ماهان شبکه ایرانیان

شعر در خدمت عقیده و ایمان (۷)

پژوهشی از گروه تحقیقاتی فقه (۱۴)

حکیم ابوالقاسم فردوسی (4)

پژوهشی از گروه تحقیقاتی فقه (14)

اسلام ستای، نه اسلام ستیز!(تحریف شخصیت و اندیشه فردوسی در تبلیغا
ت عصر پهلوی)

قسمت سوم

در دو شماره پیشین، تلاش وسیع رژیم پهلوی (و همدلی وهمآوایی روشنفکران غربزده با آن) را در جهت مبارزه با اسلام و تشیع مشاهده کردیم و دیدیم که چگونه، با مسخ حقایق تاریخی، کوشیدند چهره دین را ملکوک جلوه دهند. در پایان گفتیم که در آن فضا، سبت به فردوسی نیز کوششها شد تا شخصیت و اندیشه وی تحریف گردد و از مردی چون او (که هست و نیستش را در کشاکش با محمود بر سر دفاع از تشیع نهاد) یک «شوونیست تمام عیار»! ساخته شود که گویی با پیمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و آیین پاک او جنگی کور وبی پروا دارد! اینک تفصیل مطلب (1) :

فردوسی نامه مهر(به مدیریت: مجید موقر) در سالهای 1312 و 1313 شمسی، گویی میعادگاه کسانی بود که در فضای «ناسیونالیسم » بلکه «شوونیسم شاهانه » نفس می کشیدند وکارشان تحریف تاریخ ومسخ چهره استاد طوس بود.

فی المثل، آقای نصر الله فلسفی، تحت عنوان «فردوسی وجشن هزارمین سال ولادت او» می نویسد:

زمانی که فردوسی بر این جهان چشم گشود، سیصد سال از تسلط عرب بر ایران می گذشت. ..سال منحوس چهارده هجری، عربی را که قرنها محکوم شهریاران ساسانی بود و بدان فخر می کرد بر ایران چیره ساخت.

زعمای عرب از روزی که پای برهنه ناپاک خویش را بر این سرزمین پاک نهادند برای این که بنیان حکومت دینی وسیاسی خود را استوار کنند در محو آثار تمدن و شاهنشاهی ایران کوشیدند. قصور شاهان با خاک برابر شد. ایوان مداین جایگاه بومان گشت، آثار صنعتی ایران به یغما رفت... (2)

و آقای ذبیح الله صفا نیز، که نام وی را در لیست فراماسونهای عصر پهلوی می بینیم (3) ، ذیل عنوان «شعوبیت فردوسی » در همان مجله، چهره ای چنین از فردوسی «نقاشی می کند»:

فردوسی در کمال صراحت، مانند ایرانیان قدیم، آتش را تقدیس می کند و آن را فروغ ایزدی می خواند و حال آن که همه جا خاک را نژند و تیره و پست می نامد... وبالاخره فردوسی آتش را، که فروغ ایزدی می داند، قبله ایرانیان معرفی می نماید وخاک را، که نژند و پست می خواند، قبله تازیان می نامد...

فردوسی، در تحت تاثیر فکر شعوبی خود، به حدی نسبت به تازیان تعصب می ورزد که مانند یک شعوبی متعصب و مقتدر اوایل عهد عباسیان، از اولین دفعه که در لطنت ساسانیان به اعراب بر می خورد، آنان را «نادان » و «دانش ناپذیر» می خواند و بالعکس ایرانیان را آزاده و بزرگوار می داند...

عقاید اعراب را به طرزی عجیب در پرده تمسخر می کند و از بهشت وحور و کافور و مشک و ماء معین و امثال آن که رؤیاهای اعراب گرسنه بیابانگرد را تشکیل می دهد سخن می راند و با لحنی شیرین که آهنگ استهزا به خوبی از آن هویداست...

شاعر بزرگ ما (فردوسی) سخت تر و شدیدتر از هر یک از شعوبیان وطنپرست ایرانی هرجا که به رسوم و زندگی عرب می رسد از ذم و تکذیب آن خودداری نمی کند و آنان را به الفاظ و القابی چون «سوسمار خوار» و«مار خوار» و «اهریمن چهره » و بی بهره از دانایی و شوم و زاغ سار و بیهوش و بیدانش وبی نام و ننگ و گرسنه شکم و هیونان مست گسسته مهار و مانند اینها می خواند و از ذکر مثالب آنان کوتاهی نمی نماید. گاه از زبان رستم به سعد وقاص می گوید:

به نزد که جویی همی دستگاه

برهنه سپهبد، برهنه سپاه

به نانی تو سیری و هم گرسنه

نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه

×××

ز شیر شتر خوردن وسوسمار

عرب را به جایی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو

تفو باد بر چرخ گردون تفو!

شما را به دیده درون شرم نیست

ز راه خرد مهر و آزرم نیست

بدین چهر و این مهر و این رای و خوی

همی تاج وتخت آیدت آرزوی

...این شعوبی فداکار وطنپرست تا آنجا بر تازیان خشمگین است که تمام بدبختیهای اجتماعی وسیاسی ایران بعد از اسلام را از ایشان می بیند و عقیده دارد که چون پای آن برهنگان به این مرز، دراز شد دیگر سعی و عمل بی معنی گردید و داد و بخشش مقهور بیدادگری و زفتی شد... (4)

بدینگونه، آنان با غفلت (یا تغافل) از این نکته ساده که شاهنامه یک «تاریخ » منظوم و فردوسی نیز «ناقل امین » تاریخ است هرچه را که فی المثل در نامه رستم فرخ زاد (سپهسالار ارتش ساسانی) به سعد وقاص آمده بود، معتقد جدی و حقیقی! فردوسی شمرده و بر این اساس، آنچه دل تنگشان می خواست، از زبان استاد طوس، به اسلام و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم آن توهین می کردند! (5)

آرامگاهی هم که، در عصر رضا خان، برای استاد طوس بنا شد «از هندسه بنای قبر امیر اسماعیل در بخارا و گنبد قابوس در گرگان و گور محمود در غزنی [یا دیگر ابنیه اسلامی ایرانی] الهام نگرفته بود و صورت ماکت آن، پایه مربع سنتی آذروانی را در فضای آزادی نشان می داد و گویندگان را بر می انگیخت که تا سرحد امکان، شاعر را از مجرای مستقیم تربیت اسلامی دور سازند و او را مانند ابوالفضل دکنی هندی و یارانش مرد صلحجویی بدانند که همه چیز را افسانه می داند» (6) و به تعبیر جلال آل احمد: «نمونه منحصر به فردی از معماری دیکتاتوری مستعمراتی زردشتی هندی »! (7)

آن گونه «چهره پردازی وارونه » از حکیم طوس، چنان که گفتیم، کاملا همسو با سیاست استعماری استبدادی رضا خان (و فرزندش) بود که با همه توان خویش کمر به هدم اسلام و تشیع بسته، و در مقام جایگزین ساختن مذهبی بیخطر (بلکه همساز با مذاق قدرت مسلط) به جای آن بود; چرا که روحانیت شیعه (با چهره های شاخصی چون حاج آقا نور الله اصفهانی و آقا سید حسن مدرس) موی دماغ رضا خان و برکشندگان انگلیسی وی محسوب می شد و داعیه دار ولایت حقه و پرچمدار ستیز با حکومت جور بود و لاجرم، بایستی برای ثبات پایه های رژیم کودتا، اسلام و تشیع و روحانیت از عرصه اجتماع و سیاست کشور اخراج می گشت; و در عین حال، خلا فکری و اعتقادی موجود نیز بایستی به شکل مصنوعی و کاذب (با تزریق ایدئولوژی شاهنشاهی) پر می شد تا با شکسته شدن سد تشیع، سیلاب هجوم کمونیسم وارداتی، موجودیت آن رژیم متکی به سرمایه داری غرب را مورد تهدید قرار ندهد و ماجرای «ارانی و 53 نفر» به یک اپیدمی عمومی تبدیل نشود، و مهمتر از آن، قیام اسلامی پانزده خرداد به بهمن کوبنده 57 بدل نگردد!

در همان زمان، و همان جریده ای که امثال ذبیح الله صفا (تحت تاثیر جو شوونیستی، نازیستی عصر رضا خانی (8) ) هرچه دل تنگشان می خواست به فردوسی نسبت می دادند، استاد زنده یاد محیط طباطبایی، این نکته مسلم و استدلال قوی و همه کس فهم را بر ضد آن نسبتها پیش کشید که: شاهنامه حاوی رویدادهای تاریخ ایران، و فردوسی نیز ناقل امین آن رویدادها بوده است «نه مبدع اشخاص و افکار، و اگر تصرفی در معنی هم شده، مربوط به اسلوب تعبیر» و هنر پرداخت آنهاست; «جان کلام را به همان صورتی که در اصل داستان بوده حفظ کرده و نخواسته عقیده خود را [فی المثل] راجع به مقایسه اشکانیان و ساسانیان از زبان خسرو و بهرام [چوبینه] بیان کند».

لهذا زمانی که مطلبی را مثلا از زبان رستم فرخ زاد بر ضد اعراب مسلمان یا متقابلا از زبان سعد وقاص بر ضد هیئت حاکمه ساسانی نقل می کند، هیچکدام از آنها لزوما اعتقاد خود وی نیست وگرنه بایستی به پریشان گویی و تناقض بافی آشکار استاد طوس در موارد متعددی از شاهنامه حکم کنیم! آن هم آن گونه تناقض گویی که از هیچ انسان عاقل و هوشمندی انتظار نمی رود!چرا که، یک جا از زبان بهرام گور (به منذر، پادشاه عرب) از زن تعریف می کند ودر جای دیگر از زبان روزبه (دستور بهرام) تقبیح; یک جا زبان به ستایش شکوه وعظمت خسرو پرویز می گشاید و جای دیگر (از زبان بهرام چوبینه، سپهسالار مشهور ایرانی) از خسرو با عنوان روسپی زاده بد نشان یاد می کند(که با عفت کلام معهود فردوسی نیز ناسازگار است); یک جا از زبان اردشیر، اسکندر را عنصری بد نهان و فرومایه و بیدادگر و خونریز می خواند و جای دیگر (از زبان قیصر، در جواب انوشیروان) وی را شاه آزاده مرد! (بگذریم از بخش «اسکندرنامه » شاهنامه، که سراسر، لحن و محتوایی جانبدارانه از اسکندر دارد); یک جا از زبان رستم فرخ زاد (فرمانده سپاه یزدگرد) بشدت از ساسانیان دفاع می کند و به اعراب مسلمان می تازد و چند سط ر بعد، از زبان سعد وقاص، آبرویی برای ساسانیان باقی نمی گذارد!و...

علاوه، چنانچه سخنان تند رستم فرخ زاد به اسلام و اسلامیان، مورد قبول و اعتقاد ناقل آن (فردوسی) باشد، با دیباچه شاهنامه چه باید کرد که شاعر در پایان آن صراحتا از پیمبر اسلام واهل بیت مکرم وی علیهم السلام دفاع کرده است و نج بسیاری نیز که به جرم! سرودن این اشعار، از دست محمودیان کشید، گوش تاریخ را پر ساخته است؟! (9)

پس چه بهتر که شان فردوسی در شاهنامه تدوین تاریخ منظوم ایران باستان و امانت او در نقل مندرجات «خدای نامه » و... را فراموش نکنیم و نقل کفر از زبان دیگران را لزوما اعتقاد خود ناقل نشماریم; بلکه ملاک داوری در باب اعتقاد استاد طوس را آن دسته از اشعار شاهنامه قرار دهیم که وی، نه از زبان این و آن، بلکه به عنوان معتقدات جدی خویش مطرح ساخته است: دیباچه شاهنامه و نیز مقدمه و مؤخره پاره ای از داستانها و حکایات تاریخی (نظیر مقدمه داستان رستم و اکوان دیو یا رستم و سهراب و ...).

5. فردوسی; «ناقل امین » تاریخ و «پیرو استوار» رسول صلی الله علیه و آله و سلم

در تایید کلام استاد محیط طباطبایی، بایستی به چند نکته اساسی اشاره کرد:

1. استاد طوس، چنان که از تصریحات مکررش در مقدمه شاهنامه و نیز آغاز داستانهای آن کتاب بر می آید، هیچ یک از حکایات شاهنامه را از پیش خود نساخته، و آنچه را که در این کتاب عظیم گرد آورده همگی از منابع و مآخذ کهنی می باشد که وی، پس از تحقیق و تفحص بسیار بر آن دست یافته است.

عمده ترین این مآخذ، همان کهن دفتر منثوری بوده که (ظاهرا) ابو منصور محمد بن عبدالرزاق، سپهسالار مقتول خراسان، در قرن چهارم هجری اجزای پراکنده آن را از اینجا و آنجا گرد آورده و از آن شاهنامه ای جامع ساخته است و نخست دقیقی و سپس فردوسی از روی آن همراه با بهره گیری از دیگر مآخذ به تنظیم تاریخ ایران باستان پرداخته اند; و استاد طوس در جای جای شاهنامه از آن با عناوینی چون نامه خسروان، نامه خسروی، نامه پهلوی، دفتر پهلوی، نامه شهریار، نامه باستان، نامه شاهوار و ... یاد کرده و در دیباچه شاهنامه در باب آن چنین گفته است:

یکی نامه بود از گه باستان

فراوان بدو اندرون داستان

پراکنده در دست هر موبدی

از او بهره ای برده هر بخردی

دلیر و بزرگ و خردمند و راد

یکی پهلوان بود دهقان نژاد

پژوهنده روزگار نخست

گذشته سخنها، همه، باز جست

ز هر کشوری، موبدی سالخورد

بیاورد و این نامه را گرد کرد

بپرسیدشان از نژاد کیان

وز آن نامداران فرخ گوان

که گیتی به آغاز چون داشتند

که ایدون، به ما خوار بگذاشتند؟

چگونه سرآمد به نیک اختری

بر ایشان همه روز گند آوری؟

بگفتند پیشش یکایک مهان

سخنهای شاهان و گشت جهان

چو بشنید از ایشان، سپهبد، سخن

یکی نامورنامه افکند بن

سپس شرح می دهدکه چگونه به جستجوی آن کتاب برخاسته و آن را بازجسته و به نظم کشیده است. (10) در پایان نقل ابیات دقیقی نیز، با اشاره به ماخذ مشترک گشتاسبنامه دقیقی و شاهنامه خویش، می گوید:

یکی نامه دیدم پر از داستان

سخنهای آن بر منش راستان

فسانه کهن بود و منثور بود

طبایع ز پیوند او دور بود

نبردی به پیوند او کس گمان

پر اندیشه گشت این دل شادمان

گذشته بر او سالیان، دو هزار

گر ایدون که برتر نیاید شمار...

من این نامه فرخ گرفتم به فال

همی رنج بردم به بسیار سال...

افزون بر این، در مقدمه تک تک حکایات شاهنامه (از داستان پادشاهی کیومرث و تولد زال و رزم کیکاووس با شاه هاماوران و نبرد رستم و سهراب و ماجرای سیاوش و رزم بیژن و گرازان و جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب و ماجرای قتل رستم به ست برادر گرفته تا پادشاهی اسکندر و خواب دیدن کید پادشاه قنوج و داستان اشکانیان و کرم هفتواد و ماجرای انوشیروان و نوشزاد و پادشاهی فرزند وی هرمز .. .) همه جا به مآخذ کتبی یا شفاهی خویش تصریح کرده است. چنان که در خطبه داستان سیاوش نیز، کار خویش را «نو کردن داستانهای کهن » شمرده ومی گوید:

ز گفتار دهقان، کنون، داستان

تو برخوان و بر گوی با راستان

کهن گشته این داستانها، زمن

همی نو شود بر سر انجمن

استاد طوس، حتی مصر بوده که در نقل مطالب (مطالبی که از دیدگاه او، جواز ورود به گنجینه شاهنامه را داشته) چیزی از محتویات منابع خویش را فرو نگذارد. در پایان داستان کاموس کوشانی می گوید:

سر آوردم این رزم کاموس نیز

درازست و، نفتاد از او یک پشیز

گر از داستان، یک سخن، کم بدی

روان مرا جای ماتم بدی

یا در مقدمه داستان رزم بیژن و گرازان، خطاب به کسی که از دفتر، داستان را بر وی می خوانده گوید:

چنان چون ز تو بشنوم در به در

به شعر آورم داستان، سر به سر

متقابلا تاریخ چند قرنه اشکانیان را از آنروی که جز نام شاهان این سلسله، اطلاع دیگری از آنان نداشته و در نامه خسروان نیز در این باب چیزی نیافته بود فرو گذارده و تنها به ذکر چند بیت معدود، مشتمل بر ذکر نام پادشاهان مزبور، اکتفا کرده است:

چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان

نگوید جهاندیده، تاریخشان

از ایشان بجز نام نشنیده ام

نه در نامه خسروان دیده ام (11)

اهتمام استاد طوس به حفظ امانت کامل در نقل مندرجات مآخذ، و پرهیز از هرگونه جعل مطالب، تا آنجا بوده که حتی «غرابت مضمون » و «صعوبت هضم » برخی از داستانها که از «اساس »، یا در «برخی جزئیات »، افسانه می نماید مایه حذف آنها از شاهنامه نشده است و شاعر، ضمن تصریح به استبعاد این گونه قصص، ذهن خواننده را به وجود شگفتیهای بسیار در طبیعت توجه داده و نهایتا به وی توصیه می کند که هر داستان (یا هر مقدار از داستان) را که پذیرفتنی می نماید بپذیر و هر مقدار نیز که باور ناپذیر است از سنخ رمز و تمثیل شمرده، در پی حقیقتی که در بطن آن نهفته ست برو(ر.ک: آغاز داستان رزم رستم با اکوان دیو).

2. استاد طوس در بیان مندرجات شاهنامه، تنها نیست و مضامین این کتاب را بسیاری از مورخان همان روزگار (نظیر طبری و مسعودی و ابن اثیر وابن قتیبه دینوری و بلعمی وحمزه اصفهانی و ابو منصور ثعالبی) احیانا با تفاوتهایی نه چندان اساسی ( که ناشی از تنوع و اختلاف نسخ ماخذ بوده است) یکجا تحت عنوان «پادشاهان ایران باستان » یا به طور پراکنده در خلال شرح حال انبیا و گزارش تاریخ ملل، در آثار تاریخی خویش آورده اند و حتی کسانی چون صاحب «مجمل التواریخ والقصص »در مقدمه کتاب خویش، از شاهنامه صریحا به عنوان یکی از منابع تاریخی یاد کرده اند.

3. نکته بسیار مهم دیگر در باب امانت داری فردوسی در نقل مطلب از مآخذ، و پرهیز وی از قصه بافی و رمان نویسی، انطباق دقیق مندرجات شاهنامه با آثاری چون «غرر اخبار ملوک الفرس » نوشته ثعالبی و «کارنامه اردشیر بابکان » و «ایاتکار زریران » و... است که کاملا اصالت ترجمه فردوسی را به اثبات می رساند. (12) چنان که، وجود مؤیدات گوناگون برای مندرجات شاهنامه در کتب و ادبیات قدیم هندی و اوستایی و پهلوی و ارمنی، شاهدی دیگر بر اصالت تاریخی «اساس » مندرجات دیوان استاد طوس (حتی در بخشهای مربوط به پیشدادیان و کیان) است. به گفته دکتر رضا زاده شفق:

قریب یک قرن است دانشمندان مغرب زمین در تحقیق منابع شاهنامه بذل مساعی نموده و در منشا اخبار و حکایت داستانهای آن غور کرده و به کشفیات سودمند مهمی نایل آمده اند. یکی از نتایج این تحقیقات، ترجمه و تطبیق اوستاست و معلوم شده که قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در کتاب اوستا و مخصوصا در قسمتی که به اسم یشت موسوم است موجود بوده، نیز داستانهای زیادی در کتابهای پهلوی زمان ساسانیان مانند بندهش و یادگار زریران و جاماسب نامک و کارنامک اردشیر بابکان و خسرو کواتان و نظایر آنها مضبوط است که گاهی عینا و گاهی با تغییراتی در لفظ و معنی به کسوه فارسی شیرین و نظم متین فردوسی اندر آمده. منشا داستانهای اوستا هم به نوبه خود به افسانه های هندی و کتابهای «ودا» می رسد که تحقیق و تطبیق آن از موضوع این مقال خارج است.

آنچه معلوم است بین شاهنامه و اوستا و کتب پهلوی، کتابها و داستان نامه های دیگر از فارسی و عربی بوده است و فردوسی و دیگر نویسندگان و مورخان اسلامی بیشتر از آن منابع درجه دوم استفاده کرده اند و نام بعضی از آنها مانند ترجمه خداینامک و شاهنامه منثور ابو منصور عبد الرزاق و شاهنامه ها و قصه های شعرای قبل از فردوسی از منظوم و منثور، مانند آنچه به ابوالمؤید بلخی و بختیاری و دقیقی اسناد شده، به ما رسیده است و از همین تعداد و تنوع منابع است که اختلافی بین شاهنامه و تواریخ اسلامی مانند طبری و حمزه اصفهانی و امثال آنها دیده می شود... (13)

البته، استاد طوس،در مطاوی و مضامین منابع کتبی و شفاهی خویش، مسلما دخل و تصرفاتی داشته است; اما این دخل و تصرفات، عمدتا محدود بوده است به «ایجاد پیوند» میان اطلاعات تاریخی پراکنده و گونه گون و «پس و پیش کردن » برخی از مطالب، جهت تنظیم و تبویب آنها به صورت یک دوره تاریخ مدون و مسلسل (کاری که هر مورخی، در نگارش تاریخ، ناگزیر از آن است)، همراه با «بیان شیوا و هنرمندانه » مناظر طبیعت، اوصاف پهلوانان، صحنه های پیکار، ابزار نبرد، محاورات سران، آرایش صفوف و ... مجالس بزم، و همچنین «پرورش ادیبانه » خطبه ها ونامه ها و وصایای بزرگان (که لازمه تبدیل نثر به نظم، آن هم نظمی عالی و حماسی وجاندار است)، و بالاخره «تعبیه و گنجانیدن » برخی مباحث عقلی و نقلی، مواعظ حکیمانه و هشدارهای عبرت انگیز از خویش در آغاز و پایان و یا خلال داستانها(که نوعا مشخص و قابل تفکیک است).

بیجهت نیست که داستانهای منظوم شاهنامه، از همان بدو سرایش، به سرعت قبول عام یافت و کسان بسیاری حتی در میان اندیشمندان، از آنها نسخه برداشتند و به قول خود شاعر:

بزرگان و با دانش آزادگان

نبشتند یکسر همه، رایگان

و چون اصالت نقل و ترجمه کاملا حفظ شده، وبیان نیز بغایت فخیم و فاخر بود، مآخذ و منابع اصلی تدریجا از دور خارج و به دست فراموشی سپرده شد. به قول ژول مول فرانسوی: «همین که منظومه ای تازه، افسانه های کهن را براندازد خود گواه آن است که به اصل وفادار بوده است ». (14)

بنابر آنچه گفتیم، هرگز نمی توان مندرجات(فی المثل) نامه رستم فرخ زاد به سعد وقاص (در نکوهش اعراب مسلمان، و مویه بر آیین روبه زوال زردشتی) را لزوما اعتقاد خود فردوسی گرفت که، به مثابه ناقل و مورخی امین، در پی گزارش صادقانه تاریخ بوده است.

کلام استاد محیط، که در چند صفحه قبل نقل شد، استدلالی تمام است و امروزه باید گفت که مسئله ایمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشیع، امری قطعی و مسلم به شمار رفته ومورد تصریح و تاکید بسیاری از اهل نظر است. (15)

حتی خود آقای ذبیح الله صفا که در خواب نوشین صبح جوانی، آن گونه بی پروا، از حکیم باژ چهره ای دین ستیز ترسیم کرده بود،به زودی به خطای بزرگ خویش واقف گشت و با شهامتی درخور تحسین صریحا به این امر اعتراف کرد. در کتاب گرانسنگ «حماسه سرایی در ایران » می نویسد:

گروهی هنوز پس از تحقیقاتی که تاکنون به همت دانشمندان اروپایی در باب شاهنامه و مآخذ آن صورت گرفته است، چنین می پندارند که فردوسی در نظم شاهنامه و داستانهای قدیم، به میل و نظر شخصی کار می کرده و پهلوانانی که در شاهنامه می بینیم با تمام خصایص خود به وجود می آورده و «می ساخته » است، و به همین دلیل هنگام بحث در باب عقاید و دین فردوسی بسیاری از مسائل را که مربوط به قهرمان داستانهاست به فردوسی نسبت می دهند و گاه دشنامهایی را که مثلا یک ایرانی زردشتی به یک تن از عربان مسلمان گفته است از زبان فردوسی می پندارند.

من نیز در آغاز کار به چنین خطایی دچار بودم و بعضی از آثار این خطا در مقاله ای که به عنوان «شعوبیت فردوسی » در فردوسی نامه مهر نگاشته ام آشکار است، ولی تحقیقات اخیر و مطالعه دقیق در شاهنامه و اطلاع از مسائلی تازه بر من ثابت کرده است که فردوسی در عین علاقه به ایران و در عین دشمنی با عناصر غیر ایرانی در شاهنامه خود، مردی بی غرض است و هر دشنامی که به عرب یا ترک و یونانی و کیشهای زردشتی و اسلام و یهودی و نصرانی در شاهنامه او می بینیم منقول از یک متن یا زبان حال گوینده ای است که بدان سخنان تفوه کرده بود، لا غیر.

عقیده دینی فردوسی و یا آثار وطنپرستی او را تنها در آن موارد می توان شناخت که از مذهب خود (تشیع) سخن می گوید و به زنده کردن آثار عجم فخر و مباهات می کند... (16)

و نیز همو، در همان کتاب، تحت عنوان «ستایش پیغمبر و اظهار عقاید دینی » می نویسد:

فردوسی در آغاز و پایان شاهنامه از عقیده دینی خود در غوغای تعصب محمود و محمودیان به صراحت نام برده و تعلق خویش را به آل علی و خاندان پیغامبر به صراحت آشکار کرده و در ستایش آنان شدت به خرج داده و دشمنان علی بن ابی طالب را «بی پدر» دانسته و گفته است که یزدان، تن آنان را به آتش خواهد سوخت. (17)

کلام را، با توضیحی منظوم در باب چند بیت از ابیات ولائی استاد طوس در شاهنامه به پایان می بریم:

«سخنگوی پیشینه، دانای طوس » (18)

که زد شانه زلف سخن چون عروس

به شهنامه در، آن شه نامه ها

که هرگز نیارد چون او خامه ها

نبشت این کلام پسندیده را;

کلامی که روشن کند دیده را:

«می لعل پیش آور ای هاشمی

ز خمی که هرگز نگیرد کمی (19)

×××

زمانی که ساقی بود «هاشمی »

می اش نیز در خم «نگیرد کمی »

تو خود گو کدامین می و ساقی است

که جان در خمش، جاودان، باقی است;

همی روز و شب گر که بگساریا

می لعل فامش به لب داریا

نگردد تهی، هیچ، خنبش ز می

بهارش ندارد خزانی ز پی،

بلی، آن کدامین می باقی است

که فرزند هاشم، و را ساقی است

بجز باده ناب حب امیر علیه السلام

که پیمود آن را نبی صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر

«می لعل » فرزانه استاد طوس

که خندان کند چهره هر عبوس

نه این باده تلخ وعقل افکن است

شراب طهور است و مغز آکن است

یکی پر ثمر نخل سایه فکن

که از خوشه اش بر خورند انجمن

به هر سال و مه، بلکه هر روز و شب

دهد شاخ سبزش، دمادم، رطب

کلامی دگر آورم ز آن حکیم

به صورت رسا و به معنی فخیم:

«منم بنده اهل بیت نبی صلی الله علیه و آله و سلم

ستاینده خاک پای وصی علیه السلام...

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و وصی گیر جای

گرت زین بد آمد گناه من است

چنین است آیین و راه من است

بر این زادم و هم بر این بگذرم

یقین دان که خاک پی حیدرم » (20)

به خانه، ز دانشوران، گر کس است

همین یک سخن، بهر فهمش، بس است!

در ادامه مقال به خواست حق فصل تازه ای در بحث گشوده و به بررسی آثار تابش خورشید اسلام (از افق قرآن مجید و نهج البلاغه) بر منشور ذهن و دل استاد طوس خواهیم پرداخت.

پی نوشت ها:

1.ضمنا در شماره گذشته(16)، اشتباهی در چاپ مقاله پیش آمده بود که بدین وسیله اصلاح می شود: در ص 77، سطر8، شماره پاورقی 4 باید حذف شده و به جای عدد5 در آخر همان پاراگراف قرار گیرد و سپس عبارت زیر درپی آن بیاید: سعید نفیسی نیز اعراب مسلمان را «گروه سوسمار خوار و بی خط و دانش » ی شمرد که «گویی همه مردم ایران، از مرز شام گرفته تا اقصای کاشغر... با یکدیگر پیمان بسته بودند از هر راهی که بتوانند نگذارند» این گروه «بر جان و دل ایشان فرمانروایی کند و زبان و اندیشه و نژاد و فرهنگ و تمدنشان را براندازد»!(5)

2.سال اول، ش 9، بهمن 1312 ش. «دیباچه »ای هم که آقای فلسفی سالها بعد از آن تاریخ بر جلد اول «زندگانی شاه عباس اول » نگاشته، چندان دور از نگاه و نگرش فوق نیست.

3. عضو لژ صفا (ر.ک: فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، از انتشارات مؤسسه تحقیق رائین، تهران 1347، 3/661). وی ضمنا پس از شهریور بیست نیز سردبیر روزنامه «شهباز» (صاحب امتیاز: رحیم نامور) بود که مدتی را، در تابستان 1325، ارگان حزب توده به شمار می رفت (مطبوعات ایران از شهریور 1320 تا 1326، گرد آورنده: دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، تهران 1366، ص 111).

4. سال دوم، ش 5، صص 621 623.آقای ذبیح الله صفا،همچنین در تعقیب این خط، کتاب «آیین شاهنشاهی ایران » را می نویسد که توسط انتشارات دانشگاه تهران در آبانماه 1346 ش «به یادگار جشن فرخنده تاجگذاری اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران وعلیا حضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران » طبع و منتشر گشته و در آن مع الاسف فرهنگ ظلم ستیز شیعی آشکارا مسخ شده است.

فی المثل، تحت عنوان «مقام پادشاهان نزد شیعیان » می نویسد: «بعد از غیبت امام دوازدهم علیه السلام پادشاهان شیعه ایران، نه تنها ریاست ظاهری و سیاسی را برعهده دارند، بلکه چون اولوالامرند، ریاست مذهبی هم با آنان [] و اطاعت از آنان شرعا لازم است »! (ص 112) و در ادامه مطلب به ذکر احادیثی از ابوهریره و... در «وجوب اطاعت از پادشاهان » می پردازد (ص 114) و کتاب را نیز با این جمله به پایان می برد:«دوران شاهنشاهی آن سردار بزرگ [ رضا خان] یکی از پرثمرترین ادوار حیات ملی ایرانیان بود،و اکنون که به فرخندگی و میمنت، وارث بالاستحقاق و خلف صدق آن رادمرد نامبردار، شاهنشاه آریامهر، در بیست و هفتمین سال سلطنت پرافتخار خویش تاجگذاری می فرمایند ایرانیان شاهد ترقیات و پیشرفتهای افتخار آمیزی هستند که همگی ثمره درایت وکیاست و تدبیر و هدایت ذات شریف شاهنشهی است » (صص 244 245).

هدف از آنچه گفتیم، پرونده سازی برای دکتر ذبیح الله صفا (که راقم این سطور، از کتاب گرانسنگشان: «حماسه سرایی در ایران » بهره ها برده،و با حفظ دیدگاههای انتقادی خویش، خود را در این موضوع مدیون تحقیقات ایشان می شمرد) نیست.بلکه مقصود، ترسیم فضای مسموم و آلوده آن روزگار است که در آن، شخصیتهای بزرگ تاریخ کشورمان، یا همچون شهید فضل الله نوری مورد بدترین دشنامها قرار می گرفتند و یا همچون استاد طوس، مسخ وتحریف می شدند تا به کار توجیه خودکامگیها بیایند; و بنابر این، پرده برداری از حقیقت افکار و آرای این بزرگمردان، ونیز هشیاری نسبت به توطئه های مشابه حال و آینده دشمنان اسلام، مستلزم شناخت و شناسایی آن جو مه آلود و شبگون است.

5. وارونه نگاران، ادامه دهنده راهی بودند که دهها سال پیش از آن تاریخ، سرهنگ ملحد، فراماسون و دین ستیز دستگاه روس تزاری در قفقاز (بالگونیک فتحعلی آخوندوف) گشوده بود; همو که منادی تغییر خط اسلامی به لاتین بود و به قول خویش می خواست با حربه «پروتستانتیسم اسلامی » ریشه اسلام را برکند!

فریدون آدمیت، فراماسون زاده ماسون مآب، می نویسد: «تیزبینی [!] میرزا فتحعلی را از توجیهی که از کلام فردوسی می کند باید شناخت: گاه که فردوسی از سید المرسلین سخن می گوید نامش را به طریق استهزا می برد و در یک جا با نام جن ذکر می کند و اخبارش را از لغویات می شمارد اما چون به زردشت می رسد نامش را در کمال تعظیم و احترام می برد، او را مظهر «خرد» می شمارد و دینش را آیین «بهی » می خواند... در تایید عقیده فردوسی که عرب «برای نهب کردن و خوردن مال مردم، دین را وسیله کرده بود» شاهد معتمد، نوشته ابن خلدون است که هنر تازیان را تنها یغماگری می داند. ..»! (اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده، فریدون آدمیت، چاپ اول، تهران، تیر 1349 ش، ص 124).

6. فردوسی و شاهنامه; مجموعه مقالات محیط طباطبایی، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1369،صص 93 94.

7. در خدمت وخیانت روشنفکران، جلال آل احمد، همان، ص 326.

8. آقای دکتر صاحب زمانی در کتاب «دیباچه ای بر رهبری » (همان، ص 303 به بعد) جو نازیسم زده ایران در عصر رضاخانی و تاثیر تبلیغات نژادپرستانه ستون پنجم آلمان بر روشنفکران غربزده کشورمان در آن روزگار را به خوبی ترسیم کرده است.

9. مقاله مبسوط استاد در فردوسی نامه مهر (سال 2، ش 6، مهر 1313)، در کتاب «فردوسی و شاهنامه » (همان، صص 8229) نیز تجدید طبع شده است. و البته در این مقاله، استاد روی برخی قرائن مرام شاعر را «تشیع زیدی » دانسته اندکه مسلما اشتباه بوده و خاصه با تردیدی که خود استاد، در این اواخر، در اصالت ابیات دیباچه شاهنامه (مبنی بر اشاره جانبدارانه به خلفای سه گانه) داشتند، باید گفت که خود آن مرحوم نیز قاعدتا از آن نظریه برگشته بوده اند.

10.به گفته دکتر ذبیح الله صفا: «رنجی که فردوسی در جستجوی این کتاب به کار برده، کار محققی است که قصد جعل داستان و تصرف در روایات ملی (از باب ایجاد مطالب نه از جهت بیان مطلب) ندارد، و نه سیرت مرد جعالی که مآخذ و مدارک در نزد او فاقد ارزش و اهمیت می باشد» (حماسه سرایی در ایران، همان، ص 197).

11. به قول ژول مول، محقق و پژوهشگر فرانسوی که عمری را بر سر تحقیق در باب شاهنامه گذاشت: «سکوت فردوسی [در باب اشکانیان] دست کم این نکته را به اثبات می رساند که عادت نداشته آنجا که ماخذی به دست نداشته خیال پردازی کند» (شاهنامه فردوسی، طبع ژول مول، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ 4، تهران 1369، دیباچه، ص 28).

12. در این باب، ر.ک: حماسه سرایی در ایران، همان، صص 105 107 و 133 - 134 و 125 - 130; آیین شاهنشاهی ایران، همان، ص 87.

13. فردوسی نامه مهر، سال 2، ش 5، مهر 1313، ص 442، مقاله «شاهنامه و اوستا».

14.شاهنامه فردوسی، طبع ژول مول، همان، دیباچه، ص 4.

15.برای نمونه، ر.ک: پژوهشی در اندیشه های فردوسی، پروفسور فضل الله رضا، 1/147; سرو سایه فکن، محمد علی اسلامی ندوشن، انجمن خوشنویسان تهران، خط: استاد میرخانی، صص 71 72; جاذبه های فکری فردوسی، دکتر احمد رنجبر، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1363، صص 105 - 115; مذهب فردوسی، دکتر احمد علی رجایی، مندرج در: نشریه دانشکده ادبیات تبریز، ج 11، سال 1338، ش 1، صص 105 - 112; از رنگ گل تا نج خار; شکل شناسی قصه های شاهنامه، قدمعلی سرامی، ص 114 و 661 - 662 ; مذهب فردوسی، دکتر احمد مهدوی دامغانی، مندرج در: مجله گلچرخ، ش 8و9، بهمن و اسفند 72، صص 164; ادبیات فارسی و سخنان حضرت امیر علیه السلام، دکتر سید جعفر شهیدی، مندرج در: مجله آینده، ش 11و12، س 7، 1360; فردوسی، شیعه مظلوم، دکتر غلامرضا ستوده، مندرج در: مجله سوره، دوره دوم، ش 10، دی 1369، صص 9 11; و....

16. حماسه سرایی در ایران، همان، صص 191 - 192.

17. همان، ص 257.مع الاسف، اشتباه بزرگ ذبیح الله صفا در فردوسی نامه مهر پیرامون اعتقاد فردوسی، هنوز هم گوشه وکنار در میان برخی از نویسندگان (که از عمق و دقت کافی در تتبع و تحقیق مسائل بی بهره می نمایند، ویا احیانا سوء نیت داشته و فردوسی را مستمسکی برای تحمیل آرای خویش می خواهند) به چشم می خورد.از دسته اول، به دو تن از معاصران اشاره می کنیم: آقای حسین رزمجو، در کتاب ارزشمندی که با عنوان «شعر کهن فارسی در ترازوی نقد اخلاق اسلامی » نوشته اند، به رغم تصریح خویش به امانتداری و بیطرفی کامل فردوسی در نقل و نظم مطالب تاریخی (همان، ص 304) و نیز تاکید بر اعتقاد کامل وی به اسلام و ارادتش به خاندان رسالت علیهم السلام (همان، ص 186) استاد طوس را تحت تاثیر عصبیتهای مذموم شعوبیان، و تحقیر کننده و تمسخرگر شدید اعراب مسلمان شمرده اند و سپس به عنوان دلیل و شاهد، نظریه منسوخ ذبیح الله صفا در مجله مهر را به نقل از کتاب دکتر حسینعلی ممتحن (نهضت شعوبیه) تکرار کرده اند! و توجه ننموده اند که (گذشته از سستی استدلال صفا) خود وی به صراحت، این گونه داوری در باب استاد طوس را بعدها در کتاب مشهورش (حماسه سرایی در ایران) خطا و اشتباه خوانده است!

نمونه دیگر آقای رضا اصفهانی است که در «ایران از زرتشت تا قیامهای ایرانی »(ص 281)عینا مرتکب همین اشتباه فاحش شده و نوشته اند: فردوسی «اگر چه به آیین مسلمانی عقیده داشت ولی ... به تعصب نژادی وقومی شدیدی مبتلا بوده است » و سپس به اظهارت ذبیح الله صفا د رمجله مهر استناد کرده اند!

18. مصرع، از نظامی است.

19. شاهنامه فردوسی، طبع بروخیم:7/2067; طبع ژول مول: 5/241، پایان داستان شاپور ذو الاکتاف. ضبط ژول مول در مصرع اول چنین است: می لعل پیش آورم هاشمی.

20. مقدمه شاهنامه.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان