشند. آدمیان از این باور که خداوند به کار پرخطر آفرینش آزادکامان مختار دست یازیده، الگوی رفتاری برمی گیرند. این دادباوری که دستمایه توجیه خود را، اختیار آدمی برمی گزیند به سویه ها و ساحتهای ویژه ای از ژرف ترین تجربه اخلاقی، مثلا ارتباط میان والدین و فرزندان نزدیک می شود. و از اینها برای روشنگری رابطه بین خداوند و آفریدگانش سود می جوید. و اگر این بنیاد و آرمان فرجامین اخلاقی، لحاظ نگردد، نه انگیزه و آماج دادباوری و نه راز دیرپایی آن، هیچ یک نیک دریافت نخواهند شد.
×ماخذ: دائرة المعارف دین (ویراسته میرچا الیاده)
پی نوشت ها:
توضیح مترجم: واژه تئودیسی (Theodicy) ، چنان که در متن آمده، برامده از همکناری ( خداوند) و dike ( عدالت و دادگری) است و معنای خاص آن، چنانکه خواسته واضع لفظ لایب نیتز بوده، نظریه (نظرپردازی درباره) باور به دادگری خداوند در عین به رسمیت شناختن هستی رنج در این عالم است. برابرهای فارسی پیشنهادی برای این واژه عبارتند از: خداشناسی استدلالی حمید عنایت)، عدل الهی (احمد آرام)، الهیات خاص (بهاءالدین خرمشاهی)، الهیات استدلالی (منوچهر بزرگمهر) و دادباوری (داریوش آشوری). البته واژه تئودیسی کاربرد عامتری نیز دارد چنانکه در متن، ذیل عنوان آیین هندویی و دین بودایی می بینیم و آن عبارت است از باور به عدالت گسترده در هستی در کنار توجیه و تبیین پدیده رنج. از میان برابرهای فارسی یاد شده برای واژه تئودیسی، آنچنان که فحوا و محتوای متن حاضر اقتضا دارد، تنها «دادباوری »، به معنای اعتقاد به عادلانه بودن نظام هستی اعم از باور به خداوند دادگر و آفریننده این جهان یا ناباوری بدان، کاربرد مناسب خود را می یابد.
1. ترجمه این پاره و دیگر سخنان نقل شده از کتاب مقدس در متن، یکسره از برگردان فارسی کتاب مقدس، اثر انجمن کتاب مقدس ایران آورده شده است.
2. در همه جای این مقاله برای برگردان آیات قرآنی، از ترجمه بهاءالدین خرمشاهی سود جسته ایم.(م)
3. آیات 142 و 140 بیشتر با خواسته نویسنده همسویی دارند. (م)