چکیده:
مقاله حاضر در یک نگاه اجمالی به موضوع فلسفه فقه، در مقام نقد و بررسی دیدگاهی است که علم فقه را ناقص، محدود و برای اداره و تدبیر زندگی اجتماعی، ناتوان دانسته و بر این باور است که این علم، حیلت آموز، ظاهربین، مصرف کننده از دیگر علوم، تابع و متاثر از تحولات اجتماعی و سیاسی، تکلیف مدار و نه حق مدار است و جامعه فقهی را نیز لزوما یک جامعه دینی ندانسته و فقه را در پیشبرد جامعه مدرن، ناکارامد معرفی کرده است.
این مقاله در فضایی صمیمی به نقد و تحلیل دیدگاه یادشده پرداخته است. (2)
موضوع بحث، نقد و بررسی ویژگیهایی است که برخی از نویسندگان محترم نسبت به فقه اسلامی نوشته اند. قبل از هر چیز پاسخ به این پرسش ضروری است که این گونه بحثها باید تحت چه عنوانی مطرح شوند؟
اگر کلمه فلسفه، مفرد ذکر شود به معنای هستی شناسی است البته برخی هم آن را به معنی جهان شناسی می دانند ولی معنای هستی شناسی بهتر است; زیرا مفهوم واجب الوجود را هم دربرمی گیرد. وقتی کلمه فلسفه با پسوند خاصی مثل فلسفه تاریخ به کار می رود مفهوم دیگری پیدا می کند یا به تعبیر بهتر، مصداق دیگری می یابد که در این صورت فلسفه تاریخ به معنای هستی شناسی نخواهد بود بلکه اشاره دارد به دانشی به نام تاریخ و دانشی به نام فلسفه تاریخ.
فقه و فلسفه فقه، نیز دو علم متفاوت از هم به شمار می روند; دانشی که درباره افعال مکلف سخن بگوید، روا و ناروا را روشن سازد و به تعبیر علمی، حلال و حرام را بیان کند و افعال مکلف را مرزبندی نماید، علم فقه نام دارد. «العلم باحث عن احوال افعال المکلفین. » هر چند حضرت امام خمینی قدس سره موضوع فقه را گسترده تر از این می دانستند که خود مقام دیگری را برای بحث می طلبد ولی در این جا ما فعل مکلف را مطرح می کنیم و حکمش را به عنوان وجوب و حرمت، استحباب و کراهت یا اباحه بیان می کنیم.
هرگاه موضوع علم فقه، کل نگری باشد به عنوان مثال گفته شود موضوع طهارت تا دیات چیست؟ یا مبادی تصوریه، مبادی تصدیقیه و غایت این علم چیست؟ پاسخ تمام این پرسشها در علمی به نام فلسفه فقه مورد بحث قرار می گیرد. از این رو فلسفه فقه به یک اعتبار دانش نوپاست و به اعتباری هم نیست; نوپاست به این معنا که امروزه به صورت یک علم مدون در بیاید، و نوپا نیست، زیرا اکثر این مباحث، کم و بیش در علم اصول مطرح شده و گاهی هم در بخشهای دیگر بحث شده است. بنابراین، بیان ویژگیهای فقه و دفاع از این ویژگیها و تجزیه و تحلیل آنها، جزء علم فقه نیست و فقیه با این امور کاری ندارد; چرا که این امور جزء فلسفه فقه است که درباره مبادی تصوری و مبادی تصدیقی، همچنین غایات و بیان ویژگیها و دفاع از علم فقه و نقد اشکالات آن، بحث می کند و لازم است مورد توجه ویژه ای قرار گیرد و به عنوان یک دانش در حوزه علمیه مطرح گردد. البته باید نسبت به نقدهایی که در باره فقه می شود، کاملا استقبال شود زیرا موجب تکامل علم فقه است. در لغت عرب می گویند «الحقیقة بنت البحث » ; حقیقت زاییده مکالمه و محاوره است. اگر این نقدها و تحلیل ها در یک افق روشن و فضایی دوستانه مطرح شود، مایه انفتاح فقه و تکامل آن می شود. اگر این مسائل را مطرح می کنیم، تنها به عنوان طرح بحث است; نه نقدی بر طراح سؤال داریم و نه اشکال شخصی; بلکه فکر را مطرح کرده و در اطراف آن بحث می کنیم. این سؤالات در شماره 46 مجله کیان مطرح شده است و از یک مقامی خواسته اند که به این پرسشها پاسخ بگوید. ما هم در این بحث تمام این پرسشها را جزء به جزء مطرح نموده و آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد:
1- کمال منابع فقه
«علم فقه از آن نظر که یک علم بشری است، همواره ناقص است و امکان تکامل بیشتر و بیشتر را دارد، نه فقط تحقیقات درون فقهی، بل تحولات علم اصول می تواند علم فقه را شدیدا متحول کند از این روی، ادعای کمال آن بی وجه است.» در مورد این پرسش باید گفت: این که می گویند علم فقه یک دانش بشری است، مقصودشان از این سخن چیست؟ آیا کتابهای مدون فقهی، مانند نهایه شیخ طوسی، مکاسب، جواهر و... مقصود است در این صورت ادعای درستی است; چرا که یک فکر بشری است و مسلما فکر بشر این کتابها را به نام نهایه و مکاسب و... پدید آورده است و اگر مقصود سؤال کننده بشری بودن منابع و مصادر فقه، یعنی همان کتاب و سنت است، این عقیده اشتباه است; چرا که منابع فقه ما، وحی خطاناپذیرند پس باید بین فقه مدون و منابع فقه تفاوت گذاشت. عبارتهای دو پهلو در این گونه موارد برای اشخاص کم اطلاع مضر است زیرا ممکن است گمان برند که فقه به طور کلی اندیشه بشری است. این که سؤال کننده می گوید علم بشری همواره ناقص است و ناقص احتیاج به تجزیه و تحلیل دارد، آیا مقصودش این است که فقه ما پاسخگوی نیازهای امروز بشر نیست؟ اگر مقصود این باشد، پذیرفته نیست زیرا فقه ما پاسخگوی تمام احکام و حوادثی است که امروزه رخ می دهد. در این چهارده قرن نیز فقه در برابر حوادث، ناکام نبوده است. چون عامل اجتهاد در میان ماست نمی توان فقه را در پاسخ به سؤالات ناتوان دانست. و اگر مقصودش این است که فقه امروز نمی تواند حوادث یک قرن بعد را پاسخگو باشد، ادعای درستی است اما این دلیل بر ناتوانی منابع فقه نیست چراکه منابع فقه، پاسخگوی نیازهای یک قرن بعد هم خواهد بود. بنابراین، اگر چه کمال مطلق در فقه امروزی نیست اما در منابع فقه ما این کمال وجود دارد و این موجب افتخار ماست.
2- فقه و جامعه سازی
«علم فقه، علمی دنباله رو است; یعنی جامعه ساز و طراح و برنامه ریز نیست بلکه وقتی جامعه ساخته شد و شکل و صبغه خاصی به خود گرفت، فقه، احکام آن را صادر می کند...» مجموع این سؤال از دو بخش تشکیل شده است:
1- فقه علم دنباله رو است; یعنی پس از آن که حادثه ای رخ می دهد، در صدد پاسخ آن برمی آید.
2- فقه جامعه ساز و برنامه ریز نیست.
در پاسخ بخش اول باید گفت که مراد از دنباله رو بودن چیست؟ اگر مراد آن است که علم فقه کاملا مصرف کننده است، پاسخ آن در بند 6 آمده است و اگر مقصود آن است که پس از وقوع حادثه ای، فقه در صدد پاسخ آن بر می آید باید گفت این اختصاص به علم فقه ندارد بلکه بسیاری از علوم دارای چنین ویژگی هستند علم پزشکی نیز همین گونه است; یعنی ابتدا بیماری به وجود آمد سپس طب آن را معالجه کرد. اصولا کار علم این است که دنباله رو باشد، یعنی حادثه ها را پاسخ می دهد.
اما این که علم فقه جامعه ساز و برنامه ریز نیست، در پاسخ باید گفت اگر ابواب فقه را مجموعا در نظر بگیرید، مثل باب جهاد، باب مدیریت، باب معاشرت و... همه برنامه ساز هستند. به عنوان نمونه کتاب عشرت وسائل الشیعه همه برنامه است; به مردم آداب و اخلاق یاد می دهد، کیفیت معاشرت یاد می دهد، پس چگونه می گویید برنامه ریز نیست؟ بنابراین، برنامه ریز نبودن فقه پذیرفته نیست زیرا مسائل اخلاقی و سنن و آداب همه و همه برنامه اند یعنی به مردم الگو معرفی می کنند.
نکته دیگر این که اسلام نیامده است تا عقول و اندیشه ها را تعطیل کند. اصولا دین و آیین خاتم باید کلیات را بگوید و برنامه ریزی را به خود مردم واگذار کند تا اندیشه ها بارور شود.
اسلام فرموده است «النظافة من الایمان » (3) اما کیفیت نظافت در جهان و جامعه چگونه است؟ این شان دین خاتم نیست که آن را بیان کند. دین خاتم در این صدد است تا کلیات را بگوید و اجمالا برنامه ریزی را به مردم بیاموزد و اما تفصیل آن به عهده خود آنهاست.
3- دنیوی بودن فقه
«علم فقه همچون علم حقوق، علمی است حیلت آموز که خصلت شدیدا" دنیوی آن را نشان می دهد.» این سخن از دو بخش تشکیل یافته: 1- فقه علم دنیوی است; 2- فقه، حیلت آموز است.
در مورد بخش اول باید گفت مقصود از این که می گویند فقه علم دنیوی است یعنی چه؟ اگر منظور این باشد که روابط مردم را در این دنیا بیان می کند، حرف درستی است. یکی از افتخارات فقه این است که بتواند برنامه ریزی کند تا روابط مردم را در این جهان تدوین نماید. بخشی از فقه ناظر به دنیای مردم است; مثل بیع، رهن، مضارعه، مساقات، نکاح و... همه ناظر به امور دنیاست و اگر منظور این است که فقه بار منفی دارد و کاری به غیر دنیا، کمال خلق و تهذیب نفس ندارد، سخن نادرستی است; زیرا بخشی از فقه ما را عبادات تشکیل می دهد، آیا عبادات ما جنبه دنیوی دارد؟ طهارت، صلات، زکات، حج، جهاد و... همه باید با قصد قربت باشد، اگرچه در عبادات نیز آثار مثبت دنیوی موجود است. این گونه قضاوتها و دو پهلو سخن گفتن، در شان یک محقق واقع گرا نیست.
اما در مورد بخش دوم که گفته است فقه حیلت آموز است، باید گفت که ایشان فقه شیعه را با فقه برخی از مذاهب اشتباه گرفته است. در بعضی از مذاهب، در فقه خود بابی به نام باب «حیل » دارند که نام آن را فتح الذرایع نامیده اند. در آن جا یک سری حیله گریهایی است که حلال را حرام کنند و حرام را حلال. این بخش در فقه شیعه وجود ندارد; حتی در فقه مالکی هم وجود ندارد. مالک در مقابل فتح الذرایع، به سد الذرایع اعتقاد دارد. این بحث باید در کتابهای اصولی ملاحظه شود. (نقص کتابهای اصولی ما این است که ناظر به اصول فقه دیگر مذاهب نیست.) کتابهای مفصلی در مورد فتح الذرایع نگاشته شده است. منطق شیعه منطقی است مغایر با منطق یهود که در آیه مبارکه آمده است:
«و سئلهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر اذ یعدون فی السبت اذ تاتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لایسبتون لاتاتیهم کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون » (4)
از این آیه شریفه چنین استفاده می شود که یهود کسانی هستند که فقه آنها حیلت آموز است. قرار بود یهود روزهای شنبه شکار ماهی نکنند حیله گری کرده و نهرهایی رو به دریا باز کردند و روزهای شنبه هنگام جزر دریا که سطح آب بالا بود، جلوی نهرها را می بستند و روزهای یکشنبه ماهیان به دام افتاده را شکار می کردند. خداوند همه آنان را به کیفر اعمالشان رسانده و لباس آدمیت از تن آنها برکنده و به صورت میمون درآورد.
منطق شیعه حیلت آموز نیست تلاش برخی از فقها، در بعضی از تنگناها برای نجات مردم از ربا، یک مساله استثنایی است. این استثنا را هم ما نپذیرفته ایم. حضرت امام قدس سره نیز این استثنا را نپذیرفت; زیرا در این گونه موارد اراده جدی نیست و چون اراده جدی نیست، نمی تواند محلل حلال یا محرم حرام باشد. حکم یک نفر یا دو نفر نمی تواند مبین فقه جامعه هزار ساله باشد.
4- موضوع احکام فقهی
«علم فقه علمی است ظاهربین، یعنی به ظواهر اعمال و اعمال ظاهر کار دارد. حتی اسلام آوردن زیر شمشیر را هم اسلام محسوب می کند. جامعه فقهی لزوما جامعه دینی نیست.» در این سخن به دو مطلب اشاره شده است:
1- فقه در پذیرش اسلام به ظاهر اکتفا می کند.
از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روایت شده است:
«... فانما امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منی دمائهم و اموالهم » . (5)
اسلام در این موارد به ظاهر اکتفا می کند; یعنی برای مسلمان شدن همین که «لا اله الا الله » را بر زبان جاری نمود کافی است. بنابراین، بخش اول این سخن درست است; اسلام برای مسلمان شدن فرد، به اقرار ظاهری وی اکتفا می کند. آیا راهی وجود دارد که انسان درون افراد را بفهمد؟ نبش قلب کند؟ مگر عقل نمی گوید: «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» ؟ . اگر کسی گفت «اشهد ان لا اله الا الله » به او بگوییم نه؟ ما نمی توانیم قلب کسی را بخوانیم. البته اگر اظهار اسلام از روی نفاق باشد، حکم دیگری دارد.0
2- فقه با ظواهر اعمال سر و کار دارد. این سخن بسیار اشتباهی است، فقه هم ظاهر اعمال را ملاک میداند، و هم نیات و باطن را. به قدری مساله نیت در اسلام مهم است که در قرآن به عنوان مهمترین منبع فقه شیعه آمده است:
«و ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین علی انفسهم بالکفر...» از آنجا که مشرکین نیت فاسد دارند، وحدانیت خدا را قبول نکرده اند اما مسجد الحرام را تعمیر می کنند. خداوند می فرماید این عمل ارزش ندارد. سپس می فرماید:
«اولئک حبطت اعمالهم و فی النار هم خالدون انما یعمر مساجد الله من امن بالله..» . (6)
بنابراین، از دیدگاه اسلام اگرچه توجه به ظاهر اشخاص در مرحله اولیه پذیرش دین کفایت می کند ولی حقیقت دین دارای مراتب و مراحل دیگری است چنانکه در آیه شریفه قرآن آمده است:
«... قولوا اسلمنا و لمایدخل الایمان فی قلوبکم..» . (7)
علاوه بر این، چرا سؤال کننده، اسلام را مانند گوشت قربانی قسمت کرده است؟ ! اسلام کمال دارد و فقه و اخلاق و عرفان اسلامی نیز دارای برنامه اند; چرا آنها را از هم جدا می کنند؟ انتظار این که فقه پاسخگوی همه نیازها باشد، مثل این است که بگوییم فیزیک باید پاسخگوی شیمی هم باشد. فقه تا حدی با تهذیب نفس سر و کار دارد. از نظر مسائل نیت و شهرت و ریا، فقه در محدوده خود سخن می گوید; ولی تکمیل آنها با علم اخلاق و عرفان اسلامی است. اخلاق و فقه ما با یکدیگر همخوان و همسویند و ما معتقد نیستیم که فقه تنها به مانند شعر شاعر است که می گوید «گریه بر هر درد بی درمان دواست » . بخشی از اهداف انسان در فقه تامین می شود و بخش دیگر در علم اخلاق و عرفان اسلامی. این علوم در حقیقت مکمل یکدیگرند و تحت نام آیین کامل در آمده اند «الیوم اکملت لکم دینکم » (8) انتظار این که فقه جانشین اخلاق و جانشین عرفان اسلامی شود، نه امکان پذیر است و نه ما مدعی آن هستیم; ولی در عین حال بخشی از فقه ما، طهارت نفسانی و تهذیب نفس است. علاوه بر این همه عبادات ما الهی و انسان ساز است. ، «الصوم جنة من النار» (10) ، «الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه » . (11)
5- فقه و جامعه مدرن
«فقه موجود با یک اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانیت نازل و سطح معیشت نازل، سازگار است. جامعه فقهی لزوما یک جامعه پیش رفته مدرن را اقتضا نمی کند.» ابتدا توجه به دو مطلب ضروری است: اولا، به کار بردن این جمله های دو پهلو و مبهم یعنی چه؟ اخلاق نازل، هنر نازل، عقلانیت نازل و سطح معیشت نازل را باید روشن کند که یعنی چه؟ ابهام گویی درست نیست. گاهی شخص در ابهام گویی می خواهد هنرنمایی کند در مقام تحلیل یک علم، این تعابیر مبهم به هیچ وجه روا نیست. با توجه به دیگر کلمات و سخنان نویسنده، مدعای ایشان برای ما روشن است. اگر مقصود این است که فقه اسلامی هم می تواند جامعه فقیر را اداره کند و هم جامعه غنی را و هم جامعه مدرن را، این کمال است. به قدری قوانین فقهی دارای انعطاف است و آن چنان آینده نگری دارد که هم جامعه مدرن را اداره می کند و هم جامعه سنتی را. ظاهرا مقصود نویسنده این نیست; بلکه مرادش این است که اسلام فقط می تواند جامعه هایی را که از نظر اندیشه، فن آوری، زراعت و هنر در سطح پیشرفته ای نیستند، اداره کند; اما جامعه های مدرن را نمی تواند اداره کند. این سخن صرفا یک ادعا است.
در دوران شکوفایی تمدن اسلامی، مقررات پیشرفته اسلام با آن عظمت دنیا را اداره می کرد. اگر تمدن اسلام نبود، تمدن کنونی وجود نداشت. علاوه بر این، اگر می بینید اسلام توانایی اداره کشورهای مادی امروزی را ندارد، نقص اسلام نیست بلکه نقص این جوامع است، اسلام بر ارزشها تکیه دارد، در اسلام قمار، شراب، ولگردی و بی بندوباریهای جنسی حرام است; چون این روش با عقلانیت و سعادت بشر مخالف است. جامعه هایی را که این نویسنده با نام مدرن یاد می کند، پایه و جنس و فصلشان از این امور تشکیل شده است. آیا نظر شما بر این است که اسلام از ارزش ها عدول کند؟ اصولا انبیا نیامده اند که جامعه را به هر قیمت و به هر کیفیتی اداره کنند; بلکه آمده اند تا جامعه ای سالم بسازند. حضرت ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام، جامعه بت پرستی را کوبید و صحه نگذاشت. کار انبیا دگرگونی جامعه ها است; اسلامی که بخواهد هم با ارزش بسازد هم با بی ارزش، هم با فحشا بسازد، هم با عفت، هم با طهارت نفسانی بسازد و هم با شرارت، دیگر اسلام نخواهد بود.
شیر بی یال و دم و اشکم که دید همچو شیری را خدا کی آفرید؟ !
اگر آن جامعه ها ارزش ها را بپذیرند، اسلام دوای درد آنها است. استاد ما حضرت امام رحمه الله; در آن نامه ای که به گورباچف نوشت، این مسائل را مطرح کرد و فرمود که جامعه کنونی شما جامعه باز است. کم کم از کمونیسم بیرون می آیید، و دوای درد شما در اسلام است; رویکرد به جهان غرب رفتن به طرف سراب است. پس ارزش هایی را که اسلام مقرر نموده است نمی تواند از آنها عدول کند. اگر اسلام بخواهد کشوری را که در بت پرستی غرق است اداره کند، آیا باید با حفظ بت پرستی باشد؟ این ممکن نیست. با از بین بردن مظاهر فساد است که اسلام قدرت اداره جوامع را دارد.
6- رابطه فقه با دیگر علوم و معارف
«علم فقه علم مصرف کننده است یعنی فقه موجود مصرف کننده جهان شناسی، انسان شناسی، زبان شناسی، جامعه شناسی کهن است و به همین سبب اجتهاداتش مقنع و پاسخگو نیست. این مصرف کنندگی، نه فقط نسبت به معارف درجه دوم که نسبت به معارف درجه اول هم تحقق دارد.» حاصل این که علم فقه علمی است که از علوم دیگر تغذیه می کند. منظورشان این است که این علم کشکول است و همین طور که کشکول بی ارزش است، فقه هم همین گونه است; یعنی از این جا و آن جا مطالبی را جمع می کند و خود تولید کننده نیست.
در این سخن نیز، حق و باطل با هم مخلوط است. در این که علم فقه تغذیه کننده است، جای بحثی نیست. علمای ما در رساله های اجتهاد و تقلید نوشته اند که اجتهاد متوقف بر حداقل چهارده علم است: نحو، صرف، معانی، بیان، منطق و...که به این معنا، فقه وابسته است و این نشانه استحکام فقه است که با دانشهای محکم که عمده آن منطق و برهان است، آمیخته است. در زمان حاضر تمام علوم این گونه اند. فیزیک کنونی از ریاضیات کمک می گیرد، آیا اگر ریاضیات را برداریم، فیزیک کنونی می ماند؟ آیا این برای فیزیک عیب محسوب می شود؟ در عین حال که تغذیه می کند، تولیدکننده نیز هست. قانون جاذبه نیوتن تولید است. قانون آنتروپی که همه اجسام از حرارت به برودت می روند، دلیل معاد است که خود تولید می باشد. فقه نیز چنین است; در عین حالی که از ادبیات کمک می گیرد و یا از ریاضیات در ارث و ارش کمک می گیرد، دریایی از احکام را می سازد. در تحریر علامه، چهل هزار فرع از همین مصادر تولید کرده و در اختیار فقها نهاده است. فقه تنها هزینه کننده نیست. بلکه در عین حالی که هزینه می کند، سازندگی و اعطا و تولید دارد. این همه احکام که در اختیار ماست، از همین هزینه ها به دست آمده است. استاد ما حضرت امام رحمه الله در سال 1330 می فرمود:
یکی از معجزات اسلام، احکام اسلام است. یک نفر درس نخوانده و مکتب نرفته، این همه احکام در قلمروهای مختلف بیاورد و تجربه ها، اتقان آن را ثابت کنند.
این نویسنده تنها هزینه ها را گفته است و درباره آنچه را که فقه تولید می کند سخنی نگفته است.
7- قلمرو فقه
«علم فقه علمی اقلی است; یعنی اقل احکامی را که برای رفع خصومت لازم است می دهد و لا غیر; نه این که حداکثر کاری را که برای اداره و تدبیر زندگی لازم است بیاموزد.» می نویسد: اسلام فقط قوانینی برای رفع خصومت دارد. این سخن اشتباهی است; چرا که اسلام در رفع خصومت خلاصه نمی شود. شرح لمعه 48 باب است; قضا و شهادت دو باب آن است; 46 باب دیگر برای چیست؟ (12)
اسلام در عین حالی که رفع خصومت می کند، وظایف را هم بیان می کند. اسلام وظایف را هم بیان کرده است. اما این که فقه اسلام اقل برنامه را ارائه نموده است، در پاسخ باید گفت که از دیدگاه فقهی، اسلام دین خاتم است و دین خاتم نمی تواند به تمام جزئیات بپردازد; چرا که هر قرنی برای خود اقتضایی دارد و هر استانی برای خود فرهنگی و هر منطقه ای برای خود نیازی; بنابراین، اسلام باید کلیات را بگوید، «علموا اولادکم القرآن » باید احکام دانش را بگوید «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة » (13) . اما برنامه ها و این که مثلا با قلم نی بنویسم یا با خودکار و یا... کار دین خاتم نیست. این کار به عهده اندیشه هاست، اسلام باید بگوید «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه »(14) اما برنامه ریزی برای جزئیات در هر عصر کار اسلام نیست. نیروی نظامی در دوران عباسی غیر از نیروی نظامی در دوران ماست. شهید مطهری رحمه الله در کتاب خاتمیت تاکید می کند که لباس، شان اسلام نیست بلکه اسلام باید مخ را بگوید و لباسها و برنامه ها مربوط به شوراها و عاقلان و اندیشمندان است که نبض جامعه را در دست گرفته اند. فقه نه اقل بلکه اکثر را آورده است. در حدود پنجاه هزار حدیث فقهی داریم. اگر ده یا بیست هزار آن تکراری باشد، سی هزار حدیث کم نیست. اسلام نیامده است تا عقول مردم را تعطیل کرده و مانند یک مادر لقمه در دهان کودک بگذارد; چرا که این کودک هیچ گاه رشد پیدا نمی کند. رشد انسان در کشاکش سختی ها و اندیشه ها است. پدر و مادری که تمام نیازهای فرزند را فراهم کنند، این کودک هیچ گاه ترقی نخواهد کرد.
8- فقه و تحولات تاریخی و اجتماعی
«علم فقه علمی است متاثر از ساختار اجتماع و به عبارت دیگر، علمی است اجتماعی و سیاسی و لذا تابع مقتضیات اجتماع و سیاست و در خور آنها، نه بر عکس و سیالیت آنها، فقه را هم سیال می کند; و باز به عبارت دیگر، جهان و تاریخ را فقه و فقها نمی سازند; بلکه جهان و تاریخ تحول خود را دارند. فقه از پس می آید و در جهان تحول یافته و واجد چارچوب و روابط جدید، زندگی را برای آدمیان مطبوع تر و بی کش مکش تر می کند آن هم به نحو اقلی.» حاصل این سخن به همان اشکال اول باز می گردد که بر اساس آن، فقه منتظر است حادثه ای رخ دهد سپس به آن حادثه پاسخ گوید خودش ساختار خاصی ندارد و ساختار خود را از جامعه می گیرد. جامعه را مورد مطالعه قرار می دهد و بعد حکم آن را صادر می کند.
اشتباه نویسنده در این است که گمان می کند فقه، تنها با جامعه ارتباط دارد و با تحول جامعه بکلی متحول می شود; در حالی که فقه دو بعدی است: یک بعد آن، ارتباط بشر با خدا و بعد دیگرش، ارتباط بشر با بشر است. آنچه نویسنده می گوید مربوط به بعد دوم است. اما ارتباط بشر با خدا که بخش عبادات را تشکیل می دهد، از قلم نویسنده افتاده است. بعد می گوید با عوض شدن جامعه، فقه هم تغییر می کند. در این جا تاکید میکنیم بر قوانین ثابت و قوانین متغیر اسلام. در احکام ثابت اگر هزاران بار جامعه عوض شود، احکام فقهی سیال و قابل تغییر نیست «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی » (15) این قبیل احکام عوض شدنی نیست. احکام ثابت بر فطرت بشر تکیه می کند و چون فطرت بشر ثابت است احکام منطبق بر فطرت نیز ثابت است. احکامی که بر حسن و قبح منطبق است، هیچ گاه عوض شدنی نیست. این که می گویند سیالیت جامعه، فقه ما را سیال می کند، بین احکام ثابت و بین مقررات خلط کرده اند. (16)
احکامی از قبیل «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (17) ثابت است. آنچه که عوض می شود، لباسهای احکام است مثلا در صدر اسلام تجهیزات نظامی به گونه ای متفاوت با تجهیزات نظامی امروزی بود. پس متغیر بودن جامعه موجب متغیر شدن احکام فقهی ثابت نمی شود. آیه «و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقرا یغنهم الله من فضله » (18) چه در مورد کاخ نشین، چه در مورد کوخ نشین و در تمام شرایط ثابت است.
9- حقوق و تکالیف در فقه
«علم فقه کنونی تکلیف مدار است نه حق مدار.» در پاسخ می توان گفت در فقه، بابی به نام احکام داریم و بابهایی به نام حقوق. در ابتدای کتاب مکاسب شیخ آمده است که آیا این، حکم است یا حق؟ رساله های گوناگونی برای فرق بین حکم و حق نوشته شده است. در این جا به عنوان نمونه حقوقی را یادآور می شویم: در رساله حقوق امام علی بن الحسین علیه السلام، حق امام و ماموم، حق فقرا، حق ائمه، حق نساء، حق مسلم بر مسلم، حق طفل، حق مجنی علیه، حق مرتهن، حق مستمع، حق همسایه، حق مالک، حق مساکین، حق زوج، حق وارث، حق مدعی، حق مستاجر، حق غانمین، حق بایع، حق مشتری، حق متعاقدین، حق شریک، حق واهب، حق غرماء، حق متخاصمین و... ذکر شده است. این موارد و دهها مورد دیگر در فقه برای تبیین حقوق مردم است، با وجود این چگونه می توان گفت که علم فقه نسبت به حقوق اهتمام نورزیده است