اشاره
در شماره پیشین، ادامه سلسله بحث های اخلاقی حضرت استاد را در زمینه سعادت با عنوان مطلوب فطری انسان، برخورداری مؤمنان از نعمت های ویژه الهی در دنیا و آخرت،سعادتمند واقعی،تفاوت بهره افراد از سعادت، استقامت به عنوان شرطدست یابی به سعادت وهماهنگی مصلحت الهی بابهره مندی مؤمنان ازنعمت های دنیابه محضراهل معرفت تقدیم داشتیم. در این شماره نیز مواعظ ایشان رادر تبیین وصایای امام صادق علیه السلام به عبدالله بن جندب به گوش جان می سپاریم.
«یا ابن جندب، لا تقل فی المذنبین من اهل دعوتکم الا خیرا واستکینوا الی الله فی توفیقهم و سلوا التوبة لهم. فکل من قصدنا و تولانا و لم یوال عدونا و قال ما یعلم و سکت عما لا یصلم او اشکل علیه فهو فی الجنة.» (1)
تحذیر از بدگویی نسبت به شیعیان
در ادامه روایت، امام صادق علیه السلام مؤمنان را از بدگویی نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش می کند که حتی اگر برخی از شیعیان گناهکار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگری درباره آن ها نگویند، بلکه با خضوع و خشوع و التماس، دعا کنید که خداوند به آن ها توفیق دهد گناهانشان را ترک و توبه کنند تا مشمول آمرزش حق تعالی قرار گیرند.
این یک دستور اخلاقی است که مؤمنان نباید به محض این که خطایی از برادران دینی خود مشاهده کردند، با آن ها قطع رابطه کنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند. اگر شیعیان گناهکار هستند ولی اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه - و نه سرسری - برایشان دعا کنیم که خداوند توفیق توبه و ترک گناه به آن ها عطا فرماید.
اگرچه این قسمت از روایت یک دستور اخلاقی به شمار می آید، ولی مبتنی بر یک سلسله مسائل اعتقادی است که معمولا در اذهان بسیاری از مردم سؤالات و شبهاتی پیرامون آن وجود دارد.
حضرت در ادامه این روایت می فرماید: هر کس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد به این شرط که هر چه می داند بگوید و از گفتن چیزهایی که نمی داند پرهیز کند و اگر اشکالی در یک زمینه ای دارد سکوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت می رود.
بر این اساس، اگر سؤالی از شخصی که نسبت به آن علم ندارد پرسیده می شود باید سکوت کند و از اظهار نظر خودداری نماید. بسیاری از افراد هستند که وقتی یک مساله ای مطرح می شود، بدون این که درباره آن علم داشته و تحقیق کرده باشند، به انکار آن می پردازند در حالی که دلیل انکار خود را نیز نمی دانند. از طرفی دیگر، کسانی که درباره موضوعی خوب تحقیق کرده اند و نسبت به آن علم و آگاهی دارند، باید محکم و استوار روی حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند. بسیاری از مسائل نیز وجود دارد که باور کردن آن ها از جانب کسانی که ممارست در معارف اهل بیت علیهم السلام ندارند، مشکل است. این گونه افراد اگر مرتکب گناهی هم شده باشند در صورتی که در مسائل دینی که از آن ها سؤال می شود با صراحت بگویند نمی دانم; از کسی که تحقیق بیش تری در این زمینه کرده و متخصص تر است بپرسید، در قیامت مشمول شفاعت می شوند.
انسان باید نسبت به مؤمنین حسن ظن داشته باشد; بر فرض اگر گناهی هم کرده اند، فقط همان کارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنی نداشته باشد. روایتی هم در این باره وجود دارد که می فرماید: خداوند کسانی را که مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ می کنند دوست دارد; اگر آن ها کار بدی بکنند، خداوند همان کار بدشان را دشمن می دارد، اما خودشان را دشمن نمی دارد. بر عکس، اگر کسانی از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر کار خوبی هم انجام دهند، خداوند کار خوبشان را دوست می دارد اما خودشان را دوست نمی دارد.
ما نیز باید نسبت به دیگران این گونه باشیم; اگر کسی مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید دوستش داشته باشیم، اگر گناهی هم می کند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا کنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترک کند و آمرزیده شود.
یک مساله اساسی که منشا خیلی از ابهامات شده، این است که برخی گمان می کنند چون ولایت ائمه اطهارعلیهم السلام را قبول دارند، اگر هر گناهی را انجام دهند، آمرزیده می شوند و از طرف دیگر اگر کسی ولایت ائمه علیهم السلام را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادی انجام دهد، خداوند از او نمی گذرد و به جهنم می رود.
بر این اساس - و با توجه به روایات زیادی که در این باره وجود دارد - کسانی تصور می کنند همین که شیعه هستند و ائمه اثنی عشر را دوست دارند، اگر گناهی نیز مرتکب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین علیهم السلام قرار می گیرند. آن ها چنین می پندارند که اگر بر فرض در روضه امام حسین علیه السلام شرکت کنند و خود را شبیه گریه کنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بکااو ابکااو تباکی للحسین وجبت له الجنة »، همه گناهانشان آمرزیده می شود. اگر کسی با این دید به روایت نگاه کند، از یک طرف باعث می شود دیگر هیچ ابایی از گناه کردن نداشته باشد; زیرا فکر می کند مثلا سینه زدن در یک شب عاشورا و تباکی برای سیدالشهداءعلیه السلام، جبران همه گناهان او را می کند. از طرفی دیگر چنین فردی نسبت به کسانی که امامت ائمه معصومین علیهم السلام را قبول ندارند، خیلی بدبین می شود. روایتی هم به این مضمون داریم که اگر کسی ولایت اهل بیت علیهم السلام را قبول نداشته باشد، اگر بین رکن و مقام عبادت کند به طوری که مثل مشک خشکیده ای شود، خداوند او را به جهنم می برد.
صرف نظر از این که آیا سند روایات صحیح است یا خیر، بیان چند نکته در این خصوص ضروری است:
شرط سعادت از دیدگاه اسلام و قرآن
یک مساله اعتقادی مهم این است که آیا ایمان و عمل هر دو شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایی و یا عمل به تنهایی کافی است؟ به عبارت دیگر آیا اصل با ایمان است یا با عمل، یا با هر دو؟
پاسخ اجمالی این سؤال این است که بدون شک از نظر قرآن کریم، عمل بدون ایمان ارزشی ندارد; اگر کسی خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله، ائمه معصومین علیهم السلام را قبول نداشته باشد، هر کار خوبی هم که انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمی شود، اصلا مگر می شود کسی که اعتقادی به روز قیامت ندارد به بهشت برود؟ خداوند در قرآن کریم می فرماید: «و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظلمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجدالله عنده فوفاه حسابه و الله سریع الحساب » (نور:39); و آنان که کافرند، اعمالشان در مثل به سرابی ماند در بیابان هموار بی آب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد چون بدانجا رسد هیچ آب نیابد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند که به حساب کارش تمام و کامل برسد - و کیفر کفرش بدهد - و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگی می کند.
مردم معمولا کسانی را که کارهای خیلی خوب و بزرگی انجام می دهند مثلا بیمارستان می سازند یا پول های خیلی کلان خرج می کنند بسیار محترم می شمارند، حال آن که شاید به دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... کارهای آن ها در نظر خداوند ارزشی نداشته باشد. ممکن است بعضی بپرسند مگر می شود کسی که برق را اختراع کرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده می کنند، به بهشت نرود؟ از نظر قرآن اگر همین فردی که برق را اختراع کرده است، به خداوند عالم معتقد و حقانیت اسلام، پیامبرصلی الله علیه وآله، قرآن و ائمه اثنی عشرعلیهم السلام نیز برایش ثابت شده باشد ولی تمام آن ها را از روی عناد انکار کند، به بهشت نمی رود.
کسی که از روی عمد حقیقتی را انکار کند و با این که می فهمد یا می تواند بفهمد، کوتاهی کند، هر کار خوبی هم که انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمی شود. البته ممکن است خداوند در دنیا جزای کار خوب او را بدهد، اما در رسیدگی به اعمال او در آخرت تاثیری ندارد.
بنابراین، از نظر اسلام و قرآن، اگر کسی ایمان نداشته باشد; یعنی معارف الهی برایش ثابت شده باشد و عمدا آن ها را انکار کند، نه تنها به بهشت نمی رود، حتی بوی بهشت را هم استشمام نمی کند: «لا یجد ریح الجنة ». عکس این مطلب نیز ممکن است وجود داشته باشد; یعنی کسی ایمان دارد اما هیچ کار خوبی انجام نمی دهد. البته شاید اصلا فرض این که یک کسی ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحی انجام ندهد، درست نباشد. بالاخره کسی که ایمان دارد حداقل یک «الله اکبر» می گوید، یک سجده برای خدا می کند، در پیشگاه الهی خضوع دارد و... . معنای ایمان این است که شخص، این ها را قبول دارد و این عقیده در زندگی او اثر خواهد داشت. غیر ممکن است کسی به یک مطلبی ایمان داشته باشد ولی هیچ اثری در زندگی او بر جای نگذارد. اگر قبول دارد که «خدا» هست، حتی اگر لال باشد و نتواند «الله اکبر» بگوید، حداقل در دلش یک خضوعی برای خدا انجام می دهد. بنابراین فرض این که یک کسی ایمان واقعی داشته باشد ولی هیچ عمل صالحی انجام ندهد، اصلا وقوع پیدا نمی کند. اما فرض کنید نوجوانی در ابتدای رسیدن به سن تکلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولی به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نکند عمل صالحی انجام دهد. چنین فردی، آیا به بهشت می رود یا جهنم؟
ایمان می تواند منشا سعادت باشد به شرط آن که فرض صحیحی داشته باشد. ادعای کسانی که می گویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یک کار خیر انجام نمی دهند بلکه مرتکب جنایات فراوانی نیز می شوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ می گویند. ایمان واقعی با ترک همه اعمال صالح امکان ندارد، مگر این که کسی فرصت انجام چنین اعمالی را نداشته باشد. اصل این که ایمان می تواند منشا سعادت بشود، فی نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط این که شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحی انجام دهد.
اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن هیچ گناهی نمی کند، پس چرا مؤمنان فراوانی هستند که مرتکب گناه می شوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که آن ها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است; یعنی وقتی شهوت و غضب بر آن ها غالب می شود، لازمه ایمان را فراموش می کنند و مرتکب گناه می شوند. با توجه به روایاتی که در این زمینه وجود دارد، روح ایمان از فرد مؤمن هنگام انجام گناه، جدا می شود و در آن لحظه مؤمن نیست - اما کافر هم نمی شود - و وقتی شهوت و یا غضبش فروکش کرد، دوباره روح ایمان برمی گردد. انسان مؤمنی که فی الجمله عمل صالحی هم انجام داده است، ولی به دلیل غلبه شهوت غضب، مرتکب گناه می شود، اگر انجام همان یک گناه، موجب شود که به طور کلی معتقدات و لوازم ایمان را فراموش کند و هر روز بر گناهانش - آن هم گناهان کبیره - افزوده شود، چنین فردی در معرض کفر قرار دارد: «ثم کان عاقبة الذین اسائواالسوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون » (روم: 10); آخر سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند. طبیعی است دلی که این قدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد; ایمان چنین فردی کم کم ضعیف می شود و بعد به طور کلی از بین می رود و دیگر برنمی گردد.
البته انسانی که ایمان صحیحی دارد و کار خیر هم انجام می دهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوی چشم خود ببیند; زیرا اگر خدای ناکرده به دلیل حب شهوت و شهرت و مقام، حرص در دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممکن است در معرض کفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانی هم موجب سعادت ابدی نمی شود. اگر انسانی تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است که از اول کافر بوده است. عکس این مطلب نیز صادق است; یعنی اگر کسی فقط لحظه آخر عمر ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده می شود.
یک فرض دیگر این است که سرنوشت اخروی انسان مؤمنی که عمل صالحی انجام داده ولی از طرف دیگر مرتکب گناهان زیادی نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمی شود، چیست؟ چنین فردی آیا به بهشت می رود یا به جهنم؟
انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه - آن هم توبه نصوح و واقعی - شود، همه گناهانش آمرزیده می شود. ممکن است کسانی بگویند بیان این گونه مطالب موجب تجری بیش تر گناه کاران می شود; اما ما می گوییم چه کسی می تواند مطمئن باشد که موفق به توبه نصوح می شود؟ اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت کرده گناهان او را بیامرزد: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات وکان الله غفورارحیما»(فرقان:70); مگر آن کسانی که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جای آرند پس خدا گناهان آن ها را بدل به ثواب گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
انسانی که در مدت عمر خود کبایر را ترک کرده و تنها مرتکب صغایری شده که به حد کبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را می آمرزد: «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما» (نساء: 31); چنانچه از گناهان بزرگی که شما را از آن نهی کرده اند دوری گزینید - یعنی گناهان کبیره - ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را - در دو عالم - به مقامی بلند و نیکو برسانیم.
البته این در صورتی است که سیئات و صغایر چنین فردی به حد کبیره نرسیده باشد; زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهی است کبیره. آیا فردی را که قبل از مرگ موفق نشده است که از گناه کبیره اش توبه کند به بهشت می برند یا به جهنم؟
بر اساس روایاتی که در این زمینه داریم، ملک الموت جان این گونه افراد را سخت می گیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاک شد، به بهشت می روند وگرنه ممکن است مدتی در عالم برزخ معذب بوده و فی الجمله عقاب هایی داشته باشند. حالا شب اول قبر و در عالم برزخ چه معامله ای با آن ها می کنند، خدا می داند. ممکن است حتی در محشر، ناراحتی ها و گرفتاری ها و گرسنگی ها و تشنگی هایی داشته باشند. اگر با این عقاب ها، حسابشان پاک شد، مشمول آمرزش می شوند و به شفاعت پیغمبرصلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام به بهشت می روند. البته شرط رفتن به بهشت، این است که اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ کرده باشند.
خوارج معتقد بودند اگر کسی مرتکب گناه کبیره - آن هم کبیره ای که خود آن ها کبیره می دانستند - شود، کافر است. بر این اساس بود که حضرت علی علیه السلام را کافر می دانستند; زیرا پذیرفتن حکمیت از سوی آن حضرت را یک گناه کبیره می پنداشتند.
آن ها به دلیل همان عقاید انحرافی که داشتند شیعیان را سر می بریدند و به زن هایشان تجاوز می کردند. آری، همان هایی که قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدی داشتند. این قول خوارج که هر کبیره ای موجب کفر می شود، غلط است. البته اگر کسی گناه کبیره ای انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهی می گردد اما کافر نمی شود، بلکه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتکب کبیره ای هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتا وارد بهشت می شود. بنابراین برای رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسی است; بدون ایمان کسی به بهشت نمی رود.
ارکان ایمان
یک مساله مهم این است که ایمان دارای چند رکن است؟ در یک جمله می توان گفت: پذیرفتن آنچه را که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرموده اند، از ارکان ایمان است. البته پیامبرصلی الله علیه وآله موارد بسیاری را بیان فرمودند که از مهم ترین آن ها همان اصول دین یعنی: توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آن ها چیست؟ آیا اگر کسی علم دارد به این که پیغمبرصلی الله علیه وآله از طرف خدا، حضرت علی علیه السلام را به خلافت منصوب کرده است - مثلا در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این مطلب را از آن حضرت شنیده است - اما از روی حسد، کینه، بغض و انتقام جویی، به انکار آن پرداخته و ولایت امرالمؤمنین علیه السلام را نپذیرد، با ایمان است؟
کسی با ایمان است که همه آنچه را پیامبرصلی الله علیه وآله از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر کسی از روی عناد، ولایت اهل بیت علیهم السلام را انکار کند و مثلا بگوید چون علی علیه السلام پدرم را در جنگ بدر کشته است، زیر بار ولایت او نمی روم و یا از روی حسد، به انکار آن بپردازد، قطعا جهنمی است: «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما» (نساء: 54); آیا حسد می ورزند با مردم به جهت آن که آن ها را خدا از فضل خود برخوردار نمودکه البته مابرآل ابراهیم- حضرت محمدصلی الله علیه وآله - کتاب و حکمت فرستادیم و به آن ها ملک و سلطنتی بزرگ عطا کردیم.
این که فقها می فرمایند اگر کسی ضروریات دین را انکار کند، در واقع رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله را انکار کرده است، به همین مساله بر می گردد. البته این مساله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتی ضروریات ندارد، بلکه اگر حتی چیزی از ضروریات نباشد، اما پیامبرصلی الله علیه وآله آن را گفته باشد، و کسی از روی عناد آن را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر را انکار کرده است.
انکار رسالت، به یک معنا بازگشتش به انکار ربوبیت تشریعی خداست; یعنی حکم خدا را قبول ندارم; یعنی خدا را به حاکمیت قبول ندارم. این مسائل گاهی ممکن است به زبان گفته شود و گاهی هم ممکن است فقط در دل باشد. کسی که می داند یک حکمی از احکام اسلام است - مانند احکام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... - اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن کافر است; یعنی با این که طهارتش ثابت است و با او می شود معامله کرد، اما به بهشت نمی رود;زیراشرط ورودبه بهشت ایمان مطلق است. اینجاست که تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص می شود.
بنابراین ایمان واقعی که موجب دخول در بهشت و سعادت ابدی می شود، پذیرفتن هر چیزی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از طرف خدا آورده است.
یک طرف دیگر قضیه این است که تکلیف کسانی که به دلیل قرار گرفتن در شرایطی خاص نمی توانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت برای امثال من و شما خیلی آسان نباشد، اما اگر یک مقدار چشممان را بازتر کنیم خواهیم دید که اکثریت مردم روی زمین را این گونه افراد تشکیل می دهند. شرایط در روی زمین طوری نیست که مردم، همه حقایق را درک کنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعی پیدا کنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید خیلی شکرگزار باشیم; حال آن که بسیاری از مردم، در شرایطی واقع شده اند که خیال می کنند حقیقت آن است که آن ها می گویند و جز آن نیست. برای مثال بسیاری از فرقه های اسلامی در کشورهای غیر شیعه نشین هستند که به دلیل انس زیاد با شرایط محیطی - اجتماعی خودشان، اصلا تصور نمی کنند، راه دیگری صحیح باشد. آن ها شیعیان را مشرک می دانند و معقتدند قرآن شیعیان قرآن دیگری است، شیعیان نماز نمی خوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگری است و با نماز مسلمانان تفاوت دارد، شیعه ها اهل تظاهرند [برداشتی که آن ها از تقیه دارند] و... . حتی آن ها یک روایت مجعولی به این مضمون درست کرده اند که شیعه ها معتقدند جبرئیل امین، خیانت کرده و به جای این که وحی را به امیرالمؤمنین علیه السلام نازل کند، اشتباهی به پیغمبرصلی الله علیه وآله نازل کرده است; از این رو آن ها [شیعیان!] وقتی نمازشان تمام می شود، به جای گفتن الله اکبر، سه مرتبه می گویند: «خان الامین »!; یعنی - نعوذ بالله - جبرئیل امین خیانت کرده است. آنچنان تبلیغات گسترده ای بر ضد شیعه صورت گرفته است که اگر ما هزار بار قسم بخوریم که چنین چیزهایی واقعیت ندارد، و حتی یک نفر شیعه نیز در کشور ما چنین کاری انجام نمی دهد،آن هاباور نمی کنند. چنین کسانی اصلا درصدد بر نمی آیند که ببینند تشیع حق است یا باطل.
فرض کنیم کسانی به دلیل قرار گرفتن در شرایطی خاص، ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول نداشته باشند، و خلفای ثلاثه را حق و حضرت علی علیه السلام را هم خلیفه چهارم بدانند; چنین افرادی آیا بهشتی هستند یا جهنمی؟ آیا آن روایتی که می گوید: اگر کسی ولایت ما را نداشته باشد، به جهنم می رود، شامل این افراد نیز می شود یا خیر؟ به این گونه افراد که اصلا احتمال حقانیت یک مذهب دیگری به ذهنشان نمی آید، اصطلاحا «مستضعف » می گویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردی در یک امر فرعی استضعاف داشت، معنایش این نیست که مستضعف مطلق است. حتی اگر کسی درباره بعضی از مسائل اعتقادی مستضعف باشد، به اندازه عقلش می فهمد که ظلم بد است و خداوند راضی نیست که انسان به یک طفل یتیمی ظلم کند. هر کس به اندازه ای که جت برایش تمام شده باشد - چه از راه عقل و چه از راه نقل - به همان اندازه مسؤول است.
بنابراین، ملاک سعادت انسان، ایمان است به شرط آن که تا آخرین لحظه آن را حفظ کرده باشد. ایمان وقتی باقی می ماند که انسان به لوازم آن ملتزم باشد; زیرا در غیر این صورت ایمان به تدریج ضعیف می شود و از بین می رود. حتی ممکن است خود فرد نیز متوجه نشود که کافر شده است، اما ته دلش می بیند شک و تردید دارد و برخی از احکام الهی را نمی تواند قبول کند. عمل تنها بدون ایمان گرچه می تواند آثاری در دنیا داشته باشد، اما فایده ای برای آخرت ندارد. بر این اساس آیا ما باید با کسانی که اعتقادات صحیح و کاملی دارند; یعنی علاوه بر این که سایر اصول دین را قبول دارند، امامت را هم قبول دارند: اما یک بار هم مرتکب گناهی شده اند، دشمن شویم و طردشان کنیم؟ تمام انسان ها که معصوم نیستند. مسلما تعداد معصومین از غیر معصومین خیلی کم تر است. البته اگر کسی تجاهر به فسق دارد، نباید با او معاشرت کنیم. اگر کسی دارای بعضی از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت کند; زیرا ممکن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلکه باید نسبت به او دلسوزی داشته باشد و سعی نماید او را ارشاد کند و با تضرع و زاری از خداوند بخواهد که خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترک و توبه کند. اگر کسانی ایمانشان را حفظ کنند، بالاخره به بهشت می روند. البته این سخن بدین معنا نیست که ایمان تنها، کافی است و گناه هیچ اثری ندارد: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره » (زلزله:7 - 8); و هر کس به قدر ذره ای کار نیک کرده - پاداش - آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذره ای کار زشتی مرتکب شده آن هم به کیفرش خواهد رسید.
هیچ کاری بی حساب نیست. آن کسانی هم که شفاعت می شوند باید لیاقت شفاعت را کسب کرده باشند. ارتکاب بعضی از گناهان، باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت می گردد. امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات پربرکتشان فرمودند به اهل بیت و دوستان من بگویید: «لا تنال شفاعتنا مستخفا بالصلاة »; کسی که نماز را سبک بشمارد، مشمول شفاعت ما نمی شود. بنابراین همان طور که توبه موجب آمرزیده شدن گناهانی می شود، برخی از کارهای دیگر انسان نیز می تواند جبران گناهانش را بکند و مستحق شفاعت بشود. ادامه دارد
پی نوشتها
1- محمدباقرمجلسی،بحارالانوار،ج 78،ص 279.