اشاره :
جلال الدین فارسی، از اعضاء فعال نهضت مقاومت ملی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد و به دعوت مرحوم آیت ا... طالقانی مدتی مسئول سیاسی - عقیدتی تشکیلات نهضت آزادی بوده و درجهت تقویت و پیوند جناح اسلامی و انقلابی آن به نهضت امام خمینی(ره) تلاش پیگیری داشته است. وی پس از جدائی از نهضت آزادی، برای راه اندازی جنگهای چریکی در ایران و تقویت مقاومت مسلحانه ضد شاه، به لبنان رفت و سالها با سازمان آزادیبخش فلسطین و الفتح، همکاری کرد. تالیفات وی درخصوص انقلاب شناسی، احیاء فکر دینی و جنگهای چریکی و نقد مارکسیزم و...، در دهه های 30 تا50 میان مبارزان مسلمان و محافل روشنفکری مطرح بود. ارتباط وی با هیئتهای مؤتلفه و شاگردان امام و نیز ارتباط مستقیم با امام در نجف و کمک در تدوین درسهای «ولایت فقیه » امام، و... نمونه ای دیگراز اقدامات اوست. پس از انقلاب، وی عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی و نامزد نخستین انتخابات ریاست جمهوری و عضو ستاد هفت نفره انقلاب فرهنگی بود. اینک بخشی از اطلاعات و دیدگاههای وی در خصوص پشت پرده نهضت آزادی ونیروهای ملی - مذهبی و علت مخالفتش با نهضت و گروههای لیبرال و سایر موارد را مرور می کنیم:
کتاب نقد : جناب آقای فارسی، مبارزات نیم قرن اخیر علیه استبداد شاه و استعمار خارجی در ایران راشاید به لحاظی بشود از شهریور 20 تا 42 رو به تکامل دانست و در مهمترین مرحله، این مبارزات ارتقاءفاز یافت یعنی از سال 42 به بعد، ارتباطش با مردم و روحانیت و مرجعیت تشدید شد و وجه قهرآمیزمبارزه هم تقویت شد و جریانهای ملی گرا و لائیک و لیبرال مسلک تقریبا به گوشه ای خزیدند. یک مرحله ازتاریخ سیاسی این ملت هم 20 سال پس از انقلاب است تا رسیده ایم به این نسل که اکنون وارد دانشگاهها ودبیرستانها و حوزه ها شده اند و 20، 30 میلیون فرزندان ما با عمق متوسطی که در فرهنگ دینی و سطح اطلاعات و درک سیاسی و دینی دارند و بالاخره از این به بعد با همین فضا و با این بستر اجتماعی روبروخواهیم بود. خواستیم این نسل جدید ما که تازه وارد دانشگاهها شدند و خیلی حافظه تاریخی پیچیده ای هم ندارند و اغلب این بچه ها نمی دانند از سالهای 30 تا انقلاب چه گذشته و از 57 تا 60 در نزاع بین گروههای داخلی بر سر نوع حکومت، چه اتفاق افتاده که نهایتا با آن ترورها و انفجارها دیگر کار یکسره شده وجریانهای کمونیستی و جناح لیبرال و ملی گراهای افراطی بدست مردم، حذف شدند و پیروان خط امام سربلند بیرون آمدند. یک چنین حافظه متصل تاریخی را این بچه ها ندارند. بعنوان نمونه، الآن کسانی که تحت عنوان نیروهای ملی - مذهبی دوباره از بایگانی بیرون آورده شده اند، سابقه اینها چه بوده و خودشان اصلا چقدر منشاء اثر بوده اند و آیا آن ملیون و مذهبیون اصیل که در چهار و پنج دهه قبل در صحنه بودند آیاواقعا همین تیپ آدمها بودند و همین افکار را داشتند و اینها آیا وارثان همانها هستند یا اگر اختلاف دارند یاتغییراتی کردند در چه جهت بوده است؟... بحث را می خواهیم با همین تحلیل عمومی شروع بکنیم. درواقع شما خودتان از نسل اول مبارزاتی هستید که از آن دوران شروع شد و در دوره اول این مبارزات و هم در دوره دوم نقش داشتید، بدنیست تحلیل عمومی خودتان از سیر این قضایا را بشنویم و اینکه روندمبارزات مذهبی یعنی ایده اسلامی برای هدایت جامعه، طرح حکومت اسلامی، بعنوان یک گفتمانی غیر ازگفتمان مارکسیستی و غیر از گفتمان غرب گرایی و لیبرال، بعنوان یک گفتمان سوم، این در دوره های مبارزه،چه وقت و چگونه مطرح شد؟ و به خلوص واقعی رسید و چه کسانی از ابتدا مخالف با آن بودند و الآن هم مخالفت می کنند؟ بطور خاص از سال 42 به بعد که چهره شاخص امام، جریان اصیل دینی و مردمی انقلاب را رهبری و نمایندگی می کند و تاثیراتی هم در جریانات غیرمذهبی مبارزه، می گذارد. یعنی بعد از 15خرداد، جریانهای چپ، جریانهای ملی گرا و جریانهای غرب گرا در داخل کشور، وضع جدیدی نسبت به مبارزه و حوزه ها می گیرند. در این دو دوره به طور خاص، فکر اسلامی مبارزه و فکر تشکیل حکومت اسلامی که قبل از سال 42 ظاهرا خیلی وسیع و بطور جدی مطرح نبوده، طرح می شود. حکومت ملهم ازاسلام و با گرایشات اسلامی، حکومت عدل علی «ع »، گر چه بشکل مجمل بعد از شروع نهضت امام، جدی تراز پیش بعنوان یک شاخص اصولی مبارزاتی مطرح می شود.
البته این شعار که «شاه باید برود»، «سلطنت باید منحل شود» و «حکومت دینی تشکیل شود»،زمینه های فقهی اش از قبل وجود داشته اما امام، بعنوان ایده مبارزات معاصر، عینا و بطرز معطوف به عمل،طرح حکومت اسلامی می کند. من فکر می کنم که یک تفاوت دیگر هم در این دوره پیدا می شود، آنکه حرکتهای روشنفکرانه غیر مذهبی که دهه 20 و 30، یا منحل در حزب توده شرقگرا و یا جبهه ملی غربگرااست. مذهبی هایش مثلا آیت الله کاشانی است یا نواب و فدائیان اسلامند یا مثلا آیت الله بروجردی که حرکت صریح سیاسی را عملا ممکن نمی بیند و وارد نمی شود اما قدرت اجتماعی با پایگاه وسیع مردمی است که در قالبهای دینی می اندیشند. بعضی، دین ستیزی آشکاری دارند مثل حزب توده و بعضی صراحتاهویت غیردینی مثل جبهه ملی دارند. روشنفکرانی هم که احیانا گرایش های دینی دارند نمود اجتماعی بشکل جریان مستقل اجتماعی ندارند. اما بعد از دهه 40، روشنفکری دینی بصورت یک جریان صریح اجتماعی در ایران وارد صحنه می شود و جای روشنفکری غیردینی را می گیرد که مورد مرحوم دکترشریعتی، نمونه مهم آن است یعنی یک واقعیت اجتماعی می شوند، اینهم یک تفاوتی است که البته فکرمی کنم این تفاوت، عمدتا از ناحیه اینست که مذهب، اقتدار اجتماعی خودش را با آمدن امام و شکستن آن وضعیت دهه قبل نشان داد و این اقتدار مذهب ناگزیر حرکت های روشنفکری را متوجه مذهب کرد. وقتی روشنفکران هم روی به مذهب آوردند، یک نوع مذهب روشنفکرانه و مخلوط با پارادایم غیردینی شکل می گیرد. مثل کارهای دهه 40 و 50 که یک جریان اجتماعی برجسته می شود. قبلا حتی اگر کارهایی مثل کسروی یا شریعت سنگلجی را هم داریم، با صرف نظر از ماهیتشان، خودشان جریان ساز نیستند چون مذهب ستیزی دارند ولی روشنفکر مذهبی علیرغم مشکل عدم انسجام فکری، بالاخره چون می خواهد درخدمت مذهب، عمل کند، پایگاه اجتماعی پیدا می کند در حالی که قبل از 42 چنین بستری اصلا نبود. مثلامرحوم آل احمد می گوید که ما از خانه های دینی بیرون می آمدیم و در کتابهای کسروی (که متاسفانه در سال 78، همه آنها در کشور، تجدید چاپ شدند!!)، تمرین بی دینی می کردیم، اما بعد که می خواستیم کار اجتماعی بکنیم باید در حزب توده وارد می شدیم. یکی از دلایلی که میان قبل و بعد از سالهای 40 تفاوتهایی قائلندهمین است که دیگر روشنفکری دینی بصورت جریان اجتماعی درمی آید. من این مقدمه را عرض کردم، اماسؤالات خاصی از جنابعالی دارم. چون درسهای ولایت فقیه امام را جنابعالی با اذن ایشان، بصورت کتاب،تدوین کردید و در همان سالهای دهه پنجاه بشکل کتاب حکومت اسلامی در خارج کشور چاپ کردید و به ایران آمد و منشاء آثار مهمی در تفکر مبارزات اسلامی بود، سؤال بنده از سیر تحول فکر «حکومت اسلامی » در مبارزات نیم قرن اخیر ایران است. در این خصوص توضیح بفرمائید.
جلال الدین فارسی : بسم الله الرحمن الرحیم. فکر «حکومت اسلامی »، بطرز خام تر آن البته قبل از امام وسالهای 42 هم مطرح بود. سیر حضور وسیع تر روحانیت در صحنه مبارزه هم لزوما با سیر طرح اندیشه حکومت اسلامی یکی نبوده است. اگر بحث ما محدود به 50 ساله اخیر باشد یا کمی بیشتر، زمزمه حکومت اسلامی و حکومت مردمی و عادلانه دینی، در دوره معاصر قبلا هم مطرح بود. شاید کتاب تنبیه الامه مرحوم آیت الله نائینی که به امضاء دو مرجع بزرگ شیعه آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی هم رسیده بود وتوسط روشنفکران مسلمان، احیاء شد و در محافل مبارزاتی و سیاسی ایران با ترجمه و مقدمه مرحوم طالقانی، نشر شد، مؤثر بود و از جرقه های فکر حکومت اسلامی در محافل روشنفکری متاخر بود.
کارهای فقهائی مثل مرحوم نراقی یا مرحوم کاشف الغطاء و فقهاء بزرگ دیگر در عصر قاجار و صفویه وقبل تر از آن در باب حکومت اسلامی و اینکه آن فقهاء برای حکومت های استبدادی حاکم، هرگز هویت دینی قائل نبودند و نشان می داد که حاکمیت دینی را چیز دیگری می دانستند آنها در محافل علمی و حوزه ای اگرمطرح بودند، ولی ترجمه نشده و وارد محافل سیاسی روشنفکری نشده بودند یا خیلی محدود در حوزه های علمیه بود و خارج از آن بین ما شناخته نشده بود. آنچیزی که از حوزه علمیه نشر پیدا کرد و در محافل ما تاثیرسیاسی هم گذاشت، مثلا تنبیه الامه بود. آن فکر حکومت اسلامی که از دهه 30 وارد محافل سیاسی وروشنفکری ما شد این بود که از حوزه، بیرون آمد و وارد عرصه فرهنگ سازی سیاسی و روشنفکری شد. و الا درکتب فقهی یا کلامی البته نظریات بیشتر، قدیمی تر و شاید مهمتری وجود داشته است ولی آن وقتها بدست مانرسیده و مطرح نشد.
بحث ما اینست که این فکر چگونه نشر پیدا کرد؟ نقش ناشر، گاهی خیلی مهمتر از استنباط کننده وسازنده است. ما الآن در مقام تاریخ نگاری انقلاب یعنی نگارش تاریخ انقلاب هستیم و باید واقعیت تحول فرهنگی مردم را بررسی کنیم که تحول فرهنگی روحانیت هم جزء آن است. این تحول مردم و روحانیت خیلی مهم است، در این تحول فرهنگی، تفکر سیاسی مردم هم تغییر کرد.
برای اینکه بفهمیم یک انقلاب چرا رخ داد، کافی نیست عللی را پیدا کنیم و انقلاب را به آن علل نسبت بدهیم. باید اینرا هم جواب بدهیم که چرا قبل از آن اینکار نشد. اینکه مردم ناراضی بودند و بر آشفتند و این نظام را سرنگون کردند، درست، اما چرا قبلا سرنگون نکردند؟ اینجا به این واقعیت مهم می رسیم که در تاریخ انقلاب، مردم، دیگر آن مردم نبودند. الآن هم که این نسل تازه آمده و از انقلاب خبر ندارد و حافظه تاریخی ندارد اینهم درست، ولی هر تحولی که الآن رخ بدهد و هر انحرافی که بوجود بیاید، علتش فقط فقدان حافظه تاریخی نیست بلکه علت یا علل دیگری هم منضم شده و این پدیده را بوجود می آورد. مثلا یک علتش اینست که ما هنوز نتوانستیم فرهنگ و ادبیات انقلاب اسلامی را به نسل جدید منتقل کنیم. انتقالش هم از طرق خانواده، صدا و سیما، مطبوعات و نظام آموزشی کشور است. ما کاری کردیم که این نسل نه تنها حافظه ندارد،بلکه حافظه گمراه دارد. یعنی در این نحوه فرهنگسازی رسانه ای و نظام آموزشی، حافظه او بنحوی تغییر پیداکرده که اگر آموزش نمی دادیم بهتر بود.
بررسی کنید فکر سیاسی مردم ایران چگونه تحول پذیرفت و به حکومت اسلامی رسید و تثبیت شد و درسطح عموم گسترش پیدا کرد؟ این فکر، از راه اطلاع رسانی منتشر شد و تحول در مردم بوجود آمد. اما کل قضیه این نیست. اطلاع رسانی در مورد نظریه حکومت اسلامی، به تنهایی کافی نیست. چه شد که مردم باورکردند؟ چون ممکن است این اطلاع رسانی انجام شود اما عده زیادی باور نکنند. سیر اعتلای اعتقادی - اخلاقی مردم در اینجا فوق العاده نقش داشت. مردم بتدریج خواهان این شدند که بفهمند اسلام در باب حکومت وسیاست و نظام اجتماعی چه نظری دارد؟ پس ایندو پا به پای هم هستند. حالا می توانیم بفهمیم که چرا ازمدتها قبل این فکر در حوزه ها مطرح بود اما نشر نشد و اگر نشر شد مردم چرا نپذیرفتند؟ جریان پیچیده ایست که اگر ما بتوانیم از دقائق و جزئیاتش با ظرافت، تصویری درست بکنیم، در واقع، تاریخ تحول انقلاب فرهنگی است. ما نمی توانیم همه آن دقائق را ولو خود ما شاهد آن تحولات بودیم و همه هم و غم مان همان بوده و همیشه هم متوجه همین قضایا بودیم و اصلا شغل ما این بوده، باز هم نمیتوانیم همه اجزائش راتصور کنیم ولی میتوانیم خطوط اصلی این تصویر را روشن بکنیم. آنچه من به خاطر دارم یعنی آنچه در من اثر گذاشته ابتداء، حضور روحانیت در صحنه مبارزه بود. این حضور، جرقه فکر حکومت اسلامی را شعله ورمی کرد. اندیشه سیاسی اسلامی و حکومت اسلامی، ناگهان و خلق الساعة پیدا نشد و به صورت تفکر غالب دراین کشور در نیامد. قبل از نظریه حکومت اسلامی، چیز دیگری بود، آن اینکه اسلام، ستم سیاسی، ستم اقتصادی و استعمار را نمی پذیرد. اسلام، یک مکتب استعمار ستیز است. این اندیشه پیشتر از طرح حکومت اسلامی مطرح بود. یعنی ما اول این باور برایمان پیدا شد و این فکر را دریافتیم که اسلام، این وضعیت را که کفار بر مسلمین تسلط داشته باشند و مسلمانها ذلیل و مفلوک باشند، نمی پذیرد و مترقی ترین اندیشه اسلامی این بود که سلطه کفار را نباید پذیرفت و از میان خود مسلمین، اشخاص عاقل و با تقوا و مکتبی بایدحکومت بکنند. این فکر، حتی از اینکه باید امام جماعت هم عادل و آدم صالحی باشد، هم پیدا می شد. مثلا مامی خواستیم در خراسان، زمان مصدق، نماینده به مجلس هفدهم بفرستیم، گفتیم آقای شریعتی (استادمحمدتقی) را بفرستیم، آقا شیخ محمود حلبی را بفرستیم که اینها مترقی ترین افکار مبارزاتی دینی در مشهدآن دوره بودند و لذا بعدها هم نهضت مقاومت، مهمترین هسته و بزرگترین نیروهایش در مشهد بود که همسطح و گاه جلوتر از تهران بوده با آنکه آنجا پایتخت بود و تحصیلکرده ها بیشتر بودند. خوب پس منشاءاعتنای ما به نظریات سیاسی اسلام، این بوده است که در اسلام، جهاد هست و زیر بار ستم نباید رفت. در ایام محرم و عزاداریها با تبیین صحیح واقعه کربلا و قیام عاشورا این فکر را ما پذیرفتیم و بعد ناشر آن شدیم.
کتاب نقد : علاوه بر وجه سلبی و انقلابی اسلام و مبارزه با استعمار و استبداد، وجه ایجابی اسلام و این که پس از نفی این حاکمیتهای غیراسلامی، حاکمیت اسلامی چگونه اعمال شود، چقدر در مجامع مبارزاتی و روشنفکری اسلامی طرح بود؟
جلال الدین فارسی : اینکه به جای رژیم شاه، چه؟! بنحو دقیق و جزئی، مطرح نبود چون ما مطلقا باورنمی کردیم که در حیات خودمان چنین انقلاب عظیمی بوقوع بپیوندد. نه تنها من در سالهای 29، 32 و 34 و...فکر نمی کردم که ما به پیروزی برسیم، در تمام عمر خودم، حتی در بیروت هم که مشغول سازماندهی کارمسلحانه بودم، یعنی سالهای بین 49 تا 57، فکر نمی کردم که این رژیم سقوط بکند بلکه می گفتم که این مبارزه را ما باید انجام بدهیم تا نسلهای بعد به نتائجی تدریجی برسند. من هیچوقت فکر نمی کردم که به حکومت برسیم. هیچکس فکر نمی کرد. امام رحمة الله علیه هم به نقل از آقای عسگراولادی در آن اوائل مبارزه گفته بودند که ما همه باید آماده باشیم که کشته بشویم. این کار ممکن است صد سال طول بکشد. ایشان گفته بودند که استعمارگران برای صد سال بعد برنامه می ریزند و فکر می کنند، ماهم باید برای صد سال بعد فکربکنیم. و خیلی هم واقع بینانه تحلیل می کردند. امام با آن مواضع انقلابی شان، صفوف مبارزین و مخالفین رژیم را پاکسازی و تصفیه کردند که هر کس می خواهد در خط مبارزه باشد باید در خط فداکاری و ایثار وشهادت باشد. باید فکر کنید که چند نسل باید ما مبارزه کنیم تا بعد حکومت اسلامی برقرار شود. درست همان گونه که حضرت سیدالشهداء(ع) در شب عاشورا، تصفیه افراد کردند. یعنی مبارزه را از حالت لیبرالی وفانتزی و سازشکارانه و از حوزه شعارهای سطحی، خارج کردند. پس ما در این ابعاد، فکر می کردیم. انگاره ای ازحکومت اسلامی، آن مقدار که مردم را قانع کنیم که طرح حکومت اسلامی بهتر از حکومتی است که الآن هست، به اندازه کافی داشتیم. از حکومت مولا امیرالمومنین(ع) نمونه هایی دائما علما و وعاظ نقل می کردند وخوانده بودیم و همین کافی بود و الآن هم اگر عمل کنیم، برای همیشه کافی است چون خطوط اصلی حکومت اسلامی را بیان می کند. بیاد دارم که وقتی مثلا همان کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله مرحوم علامه نائینی که مرحوم آیت الله طالقانی بر آن مقدمه ای نوشتند به مشهد آمد، خیلی در ما تاثیر کرد. مرحوم استاد شریعتی -که خدمات زیادی کردند - البته در این مباحث خیلی عمیق نمی شدند یعنی سطح مباحثات در آن دوران، درحدود بالاتری هم نبود. مثلا بیاد دارم در جلسه ای این مسئله طرح شد که چطور از طرفی مجتهد باید فقطتابع رای و اجتهاد خودش باشد و برخلاف آن عمل نکند و از طرفی هم حاکم اسلامی باید مشورت کند؟! این دو حکم، چطور با هم قابل جمع است؟! مدتی در آن جلسه بحث ادامه داشت و خیلی هم روشن نشد. حدفکری آن دوران و آستانه درک اسلامی، تا این حد اجمالی بود. عرض کردم که فکر حکومت اسلامی، از قبل درحوزه ها بود ولی ورودش به محافل سیاسی و روشنفکری دینی دوره ما و به زبانی که تحصیلکرده های جدیدبپسندند و بفهمند، بتدریج صورت می گرفت. البته اصل فکر حکومت اسلامی را قبلا بعنوان مثال در روزنامه فدائیان اسلام و... هم می خواندیم. یا در شیراز مثلا پدر این آقا سیدمنیرالدین شیرازی به شکلی مطرح کرده بود. بیاد دارم همان سالهای 34، در جلسه ای هم طاهر احمدزاده در مشهد، در جلسه ای با حضور استادشریعتی، مسئله «ولایت » را طرح کرد و آن را به مسئله کومت سیاسی و حکومت اسلامی، مربوط دانست وانتقاد کرد که چرا از «ولایت »، تعبیرهای غیرسیاسی و غیرحکومتی و صرفا تاریخی می شود؟! بلکه ولایت،معنای امروزی و کاملا سیاسی هم دارد. البته نگاه او و دیگران هم تفصیلی نبود و بمقتضای همان دوران و درهمان حد ابتدائی بود.
کتاب نقد : شهید نواب صفوی هم رساله ای در باب حکومت اسلامی در همان دوران منتشر کرد که بعضی از جزئیات حکومت اسلامی و طرح وظائف آن را تشریح کرد.
جلال الدین فارسی : بله. ولی مخاطبان شهید نواب، قشر خاصی بودند. ادبیات آن شهید، خیلی انقلابی وصادقانه بود ولی با محافل ما، خیلی ارتباط برقرار نمی کرد یعنی جلب توجه ما را در آن روزگار نکرد. البته همه اینها رویهمرفته مؤثر بوده است. و این فکر، رفته رفته پخته تر و جدی تر می شد. وقتیکه مرحوم آیت الله کاشانی را دیدیم که یک مرجع، نهضت ملی کردن صنعت نفت را محکم تائید می کند و اینرا حمایتی از دکترمصدق می دانستیم، پی می بردیم که پس اسلام نمی گذارد منابع طبیعی یک ملت به غارت کفار و بیگانه برود.یعنی به این طریق، با انگیزه مذهبی، استعمارستیز شدیم، یا اگر استعمارستیز بودیم دیدیم که اسلام همین امر فطری را تائید می کند که انسان از مال و جان و حیثیت و ناموس خودش دفاع بکند. اینها باعث رسوخ اعتقاد به اسلام در محافل روشنفکری می شد و می دانستیم که پس هر چه غیر از این می گویند، اسلام نیست.در کانون نشر حقایق اسلامی ما منتظر بودیم که این کانون از مبارزه با مادیگری و توده ای ها و بهایی ها ووهابیت، اعتلایی پیدا بکند و آقای شریعتی کم کم به ما بگوید که یک قدم پیشتر برویم و لذا در نهضت مقاومت مشهد، فکر «ولایت دینی سیاسی » در همان سالهای 33 مطرح شد.
کتاب نقد : مرحوم آقای کاشانی هم از حکومت اسلامی صریحا حرفی نزدند؟
جلال الدین فارسی : نه ایشان، همان دولت مصدق را تایید می کرد و نهضت ملی را، که اهدافش هم معین و محدود بود. دولت مصدق هم بنا نداشت حتی شرب خمر را جلوگیری کند یا حتی فساد اداری را جلوگیری کند. مصدق رسما اعلام کرد که من این کارها را نمی کنم. اسلامیت مبارزه در آن زمان، همان حد ملی کردن نفت بود و آیت الله کاشانی هم همین نظر مصدق را قبول داشت چون مبارزه اسلامی در آن زمان، هنوز در حدفکر ملیت و نفت و استبدادستیزی بود. فکر حکومت اسلامی، فکر دست نیافتنی بود و هنوز نشناخته وبصورت پراکنده و اصلا غیرمدون بود. اصلا بحث حکومت اسلامی در آن دوره رائج نبوده که مصدق یا کاشانی بخواهد قبول کند یا رد کند. مرحوم نواب هم در ابعادی که امام بعدها طرح کردند، نمی اندیشید. البته غیرت وایمان بالائی داشت. در بازار بزرگ که راه می رفت یا از محل سکونتش به مهدیه یا جای دیگری که می رفت بامشت گره کرده، می گفت: اجرای احکام نورانی اسلام. همین، علیه شاه بود. اما راه حکومت اسلامی را اغلب مبارزان نمی دانستند. چرا نمی دانستند؟ برای اینکه هنوز اقتضاء آن مرحله را نمی کرد که راههایی را تفصیلابیاندیشند و فکر کنند. یعنی اصلا تغییر حکومت، ممکن نبود تا کسی بیاید حرفی بزند و فکری بکند.
حتی امام هم آن اوائل که اجراء نظریه حکومت اسلامی را ممکن نمی دید، تسامحا مراتب پائین تر اجراءاحکام را می خواست و می فرمود که شاه باید به رای فقها عمل کند. ملاحظه می فرمایید؟ اینکه نظریه اسلامی و نظر نهائی امام نبود بلکه «نظریه اسلامی ممکن » در همان شرایط بود، چون نظریه حکومت اسلامی، اصلاشاه ندارد و رهبرش فقیه عادل است. امام در نجف سالها بعد، بحث حکومت اسلامی را بنحو جدی مطرح کرد.در سالهای قبل اگر در محافل دینی و روشنفکری هم بحثی می شد، در حد یک پیشنهاد صریح انقلابی نبود.مثلا وقتی گفته شد که ولایت را به شکلی حکومتی و سیاسی باید مطرح کنیم، خود قائل هم از عهده اش برنمی آمد که توضیح بدهد. فقط طرح مسئله می کرد، حد علمی اش این نبود. یعنی سطح فکر مذهبی سیاسی در کل کشور، بالا نبود و تازه داشت احیاء می شد. همین ایده نه شرقی نه غربی را ما روشنفکران قبول داشتیم.می گفتیم ما هم کمونیزم را رد می کنیم و هم سرمایه داری غربی را رد می کنیم. علاوه بر تنبیه الامه و تنزیه المله، یکی دو کتاب دیگر هم در همان دوران مثل «امام علی صوت العدالة الانسانیه » از جرج جرداق مسیحی لبنانی و «وعاظ السلاطین » از علی الوردی، یک نویسنده چپ اهل نجف یا کاظمین به ایران آمد. ما با مسجدهدایت تهران هم دائما در ارتباط بودیم. دانشجویانی مثل عربزاده یا مهندس محمود احمدزاده وزیر اقتصادآغاز انقلاب که الآن هم در مشهد است و آدم متدین و حزب اللهی است، اینها کتابهائی جدید را بمحض آنکه چاپ می شد به مشهد می رساندند. کتاب آیت الله نائینی را ما کلاس تشکیل دادیم و در حوزه نهضت مقاومت در مشهد تدریس می کردیم. نهضت مقاومت ملی، یک حوزه بازاری ها داشت که بعد لو رفت. ما تحت این عنوان که روضه می خوانیم یا حدیث می گوییم، کار می کردیم. اعضای اصلی کمیته خراسان در نهضت مقاومت،در همین جلسه بازاریها بودند. آقای شریعتی هم شرکت و راهنمایی می کردند. حدودا 20 - 15 نفری بودند.در یک حوزه هم اداری ها را داشتیم، کارمندان پست و تلگراف بودند، فرهنگی ها بودند. در همان دوران، من کتاب «طبایع الاستبداد» عبدالرحمن کواکبی را ترجمه کردم و در همین جلسات توضیح می دادم. حاج آقای امیرپور و دکتر شیبانی هم در این جلسات بودند. وقتیکه حمله سه جانبه به مصر صورت گرفت، آقای دکترعباس شیبانی در دانشگاه تهران یک سخنرانی در حمایت از مردم مصر و علیه اسرائیل و غرب کرد که ایشان راهم تبعید به مشهد کردند و در مشهد در آن جلسه می آمد. بعد کتابی بنام «مواطنون لارعایا»، از خالدمحمدخالد را ترجمه کردم. کتابهایی ترجمه کردم که آن زمان نمی شد چاپ کرد و آن ترجمه های من از بین رفت. کتاب دیگر هم که ترجمه کردم «نظام الحکم و الادارة فی الاسلام » از محمدمهدی شمس الدین، رئیس کنونی مجلس شیعیان لبنان بود. ولی مطمئن ترین استفاده را ما و شریعتی پدر و دکتر علی شریعتی ودیگران، از رساله آیت الله نائینی می کردیم که فقیه و مجتهد شیعی بزرگی بود.
بعدها قرار شد جلسات پربارتر شود. گاهی کسانی مثل آقای مهدی حکیمی و... هم مقالاتی می خواندند.من هم آن زمان دیپلمه بودم. به من پیشنهاد شد که جلساتی را اداره و ارائه مطلب کنم، من خیلی مطلب آماده داشتم و همین کتاب «نهضتهای انبیاء» را که آن زمان به این نام نبود، تحت عنوان «مسئله کلیسا» طرح کردم. غالب کتابهای مارکسیست هارا خوانده بودم. اینقدر کتاب داشتم که اغلب کمونیستها شاید در خودتهران هم نداشتند. بعد از کودتای 28 مرداد تمام این کتابها را قاچاقی می خریدم و می خواندم. شبانه روز هم کارم همین بود. البته تحت تاثیر تحولاتی که در روسیه و در غرب صورت گرفته بود، به این باور رسیده بودم که پیام ادیان الهی توسط گروهی از متولیان دین ضایع می شود و پیامبر خاتم آمده است برای اینکه آن ادیان الهی تحریف شده را احیاء کند.
کتابهای ماکسیم گورکی را خوانده بودم: «خرده بورژواها» و... که در آنها نقد تندی به کشیشها کرده بود. بعدهم کتاب مقدس و عهدین را بدست آوردم و دیدم که بعضی مطالبش همان مطالبی است که ما در حدیث و درآیات قرآن داریم و الهی است، یعنی در همان مایه هاست ولی بعضی از قسمتهایش هم در خدمت پادشاهان است و بدعت و تحریف و جعل است. به این فکر رسیدم که شبیه همین وضع را بر سر اسلام در آورده اند.دوباره باید به اسلام اصلی برگردیم. منتها آنها نمی توانند با بازگشت به انجیل و کتب مقدسی که دارند آن وضع را برای خودشان تضمین کنند ولی ما میتوانیم. چون قرآن و سنت اصیل را هم داریم.
در جلسه بعد که آقای شریعتی و مرحوم علی شریعتی هم بودند این بحث را طرح کردم. علی شریعتی،یکی دو سال از من بزرگتر بود و قبلا با هم همکلاس بودیم، دانشسرای مقدماتی را تمام کرده بود. او هم درجلسه ای در سالن کانون بحثهائی می کرد که کتابی بنام «تکامل فلسفه » و «مکتب واسطه » شد. البته مکتب واسطه را از مقالاتی شاید از مهندس سیدجلال الدین آشتیانی یا کس دیگری که الآن یادم نیست، اقتباس کردو یا از مجله گنج شایگان الهام گرفت. من به مرحوم دکتر شریعتی آنزمان انتقاد داشتم که چرا بحث غیرسیاسی مطرح کردید؟ آن هم البته جواب قانع کننده ای به من داد. خوشبختانه همان اوایل سال 33 با آقا شیخ عبدالله نورانی آشنا شدم. ایشان در یافتن کتابهای لازم و بعضی از احادیث و روایات، خیلی موثر بود. من همه روایاتی را که راجع به انبیاء بود مطالعه کردم. کتاب مقدس را هم داشتم و بعضی مطالب را که متوجه نمی شدم ازکلیسای پروتستان های وابسته به بیمارستان آمریکایی در مشهد می پرسیدم. تتبع خوبی روی پیامبران کردم، تاریخ آلبرماله و... را هم خواندم و بالاخره رساله «نهضتهای پیامبران » را برای این که بعدها بتوانیم چاپ کنیم، به این صورت در آوردم. بعد روی انقلابهای مختلف مطالعه کردم و اینها را در این جلسات نهضت مقاومت ملی، گزارش می دادم. در مورد انقلاب فرانسه هر چه کتاب در زبان فارسی بود، داشتم. بعدهم کتابهای «قصة الحضاره » یا تاریخ تمدن ویل دورانت را که پابه پای چاپ انگلیسی اش در مصر چاپ می شد، از تهران می خریدم، و این هم از منابع خوبی بود مخصوصا برای تیپ دانشجو و فرهنگی تحصیلکرده خیلی موثر بود. ملاحظه بفرمایید که حکومت اسلامی، بعد از طی چه مراحلی در میان ما مطرح شده، یعنی ما نهضتهای پیامبران را بنام مکتب انبیاء می فهمیدیم و جلو آمدیم تا به نظریه حکومت اسلامی معاصر رسیدیم. «تکامل مبارزه ملی » را من قبل از نهضت امام خمینی نوشتم. در جنگهای چریکی خیلی مطالعه کرده بودم. تمام آثاربرجسته چریکی مارکسیست ها را مطالعه کرده بودم. آن کتاب دالس بنام «جنگ یا صلح » را هم که به زبان عربی بود «حرب ام سلام؟» خواندم. این را که مبارزه دو ابر قدرت را چگونه می شود به نتیجه رساند، تحلیل این که این دو ابر قدرت در درگیری چگونه می توانند بر یکدیگر پیروز بشوند و هم در طول تاریخ، یک ملت چه کیفیتی باید به نوع مبارزه خودش بدهد تا بتواند بر دشمن غلبه بکند و مسئله همگانی شدن و همه جایی شدن مبارزه را بررسی می کردم. مسئله جهاد رابا استفاده از آیات قرآن و احادیث کاوش و بررسی کردم. گاهی هم مقالاتی را در مجله مکتب تشیع که در قم توسط آقای هاشمی رفسنجانی منتشر می شد، چاپ کردم که بعد چاپ مخفی شد. آثارخوب داخلی هم کم کم تولید می شد مثلا بعدها در سال مثلا 44 کتاب فوق العاده ای که در فکر دکتر شریعتی هم مخصوصا خیلی تاثیر گذاشت و از آن استفاده کرد و در من هم خیلی تاثیر گذاشت، کتاب استاد محمدرضاحکیمی بنام «سرود جهشها» بود که پیش از انتشارش بدست دکتر شریعتی رسید. در سفر ما قبل آخر دکترشریعتی از پاریس به تهران، آقای حکیمی از علی خواست که مقدمه ای بر کتاب بنویسند. دکتر این کار را کردولی خودش هم خیلی تحت تاثیر این کتاب قرار گرفت و از آن اقتباساتی کرد. این کتاب و افکار استادمحمدرضا حکیمی از مایه های بزرگ فکری دکتر شریعتی است و گاهی اصلا عین همان عبارات را بکار برده یااز آنجا گرفته و تکمیلش کرده است. مثلا روضه شب عاشورا، یعنی «حسین، وارث آدم » را از آن روضه که آقای حکیمی برای شب تاسوعا نوشتند، استفاده کرد. بحث انتظار، مذهب اعتراض را از «فجر ساحل »، حجة الاسلام محمد حکیمی الهام گرفت البته خود علی، ابداعات و تعابیر خلاق بسیار زیادی هم داشت. پس باید به دقت بررسی کرد که در دهه های اخیر مفهوم حکومت اسلامی جدید، چطور دوباره احیاء شد؟! مسئله نبوت درپاسخ به چه مسائلی و چطور احیاء شد؟! و...؟! چه کسانی ذهنشان بامسائل جاری و مشکلات اجتماعی درگیربود؟ ملاحظه بفرمایید که امام چه موقع این بحث را مطرح کرد؟ عده ای تلقین می کنند که اسلام سیاسی وحکومتی، اختراع شخصی امام رحمة الله علیه بود یعنی مسئله، بی پشتوانه و فردی است. در حالی که تز«حکومت اسلامی » امام، پاسخ محکم و قاطعی به آن پرسشی بود که از مدتها قبل به دلائل قرآنی و دینی وسیاسی در محافل مبارزاتی مطرح بود. امام از خودش، چیزی جعل نکرد. گر چه طرح حکومت اسلامی معاصرتا حد بسیار زیادی مدیون ایشان است و بخصوص در اجراء و اقدام برای آن و احیاء و ابداع بسیاری مسائل،انحصارا کار ایشان بود و در وجه ایجابی حکومت اسلامی هم کارهای بزرگ ایشان، فصل جدیدی بود.
امام اندیشه های اختصاصی مهمی دارند اما بسیاری از آنچه هم که امام، احیاء کردند، بذرهایش قبلا وجودداشت. طرح حکومت اسلامی و احیاء دین، در جامعه شیعی، بسیار ریشه دار است و با امام، شروع نشده تا باامام به پایان برسد. یا مثلا ابداعاتی رامرحوم مطهری کرد، ابداعاتی را دکتر شریعتی کرد خیلی ها زحمت کشیدند. خیلی کارها شد. من هم کارهائی کردم. البته شعاع کار دکتر شریعتی از من بیشتر بود. اینکه بتواند دردانشگاهها، یک لشگر دانشجوئی مسلمان انقلابی را بسیج کند و همه را به خدمت جبهه اسلامی امام بیاوردخدمت بزرگی بود. چون اسلامی که شریعتی تبیین کرده بود و بچه هائی که او بسیج کرد، مرجع آنها کسی غیراز امام نمی توانست باشد. خلاصه کار زیادی ضمن دهه ها شد تا نیروهائی برای انقلاب امام ساخته شدند. امام،آثار مطهری و دکتر شریعتی و حکیمی و بقیه مؤثرین، همه را می دیدند و آنچه را تشخیص می دادند که درست است، تائید و حتی نشر می کردند چون در مقام پرچمدار مبارزه ضداستبدادی، ضدسلطنتی وضدامپریالیستی بودند. ایده های اختصاصی هم امام خودش از اسلام، استخراج و احیاء کرده و مردم بخاطرمقام شامخی که امام داشت و تقوایی که داشت و استکبار ستیزی و خلوصی که در او تشخیص می دادند آن فرهنگ را اعم از ابداعی و غیرابداعی پذیرفتند. بعنوان مثال مفهوم توحید سیاسی و اینکه طاغوت چیست وحق حاکمیت از آن کیست، از مدتها قبل، طرح و احیاء و نشر می شد.
مهندسین اسلامی، دکترهای اسلامی در جلساتی که مثلا آقای طالقانی داشتند و به یک شکل دیگر وموثرتری، مرحوم مطهری داشتند کم کم توجیه شده بودند. نبوت بعنوان یک جهانبینی اسلامی که حکومت وسیاست از آن بیرون آید قبلا طرح و نشر شد. یا مثلا کاری که آقای محمدرضا حکیمی می کرد، اینها خیلی مؤثر بود و بتدریج افقهای فکری دینی معاصر فراهم می آمد. من آقای حکیمی را آن موقع که علامه امینی به مشهد مشرف شده و سخنرانی داشتند، شاید در مدرسه نواب دیدم. نوشته او در من اثر گذاشت، در دکتر علی شریعتی هم مؤثر بود. آقای طالقانی هم فکر دینی خوبی ناظر به مشکلات اجتماعی و سیاسی داشتند ومؤثر بودند.
آقای مهندس بازرگان البته آن اوائل، مطالعات اسلامی نداشت. حتی وقتیکه اشاراتی به حکومت اسلامی در جلسه ای در مشهد کرد، اشراف به قضیه نداشت بدلیل اینکه اصلا حدود یکسال قبل از آن، تازه وارد عرصه سیاست و مبارزه شده بودند. یعنی تا آن زمان ایشان معتقد بودند که نباید مبارزه کرد. تا کودتای 28 مرداد،ایشان یک رجل سیاسی بمعنای واقعی نبود، حتی وقتی از طرف دکتر مصدق، ایشان هم بعنوان یکی از اعضاءهیات خلع ید به خوزستان رفت، آن زمان هم خیلی معتقد به دخالت در سیاست نبود و از باب اینکه در یک کار فنی به وجودش نیاز هست، انجام داد، نه در وجه سیاسی نهضت ملی و بعنوان یک اقدام حاد سیاسی.
ولی پس از کودتا او هم احساس کرد که تا حالا اشتباه می کرده و مسلمان متدین چاره ای جز این ندارد که عمیقا و بی تعارف، موضع بگیرد و سیاسی بشود. یعنی آغاز حضور سیاسی او پس از کودتای 28 مرداد است. تاقبل از آن، در فکر ایشان خیلی سیاست دینی، مطرح نبود و حتی نوعی جدائی دین از سیاست هم تحت تاثیرفضای لائیک در ذهنش بود. ایشان جزء دانشجویانی بود که رضاخان به اروپا فرستاد. مهندس بازرگان وقتی ازپاریس برگشت، یک آدم اروپا دیده متدینی بوده مثل این انجمن حجتیه ای ها که در آن زمان مفهوم جهاد ضداستبدادی و ضد استعمای در ذهنش اصلا نبود. پس از 28 مرداد کم کم به این مسیر افتاد و شاید هدایت های آقای طالقانی باعث شد که مهندس، سیاسی شود. آقای طالقانی، فکر جدائی دین از سیاست را در بازرگان،تضعیف کرد و ایشان را به صحنه کشاند.
کتاب نقد : یعنی اینکه در آخر عمر، مهندس بازرگان دوباره آن تفکیک کذائی دین از حکومت را طرح کرد، نوعی عودت به دوران گذشته اش بود؟!
جلال الدین فارسی : بله، همان حرف قبلش را البته اینبار با انگیزه سیاسی و به علل دیگری زد. ایشان به این نظر هم که اسلام، یک معرفت سیاسی و اجتماعی کامل دارد که راهنمای بشر و بهتر از آموزه های بشری است، فقط در یک دوران محدودی وفادار بود. همان بازداشت اولیه سران نهضت آزادی و برخورد حکومت باآنها در سال 41 ایشان را متزلزل کرد یعنی وقتی ایشان از زندان آزاد شدند، دیگر هیچ از این حرفها نزدند ومدتها سیاست را بوسید و کنار گذاشت. چند سال که گذشت و دوباره فضای باز سالهای 56 پیش آمد، نوعی فعالیت سیاسی خفیف را از موضع مبارزه آزادیخواهانه و تعدیل سلطنت مشروطه و بازگرداندنش به حکومتی مطابق قانون اساسی مشروطه سلطنتی دوباره پی گرفت و در پاریس با امام ملاقات کرد و دید که باید تبعیت کند، چون جریان عظیمی است که همه را مثل خسی می برد. بعد چون آقای مطهری که نظرش نزد امام رحمة الله علیه نافذ بود و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگرانی به مهندس بازرگان مثلا نظر خوشی داشتند آنهابه امام توصیه کردند که بازرگان، نخست وزیر شود و امام ایشان را نصب و به مردم، معرفی کردند و بعدها هم فرمودند که موافق نبودم ولی نظر خودم را اعمال نکردم.
کتاب نقد : قبل از آنکه بحث مهندس بازرگان و نهضت آزادی و جبهه ملی را شروع کنیم می خواستم راجع به کتاب ولایت فقیه امام و نقشی که شما در تبویب آن داشتید بپرسم.
جلال الدین فارسی : قبلا آن درسها را جدا جدا من با مرحوم شهید اسدالله لاجوردی پخش می کردیم.وقتی برای امورات جنگ مسلحانه رفتم به بیروت، نزدیک یکماه یا بیست روز بعد، به نجف به محضر امام رفتم. امام اجازه دادند که این درسها را من بصورت کتاب درآورم. این درسها را از حالت شفاهی، بصورت یک کتاب درآوردم و امام این تقریرات را پس از حذف مکررات و ویراستاری بنده، ملاحظه فرمودند و امضاء کردند.آقای دعایی هم در جریان بود. پاییز 49 من در بیروت کار کتاب را تمام کردم و خدمت ایشان فرستادم. ایشان یکی دو جا را اصلاح کردند و دعای آخرش را هم اضافه کردند. چندین بار هم پول برای ما فرستادند و بارهاتجدید چاپ کردیم. شهید محمد منتظری هم اینرا بصورت کتاب جیبی چاپ می کرد که بتواند از طریق پاکستان و افغانستان وارد ایران بکند.
کتاب نقد : بعضی ادعا کرده اند که اندیشه امام در درسهای ولایت فقیه، غیر از اندیشه امام در سال 57بوده است و مثلا در سال 57، ایشان پیش نویس قانون اساسی بدون «ولایت فقیه » را هم قبول داشته اند.
جلال الدین فارسی : اینها دروغ است که امام موافق با «ولایت فقیه » در قانون اساسی نبوده است. اصلا درآن جلسه اول ملاقات مجلس خبرگان، نمایندگان از امام پرسیدند که شما آیا این پیشنویس را قبول دارید؟کجاهایش را قبول دارید و کجاهایش را قبول ندارید که ما اصلاح کنیم؟ ایشان گفتند شما تمامش را موردبحث قرار بدهید.
امام بهیچوجه آن پیشنویس را بعنوان نظریه حکومت اسلامی، امضاء و تایید نکرده اند. هیچکدامش راتایید نکردند. الآن صورت مذاکرات و فیلمهایش هست.اینکه کسی نوشت که طرح ولایت فقیه را در قانون اساسی، دکتر آیت و... ابتکار کردند، اصلا چنین چیزی نیست و اینها دروغ می گویند. بحث ولایت فقیه وحکومت اسلامی اقلا از دهه 40 مطرح بوده و براساس همان هم انقلاب شد، آنوقت، ورود آن در قانون اساسی را بطور اتفاقی و توسط یکی دو نفر و برخلاف نظر امام دانستن، واقعا خیلی عجیب است. اینان زیاد دروغ می گویند. ما نباید حرفهای اینها را جواب بدهیم. اگر بخواهیم دروغهای این روزنامه ها را جواب بدهیم، همان خواسته آنهاست. می بینید که الآن این جریان سازه های ژورنالیست، جریانی درست کردند که ما به جای اینکه به آمریکا و اسرائیل بپردازیم و اسلام را در جهان بگسترانیم، الآن آنها آمده اند و در خانه ما دعوا راه انداخته اند.ما باید طرز برخورد با اینها را بیاموزیم. نباید منفعل باشیم و دنبال بعضی روزنامه های کذائی بدویم و افترائات و دروغهایشان را جواب بدهیم. شما ملاحظه بکنید که این گروه مطبوعات زنجیره ای، به اقرار خودشان می گویند که ما باید ناظر بر شورای نگهبان و بر مجلس باشیم. ناظر بر همه، ناظر بر مردم، ناظر بر گروهها، ناظربر رهبر و... در حالی که مقام نظارت را کسی باید داشته باشد که صلاحیت علمی و عملی دارد، باید عادل باشد،متقی باشد، اسلام شناس باشد و اینهمه شرط بزرگ برایش داریم که از بین همه علماء، سرآمدشان را مثلابرای ولایت و نظارت عالیه، انتخاب می کنیم. اینها به نظارت و ولایت فقیه، اشکال می کنند آنوقت خودشان که نه سواد دارند، نه اسلام را می شناسند،نه انقلاب را اصلا می دانند چیست، نه پایه های تئوریک نظام جمهوری اسلامی را می دانند، نظارت اعلی بر همه و بر رهبری می خواهند بکنند. اگر یکی از اینها توانست اصل اول، دوم و سوم قانون اساسی را به روش علمی، در حضور مردم تفسیر کند، به این اجازه بدهند که مدیر مسئول روزنامه یا مفسر سیاسی بشود. کسی که می خواهد راجع به نظام اسلامی صحبت کند و راجع به مقررات امت اسلامی وموضع ملت مسلمان ایران در برابر آمریکا و... اظهار نظر کند که چگونه مبازره کنیم یا صلح کنیم یا گفتگو کنیم،باید درک دینی و سیاسی داشته باشد. اینها در این حد نیستند. بحث ما با اینها بحثی است که افلاطون باحکام زمان خودش داشته است و الآن هم تازگی دارد یعنی کسیکه دانش کاری را ندارد، حق اظهار نظر ومدیریت در آن کار را هم ندارد. اینکه «چه کسی باید حکومت یا نظارت کند»؟ خیلی مهم است. اینها می گویندکه ما بدون هیچ صلاحیت علمی و عملی، می خواهیم بر حاکمان هم حکومت کنیم و به اسم نظارت، تحریک به شورش می کنند. این کار را می خواهند بکنند و الا نظارت نمی خواهند بکنند چون دانش اش را ندارند. مداخله می کنند و حکم صادر می کنند و در واقع قضاوت می کنند. این نظارت نیست، مخالفت و جوسازی و دروغ پراکنی است. اینها کارشان به جایی رسیده که به جای اینکه در چارچوب نظام و اصول قانون اساسی و اصول پذیرفته شده در همه عالم متمدن و عالم عقلا حرف بزنند، آنها را هم نقض صریح می کنند و الآن قانون اساسی را هم به مبارزه می طلبند که مثلا می خواهیم رفراندوم کنیم. شما در کجا دیده اید که یکی بگوید که اگر یک مختلس را گرفتند، اینرا به رفراندم و همه پرسی بگذاریم که مجازات بکنند یا نه؟ مگر سایر ملتها در هرثانیه ای یک همه پرسی مقرر می کنند؟ و چرا فقط آنجا که منافع مادی باندهای خاصی مطرح است، به همه پرسی بگذارید؟ تبعیض چرا؟! اصلا تک تک پرونده های دادگستری را هم بیائیم به همه پرسی بگذاریم!! به رای افراد و به عدد می گذاریم!! هیچ جای دنیا اینطور نیست. الآن منتقدین نظام دموکراسی غربی،دانشمندان، روانشناسان، علمای اجتماع، همه نقد دارند و می گویند صرف عدد، ملاک حقانیت نیست و صحت نمی آورد. یک نفر ممکن است حکومتش مشروع باشد و از طرفی خیلی ها ممکن است جمع بشوند و چون مصالح و منافع خودشان در خطر است، نظر خطا بدهند. صحیح ترین افکار و نظریات را همیشه یک نفر بیان کرده و بعد توده ها دنبالش راه می افتند. این عوام فریبی های اینان تحت عنوان دمکراسی و مردم گرائی برای نفی رهبری صالح و برای گسترش حکومتهای فاسد و رهبری های ناصالح از طریق تبلیغات و شانتاژ صورت می گیرد. با اینها نباید در این قضایا درگیر بشویم. به جامعه باید آموزش داد. این روزنامه نگاران باید آموزش ببینند تا خودشان در برابر القائات دشمن مجهز شوند.
کتاب نقد : در عین حال، برای اینکه کم کم وارد سیر سیاسی فکری در محافلی که اصطلاحا روشنفکری مذهبی نامیده می شدند، بشویم می خواهم پاسخ شما را به این شبهه بدانیم که آیا فکر حکومت اسلامی،انفعال در برابر مارکسیست ها بود که از حکومت مارکسیستی بحث می کردند؟! چون ادعا می شود که اسلام،ایده خاص حکومتی نداشته مگر در حد اصل کلی مبارزه با ظلم و اجراء عدالت، ولی چون مارکسیست هاراجع به حکومت مارکسیستی و دکترین خودشان جزوه و کتاب می دادند، نظریه پردازان و نویسندگان مسلمان تحت تاثیر آنها گفتند که اسلام هم حکومت دارد و گرته برداری از مارکسیزم و ازلیبرالیزم کردند و وارد اسلام کرده اند!! این مطالب را اخیرا هم نوشته اند، ارزیابی شما در این خصوص چیست؟
جلال الدین فارسی : ممکن است کسانی هم اینکارها را کرده باشند ولی کسی که اصولا بگوید اسلام،طرحی برای جامعه و حکومت نداشته است، اسلام را نمی شناسد و یا قبول ندارد. این حرفها هم تازه نیست.قبل از ما هم مطرح بود و خود رژیم شاه، همین را می گفت. انگلیسها و آمریکا اصلا همین را ترویج می کردند.ما باید تاریخ تحول اندیشه سیاسی را مطرح کنیم. اینها که حالا این حرفها را می زنند، خودشان هم می دانندکه خلاف اسلام می گویند. این گروهها، نهضت آزادی و جریهانهای لیبرال و غربگرا، از سر کینه و تعصباتی این تبلیغ ها را می کنند. اینها افتاده اند در دنده لجبازی، چون دیگر مناصب حکومتی ندارند، کینه دارند. این نیروهای ملی - مذهبی فعلی، اغلبشان قلابی اند و اصلا در مبارزات ملی - مذهبی در آن دهه های 20 تا 40 درصحنه نبودند و چند نفرشان هم که بودند، غالبا سازش کردند و تسلیم شاه شدند. اینها را من بزرگشان کرده ام و از نزدیک می شناسم. اغلب اینان، به دروغ خودشان را به عنوان ملی - مذهبی چسبانده اند. اکثرشان بعد ازانقلاب، مبارز شده اند. نهضت آزادی هم سالها قبل از انقلاب مرده بود. و این آقایان حالا به این جنازه پیوسته اند چون خودشان آدمهای بدسابقه هستند. نهضت آزادی، تار و پودش را در قبل از انقلاب من می شناسم و خودم خواستم پس از بازداشت سران اش، آن را احیاء کنم و زنده نگهدارم ولی قابل احیاء نبود و الاچه کسی می تواند منکر وجود و ضرورت احکام اجتماعی، مدنی، اقتصادی و سیاسی اسلام بشود؟! این اصل که نمیتوان تصدی امور مسلمین را به غیر انسان متقی عادل و درستکار و صالح و امین سپرد، یک اصل اسلامی است و ریشه در قرآن دارد. اینکه حکومت باید تابع احکام اسلام باشد و اینکه چه کسی مجری احکام اسلام می شود؟ آیا اینها از مارکسیزم یا لیبرالیزم، وارد اسلام شد؟! یک مسلمان، اصلا نمی تواند اندیشه سیاسی غیراز این داشته باشد که فقط آدم های صالح امین کاردان، «القوی الامین »، باید عهده دار امور بشوند.. آیا آنهمه آیه و حدیث، اقتباس از مارکسیزم و دموکراسی بوده است؟!
البته مسلمانانی بودند که تحت تاثیر مارکسیزم یا سرمایه داری فکر می کردند. بله ما داشتیم. مثلا همان اوائل، در کنار ما که در کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد با استاد شریعتی بودیم، همین جمعیت مرحوم دکتر سامی، مرحوم محمد نخشب و سوسیالیستهای خداپرست از حزب ایران انشعاب کردند، بخاطر اینکه گفتند حزب ایرانیها از اسلام اطلاع ندارند. مذهبی هایشان، نامه امیرالمومنین به مالک اشتر را در جلسات حوزه های حزب مردم ایران می خواندند. آنها می گفتند سوسیالیزم واقعی، در سوره «همزه » است نه درکمونیزم. می گفتند که اصلا سوسیالیزم ریشه در قرآن دارد، نه اینکه مارکسیستی باشد بلکه سوسیالیزم پیش از مارکسیسم وجود داشته است. نهج البلاغه هم می خواندند ولی ما حتی این را هم می گفتیم که التقاط است. باآنکه آنها گرایش اسلامی داشتند ولی ما همین مقدار اختلاط را هم نمی پذیرفتیم. آنها در زمان دکتر مصدق،محصول واکنش جوانان مذهبی داخل حزب ایران بودند که هم با غرب و انگلیس و هم باکمونیستها مخالف بودند. چهل تا مهندس، این حزب - حزب ایران - را تشکیل داده بودند. جوانهای متدین بصورت واکنش،انشعاب کردند که حتی مصدق به اینها رسمیت نداد بخاطر اینکه بعضی از وزرائش و اعضاء فراکسیون نهضت ملی از حزب ایران بودند. برای اینکه آنها ناراضی نشوند مصدق به اینها - یعنی جمعیت مردم ایران - هم اجازه حزب نداد. بعد هم سازمان دیگری درست کردند بنام جاما. پس حکومت اسلامی، فقط واکنش روحانیون و یاجعل آنها نبود. واکنش جوانهای تحصیلکرده مذهبی، مثل دکتر کاظم سامی و دکتر عباس تجدد هم بود که بامن در مشهد، همکلاس و رفیق بودند و دکتر شریعتی هم در مشهد مدتی با همینها بود. سرایدارپور - که اینک لقب دکتر ابتکار دارد - هم بود که همین عهد نامه مالک اشتر را در جلساتشان می خواند. پس این واکنش درهمه جا بود منتهی عده ای به روش غلط وعده ای به شیوه صحیح، به پرسش های دوران، پاسخ اسلامی می دادند که بعد هم در نهضت مقاومت، آن بخشی که مذهبی بودند، حکومت اسلامی را می خواستند. مثلاآیت الله حاج سیدرضا زنجانی، یک روحانی بزرگ و آیت الله که در راس نهضت مقاومت ملی بود و مهندس بازرگان، یکی از تابعین و کارگزار سیاسی ایشان بود و یا آقای طالقانی که از سران نهضت مقاومت بود و امثال مابه اعتماد آقای طالقانی وارد نهضت مقاومت ملی شدیم (نه حتی به اعتماد مرحوم حاج سیدرضا زنجانی).خوب آقای طالقانی، واقعا ضد سلطنت و طرفدار حکومت اسلامی بودند.
کتاب نقد : بازرگان مگر معتقد به نفی سلطنت نبود؟
جلال الدین فارسی : حتی ایشان هم میدانست که سلطنت، غیراسلامی است اما به لحاظ اینکه فکرمی کرد که حذف سلطنت، شدنی نیست، به اصلاحات گام بگام در چارچوب سلطنت و با اجازه شاه، فکرمی کرد. وقتی سیر نشر و اعتقاد به نظریه اسلامی درباره حکومت را تعقیب کنیم اصلا امثال مرحوم بازرگان هم جای مهمی ندارند، البته زحمات او هم در حد خودش محترم بود. نهضت آزادی آمد گفت که ما باید حزبی اسلامی تشکیل بدهیم. این فکر اصلی بود. گفتند شما چه فرقی دارید با بقیه جبهه ملی؟ گفتند ما می خواهیم اسلامی باشیم. البته این خط را آقای طالقانی دادند نه بازرگان. منتهی بازرگان هم پذیرفت، دکتر یدالله سحابی هم پذیرفت چون آدمهای مذهبی و متدین بودند ولی این آقای طالقانی بود که ایدئولوژی اسلامی داشت و آن را از بیرون، به داخل نهضت آزادی، القاء می کرد و خودش هم نهضتی نبود.
من نکته ای را به شما بگویم. آقای طالقانی بعد از اینکه من از زندان بیرون آمدم گفت شما بیائید این جناح اسلامی نهضت آزادی را تقویت کنید. وقتی سران نهضت بازداشت شدند و خود آقای طالقانی هم به زندان افتاد، من مسؤول سیاسی، عقیدتی و تبلیغات نهضت آزادی بودم. قبلا آقای طالقانی از من خواستند که برای افراد تحصیل کرده ای حدود 40 نفر کنفرانسهایی بدهم که اغلب کادر جوان نهضت آزادی بودند. از آقای احمدصدر حاج سیدجوادی دعوت کردند که او هم کنفرانس بدهد. میان این 40 نفر، امثال دکتر حسن حبیبی بود ومرحوم مهندس حنیف نژاد و مرحوم بدیع زادگان و مرحوم سعید محسن، مؤسسان سازمان مجاهدین هم بودند و عده زیاد دیگری که هنوز زنده اند. به توصیه مرحوم طالقانی، من سلسله جلسات عقیدتی برای گروه شروع کردم. آقای طالقانی می خواست که نهضت آزادی، اسلامی بشود و به دست لیبرالها و دمکراتها نیفتد وجناح اسلامی را می خواست تقویت کند چون نهضت، یک جناح غیراسلامی هم حتی در میان مؤسسانش داشت. مثلا حسن نزیه را بازرگان جزء رهبران و مؤسسان نهضت، وارد کرده بود. مابه آقای بازرگان گفتیم اگرمی خواهی یک نهضت اسلامی تشکیل دهی چرا امثال حسن نزیه را جزء رهبری نهضت انتخاب کرده ای؟ بخاطر همین، اختلاف پیش آمده بود. مذهبی بودن نزیه، در همین حد بود که چند سطر از نهج البلاغه را غلطو دست و پا شکسته برای ما ترجمه کرد و در مراسم افتتاح نهضت آزادی قرائت کرد. در حالی که ما در زندان قزل قلعه می دانستیم که ایشان اصلا نماز نمی خواند ولی چون رفیق مهندس بازرگان بود، او هم از مؤسسین نهضت شده بود. و همین منجر به انشعاب شد. حتی بعضی از سران نهضت هم که از بستگان مهندس بودندقبلا توده ای و از کارکنان راه آهن بودند. طرز تشکیل نهضت اصلا اشکال داشت و با فلسفه اش نمی خواند. وبازرگان، گر چه شخصا آدم متدینی بود ولی در کار سیاسی و تشکیلاتی، خیلی حساسیت و ملاک دینی نداشت. ما با این بی انضباطی و سهل انگاری در تشکیلات نهضت، مخالفت کردیم و سرانجام که دیدم به نتیجه نمی رسیم من 90% جوانان فعال و کادر نهضت را پس از بازداشت سران نهضت، از نهضت آزادی خارج کردم که بخشی از آنها، سازمان مجاهدین خلق اولیه را تشکیل دادند و فکر سازمان مجاهدین و کار مسلحانه هم درهمان جلسات ما منعقد شد. در آن زمان من رساله ای داشتم تحت عنوان «براندازی رژیم » با این توضیح که چاره ای نیست جز اینکه حکومت اسلامی تشکیل شود و پس از 15 خرداد و سرکوب خونین حکومت، دیگرچاره ای نداریم مگر آنکه شیوه مبارزه مسلحانه هم به مبارزات سیاسی، اضافه شود. اینها دست نوشته من بودکه در داخل کادر جوان نهضت آزادی مورد قبول قرار گرفت و دست به دست می گشت. ولی حاج سیدجوادی وبازرگان به ما می گفتند ما اهل این کار نیستیم، شما خودتان بروید این کار را انجام دهید. یک عده از اعضاء آن جلسه این تز را قبول داشتند که آن سران مؤمن و متعهد اولیه سازمان مجاهدین بودند. و بعضی کتابهای مارکسیستی که می گویند آنها نوشته اند، اینطور نیست بلکه بعد از شهادت آنها، توسط التقاطی ها دستکاری شد و خواستند بقیه افراد را جذب کنند و تبدیل به یک سازمان چپی کنند که ثمره اش سازمان منافقین فعلی است. ولی در آن ابتداء، شور اسلامی بود و جوانان مسلمان نهضت آزادی، دیگر بازرگان و نهضت آزادی را قبول نداشتند. آن انحراف مارکسیستی که بعدها پیش آمد بخاطر نفوذ دشمن و بیسوادی بچه ها بود. چون این موج انحرافی گرایش به مارکسیزم و «تفسیر برای » در اسلام بوجود آمد و از جمله به همین دلائل، بنده هم درلبنان، «درسهایی درباره مارکسیسم » را نوشتم. این وظیفه جدید آن دوران بود. بنده از لبنان به استاد مطهری نامه ای نوشتم و عرض کردم که ما در دو جبهه مبارزه می کنیم و اینجا که آمدم افکار مارکسیسم حتی در بین مردم شیعه که فقیر و مستضعف بودند و هم در فلسطینیان نفوذ کرده و باید فکری کرد. این باعث شد که «رد برمارکسیسم » را ما بنویسم و جلد به جلد به ایران می آمد. و چند سال هم «شرکت سهامی انتشار» وابسته به نهضت آزادی، کتاب من را تحت این عنوان که می خواهد چاپ کند مدتها نگه داشت و چون این کتاب، وجهه سیاسی داشت، اینها نشرش را دو سال تاخیر انداختند و در واقع، توقیف و سانسور کردند. سرانجام به آقای شیخ علی اسلامی گفتم که کتاب من را از آنها بگیر. ایشان گرفت و به شکل زیبایی چاپ کرد. امام(ره) هم خیلی بنده را بابت این کتاب تشویق کردند. اما چرا کتاب من دو سال در این شرکت عملا توقیف ماند؟ برای اینکه نهضتی ها گفتند اگر فارسی که تمام جوانان نهضت را از تشکیلات ما خارج کرد و به طرف امام سوق داد،اولین نقد برمارکسیسم را هم بنویسد، وجاهت می یابد. گذاشتند تا بعدها که آقای مهندس بازرگان، کتابی تحت عنوان «علمی بودن مارکسیسم » را در آورد و مثلا کتاب بنده، دوم بشود!! این مثلا سطح فکر و تعهدآقایان بود. چرا، چون من اعتراض کرده بودم که این چه حزب اسلامی است که مؤسسین اش اینقدر تضادفکری دارند و چون جوانان و کادر فعال نهضت را از آن سردخانه بیرون آوردم. من به حاج محمود مانیان که عضو شورای مرکزی جبهه ملی بود، می گفتم تو که مذهبی هستی چرا از جبهه ملی، خارج نشدی و به نهضت آزادی نیامدی؟ او به طنز گفت که: بله، این آقای حسن نزیه در این مدت که در اینجا - یعنی زندان قزل قلعه -بودند چه نماز با قرائتی داشتند!! یعنی به ما طعنه می زد که او در این 15، 16 روز که در اینجا بود حتی رو به قبله نشد. و این مثلا از معتمدین مهندس بازرگان بود که یک حزب اسلامی را می خواست با چنین افرادی تشکیل دهد. خوب اگر اسلام، نظری در باب حکومت و سیاست نداشت پس چطور می خواستید یک حزب اسلامی تشکیل بدهید که وجه تمایزی از جبهه ملی باشد؟ جبهه ملی ها می گفتند که شما را به درون جبهه ملی راه نمی دهند چون می خواستید از فعالان نهضت ملی زمان دکتر مصدق، ائتلافی تشکیل شود که مذهبی باشد و مبارزه از مرحله جبهه ملی به نهضت آزادی، ارتقاء پیدا کند یعنی به سمت مبارزات مذهبی بروید.ارتقاء از نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی به نهضت آزادی به قصد تعمیق مبارزه و اصولی تر شدن و مذهبی ترشدن مبارزه بود. ولی بعضی از سران نهضت اصلا این صلاحیت را نداشتند و نه تنها اسلام را نمی شناختند که نماز هم نمی خواندند و این عناصر معلوم الحال هم که الان با عنوان نیروهای ملی - مذهبی، با اصل حکومت اسلامی و با مقاومت در برابر آمریکا، مخالفت می کنند اینها خائنین به آن آرمان اولیه هستند. بخش اعظم اینها که اصلا در مبارزات دوران مصدق و پس از کودتا در نهضت مقاومت و... نبودند و چند نفری شان هم که آن زمان بودند، بعضی شان در همان دوران قبلا یکبار خیانت کردند یعنی اکثریت آنها مبارزه را رها کردند وتسلیم شدند. من نمی خواهم نامشان را ببرم. زمانی که طالقانی و مهندس بازرگان و شیبانی و بقیه در زندان بودند، اینها رفتند و پیمان ترک مخاصمه ای با سپهبد نصیری، رئیس ساواک امضاء کردند و مبارزه را بوسیدندو کنار گذاشتند. بعد ما به عنوان هیئت اجرائی موقت نهضت آزادی که (3 نفر) بودیم، تمام اختیارات نهضت راداشتیم به جز صدور اعلامیه که آن را بازرگان چون از بیانیه های تند ضد رژیم ملاحظه می کرد، گفته بودند که ما باید با احمد حاج سیدجوادی، اعلامیه ها را هماهنگ می کردیم. سه عضو هیئت اجرائیه نهضت، من ومرحوم حنیف نژاد و مهندس محمود احمدزاده بودیم. این افرادی هم که الآن اسمشان در روزنامه ها هست، درصحنه نبودند یا مهم نبودند. این یزدی در آن موقع در آمریکا بود و در خارج از کشور با نهضت کار می کردند. والآن هم دقیقا در جهت مخالفت با خط فکری آیت الله طالقانی پیش می روند و به اصول مدون گذشته، پشت کرده اند. این دستگاه، اگر دستگاه محافظ انقلاب و خون شهیدان باشد باید به امثال اینها اجازه ندهد که عکس مرحوم طالقانی را چاپ کرده و بنویسند که پیرو خط او هستیم. او کجا و شما کجا؟ این نهضتی های فعلی،خائن به طالقانی و مبارزات او هستند. براساس فریب هستند. افکار شریعتی را هم قبول ندارند. این مواضع نهضت آزادی با مواضع شریعتی یا طالقانی یا چمران مطلقا سازگار نیست. یا مثلا این هاشم صباغیان در بانددکتر خنجی بود و بعد به نهضت آمده بود و اتفاقا او را هم برای هیئت سه نفره پیشنهاد کرده بودند که من نگذاشتم وارد شود و به مرحوم حنیف نژاد گفتم که این جزء باند دکتر خنجی است که گرایش مارکسیستی داشتند. معین فر هم اصلا جزء نهضت نبود و آدم سیاسی نبود. جزء انجمن مهندسین بود و من خودم، او را به نهضت آزادی بردم و در کمیته تعلیمات و تبلیغات در کنار شهید باهنر و مهندس یوسف طاهری که وزیر راه کابینه بازرگان بود در جلسات نهضت، فعال کردم. این عبدالعلی بازرگان و امثال او هم که آن موقع بچه بودند. یامثلا دکتر پیمان، کارش این بود که در جلسات و محافل مذهبی، فعالیت می کرد تا وجهه ای کسب و افرادی راجذب باند خودش کند و کارهای عجیبی می کرد. مثلا اینها جورابهایی می پوشیدند که پاشنه اش را با قیچی،پاره کرده بودند که نشانه سوسیالیست بودن آنها باشد. در جلسات مکتب توحید، در بازار شرکت می کرد تاافرادی را از جلسات شهید مطهری و شهید باهنر و شهید دکتر بهشتی، جذب گروه خودشان کنند که البته کسی هم جذب شان نمی شد. اینها نه توانی داشتند و نه نفراتی، و آدمهایشان هم بسیار ترسو بودند. درسالهای 30 و 31 هم آنها خیلی سعی در جذب من داشتند. عباس تجدد و مرحوم دکتر کاظم سامی هم عضوآنجا بودند، مدتی هم به جلسات آنها رفت و آمد کردم بعد گفتند آقا چرانیامدی؟ ما برای شما حوزه حزبی تشکیل داده ایم. من گفتم که عضو هیچ گروهی نمی شوم. من حتی در دورانی که کلاسهای عقیدتی نهضت آزادی و هیئت اجرائی آن را اداره می کردم، عضو رسمی نهضت نشدم. وارد گروه مرحوم سامی و پیمان هم نشدم و نامه شدیداللحنی در نقد آنها در سال 31 نوشتم و آنها گفتند وقتی ما به کومت برسیم شما خیلی ضرر می کنید. من هم گفتم که کاری به ضرر و زیان اش ندارم. حالا برای آنکه میزان فداکاری و مجاهدت اینها رابدانید خاطره ای عرض کنم. بعد از کوتای 28 مرداد، ما که نیروهای نهضت مقاومت ملی در مشهد بودیم، بایدکاری علیه کودتا می کردیم و اعلامیه ای صادر می شد. یک متن اعلامیه را باید دست نویس می کردیم. من وآقای فرمند، داماد مرحوم کاظم متحدین، متنی را از مهندس کاظم احمدزاده گرفتیم که این اعلامیه را هرکدام 200 عدد دست نویس کنیم. بعد ایشان پرسید چه کسی را مناسب می دانید که در پخش اعلامیه کمک کند و مقاومتی در برابر کودتا بکنیم؟ من گفتم مسؤول همین جمعیت مردم ایران هست. از او هم کمک بخواهیم گفتم که حالا کودتا رخ داده با مسؤول همین جمعیت مردم ایران هم تماس بگیریم و از اینها هم دعوت کنیم اما وقتی به خانه مسؤول ایالتی جمعیت مردم ایران رفتم، دیدم که فرار کرده و از آن موقع تا به امروز هم دیگر او را ندیده ام. تازه او مسؤول کمیته ایالتی اینها بود که بزرگترین گروهشان را هم در مشهدداشتند. الان این گروههای ملی، مذهبی کنونی، اغلبشان معلوم نیست که اصلا چه کسانی هستند و چه وقت به نهضت ملی مذهبی پیوستند و سابقه کارشان چیست و آیا بر افکار قدیمشان هستند یا نه؟ الان حکومت اسلامی تشکیل شده و حتی آن کسانی که آن زمان فرار کردند و خانوده هایشان هم بشدت می ترسیدند و اهل مبارزه نبودند حالا مبارز شده اند. خوب اینها چه حکومتی را می خواهند؟! حکومت اسلامی بدون ولایت فقیه را می خواهند؟
کتاب نقد : نهضت آزادی بعد از اینکه مؤسسین آن از زندان آزاد شدند، یعنی از سال 46 تا سال 56 که انقلاب اسلامی سرگرفت، چکار می کرد؟
جلال الدین فارسی : هیچ کار جدی نمی کرد. حتی مهندس بازرگان که از زندان بیرون آمده بود، آقای طالقانی خیلی از دست او ناراحت بود برای اینکه دیگر حتی یک کلمه هم حرف سیاسی پس از آزادی نمی زد.خود من با مهندس، صحبت کردم و بقیه هم با ایشان صحبت کردند که چرا مبارزه سیاسی را رها کرده اید؟ایشان گفت که چون هویدا نخست وزیر در آزادی من دخالت داشته لذا تا وقتی که او سر کار است من دخالتی نمی کنم. معذلک چند سال بعد که ما با شهید مطهری، هاشمی، شهید باهنر و شهید بهشتی که در آلمان بود،مجمعی تحت عنوان مجمع جهان بینی تشکیل دادیم، از دکتر سامی، پیمان، عزت ا... سحابی و سایر این آقایان هم دعوت بهمکاری کردیم. مرحوم طالقانی و مرحوم سیدابوالفضل زنجانی هم همکاری می کردند.البته من از سال 49 برای راه اندازی پایگاههای مبارزه مسلحانه به لبنان رفتم. ولی در جریان مسائل ایران بودم. و می دانستم که مهندس بازرگان و جمعی دیگر از دوستانشان دیگر در صحنه سیاست، فعال نیستند.آثار سیاسی مهم مهندس بازرگان مثل «اسلام، مکتب مولد و مبارز» هم مربوط به قبل از زندان ایشان بود. پس از زندان دیگر کار سیاسی نکردند. از سالهای 42 هم دیگر کار اصلی مبارزه را هیئتهای مؤتلفه و نیروهای 15خرداد می کردند. آقای مطهری هم در جلسات مخفی، کار سیاسی با مؤتلفه می کرد. مؤتلفه از نهضت آزادی،دعوت به همکاری کرد. من بعنوان نماینده نهضت آزادی با آنها تماس گرفتم و واقعیت را گفتم که نهضت آزادی چنین معایبی دارد و در نهضت، دیگر خبری نیست و ما کسی نداریم که به شما چیزی یاد بدهد چون نهضت از هم پاشیده است و حیف شما و تشکیلات جوان و انقلابی تان است که انرژی تان را صرف اینجا کنید.خلاصه من آنها را منع کردم از اینکه وارد نهضت شوند. فکر جنگ مسلحانه را مؤتلفه از شهید نواب الهام گرفته بودند. بنده از مدتی پس از کودتای 28 مرداد، معتقد به ضرورت جهاد مسلحانه بودم و روی آن هم کارمی کردم و برای جنگ چریک شهری هم طرح داشتیم و «تکامل مبارزه ملی » را در همین رابطه نوشتم. عرض می کردم گروه ملی، مذهبی، اگر همان نهضت آزادی و جمعیت مردم ایران بوده که آنها همانوقت هم آن اشکالات را داشتند. این امروزی هایشان که نه ملی و نه مذهبی هستند. جالب است که در قدیم، دشمن ترین افراد با نهضت آزادی در هنگام تاسیس اش امثال همین گروه پیمان بودند که می گفتند اگر گروه مذهبی می خواهید تشکیل بدهید باید عضو گروه ما می شدید نه آن که مستقل بشوید. یعنی باید من و مهندس بازرگان و آقای طالقانی عضو گروه پیمان می شدیم و او را به رهبری قبول می کردیم...!! این گروههای مثلا ملی مذهبی امروز تبلیغ می کنند که ریشه تاریخی شان به دکتر مصدق می رسد. اینهم دروغ دوم است. یکی ازاعضای حزب ایران اخیرا مصاحبه ای با کیهان کرده بنام رسول مهربان که مسائل را خیلی دقیق روشن نموده است و ماهیت این نیروهای به اصطلاح ملی مذهبی فعلی را هم کمی روشن می کند. ملی - مذهبی ترین رهبر واقعی آن دوره، مرحوم اللهیار صالح، دبیر کل جبهه ملی بود که آدم صادقی هم بودو نماز و قرآن می خواند ولی چیزی از اسلام در مورد سیاست و مبارزه نمی دانست. تنها فردی از مسؤولین جبهه ملی که آدم درستی بود، اللهیارصالح بود. من و محمد مدیرشانه چی به ملاقات او رفتیم. چندی بعد کتاب «نهضتهای انبیاء» خودم را که برای اولین بار چاپ می شد به او دادم. وقتی من به دادگاه مرحوم آیت الله طالقانی می رفتم آقای بازرگان گفتند که وقتی اللهیار صالح را از زندان برای تحقیقات به دادرسی ارتش آوردند آنجا گفت که من دیگر مبارزه سیاسی نمی کنم چون وضع طوری شده که رژیم دیگر یک مرجع تقلید (امام) را هم دستگیر می کند. برای بازداشت من، حداکثر ممکن است کاشان تعطیل کند ولی شما کسی را گرفته اید که تمام ملت ایران ناراضی شده و قیام کرده و به خیابان ریخته اند ولی باز هم او را می گیرید. و لذا من تصمیم گرفته ام از این پس، سیاست صبر وانتظار را در پیش بگیرم. این را من از آقای بازرگان در دادگاه در مورد اللهیار صالح شنیدم و راغب شدم که به ملاقات او بروم. دیدم که او جایگاه خود را در سیاست فهمیده است. چندین بار با ایشان ملاقات داشتم. حالاآن اللهیار صالح که پدر همه این ملی - مذهبی ها بود، به امام، احترام می گذاشت و انقلاب را قبول کرد وکلمه ای علیه جمهوری اسلامی نگفت بلکه موافق هم بود. بزرگان این ملی مذهبی ها در همان سالها کشش مبارزه با رژیم را نداشتند. حتی اعلامیه های انقلابی نهضت آزادی علیه شاه را که ما پس از بازداشت مؤسسین صادر می کردیم، نتوانستند تحمل کنند و تکذیب کردند تا دستگاه به آنها تخفیف بدهد.
حتی می خواستند که متهم کنند این اعلامیه های ضد شاه، کار ساواک است تا خود را از مبارزه ضد شاه،تبرئه کنند و بیرون بیایند و بعد هم ببینند که اوضاع چگونه است و اگر مردم قیام کردند، بگویند که اینها با این سابقه باید رئیس شوند. اینها از اعتبار آقای طالقانی تغذیه می کردند و بخاطر آقای طالقانی، مردم به اینهااطمینان داشتند در حالیکه مرحوم طالقانی طرز فکر و عملش غیر از اینها بود. من یادم می آید که مرحوم شهید صادق اسلامی (که جزء شهیدان حزب جمهوری اسلامی است) و هم عضو نهضت آزادی بود و هم باهیئت های مؤتلفه همکاری داشت، تعریف می کرد که در جلسات دادگاه تجدید نظر سران نهضت، خانمهایی آمده بودند که مثل ستاره های سینما خود را آرایش کرده بودند و ما شرمنده شدیم. ولی نمی خواهم در اینجااسمی از آنها ببرم، افرادی که الآن خیلی سرشناس هستند، همسر آنهاکه ارتباط بسیار نزدیکی هم با خانواده مهندس بازرگان داشتند باآن وضع آرایش کرده به دادگاه آمده بودند. بازرگان فکر می کرد اینها نسبت به اسلام،نیت پاک داشته اند و ایشان باصطلاح خودش مانعی بوده که آنها جذب مارکسیسم شوند. ولی خیلی از این ملی- مذهبی های امروز، افراد سوء استفاده گر و فرصت طلبی بودند که مثلا یک لیسانس گرفته بودند و بی کار بودندو می آمدند در جریان یک مبارزه آرام و بی خطر، تا اعتبار و وجهه ای کسب کنند. گاهی زندگی شان هم روبراه می شد چون درآمد بسیاری را ما جمع می کردیم و صرف خانواده های مبارزین می شد و بعضی از آنهایی که زندانی هم نشده بودند از اینها استفاه می کردند. بعضی اینها، افراد سوءاستفاده چی بودند که ما در تشکیلات مخفی نهضت آزادی و هیئت اجرائی، آن ها را راه ندادیم. مثل تراب حق شناس که بعدها جزء پیکاری ها شد. اودر نجف در منزل آقای دعائی، جلسه هایی تشکیل می داد و بدون توجه ایشان، می خواست طلبه ها را منحرف و مارکسیست کند و از من هم پنهان می کردند. حال آنکه آن سران اولیه سازمان مجاهدین، جوانهای متدین ومتعهد و فدایی امام خمینی(ره) بودند که جان خود را در راه آزادی فلسطین و ایران گذاشته بودند و به امام،خیلی معتقد بودند و بازرگان و نهضت آزادی را دیگر قبول نداشتند. مرحوم حنیف نژاد بوسیله خسروشاهی چند بار نزد امام در قم رفت. آنها مذهبی و انقلابی مخلص بودند، تحت تاثیر 15 خرداد بودند، فوق العاده مریدامام بودند. وقتی 15 خرداد رخ داد آنها در آسمانها پرواز می کردند چون تکلیفشان روشن شد و در مورد مبارزه مسلحانه کاملا متقاعد شدند که راهی جز این نیست، به دانشکده احتیاط برای آموزش نظامی رفتند. آنهامعتقد بودند که دیگر این ملی ها و مهندس بازرگان اهل مبارزه نیستند. مرحوم حنیف نژاد می گفت اگر ما یک سازمان نظامی تشکیل بدهیم، بازرگان همراهی نمی کند اما مخالفت هم نمی کند چون اگر ما به قدرت برسیم او هم به قدرت می رسد!! آن موقع جوانهای نهضت راجع به نهضت، اینطور فکر می کردند. آنها بازرگان و سران نهضت را آدم های محکمی نمی شناختند البته کسانی مثل دکتر شیبانی مستثنی بودند. انحرافاتی هم که کم کم در سازمان آنها بوجود آمد و منحط شد بعلت ناآشنائی با اسلام ناب و گرایشهای متجددانه و کنترل نشده بعدی بود. ما پس از زندان، به یکی از خویشاوندان نزدیک مهندس بازرگان که از مؤسسین نهضت آزادی هم بود گفتیم که شما قرارداد سکوت و سازش با سپهبد نصیری امضاء کرده اید که اگر از زندان بیرون آمدیدفعالیت نمی کنید ولی عملا لازم نیست به این قرارداد عمل کنید لذا بیائید و فعالیت کنید. گفت: نه، مصحلت نیست که ما فعالیت کنیم چون سرشناس هستیم و ما را تحت نظر دارند و می شناسند و من حتی به دائی خودم - بازرگان - گفتم که شما در دادگاه طوری حرف بزنید که زیاد زندانی نشوید برای اینکه هر وقت این مردم پیروز بشوند میایند دور شما و شما را به رهبری قبول می کنند. من هم گفتم خوب این تفکر و این محاسبه،محاسبه یک انسان مؤمن نیست و اصلا نهضت درست شد برای اینکه ما فدا بشویم تا این ملت نجات پیدا کندنه اینکه ما محاسبه کنیم که هر وقت فرصتی پیدا شد مردم به دور ما جمع شوند. اگر این کار را بکنیم که دیگربرای ملت کاری نکرده ایم بلکه برای خودمان کار کرده ایم. البته او ساکت شد. و حالا امروز یک عده ای تازه بنام آنها ادعاهائی می کنند. اصلش که آن بود، اینها هم بدل اش هستند. نهضت از همان اول و در شورای مرکزی اش مشکل داشت. التقاط کفر و ایمان که نمی شود. همراهی آدم مؤمن با آدم دنیاداری که از راه مبارزه می خواهدبه جایی برسد و زندانی هم که می شود در آنجا هم بهترین غذاها را می خورد و حرف هم طوری می زند که زیادزندانی نشود و وقتی بیرون هم آمد، کاسبی اش را می کند و مواظب است ببینند که تضاد شاه و آمریکا چقدرشد تا بتواند از این تضاد احیانا بهره برداری کند یا از تضاد آمریکا و انگلیس، چطور بهره شخصی ببرد، غلط است. ما می گفتیم که شما اصلا به عنوان یک حزب اسلامی تشکیل شدید پس چرا راه دیگری می روید؟!جبهه ملی هم ادامه دهنده راه مصدق نیست برای اینکه جبهه ملی آمد تا ایران را جزء بلوک آمریکا نگهدارد.پس از بازداشت سران نهضت، ما هیئت اجرائیه و تشکیلات مخفی نهضت آزادی را تشکیل داده بودیم که خوداعضاء هیئت اجرائی سابق هم اطلاع نداشتند که چه کسانی هستند. فقط بازرگان و آقای طالقانی و دکترسحابی خبر داشتند. اما آن آدمهایی که برای دنیا وارد صحنه مبارزه شده بودند، از روی اعمال و زندگی شان مشخص بود. این افراد مبارزه را با آن رژیم تا حدی ادامه می دادند که به جانشان لطمه وارد نشود و همیشه بهترین زندگی ها را داشتند و هیچ وقت از مستضعفان حتی همرزمان و دوستان تنگدست خودشان نمی پرسیدند که چه می کنید و کجا زندگی می کنید؟! حتی من به خود مهندس بازرگان پس از آزادی گفتم که شما سخنرانیهایی در حوزه مذهب و سیاست بکنید و سکوت نکنید. گفت نه تا وقتی که هویدا سر کار است اقدامی نمی کنم. قبل از اینکه من به لبنان مهاجرت کنم با مهندس ارتباط داشتم. هر چند که به ایشان منتقدبودم و خواسته بودم که تغییر رفتار بدهد و تجدید نظر کند و در مرام نامه نهضت، دو بند را تغییر بدهند، یکی آنکه اسلام را به عنوان مکتب را بپذیرند و دوم اینکه مبارزه مسلحانه را هم در کنار مبارزه سیاسی، بپذیرند.ایشان قبول نکرد و بخاطر همین، من افراد فعال و صادق و جوان نهضت را از گروه بیرون آوردم ولی باز هم ازخود آقای بازرگان قطع امید نکردم. با اینکه او نسبتهایی در مورد اعلامیه های نهضت در 15 خرداد که ما علیه شاه و رژیم سلطنت صادر کرده بودیم، داده بودند، معذلک با ایشان قرار گذاشتم در شرکت یاد و گفتم الان دیگر شما دیدید که تمام نوشته های من و همان دیدگاه را همه حتی رحیم عطایی خواهرزاده شما هم قبول کرده اند و شما هم که خوانده اید، قبول دارید که راهی جز این نیست و با این دستگاه نمی شود مدارا کرد و بایدکمک کنیم ضربات چریکی بر حکومت وارد شود اما او باز هم حرفش را تکرار کرد و گفت ما نیستیم. من به اوتوضیح دادم که راه دیگری نداریم و باید وارد مبارزه مسلحانه بشویم حتی اگر جانمان را از دست بدهیم ولی شهادت ما به نفع مردم تمام می شود. او باز گفت نه، مبارزه مثل یک موسیقی است که بعضی ها خوششان می آید و بعضی ها خوششان نمی آید. ایشان مبارزه را مثل موسیقی، نوعی سلیقه شخصی تفسیر کرد. من وجوب مبارزه را توضیح می دادم ولی ایشان برای من، مبارزه را به موسیقی تشبیه می کرد. این وضع آقایان بودپس از آن که از زندان آمده بودند. من احساس کردم ایشان دیگر نمی خواهد ادامه بدهد و نهضت آزادی دیگراهل مبارزه، نه مسلحانه و نه غیرمسلحانه، نیست و اینها می خواهند زندگی کنند و در حاشیه اش، چیزی هم گاه بگویند لذا را هم را کاملا جدا کردم. البته این را بگویم که معذلک، امام هم در آن شرایط اول انقلاب برای نخست وزیری، بهترین انتخاب را کرد و بازرگان، بهترین آدم در آن شرائط بود. مرحوم بازرگان می گفت که برای پیشبرد کار باید گام به گام عمل کرد، هر چه می خواهد، طول بکشد و به هر قیمتی که تمام شود. ایشان اصلاحات خیلی جزئی را طلب می کرد و اهل مخاطره هم نبود. این توضیح را هم بدهم که مراد من از جنگ مسلحانه، مبارزه وسیع قهرآمیز برای فلج کردن حکومت مسلح - و نه فقط ترور - بود. ما از طریق همین نوع نبرد پیروز شدیم یعنی از همین طریق، نیروهای دشمن را، فکرشان را و طرحهایشان را مشغول کردیم تانیروهایشان را به هدر دادند و خطر را متوجه جای دیگر کرد و آنها فکر می کردند که نیروهای مسلح هستند که این کارها را می کنند و نمی دانستند که ارتش خودش هم به مردم پیوسته است. در کار مسلحانه، ما با مغزدشمن بازی کردیم. خود تکوین نیروی انقلاب به تدریج نشان داد که ما چه راهی را باید برویم. ما ضربه اقتصادی بر دشمن وارد کردیم. ما منابع نفتی آنها را با تحصن کارگران گرفتیم همانطور که ارتش آلمان هیتلری از پا درآمد، یعنی منابع سوخت آنها از بین رفت و تانکها متوقف شد. چقدر تانک از کارخانه های نازی بیرون آمد ولی گرفتار بی سوختی شدند و همه صحیح و سالم بدست متفقین افتاد. ما هم همین کار را کردیم.جنگ مسلحانه، فقط این نیست که گلوله ای شلیک نمائیم بلکه کار اقتصادی که ما کردیم این خود یک ضربه اقتصادی نظامی بود که ما وارد کردیم. گل را به لوله تفنگ نیروهای مهاجم و نیروهای دشمن قرار دادن، آنها رافلج کرد و سخنرانیهای امام که گفتند که ارتش به ملت بپیوندید هدفش از کار انداختن نیروهای دشمن وتضعیف توانهائیهای دشمن بود. این را من در «تسلط بر قوه مجریه » در بهار سال 57 در لبنان نوشتم و «الفتح »چاپ کرد و به ایران هم آوردم و همه آنها را افشاء کردم. امام(ره) می فرماید اگر لازم شد به همه می گویم که اسلحه بردارند حتی خودم هم اگر بتوانم، اسلحه برمی دارم. کسانی که تاریخ می نویسند و می گویند که امام باجنگ مسلحانه مطلقا کاری نداشت، اشتباه می کنند. آمریکا فکر می کرد که اگر رژیم شاه از بین برود در اینجاهرج و مرج می شود و کمونیستها و نیروهای غیر قابل کنترل برنده می شوند و از ترس کمونیستها و انقلابیون مسلمان اصیل، به این فکر افتادند که با امثال جبهه ملی و نهضت آزادی و امیر انتظام ها کار بکنند و اینها را به بازی بگیرند. مهندس بازرگان و ابراهیم یزدی و عزت سحابی و بقیه اینها هم همین برنامه را در مورد امام داشتند. آنها خیال می کردند که روحانیت را وادار می کنند که به حوزه ها برگردند. آنها به امام و روحانیت انقلابی می گفتند که شما به مدرسه هایتان برگردید و درس بدهید و ما هم حکومت کنیم. آمریکا فکر می کرددشمنهای سیاسی و مغزهای متفکر، آنهایی هستند که به کمونیسم بین الملل وصل هستند. آنها فکر می کردندکه همه آخوندها آدمهای ساده و قابل فریب هستند و نمی توانند حکومت را حفظ کنند ولی همین فکرها سرآنها را کلاه گذاشتند. اینها فکر می کردند که امام، کسی را ندارد ولی ملت با امام بود. البته مهندس بازرگان،تحصیلکرده پاریس بود و کمونیستها و چپی ها می گفتند که نخست وزیر آبرومندی را امام انتخاب کرده است.به این کار امام، می گویند یک بهره برداری هوشمندانه از همه عناصر و شخصیتها و حکومت آنها را گامهای متوالی برای رسیدن به حکومت ایده آل قرار دادن.
کسانی که الان به شکل ستون پنجم آمریکا درآمده اند و می گویند نباید با آمریکا در افتاد و باید با آمریکادوست باشیم، اینها قبلا هم همین عقائد را داشتند و ناتوان از بسیج توده مردم بودند چون ناباور به توانایی این مردم بودند و کافر بودند به اینکه این مردم، ملتی شجاع هستند که ارتش را هم به خود ملحق می کند وشکست می دهد. تحقیر اینها نسبت به این ملت بیشتر از هر چیز دیگری است یعنی این ملت را شایسته نمی دانستند که خودش قیام کند و مستقلا این رژیم را سرنگون کند و فکر می کردند امام راجع به چیزهای خیالی صحبت می کند ولی امام می گفت که من فقط به پیروزی فکر می کنم و کاری به چیزی نداشته باشید وفقط به این فکر باشید که وقتی من با کمک مردم، حکومت را گرفتم شما چه کمکی می توانید بکنید. امام مطمئن بود که این رژیم را سرنگون خواهد کرد و به این ملی - مذهبی های دروغین هم احتیاجی ندارد. اینهاخودشان برای حکومت ایده ای ندارند و هرگز هم نداشتند و فقط می خواهند تخریب کنند و انتقام بگیرند.
کتاب نقد : شما در لبنان و فلسطین، با سازمان آزادیبخش فلسطین و الفتح و با یاسر عرفات هم سالها کارکردید. فکر می کنید چرا این آدم که روزی اسلحه برمی دارد برای نابودی اسرائیل، حالا خودش پلیس کارگزار و شرطه اسرائیل می شود و این سیری که در امثال عرفات اتفاق می افتد آیا شبیه سیری است که درهمین ملی - مذهبی های دهه های قبل اتفاق افتاد؟!
جلال الدین فارسی : بله، همه اینها دنیازدگی است یعنی عرفات می داند که با این جنبش مذهبی که درداخل فلسطین و جنوب لبنان شکل گرفته، دیگر او در راس این جنبش نمی تواند قرار بگیرد و آن جنبش،فرماندهان خاص خود را دارد و دوران او به سر رسیده لذا، عکس العمل های غلط نشان داد. این نهضت آزادی هم وقتی وارد مبارزه شد، فکر کرد که مردم و حکومت، ابواب جمعی آنها هستند و امام فقط توده های مردم رابسیج می کنند و از اعتقادات مذهبی استفاده می کنند و بعد هم حکومت را باید در بست تحویل آنها بدهند.درحالی که خود اینها حکومت را به چه کسانی سپردند و با چه بی کفایتی اداره کردند؟! همین آقای ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه این مملکت بود. چه کرد؟ آنقدر افتضاح بود که تازه بنی صدر از دست او می نالید. چون بنی صدر، پس از یزدی، مسئول وزارتخارجه شده بود و روزی پیش من از بی کفایتی های یزدی تعریف کرد که این ابراهیم یزدی در دوران وزارتش هیچ اصلاحاتی در حوزه کارش نکرد. حتی حدود 70 یا 80 زن بدکاره ای که در وزارت خارجه شاه گزینش کرده بودند تا از میهمانان خارجی مثلا پذیرایی کنند و زنان جوان و زیبایی بودند، وقتی ابراهیم یزدی وزیر شد این آقای وزیر، حقوق آنها را هنوز قطع نکرده بود و هنوز هم کارمند وزارت خارجه بودند!! و من (بنی صدر) تازه امروز حقوق آنها را قطع کردم. کفایت این اصلاح طلبان کذائی، در این حدبوده و من این واقعیات را در زمان بازرگان هم گفته بودم و اتفاقا نوار من را به خدمت امام برده بودند و امام درباب همین مسئله صحبت کرده بودند. حالا برای شما می گویم که چرا اینها اسم مصدق را الآن می آورند و خودرا گروه ملی - مذهبی می خوانند؟ در حالیکه اگر الان خود مصدق یا اللهیار صالح زنده بودند، می گفتند ما هم ازسربازان امام هستیم. در آن زمان مصدق حاضر شد دست شاه را، دست ثریا را ببوسد تا آنها را از انگلیس دورکند. او فکر می کرد با این کارها می تواند اعلی حضرت را با خود همراه کند، چون قدرت مردمی که نداشته به آن معنا و در مجلس هم بیشتر فئودالها حضور داشتند، خوب این مصدق که برای نجات نفت از دست غرب واعاده اش به ملت و کوتاه کردن دست انگلیس، همه کار حاضر بود بکند، حالا این وارثان دروغین ملی - مذهبی،جلوی آمریکا و انگلیس، فرش قرمز پهن می کنند؟ مصدق و صالح، آمریکا و انگلیس را نمی خواستند ارباب این ملت کنند ولی این ملی - مذهبی های امروز می خواهند. آن مصدق که تلاش می کرد برای پیشبرد ملی شدن نفت، آمریکا را از انگلیس جدا کند و حتی خم می شد و دست ثریا را می بوسید هرگز با امام که با این عظمت،آمریکا و انگلیس و کمونیسم همه را یکجا شکست داده، مخالفت نمی کرد بلکه می آمد و می گفت که بگذاریدمن کفشتان را جلوی پایتان جفت کنم. پس اینها خائن به مصدق هم هستند. کدام ملی - مذهبی؟! من دراولین ملاقاتی که در سال 34 با مهندس بازرگان داشتم در رابطه با نهضت مقاومت به او گفتم بیاییم وزرای مصدق و نمایندگان مجلس عضو فراکسیون نهضت ملی را دعوت و متشکل کنیم ولی او می گفت که کسی درصحنه نمانده است. فلانی، فلان کار را کرده، دکتر عبدالله معظمی دنبال گاوداری رفته و بقیه هم در دادگاه علیه مصدق چنین گفته اند و... پس این افرادی که امروز از نام مصدق استفاده می کنند حتی به مصدق هم خیانت کرده اند، به مرحوم آیت الله طالقانی هم خیانت کردند. اینها ملی - مذهبی نیستند بلکه می خواهند این انقلاب ملی - مذهبی را از اوج اقتدار و اسلامیت، به یک انقلاب خنثی در محدوده مرزهای ایران بکشانند درحالیکه همان مصدق با کل استعمار، مخالف بود. با استعمار و استثمار بین المللی مخالف بود.
کتاب نقد : می خواستم با توجه به حضور چندین ساله شما در صفوف سازمان آزادیبخش فلسطین وجنگهای چریکی، راجع به علت انحطاط تدریجی این سازمان و شخص یاسر عرفات هم، تحلیل شما رابشنویم؟
جلال الدین فارسی : عرفات، در آغاز، مصدق فلسطین در آن دوره بود منتهی مصدق، علاقه افراطی به پست و مقام نداشت ولی عرفات، علاقه به مقام داشت. البته او هم ابتدا جزء مسلمین فلسطین بود و یک نهضت ملی فلسطینی راه انداخت و در برابر گروههای مارکسیستی که به شوروی و چین، وصل بودند وفلسطینیهایی که تابع عراق و یا تابع سوریه و یا تابع اردن و عده ای تابع مصر بودند، اینها می خواستند یک جنبش ملی و میهنی مستقل درست کنند که جنبه مثبت آن نفی وابستگیها به دولت خارجی بود تا خود درراس آنها قرار بگیرد. این تشکیلات هم ابتدا با فلسفه درستی پدید آمد اما امروز به فلسفه خودش وفادارنمانده است. «الفتح » آنموقع می گفت هر کس خودش را به شراب بفروشد وطنش را هم به دشمن می فروشد وبا این کار می خواست حتی به شرابخواری خاتمه بدهد. ما در «الفتح » و سازمان آزادیبخش فلسطین با گروهی کار می کردیم که مرحوم شهید محمد صالح حسینی و حجت الاسلام سیدهانی فحص تشکیل داده بودند. اینهایک (الفتح مع الخصوصیة الاسلامیة) در الفتح تشکیل داده بودند. جوانهای شیعه، گروه (الفتح) با گرایش اسلامی را راه انداختند. همکاری ما با الفتح آنقدرها برای فلسطین مؤثر نبود بلکه بخاطر اینکه پیوند مبارزه چریکی داخل کشور با فلسطین بود، اهمیت داشت. ما گفتیم عرصه ما عرصه ایران است و به دعواهای داخل لبنان کار نداریم چون نیرویی نداریم و خودمان هنوز معلق هستیم و باید کاری کنیم که ساواک نتواند به ماصدمه بزند. همین گروه که تشکیل دادیم کسانی شدند که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروه حزب الله لبنان را تشکیل دادند. ما در واقع هسته حزب الله پیش از انقلاب بودیم. الفتح بعدها تغییر ماهیت داد و مثلا شهیدمحمد صالح را «الفتح » کشت. ما فکر کردیم دسته ای که با نامی جعلی آمده بودند تا ذهنها را منحرف کنند او راکشته اند ولی سازمان اطلاعاتی الفتح، این کار را کرد تا اتهام را متوجه دارو دسته دیگری در بعلبک کند و آن جا با چراغ سبزی که عرفات نشان داد، عراقی ها محمد صالح را کشتند که یکی از افسران رشید «الفتح » و ازایرانیان مقیم عراق بود که با بعثی ها هم مخالف بود و با امکاناتی که آقای منتظری در اختیار او قرار داد به افسران الفتح، کمک مالی از ایران می رساند. شبکه اصیلی داشت در الفتح بوجود می آمد که با تبانی عرفات، ترور شدند. عرفات دید که نیروی عظیمی است که باعث می شود مبارزات مردم فلسطین، اسلامی بشوند وبرای اینکه اسلام گرایان پیروز نشوند چند ترور انجام داد. همان زمان افسران الفتح به من می گفتند که ما ازعرفات می ترسیم چون دستگاههای اطلاعات شخصی دارد و می تواند ما را بکشد چون می خواهد خودش رادر تراز ملک حسین و ملک فهد و پادشاه مغرب و مثل یک شاه عرب، قرار بدهد و حاضر است یک دولت تحقیر شده فلسطینی تشکیل بدهد که قلابی باشد ولی شاهش او باشد گر چه در حد یک کوچه یا یک شهر یاروستا بگوید که من رئیس دولت هستم و آرزویش این بود. پس کسی که با او همکاری کند خیانت به فلسطین کرده است و اصلا دشمن، او را نگه داشته برای همین کار و الا امثال ابوجهاد را که اصلا تشکیل دهنده واقعی الفتح بود و آدم فرهنگی بود و عملیاتهای داخل سرزمینهای اشغالی را او از بیروت هدایت می کرد، او را درتونس ترور کردند یعنی اسرائیلها نیرو پیاده کردند و او را کشتند. اما عرفات را هرگز نمی کشند.
کتاب نقد : این روزها متاسفانه یک اتفاق دیگری هم افتاده که بدتر و ریشه ای تر است و آن توجیه و حتی تحسین سازشکاری و تسلیم طلبی در برابر قدرتها و تمسخر روحیه «مقاومت » است. قبلا اگر کسی چنین ذلتی نشان می داد لااقل تقبیح می شد ولی الان خط تبلیغاتی غرب و غربگراها در دنیا، فرهنگ «وداع با اسلحه و انقلاب » را ترویج می کنند و سازشکاری را یک ارزش می خوانند و این بحث ضد خشونت بطورعلی الاطلاق و بدون تبصره که با اهداف خاصی در دنیا مطرح شده و می خواهند به صورت یک گفتمان جهانی در بیاید و مجاهدان و چریکهای مقاومت و جنگهای مردمی را بعنوان خط خشونت و به ضرراصلاحات اجتماعی، تفسیر و تبلیغ می کنند. مثلا اخیرا در روزنامه های خاصی دیدم که حتی مجاهد بزرگ نواب صفوی بخاطر درگیری قهرآمیزبا عمال رژیم شاه و خائنین به ملت، تقبیح شده است. در این خصوص چه تحلیلی دارید؟!
جلال الدین فارسی : این فرهنگ پردازیها برای براندازی انقلابها است.من کتابی را برای چاپ آماده می کنم که امیدوارم مهاجرانی، توقیف یاسانسور نکند و گفته ام که صهیونیستها برای خنثی کردن اسلام ناب، چنین تبلیغ می کنند. این فرهنگ غربی را می آورند و آنها که اطلاعات فرهنگی دست و پا شکسته ای دارند، با الهام از همین منابع فرهنگ غربی، دین سازی می کنند و این مطبوعات زنجیره ای که وزیر ارشاد راه انداخته، خیلی کمک به ترویج و در عین حال،شناسایی آنها کرده است. جوانان ما باید بدانند که همان فرهنگ ناب انقلابی بود که باعث پیروزی ما براستبداد و استعمار شد. امام می گفت «سیاست ما عین دیانت ماست ». اینها می گویند سیاست، یک بازی است وقواعدی دارد و باید قواعد بازی را حفظ کرد. یعنی کار حکومت، عبادت نیست بلکه یک بازی است. سیاست درفرهنگ اسلام ناب، نوعی جهاد و عبادت است. امام می گوید این تشکیلات حکومتی باید معبد بشوند. شهیدبهشتی می گفتند که حزب جمهوری اسلامی، یک معبد است. ولی اینها از یک بازی و قواعد آن می گویند درحالیکه خدا فرموده من جهان را به بازی نیافریده ام و سیاست، صحنه ای است که از حق، قدرتی بسازیم تاباطل را از بین ببرد. این نظام اصلی عرصه زندگی است. سیاستی را که عین عبادت بود، اینها ترویج می کنند که سیاست هم بازار است که یک عده خود را در این بازار می فروشند و یک عده می خرند. آنها این فرهنگ راترویج می کنند و بعضی از این افراد هم که مدتی کنار امام بودند و گوشت و پوست آنها از امام بود بدون توجه ومقلدانه می گویند که قواعد بازی را رعایت کنید چون خودشان قربانی تهاجم فرهنگی سیاست امپریالیستی غرب شدند.
کتاب نقد : جامعه ایده آل اسلامی که سالها برای تشکیل آن مبارزه شد، مفهوما و از حیث معیارهای علمی، روشن و واضح است ولی از حیث تحقق بدست ما البته امری نسبی و تدریجی است. شما چه نسبتی میان جامعه کنونی با جامعه ای که برای ساختنش دهه ها مبارزه پشت سر داریم، می بینید؟!
جلال الدین فارسی : آن جامعه با جامعه ای که ما در آن هستیم البته فاصله دارد. بخشی از این فاصله،اجتناب پذیر بوده و هست ولی بخشی از آن هم اجتناب ناپذیر است. چون ما مسائلی داریم که جامعه صدراسلام عهد پیامبر(ص) نداشته است. چیزی بنام استکبار جهانی که مداخله پیچیده در کشور اسلامی کند،وجود نداشته است. ایران با طرح اسلام در حکومت، اوج یک جنبش اعتراض اجتماعی و انتقاد سیاسی به نظام سرمایه داری جهانی است. الان نظام مارکسیستی حذف شده و یک نظام سوسیال دموکراسی در برابر نظام سرمایه داری است و تغییراتی در نظام سوسیالیسی پدید آمده است. الگویی هم هست که ریشه در وحی پیامبران دارد و منتقدین اصلی به نظام سرمایه داری هستند. یعنی مسئله کرامت انسان مطرح است و اینکه انسان زیر چرخ اقتصاد سرمایه داری، له شده است. امروز این مسئله برای همه، مهم است. امام این مسئله رامطرح کرد و مسؤولین حکومتی ما متاسفانه نتوانستند فرمایشات امام را دوباره تکرار کنند و آموزش بدهند.البته همه می گویند ما پیرو خط امام هستیم ولی با حرف که نمی شود و بعضی ها حتی در حد این هم نیستندکه فرمایشات امام را گزینش کنند و آموزش بدهند و بعضی ها هم که اصلا نشنیده اند. پس اینها چگونه می خواهند حکومت را اداره کنند و در این سالها چگونه اداره کردند؟! حالا بحث مهمی که من در این کتاب مطرح کرده ام این است که ما از اول انقلاب یک جریان انتقاد سیاسی و اعتراض اجتماعی بر حکومت بر پایه مکتب داشتیم. که همان منجر به استعفای بازرگان شد و موجب تسخیر لانه جاسوسی و عزل لیبرالها شد.همیشه یک جریان اسلامی از بیرون حکومت بنام انتقاد مکتبی، متوجه حکومت بود ولی بخاطر اینکه کشورمان مورد هجوم بیگانه قرار گرفت مجبور شدیم همین وضع موجود را حفظ کنیم و نان وآب مردم را فقطتامین کنیم تا مردم نمیرند و حکومت انقلاب، سقوط نکند.یعنی فقط جنگ بر سر مرگ و زندگی شد ونتوانستیم دکترین اسلامی و انقلابی «حکومت » را اعمال کنیم. امام همیشه مجبور بود هر دولت را حمایت کند،این رهبری هم مجبور به حفظ و حمایت وضع موجود بوده و هستند و دیگر انتقادهای مکتبی به دولت ها ترک شد. دشمن بوسیله جنگ و ترور نگذاشت که ما جامعه ایده آل را پیش چشم بگذاریم و شروع به اصلاحات اسلامی در حاکمیت و دولت (نه اصلاحات آمریکائی و انگلیسی) بکنیم. آنها گفتند کاری می کنیم که فقط بفکر حفظ خودتان باشید و فرصت هیچ کاری و ابداع و اصلاحی را نداشته باشید. با محاصره اقتصادی کاری می کنیم که ریشه ملت در جنگ بسوزد. حاکمیت هم نتیجه گرفت که خوب ما نباید بگذاریم ریشه مان بخشکد و مردم بمیرند. آمریکا از طریق صدام کاری با ما کرد که قبلا با ویتنام کرده بود. تمام گاومیشهای ویتنام را قتل عام کرد که هم منبع کود آنها بود و هم منبع گوشت بود و هم زمینهایشان را شخم می زد. کاری کرد که گاومیش در ویتنام نماند و زیر ساخت اقتصادی آنها را سوزاند. نظام هم متاسفانه به این تن داد که بامسئولان غیرمکتبی و غیرانقلابی هم که شده فقط شکم مردم را سیر کند و دیگر کار مهمی نکند و دست درترکیب حکومت و جامعه نتوانست ببرد. این دولت البته همت کرد و این کارها را در دوران سازندگی انجام داده ولی باید ما مسیر این سازندگی را به سوی اهداف اسلام پیش ببریم که شاخصه آن احترام به انسان است وحفظ حقوق دینی انسانها است. دیگر این ادارات در خدمت مردم باید باشند. ولی کوتاهی هایی شد که همچنان ادامه دارد، مرفه های بی درد و مدیران مختلس بوجود آمدند که با افتخار و علنا و با حمایت مطبوعاتی، در برابر مقام رهبری و دستگاه قضائی هم ایستادند. طبقه مرفه و بی درد هم که انقلاب را درک نکرده اند و وجودشان باعث کم اعتباری نظام و انقلاب شده است. از طرفی هم این تهاجم فرهنگی را نتوانستیم درست طرح کنیم و مفاهیم انقلاب و اسلام و اسلام انقلابی و خدمات مردمی نظام و شهدا را برای فرزندانمان بازگو کنیم. باید مدیریت کشور در سطح عالی تغییراتی کند. مشاوران رهبری در مجمع تشخیص، سیاستهایی را تدوین کنند هم برای هیئت دولت و هم برای مجلس و هم دستگاه قضائی با توجه به سیاستهای کلی که مقام رهبری در نظر دارد و هم برای حوزه روحانیت و دانشگاهها تا اصلاحات اساسی در کشور در جهت اسلام،صورت گیرد و انقلاب اسلامی، مستحیل نشود. این اصلاحات انقلابی در جهت عکس اصلاحات آمریکائی،امروزه، ضروری است.
کتاب نقد : جناب آقای فارسی، بابت زحمتی که متقبل شدید، بسیار متشکریم.