در این نوشتار سعی شده است به چگونگی پیدایش حدیث گرایی افراطی، در فقه اهل سنت، پرداخته شود و مهم ترین گرایش های فقهی متأثر از این پدیده معرفی گردد.
هدف نویسنده بررسی سیر پیدایش ظاهرنگری خرد ستیزانه در فقه، تعلق انحصاری آن به احادیث و آشنایی هرچه بیش تر با ویژگی ها و تأثیرات بد آن ، در فقه شیعه، می باشد.
حدیث گرایی در فقه اهل سنت
ظاهرگرایی و جریان ضد عقل کم کم با گذشت زمان و پدید آمدن زمینه هایی، وارد حوزه ی مسایل اصلی و فرعی دین شد. روش اهل حدیث این بود که برای حل مسایل، در درجه ی اول، به قرآن رجوع می کردند؛ اگر حکم مسأله را نمی یافتند، به حدیث پیغمبر(ص) مراجعه می نمودند. اگر احادیث مختلف بودند، به ترجیح احادیث، ازنظر راویان سند، می پرداختند و اگر ترجیحی در میان احادیث مختلف نمی یافتند، به اقوال و فتاوای صحابه رجوع می کردند. اگر از این راه هم طرفی نمی بستند، کوشش می نمودند. به گونه ای از اشاراتی که در این خصوص وجود دارد، چیزی استفاده کنند. به این ترتیب ابتدا در میان اهل سنت دو روش فقهی ایجاد شد:
١. شیوه ی فقهی اهل حدیث؛
٢. شیوه ی اهل قیاس.
اهل حدیث، روش اهل قیاس را نوعی افراط در رجوع به عقل، گونه ای کوتاهی در اخذ حدیث و سطحی نگری در کشف مصالح واقعی تلقی می کردند.
حدیث گرایی در فقه شیعه
نویسنده معتقد است گرایش افراطی به حدیث و مخالفت با اجتهاد، در حوزه ی فقه، ابتدا در بین اهل سنت پدید آمد و تا زمانی که امامان معصوم(علیهم السلا م) حضور داشتند، این موضوع برای شیعیان، مطرح نشد. علمای شیعه برای به دست آوردن احکام خدا دوطریق فراروی خود داشتند:
١. اجتهاد که از سوی پیشوایان مذهب به آنان توصیه شده بود؛
٢. پرداختن به ظواهر آیات قرآن واحادیث.
مهم ترین افرادی که در گسترش اجتهاد نقش داشتند، عبارت اند از:
١. ابن ابی عقیل عمانی؛
٢. ابن جنید اسکافی؛
٣. شیخ مفید؛
٤. سید مرتضی علم الهدی؛
٥. شیخ طوسی.
در نتیجه تلا ش های این بزرگان، حدیث گرایی افراطی به فراموشی سپرده شد و به جای آن روش اجتهادی رایج گشت.
اخباری گری یا مکتب اهل حدیث
مؤسس این مکتب ملا محمدامین استرآبادی است که طی مباحث فراوان سعی کرده در بی اعتبار کردن عقل بشر با مجتهدان ستیز کند. از این رهگذر، گروه اخباریون پا به عرصه گذاشتند و حوزه های فقهی معتبر آن روزگار تسلیم این طرز تفکر واپس گرایانه شدند.
ویژگی های اهل حدیث عبارت بودند از:
١. اکتفا به اخبار و احادیث از منابع فقه شیعه؛
٢. صحیح دانستن تمامی احادیث موجود در کتب چهارگانه حدیثی شیعه و بی نیازی از علم رجال؛
٣. مخالفت شدید با اجتهاد در فقه اصول فقه؛
٤. حرام دانستن تقلید از غیر معصوم.
این گروه، با طرز فکر ویژه ی خود، برای مدتی، موجبات رکود و انحطاط بسیاری از علوم اسلا می، به خصوص فقه و اصول فقه را فراهم کردند. آنان خواستند به این وسیله اختلا فات خود را با مجتهدان توسعه دهند؛ به اهمیت مسلک خود بیفزایند و نزد عوام وجهه ی حق به جانب بگیرند. البته با ظهور مجتهدانی بزرگ چون مرحوم وحید بهبهانی و شاگردش، به عمر این طرز تفکر پایان داده شد.