(حرف غ)
غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهای دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:
«تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم; غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر» (غافر، آیه 2 - 3) .
کتاب نازل شده از جانب خدای نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائی جز او نیست، بازگشت به سوی خداست .
«غافر» به صورت جمع همراه با کلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن هم وصف خدا قرار گرفته است چنان که می فرماید:
«... فاغفر لنا وارحمنا و انت خیر الغافرین » (اعراف، آیه 155) .
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانی .
از ماده «غفر» که به معنی «ستر» است، سه اسم برای خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر «غافرالذنب » (غافر، 3) بخشنده گناه .
2 - غفور «ربک الغفور ذوالرحمة » (کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است .
3 - غفار «و انی لغفار لمن تاب » (طه، 82): و من کسی را که توبه کند، می آمرزم .
و شگفت این است که برای انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است .
1 - ظالم «... فمنهم ظالم لنفسه ...» (فاطر، 32): برخی از آنها بر خویش ستمگرند .
2 - ظلوم «... انه کان ظلوما جهولا» (احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان اسست .
3 - ظلام «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ...» زمر، 53): ای بندگان من که در حق خود اسراف کرده اید، از رحمت خدا مایوس نباشید، و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگری از «ظلام » است .
با توجه به سه اسمی که خدا در قرآن و انسان نیز دارد می توان چنین گفت: خدا می خواهد برساند که بنده من، تو در اثر گناه سه اسم داری، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم سه اسم دارم:
اگر تو ظالمی من غافرم .
اگر تو ظلومی من غفورم .
اگر تو ظلامی من غفارم (1) .
در گذشته در معنای «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنی لغوی آن ستر و پوشاندن است . تو گوئی خدا گناهان بنده را می پوشاند . و اگر هم به کلاه خود «مغفر» می گویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ می کند .
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید .
هشتاد و پنجم ; الغالب
لفظ «غالب » سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است . چنان که می فرماید:
«... و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون » (یوسف، 21): این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است، ولی اکثر مردم نمی دانند .
مقصود از جمله «والله غالب علی امره » چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکی این که ضمیر در کلمه «امره » به یوسف برگردد، دیگری این که به خدا بر گردد .
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف تواناست، او را حفظ می کند، روزی می دهد و از قعر چاه به نهایت قدرت می رساند و زعامت یوسف به این شکل جلوه گاه اسم «غالب بودن » است .
و بنابر احتمال دوم، مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است . چهان را می آفریند و آن را تدبیر می کند، و مغلوب کسی نمی شود و آنجا که اراده کند، احدی را یارای تمرد و تکبر نیست .
در آیه دیگر می فرماید:
«... ان الله بالغ امره ...» (طلاق، 3): خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان می رساند . سرانجام خدا موجود قاهری است که قدرتی بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است .
هشتاد و ششم ; الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج بار آمده است چنان که می فرماید:
«و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی » (طه، 82): من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد .
و نیز می فرماید:
«فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا» (نوح، 10): نوح می گوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید او آمرزنده گناهان است .
و در سه مورد دیگر این اسم با اسم «عزیز» همراه آمده است چنان که می فرماید:
«رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار» (ص، 66): پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است .
و نیز می فرماید: «کل یجری لاجل مسمی الا هو العزیز الغفار» (زمر، 5): هر یک از این اجرام سماوی تا زمان معینی در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است .
و در جای دیگر می فرماید: «و انا ادعوکم الی العزیز الغفار» (غافر، 62): من شما را به سوی خدای توانا و آمرزنده دعوت می کنم .
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است این است که بخشایندگی او به خاطر عجز و ناتوانی نیست، بلکه او در عین قدرت می بخشد، و این خود کمال است .
نمایش این اسم در زندگی بشر این است که در مواردی که مصلحت ایجاب می کند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخی از روایات آمده است از صفات کمال، گذشت در عین قدرت است .
هشتاد و هفتم ; الغنی
اسم غنی در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیست بار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسم هائی مانند «حمید; حلیم; کریم » همراه می باشد چنان که می فرماید:
1 - «... واعلموا ان الله غنی حمید» (بقره، 267): بدانید که خدا بی نیاز و ستوده است .
2 - «قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی والله غنی حلیم » (بقره، 263): زبان خوش و گذشت، بهتر است از صدقه ای که آزاری به دنبال داشته باشد خداوند بی نیاز و بردبار است .
3 - «و من کفر فان ربی غنی کریم » (نمل، 40): هر کس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جای نیاورد)، پروردگار من بی نیاز و بزرگوار در احسان است .
اما معنی لغوی «کریم »
«ابن فارس » می گوید: دو معنی اصلی دارد . یکی از کفایت و بی نیازی و دیگری حاکی از نوعی صدا است .
«راغب » می گوید: غنا اقسامی دارد:
1 - بی نیازی مطلق و این مخصوص خداست . چنان که می فرماید: «ان الله هو الغنی الحمید» .
2 - بی نیازی نسبی چنان که می فرماید: «و وجدک عائلا فاغنی » تو را فقیر یافت بی نیاز کرد .
ولی بهتر است بگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت ها مربوط به مصداق است، برخی از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بی نیازی مطلق است، ولی غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بی نیاز غنا و بی نیازی عرضی و نسبی پیدا می کند .
این مطلب در همه صفات خدا جاری است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمی از جمال دارد، ولی در این جمال نسبی خود مرهون جمال مطلق است .
و به قول شاعر عرب که می گوید:
ارایت حسن الروض فی آصاله
ارایت بدر التم عند کماله
هذا، و ذاک کل شئ رائق
اخذ التجمل من فروع جماله
هلک القلوب باسرها فی اسره
شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائی های باغ به هنگام عصر، و زیبائی ماه در شب بدر، (زیبائی این دو) و زیبائی همه چیز پرتوی از جمال اوست، دلها در عشق به این جمال بی طاق شدند، و خردهای ما بسته به عقال اوست .
و حافظ شیرازی این مطلب فلسفی و عرفانی را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
هشتاد و هشتم; الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتی مانند «رحیم; عفو; عزیز; شکور; ودود; حلیم » همراه می باشد چنان که می فرماید:
1 - «ثم یتوب الله من بعد ذلک علی من یشاء والله غفور رحیم » (توبه، 27): خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد می پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
2 - «و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغی علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور» (حج، 6): هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند، آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یاری خواهد کرد . خدا بخشایشگر و آمرزنده است .
3 - «... انما یخشی الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور» (فاطر، 28): فقط بندگان دانا از خدا می ترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است .
4 - «لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور» (فاطر، 30): خدا پاداش آنها را به تمامی بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است .
5 - «انه هو یبدئ و یعید و هو الغفور الودود» (بروج، 13 - 14): او است که ایجاد و ابداع می کند (پس از میراندن) باز می گرداند و اوست آمرزنده و بسیار مهربان .
6 - «... و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا» (فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسی نمی تواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است .
سرانجام یادآور می شویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظی است که دلالت بر مبالغه دارد، و معنای اصلی آن به هنگام بحث از غافر گذشت .
حرف ف
هشتاد و نهم; الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخی را یادآور می شویم:
1 - «قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات و الارض ...» (انعام، 14): بگو آیا جز خدا برای خویش سرپرستی بگیرم خدائی که آفریننده آسمانها و زمین است .
2 - «... فاطر السموات و الارض انت ولی فی الدنیا و الآخرة ...» (یوسف، 101): ای خدا آفریننده آسمانها و زمین، تو سرپرست من در دنیا و آخرتی .
3 - «قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات والارض ...» (ابراهیم، 10): پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالی که آفریننده آسمانها و زمین است (3) .
دراین موارد ششگانه «فاطر» به تنهائی وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض » به کار رفته است .
اکنون باید دید معنای لغوی «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معنای آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهت خوردن غذا هنگام مغرب را افطار می گویند، زیرا روزه دار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز می کند . و نیز در دوشیدن گوسفند به کار می رود، می گویند: «فطرت الشاة فطرا» ، حلبتها زیرا با دوشیدن، چشمه پستان باز می شود .
از کلام «راغب » استفاده می شود که معنی واقعی «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان که می فرماید: «السماء منفطر به کان وعده مفعولا» در آن روز آسمان شکافته می شود، و وعده او تحقق می یابد .
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات، کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت; عدم که نوعی ظلمت است، شکافته و هستی از آن بیرون کشیده می شود و شاید معنی «فاطر السموات و الارض » این است که آنها را از تاریکی عدم به روشنی وجود آورد .
«علامه طباطبائی (ره) می فرماید:
«فاطر در مورد خدا نوعی استعاره است تو گوئی عدم را می شکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون می کشد . و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوی پیشین است، و دراین صورت با اسم «بدیع » و «مبدع » یکسان خواهد بود، با این تفاوت در بکار بردن «مبدع » عنایت به این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالی که در استعمال «فطر» عنایت به این است که از عدم پدید آورده، و نبود را بود کرده است و این که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازنده های بشری نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلی پدید می آورند» .
و در هر حال اسم «فاطرالسموات » حاکی از استمرار این فعل است، نه این که تنها در گذشته انجام داده است .
نودم; فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:
«فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم » (انعام، 96): او شکافنده صبح است، شب را برای آرامش و خورشید و ماه را روی نظم معین مقرر داشت، این است اندازه گیری خدای قدرتمند و دانا .
اکنون باید دید معنی «فلق » چیست؟
«ابن فارس » می گوید: معنی لغوی آن فرجه و جدائی دو شئ است .
«راغب » می گوید: فلق به معنای جدا کردن چیزی از چیزی است، چنان که می فرماید: «فالق الاصباح » و «ان الله فالق الحب والنوی » خدا شکافنده دانه و هسته ها است، و باز می فرماید: «اعوذ برب الفلق » (فلق، 1): پناه می برم به خدای صبح .
و در هر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائی ظلمت را می شکافد .
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم:
1 - «فالق الاصباح » شکافنده صبح، و اصباح به معنی صبح است، نه به معنی مصدری .
2 - «و جعل اللیل سکنا» شب را آرامگاه قرار داد . روح و بدن هر دو در فضای تاریک و درخواب و آرامش می یابند .
3 - «والشمس والقمر حسبانا» خورشید و ماه با نظم معینی می گردند، و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم می باشد .
و در آیه دیگر به آن تصریح کرده می فرماید:
«هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ...» (یونس، 5): اوست که خورشید را درخشنده و ماه را نورانی قرار داد، و برای ماه منزلهائی قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند .
پی نوشت:
1) رازی، لوامع البینات، ص 212 .
2) سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ص 40 .
3) موارد دیگری که اسم فاطر آمده است، عبارتند از: فاطر، 1 - زمر، 46 و شوری، 11 .