بی حضورت غم مکدر می کند آئینه را
می فشارد دست تنهایی گلوی سینه را
نانجیبان تا تو را از جمع می بینند دور
هرچه می خواهند می پاشند بذر کینه را
سوختم در حسرت دیدار و جان آمد به لب
کی نشانی شاهدا این آتش دیرینه را
دارم اندر دل ز مهرت دلبرا گنجینه ای
زنده تا هستم گرامی دارم این گنجینه را
در کدامین جمعه می آیی اگر دانستمی
می گرفتم جشن پیشاپیش آن آدینه را
ترابی (مرند)