اشاره
گذشت که در نهاد انسان، نوعی میل فطری، به سوی کمال مطلق و تقرب به ذات مقدس الهی، وجود دارد که می توانیم آن را تمایل فطری به عرفان یا "حس مذهبی" بنامیم و هدف انبیا و پیشوایان دینی این بوده است که مقدمات وصول به این مقصد را برای انسان فراهم کرده واو را هرچه بیشتر، به این هدف، نزدیک کنند.
اینک ادامه این مجموعه از سخنرانی ها را پی می گیریم.
میل فطری نیازمند راهنمایی و هدایت است.
بعضی گمان می کنند که اگر تمایل فطری در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خویش را پیدا می کند و احتیاجی به راهنمایی ندارد; ولی این گمان، صحیح نیست. بسیاری میلها در وجود ماهست که بدون شک، میلهایی خدادادی وفطری است نه اکتسابی;اما کیفیت تحقق بخشیدن به آن، احتیاج به تعلیم و ارشاد دارد.
میل به تغذیه، که ابتدایی ترین میل غریزی است که در آدمی به وجود می آید، فطری و خدادادی است، اما این که کدام خوردنی مفید وکدام مضراست واز چه غذاهایی بایداستفاده کردو از کدام یک باید پرهیز نمود، آدمی، خودبه خود، اینها رانمی داند و تدریجا باید به وسیله تجربه، خوردنیهای مفید را ازمضر باز شناسد یااز راه دیگری،از قبیل راه وحی،به او تعلیم داده شود. بنابراین، چنین نیست که اگر میلی، فطری بود، راه ارضاء آن نیز برای شخص معلوم باشد;به خصوص که میل به سوی کمال مطلق، با سایر میلهای فطری، تفاوتهایی نیز دارد و آن این که سایر میلها، آگاهانه در وجود آدمی پدید می آیند،امااین میل،نوعی میل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجه مقصود اصلی خود نمی شوند وبه درستی، درک نمی کنند که این نیرویی که در نهادشان هست و آنها را به سوی گمشده ای، سوق می دهد چه نیرویی است وگم شده اصلی آنان چیست.
طبعا هنگامی که مقصد این میل، آگاهانه نباشد، راه رسیدن به آن نیز روشن نخواهد بود.
به هرحال، شکی نیست که برای رسیدن به مقصد نهایی، که عالیترین کمال انسانی است، آدمی احتیاج به راهنمایی دارد وهرکسی می تواند به حکم وجدان، در خود، بیاید که راه شناخته شده ای که تمام خصوصیاتش مشخص باشد،در فطرت اونیست و فطرتا راه مشخصی رابرای رسیدن به خدا سراغ ندارد و این همه اختلافاتی که وجود دارد، دلیل بر این است که شناخت این راه، فطری نیست وگرنه این همه اختلاف، در آن پدید نمی آمد.
پس ما برای این که راه رسیدن به آن مقصد اعلا را بشناسیم احتیاج به تعلیم انبیا داریم.
قبلا گذشت که: همان طور که اساس همه ادیان الهی، برتوحید بوده ولی در طول تاریخ، دچار تحریفات و انحرافاتی شده اند، محتوای عملی ادیان نیز از انحرافات و تحریفات مصون نمانده است. در این جا این سؤال پیش می آید که آیادینهای هندویی و بودایی، دینهای توحیدی و فطری اند؟ درجواب،باید گفت اگر منظوراین است که این ادیان را،بامحتوای فعلی آن، ازطرف خداوند بدانیم،جواب منفی است. زیرا هرچندکه این ادیان، در ابتدا، ادیان الهی بوده انداماپس ازمدتی، تحریف شده وبه صورت آیین های شرک آمیز در آمده اند.اساس این ادیان بر بت پرستی است و یکی از مهمترین وظایف انبیا، مبارزه بابت پرستی بوده است که در سراسر قرآن، نمونه های آن، مشهوداست.
پس ادیانی که پایه شان بربت پرستی است، نمی توانند دینی آسمانی و الهی باشند، ولی ممکن است که همه این ادیان، ریشه صحیحی در اعماق تاریخ داشته باشند که بعدها از توحید، به شرک و بت پرستی تبدیل شده باشند. قرآن کریم می فرماید: «وان من امة الا خلافیها رسول » هیچ امتی نیست مگر این که پیامبری داشته است. و در آیه ای دیگر می فرماید: «ولقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت » ما درمیان هر امتی، پیامبری را مبعوث کردیم که سرلوحه دعوتش این بود که خدای یگانه را پرستش کنید و از طاغوت به پرهیزید.
افکار خرافی و انحرافی موجود در ادیان، بعدها به آنهاضمیمه شد.پس چگونه ممکن است در چنین دینی که نمی توان آن را دین الهی نامید، عناصر حق و صحیحی وجود داشته باشد؟ به عنوان قاعده ای کلی، باید گفت که ما در عالم، باطل صرف نداریم، و اگر چیزی، باطل صرف باشد دوام پیدا نمی کند.هر چیزی که در عالم، بقا و دوامی داشته باشد، مرهون عضوی کوچک یابزرگ از حق است که در آن وجود دارد; اما باید دید که این حقها چگونه وارد مذهب باطل می شود؟
اولا باید توجه داشت که همه اینها انبیایی بوده اند که ادیان وشریعت هایشان تحریف شده است; خوب امکان دارد عناصرحقیقی از دینهای حقی باقی مانده باشد. اگر دینی تحریف شد،دلیل براین نیست که تمامش باطل است. از جمله، دین یهود ومسیحیت. هنوز، در همین کتاب تورات، که سراسر آن، خرافات است، مطالب حقی وجود دارد، که عینا با آیات قرآن تطبیق می کند. آیه معروفی در قرآن هست که می فرماید: «لاجل ذلک کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والاذن ...» این مطلب، عینا، در تورات کنونی موجود است که قصاص، به این ترتیب است که چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصی چشم شخصی دیگر رانابینا کرد، او حق دارد از دادگاه درخواست کند که چشم فرد مجرم را نابینا کند، به همان ترتیبی که جنایت انجام گرفته است، خدا می فرماید:ما درتورات، این مطلب را نوشتیم، اکنون نیز، در اسلام همین حکم معتبراست.تورات فعلی نیز، خبر می دهد که چنین چیزی بوده است.
با وجوداین، نمی توان گفت که شما چگونه می گویید که این تورات، تحریف شده است با این که مطلبی در آن وجود دارد که قرآن نیز، آن را تایید می کند؟ تحریف شدن، معنایش این نیست که همه اش زیر و رو شده است،به طوری که هیچ جمله صحیحی در آن یافت نمی شود، بلکه عناصری باطل، با او مخلوط شده است، و یا درادیان مختلفی که در روی زمین هست و اساسش شرک و بت پرستی است،حقایق،اعتقادات و رفتارهای صحیحی وجود دارد. این گونه نیست که تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دلیل این که مذهبی، مذهب بوداست، بااین شکلی که هست،مجسمه بودا را می پرستندوآداب و رسومی خاص دارند،نمی توان گفت که اصلا هیچ چیز آنها صحیح نیست.یا چون آنهابرای راستگویی،ارزش قائل اند; پس ما بگوییم: راستگویی، بداست. یا این که بگوییم: چون آنها راستگویی را خوب می دانند،پس دین بودا، حق است.
شعار مذهب زرتشتی، سه چیز است: گفتار نیک، رفتار نیک،پندار نیک. این مطلب درستی است و کسی با اینها مخالف نیست;اما این، دلیل نمی شود که پس زرتشتیها دین درستی دارند. و از طرف دیگر، نمی توان گفت: حالا که دین زرتشتی،باطل است، پس هر چیز که گفته، حتی این شعارشان نیز باطل است; نه، منظور از این که دینی باطل است این است که مطالب باطلی به آن ضمیمه شده و اساس آن را مشوش کرده است.دیگر نمی توان مجموعه حقی را به عنوان اساس دین، در آن مذهب، معرفی کرد. پس اگر مطالب صحیحی در دین بودا وجودداشته باشد که مطابق با مطالب اسلامی باشد، ما آنها را معتبرمی دانیم.اما نه از آن جهت که مربوط به دین بوداست، بلکه از آن جهت که قرآن، آن مطالب را تایید می کند یا از آن جهت که دلیل عقلی قطعی در تایید آن مطالب، داریم; فعلا، لازم نیست که تعبدا راستگویی را از قرآن بپذیریم; زیرا عقل هم می گوید که راستگویی خوب است، وفای به عهد خوب است. این احکام درهر مذهبی که باشد خوب است اما این، بدان معنا نیست که آن دین، خوب است.
این عنصر ضعیف که در آن دین وجود دارد، از دو راه ممکن است آمده باشد: یکی،از راه اصل دین و آن چیزی که دراصل دین، وجود داشته و بعدها تحریف شده است. یکی هم از راه عقل. اما ادعای این که «تمامی دستورهای اخلاقی بودا، موردتصدیق دین اسلام است » را به صورت کلی نمی توانیم بپذیریم،باید هریک از دستورات آن دین را جداگانه بررسی کنیم و ببینیم که به چه دستوراتی سفارش می کند،آیا همه آنها بااسلام وفق دارند، یا نه؟ اگر وفق داشتند، می پذیریم; چون عقل و شرع، آن را تایید می کند نه به خاطر این که بودا گفته است.
همه امتها دارای پیامبری از طرف خداوند بوده اند. مامعتقدیم که یک صدوبیست و چهارهزار پیامبر از طرف خدامبعوث شده اند، ازمیان آنان با نام بیست و پنج یا شش نفرشان آشنایی داریم، اماباقی پیامبران، در میان اقوام و زمانهایی که برای ما نامعلوم است مبعوث شده اند. هیچ بعدی ندارد که درهندوستان، چین، ژاپن و یا در سایر اقطار عالم، پیامبرانی درهزاران سال قبل مبعوث شده باشند که همگی، دین توحید ویگانه پرستی داشته اند و در اثر تحریفات، تبدیل به آیین های بت پرستی ودینهای شرک آلود شده اند; چنان که در دین مسیحیت چنین بوده است.
راه رسیدن به قرب الهی
بعد از رسیدن به این نتایج، که راهی صحیح برای رسیدن به هدف اعلای انسانی، یعنی قرب به خدای متعال، وجود دارد واین چیزی است که فطرت بشر،طالب آن است و تمامی انبیا، دراین راه، سعی و تلاش کرده اند;این سؤال پیش می کند که: این راه، چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ جواب کلی این سؤال،این است که راه، همان است که خداوند، به آن امر فرموده و پیامبران را برای نشان دادن این راه مبعوث گردانیده است.
بایدبه این مطلب توجه داشت که خدای متعال،بیش از خودما، کمال و سعادت ما را می خواهد و او از هر انسانی نسبت به ما نزدیکتراست. محبت خدای متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خویش، بیشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتویی اندک از محبت بی نهایت الهی است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتی که به انسانها داشته، پیامبران رامبعوث فرموده است.این محبت،اقتضامی کند که نزدیک ترین راه رسیدن به کمال را به بهترین وجه ممکن، برای مردم بیان کند و در اختیار آنان قرار دهد.اگر محبت خدا اقتضا کرد که برای هدایت انسانها، عزیزترین بندگانش رامبعوث کند وآنها هرگونه خطری را به جان بخرند، طبیعی است که انبیا نیز، برای حمایت انسانها بهترین ونزدیکترین راهها را به بشر معرفی کرده باشند. آیا می توان تصورکرد که خدای متعال باآن رحمت بی نهایت و محبت بی کرانی که به بندگان خویش دارد،از نشان دادن بهترین و کوتاه ترین راه به سوی مقصد، بخل ورزیده باشد؟چه مساله ای مانع ازاین می شودکه خدابهترین ونزدیکترین راه رابه بندگانش نشان ندهد؟
چنین احتمالی وجود ندارد که خدا مضایقه کرده و یا یابخل ورزیده و آن اسرار را برای مردم بیان نکرده و آنها را برای بعضی افراد به خصوص ذخیره کرده باشد.
ذو مراتب بودن معارف الهی
معارف الهی دارای مراتب مختلفی است و هرکسی ظرفیت درک هرمعرفتی راندارد. این درجای خودش محفوظ است، ولی کسانی که ظرفیت رسیدن به کمال را داشته باشند، باید این راه،در اختیارشان قرار گیرد. خداوند متعال، بخلی در نشان دادن راه وهدایت انسانها ندارد. تمامی انبیا نیز که از طرف او مبعوث شده اند، معصوم اند و در رساندن پیامهای الهی، تقصیری انجام نداده اند. این گونه نبوده است که بعضی از پیامهای الهی را به خاطر روابط دوستانه و خویشاوندی، به بعضی افراد اختصاص داده و دیگران را محروم کرده باشند. البته انبیا، نمی توانستند هرمعرفتی را در اختیار هر فردی قرار دهند و خود فرموده اند: «نحن معاشر الانبیاء، نکلم الناس بقدر عقولهم » ولی چنین نیست که نشان دادن راههای تقرب را از مردم دریغ کرده باشند، بلکه مطالب را به صورتی بیان کرده اند که هرکسی به اندازه فهم خود،از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر، راه را به صورتی نشان داده اند که هرکسی بتواند چندقدمی، در آن بردارد. هرکس که همت بیشتری دارد، در آن راه، بیشتر پیش می رود و به نتایج مهمتری می رسد و آنهایی که همت کمتری دارند، به کمالات کمتری نایل می شوند. سر این که درقرآن، آیات متشابه و درروایات، روایات دارای بطون، وجود دارد همین است که افرادی که صلاحیت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارف عمیق و ژرف استفاده کنند و کسانی که در کشان ضعیفتر است ازظواهر استفاده کنند و راههایی راکه مناسب باخودشان است، فراگیرند; ولی به هرحال، چنان نیست که خدای متعال، انبیا واولیای دین، از نشان دادن کوتاهترین و بهترین راه وصول به مقصد نهایی، کوتاهی کرده باشند و یابخل ورزیده باشند.
راه شناسایی تفصیلی قرآن
قرآن، راه شناخت تفضیلی خویش رااین گونه بیان کرده است: «ونزلنا الیک الذکر لتبین الناس مانزل الیهم » ماقرآن را برتو نازل کردیم تا تو برای مردم، آنچه را برایشان نازل شده تعیین کنی.قرآن کریم، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را به عنوان تبیین ومفسر قرآن معرفی فرموده است. آنچه که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به عنوان تبیین مطالب قرآن بیان کند به نص خودقرآن، حجت است. سخنی که ازلبهای مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان احکام و معارف قرآن خارج می شود، کانه خود قرآن است یعنی چون قرآن فرموده است که: آنچه که او(پیامبر) می فرماید، حق است و باید پیروی کنید، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنین وقتی طبق اعتقاد شیعه، ائمه معصومین علیهم السلام به عنوان پیشوایان معصومی که خطا نمی کنند مبین و مفسر قرآن شناخته شده اند، کلمات آنها نیز، مانند کلمات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله برای ما حجت خواهدبود. باتوجه به این نکات است که: ماادعا می کنیم: اسلام تمام نیازمندیهای بشر را تا روز قیامت، بیان فرموده است و اگر بخواهیم فقط از قرآن استفاده کنیم و از سنت پیامبر و ائمه اطهارعلیهم السلام صرفه نظر کنیم، خواهیم فهمیدکه حتی در دستورات روزانه هم نمی توانیم از قرآن استفاده کنیم،حتی چگونگی انجام ساده ترین وظیفه، یعنی نماز را نیزنمی توانیم از قرآن فراگیریم چه رسد به احکام دقیق و پیچیده ای که باید در کتب دقیق فقهی، بیان شوند. پس ادعای ما مبنی براین که دین اسلام، عهده دار تمامی نیازمندیهای بشر، تا روزقیامت است براین اساس استوار است که در کنار قرآن، کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام را نیزمعتبر می دانیم. آنها مفسر حقیقی قرآن هستند و سخنشان مثل سخن قرآن، برای ما معتبر است.
فلسفه احتیاج به امام
اگر تنها کلام خدا و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله بود ولی امام معصومی نداشتیم ،آن چنان که برادران اهل تسنن می پندارند، بازهم نیازهای بشر به وسیله کتاب و آنچه از سنت پیامبراسلام به دست مردم رسیده است، رفع نمی شد. تمامی روایاتی که اهل تسنن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند، به هزار روایت نمی رسد و اگر بنابود که ما فقط ازکتاب و روایاتی که آنها دارند، استفاده کنیم آن گاه، در رفع نیازهای خود، دچار همان اشکال می شدیم که آنها شده اند.
اما ما شیعیان معتقدیم که پس از پیغمبراکرم، دوازده امام معصوم،درطول دویست وپنجاه سال به هدایت مردم پرداختند،پایه های دین را محکم کرده و اصول احکام راتدوین نمودند، درکورانهای مختلف،اهل بیت علیهم السلام با تدبیرهای الهی، این احکام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاصشان حفظ کردند. ازاین رو، اکنون گنجینه های هنگفتی از سرمایه های وحی را، در اختیار داریم که منحصر به روایاتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده، نیست، بلکه روایات ائمه معصومین علیهم السلام نیز به آنها ضمیمه شده است. ما به چنین منابع سرشاری دسترسی داریم; پس می توانیم نیازمندی های جامعه را براساس این مبانی و منابع رفع کنیم; اما سایر فرق، ازتعالیم دویست و پنجاه ساله ائمه معصومین علیهم السلام محروم اند و همان روایات معدودی که از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است نیز ضمانت صحیحی ندارد. ملاحظه کرده اید که خودآنها نیز در نقل بسیاری از مطالب، بایکدیگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بیش از بیست سال، چگونگی وضوگرفتن پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده بودند ولی پس از وفات ایشان، دراین که پیغمبر، چگونه وضو گرفته است اختلاف پیداشد. همچنین،بیش از بیست سال، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در میان مردم، نماز خواندند ولی بعد از وفاتش اختلاف شدکه در نماز باید دستهارا ببندند یا رها کنند. اینها مسایلی بود که مردم، هر روز می دیدند، ولی نتوانستند آنها را درست، حفظکنند و مشخص نمی شود که سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله چه بوده است و رفتار او چگونه بوده است، چه رسد به آن که جزمتخصصین واهل فن، به ذهنشان نمی رسید و معارفی که بایدذهنهای نقاد و استعدادهاط فوق العاده، آنها را دریافت کند. اهمیت وجود امام معصوم، در واقع از این نظراست که متمم وظیفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله خدشه دار می شد.ائمه معصومین علیهم السلام، چون معصوم بودند،درنقل و فهم کلمات پیامبراکرم صلی الله علیه وآله اشتباه نمی کردند و علاوه بر علوم خدادادی که خودشان داشتند، می توانستند اساس دین را تحکیم بخشند تابرای هزاران سال، سنت پیامبر صلی الله علیه و آله در میان مردم باقی بماند. البته، بالاخره دستهای شیاطین، کاری را که می خواستند، انجام دادند و اختلافات و روایات جعلی به وجودآوردند، ولی چنان نبود که اساس دین، لطمه بخورد و از مسیراصلی، منحرف شود. اگر اشتباهاتی وجود دارد و نقصها وکمبودهایی هست در مسائلی جزیی، که چندان اهمیتی نداردبوده است و اساس دین رامختل نمی کند.
اگر بخواهیم بهترین راه تقرب بسوی خدای متعال را بیابیم،باید از کتاب و سنت استفاده کنیم. هرراه دیگری را که در مسیردین شناسی بپیماییم به بن بست خواهیم رسید و یا به انحراف کشیده می شویم. وقتی کلمات نورانی امامان معصوم علیهم السلام و آیات نورانی قران کریم، در اختیار آدمی باشد دیگر، جایی برای استناد به سخن فلان دانشمند یا فلان تاریخ نویس یا فلان فردی که احیانا هم بااسلام دشمنی داشته است، باقی نمی ماند ونوبت آن نمی رسد که برای اسلام شناسی، از منابع بیگانه استفاده کنیم; ولی متاسفانه علی رغم این که مطلب، بسیارواضح و آشکار است غفلتهایی بین مسلمانان پدید آمد که دست از این راه روشن و صراط مستقیم برداشتند.
این سؤال مطرح می شود که: با این که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله بارها ائمه اطهار را معرفی کردند، چراباز مردم منحرف شدند؟و به تعبیر دیگر، با این که دین حق و آیین صحیح را به مردم نشان دادند، چرا این همه، اختلافات، پدید آمد؟
مثال محسوسی می زنیم:مردم ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بیش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوان الله تعالی علیه تماس داشتند و حداقل، هفته ای یک بار، به مناسبتی،سخنرانی ایشان را می شنیدند،اما بارها اتفاق افتاد که حضرت امام، جمله ای را می فرمودند و فردا در بین مردم، همین جمله،تحریف می شد، یاقسمتی ازآن نقل می شد ویادرتفسیر کلامشان،بین صاحب نظران اختلاف پیدامی شد;حتی نمایندگان مجلس نیزدراین موضوع،بایکدیگراختلاف پیدامی کردند،یکی می گفت:مقصودامام،این است;ودیگری می گفت: مقصودامام،آن است.
علت تمامی انحرفاتی که در عالم،از بدو پیدایش تا پایان،عالم واقع می شود، دو مساله است:نادانی و هواپرستی.
عده ای نمی فهمند و دسترسی به واقعیات ندارند (جاهلان)و عده ای نیز عمدا و به دلخواه خود، تحریف و تفسیر غلطی می کنند (هواپرستان).امیرالمومنین، علی علیه السلام می فرماید:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع » یعنی منشا همه فتنه ها دو چیز است: یکی،آنکه کسانی از پیش خود، آراء ونظرهایی را مطرح می کنند و به دلخواه، راهی را پیشنهاد، وبدعتهایی ایجاد می کنند،کسانی که منافعشان را در آن بدعت دیده و میلها و هواها و تمایلاتشان موافق باآن بدعت می باشد.دوم، کسانی هستند که نمی دانند، هرچند نیتهایشان خیر است. نمی خواهند انحراف پیدا کنند، اما به حقیقت، دسترسی ندارند وجاهل اند.
هیچ امتی، از این دوعامل" جهل و هواپرستی" مصون نبوده و تا روز قیامت نیز مصون نخواهدبود; چون این دنیا، محل آزمایش است، باید افراد، بر سر دو راهیها قرار گیرند و خودشان گزینش کنند. پس باید همیشه بساط آزمایش گسترده باشد،همیشه دو راه وجود داشته باشد وامکان انحراف برای بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب کند و یادر راه باطل، قدم گذارد.
تمام ملل، به این دو عامل انحراف، مبتلا بوده اند. مسلمانان نیز مستثنی نبوده اند; بعضی به سبب جهل و نادانی به انحراف کشیده شده اند وبعضی به سبب هواوهوسهای خود،باعث ایجادبدعتهایی شده اند وعده ای رابه دنبال خود، به انحراف کشیده اند.
از صدر اسلام حتی در زمان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله عده ای وجود داشتند که تمایلاتشان با بعضی از احکام و عقایداسلام مغایرت داشت وآن احکام و عقاید را دوست نمی داشتند.
این مسائل، باعث شد که در همان اوایل، درباره احکام ورفتار زندگی فردی و اجتماعی اختلافاتی بین مسلمین پدید آید.مصیبتها و خون دلهایی که براهل بیت علیهم السلام وارد شد ازهمین اختلافات سرچشمه می گیرد، ولی ائمه اطهار با تدبیرات الهی و با صبر و شکیبایی بی نظیر خود، توانستند در طول دوقرن ونیم، اساس اسلام را در جامعه محکم کنند، هرچندکه مصیبتهای بسیاری به خودشان وارد شد. پس کسانی از راه بدعت گذاری، مردم را از مسیر حق منحرف کرده اند.اما کسانی هم بودند که از روی جهل منحرف شدند; این جهل نیز علل واسبابی داشت. سلسله اسبابش تقریبا طبیعی بود. بعضی ازاسبابش را نیز دشمنان فراهم کردند و در نتیجه، بعد از گذشت چند قرن، اکثر مسلمانان به خصوص، کسانی که دور از مرکزتولد و ظهور اسلام بودند، دچار اشتباهات و انحرافات شدند;قسمتی از این انحرافات، مربوط به بحث، می شود; یعنی روشهایی که برای تقرب به خدا اختراع کردند یا در اثر جهل ونادانی، آنها را به عنوان آیینی پذیرفتند و به کار بستند. و تدریجا،از نسلی به نسل دیگر منتقل شد و به آنجا رسید که امروز ماشاهد فرقه های مختلف و متنازعی هستیم که یکدیگر را نفی می کنند، با یکدیگراختلاف دارند و هرکدام می گویند: روش ماصحیح است، روش دیگران باطل است و فعالیتی مثبت،باحسن نیت، عاقلانه و خداپسندانه، برای روشن شدن راه حق انجام نمی گیرد و هر کسی به آنچه دوست داشته و پسندیده است اکتفا می کند و تعصبات قومی و فرقه ای حاکم می شود.متاسفانه، هرفرقه ای از افکار و رفتار خود حمایت و رفتاردیگران راتخطئه می کند. و نمی کوشند تا با روش صحیح، حق رااز باطل تشخیص دهند تا هم خودشان هدایت شوند و هم اسباب ضلالت دیگران را فراهم نکنند.
ادامه دارد