(حرف غ و فاء)
86 - غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسم های دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3)
ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خدای نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائی جز او نیست، بازگشت به سوی خدا است.
«غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن هم وصف خدا قرار گرفته است چنان که می فرماید:
فاغفر لنا وارحمنا و انت خیر الغافرین(اعراف، 155).
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانی.
از ماده «غفر» که به معنی ستر است، سه اسم برای خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر; «غافرالذنب » (غافر،3): بخشنده گناه.
2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.
3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسی را که توبه کند، می آمرزم.
و شگفت این است که برای انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است.
1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه »(فاطر، 32: برخی از آنها بر خویش ستمگرند.
2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است.
3 - ظلام;«قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله...»(زمر، 53): ای بندگان من که در حق من اسراف کرده اید، از رحمت خدا مایوس نباشید.
و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگری از «ظلام » است.
با توجه به سه اسمی که خدا در قرآن وانسان نیز دارد می توان چنین گفت: خدا می خواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم داری، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:
اگر تو ظالمی من غافرم.
اگر تو ظلومی من غفورم.
واگر تو ظلامی من غفارم. (1)
در گذشته در معنای «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنای لغوی آن ستر و پوشاندن است. توگوئی خدا گناهان بنده را می پوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» می گویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ می کند.
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.
87 - الغالب
لفظ «غالب » سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که می فرماید:
و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) .
این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولی اکثر مردم نمی دانند.
مقصود از جمله «والله غالب علی امره » چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکی این که ضمیر در کلمه «امره » به یوسف برگردد. دیگری این که به خدا برگردد.
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ می کند، روزی می دهد و از قعر چاه به نهایت قدرت می رساند و زعامت یوسف به این شکل جلوه گاه اسم «غالب بودن » است.
و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را می آفریند و آن را تدبیر می کند، و مغلوب کسی نمی شود و آنجا که اراده کند، احدی را یارای تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر می فرماید:
...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان می رساند.
سر انجام خدا موجود قاهری است که قدرتی بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.
88 - الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج بار آمده است چنان که می فرماید:
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی(طه، 82).
من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد.
و نیز می فرماید:
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10).
نوح می گوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است.
ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنان که می فرماید:
رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66).
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است.
و نیز می فرماید:
کل یجری لاجل مسمی الا هو العزیز الغفار(زمر، 5).
هر یک از این اجرام سماوی تا زمان معینی در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است.
و در جای دیگر می فرماید:
و انا ادعوکم الی العزیز الغفار(غافر، 62).
من شما را به سوی خدای توانا و آمرزنده دعوت می کنم.
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگی او به خاطر عجز و ناتوانی نیست، بلکه او در عین قدرت می بخشد و این خود کمال است.
نمایش این اسم در زندگی بشر این است که در مواردی که مصلحت ایجاب می کند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخی از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.
89 - الغنی
اسم «غنی » در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیست بار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسم هائی مانند «حمید، حلیم، کریم » همراه می باشد چنان که می فرماید:
1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بی نیاز و ستوده است.
2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی والله غنی حلیم(بقره، 263):
زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقه ای است که آزادی به دنبال داشته باشد خداوند بی نیاز و بردبار است.
3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40):
هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جای نیاورد) پروردگار من بی نیاز و بزرگوار در احسان است.
اما معنی لغوی «کریم »; ابن فارس می گوید: دو معنی اصلی دارد: یکی از کفایت و بی نیازی و دیگری حاکی از نوعی صدا است.
راغب می گوید: غنا اقسامی دارد:
1 - بی نیازی مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که می فرماید: ان الله لهو الغنی الحمید.
2 - بی نیازی نسبی چنان که می فرماید: و وجدک عائلا فاغنی تو را فقیر یافت بی نیاز کرد.
ولی بهتر است بگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق است برخی از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بی نیازی مطلق است، ولی غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بی نیاز، غنا و بی نیازی عرضی و نسبی پیدا می کند.
این مطلب در همه صفات خدا جاری است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمی از جمال دارد، ولی در این جمال نسبی خود مرهون جمال مطلق است.
و به قول شاعر عرب:
ارایت حسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فی اسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائی های باغ به هنگام عصر، و زیبائی ماه در شب بدر، (زیبائی این دو) و زیبائی همه چیز پرتوی از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بی طاق شدند و خردهای ما بسته به عقال او است.
و حافظ شیرازی این مطلب فلسفی و عرفانی را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقی است که در جام افتاد
90 - الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتی مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم » همراه می باشد، چنان که می فرماید:
1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک علی من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27):
خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد می پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.
2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغی علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):
هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یاری خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است.
3 - انما یخشی الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28):
فقط بندگان دانا از خدا می ترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است.
4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30):
خدا پاداش آنها را به تمامی بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است.
5 - انه یبدی و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):
او است که ایجاد و ابداع می کند و پس از میراندن باز می گرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان.
6 - و ان زالتا ان امسکه ما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسی نمی تواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.
سرانجام یادآور می شویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظی است که دلالت بر مبالغه دارد، و معنای اصلی آن به هنگام بحث از غافر گذشت.
حرف فاء
91 - الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخی را یادآور می شویم:
1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):
بگوآیا جز خدا برای خویش سرپرستی بگیرم خدائی که آفریننده آسمانها و زمین است.
2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فی الدنیا و الآخرة(یوسف، 101):
ای خدای آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتی.
3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):
پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالی که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)
در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائی وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض » به کار رفته است.
اکنون باید دید معنای لغوی «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معنای آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهت خوردن غذا هنگام مغرب را افطار می گویند، زیرا روزه دار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز می کند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار می رود، می گویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز می شود.
از کلام راغب استفاده می شود که معنی واقعی «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان که می فرماید:
السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته می شود و وعده او تحقق می یابد.
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعی ظلمت است، شکافته و هستی از آن بیرون کشیده می شود و شاید معنی «فاطرالسموات والارض » این است که آنها را از تاریکی عدم به روشنی وجود آورد.
علامه طباطبائی قدس سره می فرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعی استعاره است تو گوئی عدم را می شکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون می کشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوی پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع » و «مبدع » یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع » عنایت به این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالی که در استعمال «فطر» عنایت به این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و این که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازنده های بشری نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلی پدید می آورند.
ودر هر حال اسم «فاطر السموات » حاکی از استمرار این فعل است، نه این که تنها در گذشته انجام داده است.
92 - فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):
او شکافنده صبح است، شب را برای آرامش و خورشید و ماه را روی نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازه گیری خدای قدرتمند و دانا.
اکنون باید دید معنی «فلق » چیست؟
ابن فارس می گوید: معنی لغوی آن فرجه و جدائی دو شئ است.
راغب می گوید: فلق به معنای جدا کردن چیزی از چیزی است، چنان که می فرماید: ان الله فالق الحب والنوی:
خدا شکافنده دانه و هسته ها است، وباز می فرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):
پناه می برم به خدای صبح.
و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائی ظلمت را می شکافد.
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:
1 - فالق الاصباح شکافنده صبح و اصباح به معنی صبح است نه به معنی مصدری.
2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضای تاریک و درخواب آرامش می یابند.
3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینی می گردند.
و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم می باشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده می فرماید:
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):
او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانی قرار داد و برای ماه منزلهائی قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.
پی نوشتها:
1 ) رازی، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزواری، شرح الاسماء الحنسی، ص 40
3 ) موارد دیگری که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شوری، آیه 11.