بنیاد پژوهشهای اسلامی مردی آیینه ز بازاری خرید پیش رو برداشت چهر خویش دید دید اندام و بر و بالای خود زلف مشکین فام و مشک آسای خود دیگر آیینه ندید و خویش دید خویش را از دیگران هم بیش دید آیینه عکسش نمایان چونکه کرد امر شد پس مشتبه در چشم مرد گفت اینک در جهان یکتا منم همچو یوسف لایق و زیبا منم او ندید آیینه را نقش و نگار ماند غافل، از فن استاد کار از هنر محروم و ناآگاه بود سخت خودبین و، بسی خودخواه بود دیگری، مردی، بزرگی اهل راز رفت در بازار، با سوز و گداز در همان دکان یکی آیینه دید قاب آن خاتم، پسندیدش، خرید هم بلورین، آب و تاب آینه حرف می زد با تو قاب آینه قابی از نقش بدیع آراسته چشمه ای تابنده و دلخواسته چون زلال روشنای ماهتاب بازتابش، پاکتر از آفتاب آینه بگرفت، دید آن کوثری است باغ رنگین و پر از نیلوفری است با هنر صنعتگر آیینه ساز; در دلش ره برد و چشمش کرد باز این جهان را دید او آیینه وار چهر نقاش ازل را آشکار چشم دل چون باز شد خود را ندید جز خدای پاک و بی همتا ندید گفت استادا هنرمندا تویی آفرینش را جهان آرا تویی این هنر اعجاز دستی ماهر است شاهکاری همردیف گوهر است پس دگرگون شد دلش پرده درید ره به بینش برد و روی دوست دید آینه بگذاشت آنگه بر زمین گفت: یارب انت رب العالمین اوستاد اوستادان هم تویی آینه است عالم، در این عالم تویی این جهان بس خوب و نغز آراستی هر چه را آسان نمودی، خواستی گر گلستان جهان زیبا شده است از هنرهای تو روح افزا شده است آفرینش از تو رنگ آمیز شد واین طبیعت از تو شوق انگیز شد چوب تر را خشک و خاکستر که کرد؟ خاک را کان زر و گوهر که کرد؟ در درخت وادی ایمن که بود؟ آتش موسی، شرارافکن که بود؟ دشت، ریحان خیز و زیبا از تو بود خوان آبی رنگ دریا، از تو بود نکته سبز بهاران از خدا دامن ریزان باران، از خدا قصه شوق و محبت از خدا داستان عشق و عفت از خدا حرف مرموز زبان دردها قصه آتش درونها، سردها قصه اندوه عاشق با خدا قصه عذرا و وامق با خدا روشنایی محبت با خدا شادی دلها و جنت با خدا حال عاشق حال مسکین با خدا دل شکسته، حال غمگین با خدا روشناییهای وحی انبیا سینه های پاک مردان خدا شمعهای اختران آسمان آینه کاری طاق کهکشان دیده آرای همه گلگشت ها پرده آویز صفای دشتها مرمر و مرجان و رنگین سنگها بوی جان آویز گلها، رنگها نغمه دل از گلویی نازنین صوت جانبخش از جهانی برترین عقل و ادراک و توانایی از او دیدگان را نور بینایی از او مهر او آیینه آرای جهان پرتو افکن در زوایای جهان سوره های نغز قرآن کریم میوزد بر دل همانند نسیم زنده شد دلهای مرده از خدا باخت خود را هر که شد از او جدا چشمه ها آیینه دار روی او باغها خوشبو شده از بوی او هر طرف او را نمایان آینه کوه و دریا و بیابان آینه پس جهان آفرینش آینه است آتشین شد قلب، عشق آتشزنه است تا نبینی خویش را اندر میان با وجود آن خدای مهربان آینه بردش به سوی کردگار دید آیات خدا، آیینه وار دید گیتی را به کردار آینه خفته را کرده است، بیدار آینه آینه دید او خدای خویش دید خود ندید او دل گشای خویش دید ایستاد آنگاه با عجز و نیاز سر به سجده برد در حال نماز گفت: یارب یاربی و جان سپرد همچو شمعی گشت خاموش و فسرد مرگ او آیینه ای پر عبرت است مؤمنان را درس و پند و حکمت است.