نوشتار حاضر، حاصل گفت وگویی است که میان کارل پوپر، (2) و چند تن از صاحب نظران (رمان سکسل، (3) روپرت ریدل، (4) و پاول واینگارتنر (6) ) صورت گرفت. این گفت وگوها عمدتا پیرامون برخی دیدگاههای پوپر است. پوپر علم را جستجوی حقیقت از راه انتقادی می داند به این بیان که ما نظریه هایی را می سازیم و با این پرسش که «آیا این نظریه صحیح است یا خیر؟» به تحقیق در جهان می پردازیم. البته به عقیده وی ما هیچگاه به یقین نخواهیم رسید و همین خطاپذیری علم است که دانشمند را از سیانتیست (علم پرست) جدا می کند. همچنین وی معتقد است که تاریخ علم، نظریه وی را تایید می کند. پس از توضیح این مطالب از سوی پوپر، افراد حاضر در این گفت وگو به اظهار نظر می پردازند و ضمن قبول دیدگاههای وی به برخی نکات اشاره می کنند. از جمله مباحثی که دراین گفت وگو به آن پرداخته می شود تمایز الهیات از علم است و اظهار می شود ابطال پذیری و محتوای تجربه گزاره هااساس تمایز میان متافیزیک و علم را تشکیل می دهد که این تمایز با تمایزی که حلقه وین گذاشت اختلاف دارد. دراین گفت وگو از نقش متافیزیک سخن به میان آمده و گفته می شود باید با متافیزیک محترمانه رفتار شود.
پوپر: «علم و فرضیه » عنوان یکی از کتابهای "هانری پوآنکاره" (7) است که در ضمن یکی ازبهترین کتاب های فلسفه علوم نیز محسوب می شود; به این جهت من نام آن را برای موضوع امروز انتخاب کرده ام. میل دارم صحبتم را با اعتراضی نسبت به علوم طبیعی آغاز کنم. امروزه علم تحت نفوذ جریانهای مدرن شکاکانه قرار دارد. به علم نه تنها از خارج بلکه از داخل هم حمله می شود. اما من فکر می کنم که علوم طبیعی هم مانند موسیقی و شعر و نقاشی بزرگترین توانایی مغز انسان است. البته از همه چیز سوءاستفاده می شود. همچنین از موسیقی و نقاشی هم می توان سوءاستفاده کرد و هم اینک از آنها سوءاستفاده می شود و بدین ترتیب از همه علوم سوءاستفاده می شود. فقط به کمک علم است که می توان خود را از باتلاقی که در آن افتاده ایم،بیرون آورد. البته این طنین چیزی را دارد که امروزه آن را سیانتیستی (8) می نامند.
اتهام علم پرستی مناسب نیست
از این جهت من میل دارم بگویم که اتهام علم پرستی در مورد دانشمندان مناسب نیست.هیچکدام از بزرگترین دانشمندان، سیانتیست (علم پرست) نبوده اند. تمام دانشمندان بزرگ دربرابر علم شکاک و محتاط بوده اند. آنها می دانستند که چقدر دانش ما اندک است. برای مثال، به سختی می توان هانری پوآنکاره را به علم پرستی متهم کرد. نیوتن که یکی از بزرگترین انسانها واحتمالا بزرگترین دانشمند بود، از خود همچون جوان کوچکی که در ساحل دریا نشسته و با شنهاو صدفها بازی می کند و دریای بیکران مجهولات در پیش روی او قرار دارد صحبت می کند. تصورمی کنم که تمام دانشمندان واقعی هم مانند نیوتن فکر می کردند. آنها دانستند که ما هیچ چیزنمی دانیم و در قلمرویی که براساس علم پایه ریزی شده نیز، همه چیز کاملا غیر مطمئن است.همانطوری که همه شما می دانید نظریه اینشتین کم و بیش جای نظریه نیوتن را گرفت. روال کاردر علم همین است.
تا تقریبا صد سال پیش انسان تصور می کرد که قلمرو علم مکانیک نیوتن، همه علم را فراگرفته است. حدود سالهای 1890 حوزه جدیدی با کشف الکترون توسط جیمزتامسون بوجود آمد. علم الکترونیک انقلابی در علوم بوجود آورد که به زحمت کسی خارج از علم متوجه آن می شد و ما امروزه در این علم الکترونیک زندگی می کنیم. در این انقلاب دوره های مختلفی وجود دارد که من نمی خواهم درباره آن صحبت کنم. چیزی که می خواهم بگویم این است که، علم اثر انسان است و به عنوان اثر انسان خطاپذیر است. فقط همین فهم خطاپذیر بودن علم است که دانشمندان را از سیانتیستها (علم پرستها) جدا می کند. چون اگر سیانتیسم (علم پرستی) اصلا چیزی است پس ایمان کور و مسلم به علم می باشد.
اما این گونه ایمان کور در میان دانشمندان واقعی وجود ندارد. و بدین جهت شاید اتهام سیانتیسم (علم پرستی) اتهام مناسب برخی از ایده های عمومی علم باشد. اما نسبت به خود دانشمندان چنین اتهامی روا نیست.
ما حتی نمی دانستیم که آب چیست
در علم، دانش به این معنی که معمولا در زبان آلمانی از آن صحبت می شود وجود ندارد. دانش علمی، دانش نیست، فقط دانش حدسی (9) است. امکان دارد که در مرکز علم، جایی که ما از همه کمتر حدس می زنیم تغییراتی ایجاد شود، بطوری که همه چیز تغییرکند. شاید بهترین مثال برای این موضوع کشف آب سنگین باشد. من خوب می توانم بخاطر بیآورم زمانی را که، خیلی جوان بودم در میان شیمیدان ها غوغایی بپاشد و آن هنگامی بود که، آقای "هارولد اوری" (10) در سال 1932 آب سنگین را کشف کرد. آب به فرمول H2O مرکز اصلی مطمئن ترین چیز در تمام علم شیمی بود. اگر انسان یک چیز را می شناخت، آن آب بود. تمام وزن های اتمی براساس اکسیژن و ئیدروژن تعیین می شدند، یعنی تمام علم شیمی بر روی آب قرار داشت و بعدا معلوم شد که، ما آب را نمی شناختیم و نمی دانستیم که انواع مختلفی از ئیدروژن وجود دارد و ما نمی دانستیم که فقط عنصری بنام ئیدروژن در پیشمان نیست، بلکه، مخلوطی از انواع مختلف ئیدروژن، یعنی ایزوتوپها را داریم. همیشه وضع به همین منوال است. ما نمی دانیم در کجا انقلاب می شود یا در کجا کشف جدیدی روی می دهد. ما نمی توانیم این مسائل را پیش بینی کنیم.
کشف بزرگ جدید دیگر نظریه "نسبیت" (11) اینشتین بود. که به نظر من در تئوری علم تاثیربسیاری داشت. نمی دانم آیا اینشتین در مقابل نیوتن حق دارد یا نه هیچ کس نمی داند. اما مسلم است که، اینشتین به ما نشان داد نظریه نیوتن در صورت امکان و حتی حدسا باید تصحیح شود.در این زمان بر روی نظریه نیوتن امتحانات و آزمایشهای زیادی انجام شد. این نظریه نیوتن جهان را تحت سیطره ما قرارداد. با نظریه نیوتن در دنیایی زندگی می کردیم که می توانستیم آن رابفهمیم، یعنی فکر می کردیم که آن را می فهمیم و بعد اینشتین آمد و نشان داد که همه مشاهدات و آزمایشهایی که از نظریه نیوتن پشتیبانی می کردند به عنوان پشتیبانی یک تئوری کامل دیگر،می توانند تبیین شوند. در پیشگویی هر دو نظریه هیچ فرقی وجود نداشت، اما اینشتین، یک نظریه کامل دیگر ارائه داد. وقتی که انسان فهم قدیم جهان را با فهم جدیدی که نظریه اینشتین ارائه داد مقایسه می کند، فهم قدیم جهان بسیار سطحی به نظر می رسد. در این فهم جدید برخی از مسائل غیرقابل حل در نظریه نیوتن نیز، قابل حل شده اند.
جهان ادراک نمی شود، بلکه ساخته می شود
نمی خواهم بگویم نظریه نیوتن غلط و نظریه اینشتین صحیح است، بلکه مراد من این است که در این مثال خیلی واضح می بینیم که در علم و همچنین در مطمئن ترین و بهترین علم، همیشه بادانش حدسی سرو کار داریم. چیزی که می خواهم درباره علم بگویم بطور خلاصه بصورت زیرفرموله می شود: علم دریافت داده های حسی (12) نیست، که در ما از طریق چشمها و گوشها به جریان خود ادامه دهند و ما آن را به طریقی مخلوط کرده و با تداعی (13) معانی آن را ارتباط دهیم وبعد آن را به نظریه تبدیل کنیم. علم از نظریه هایی تشکیل شده است که اثر ماست. ما نظریه می سازیم، با این نظریه ها وارد جهان می شویم، درباره دنیا فعالانه تحقیق می کنیم و می بینیم که چه چیزهایی می توانیم از جهان به عنوان اطلاعات کسب و از یکدیگر جدا کنیم. جهان به مااطلاعاتی نمی دهد، وقتی که با این سؤال به جهان وارد شویم، از جهان می پرسیم آیا این نظریه یاآن نظریه صحیح یا غلط است و بعد سعی می کنیم که بطور اساسی درباره این سؤالات تحقیق نماییم بدون آنکه اطمینان پیدا کنیم.
ما می توانیم در علم به دنبال حقیقت برویم و این کار را می کنیم. حقیقت یک ارزش اساسی است. به چیزی که ما نمی توانیم برسیم، اطمینان است. باید از اطمینان صرف نظر کنیم. هرگزنمی توانیم به اطمینان و یقین برسیم. تمام آنچه که می توان انجام داد این است که نظریه هایی راکه بوجود آورده ایم با انتقاد به خود، امتحان کنیم و دیگر این که خودمان سعی کنیم نظریه هایمان را برهم بزنیم یا با آن مخالفت کنیم.
مسئله اساسی در علم، طرز تفکر انتقادی است. بنابراین ابتدا ما نظریه ها را بوجود می آوریم وبعد آن را مورد نقد قرار می دهیم. از آنجایی که در برابر نظریه هایمان به عنوان انسان قرار داریم بنابراین معمولا به جای نقد نظریه هایمان از آنها دفاع می کنیم یعنی نظریه های ما همچون مسابقه دوستی - دشمنی بین دانشمندان می باشند. اگر من با نظر انتقادی کافی به نظریه ام نگاه نکنم، صدها انسان دیگر هستند که با نظر انتقادی به آن نگاه می کنند. انسان باید این نظریه انتقادی را تحسین کند.
چیزی را که انسان نباید تحسین کند این است که انتقاد اکثرا شخصی شود. انسان همینطوراست. تقریبا همیشه انتقادهای وارده به نظریه ها کم و بیش درباره صاحبان نظریه ها هم اعمال می شود. این ضعف انسان است و انسان باید اصولا در برابر آن مقاومت کند. اما تقریبا امیدی نیست بنابراین انسان باید آن را تحمل کند ولی نقد شخصی باز هم پیش می آید. اما اگر انسان هرچه بیشتر انتقاد کند، به دلایل تربیتی و نیز برای دموکراسی (14) بسیار با اهمیت است. شاید ایده آلی غیرقابل دسترس باشد اما به هر حال برای دانشمندان حداقل یک ایده آل مهم و فوری می باشد وآن اینکه انسان تمام انتقادها را بطور جدی انجام دهد. انتقادی را که من ذکر کردم، یعنی انتقاد به علم پرستی، انتقاد واقعی نیست. اگر این انتقاد مطابق با واقعیت باشد، باید منتقد علم پرستی به موارد معینی اشاره کند که دانشمندان خیلی دگم (15) فکر می کنند و خیلی به علم ایمان دارند.چنین مواردی که به دانشمندان مربوط می شوند خیلی نادرند. منتقدین علم پرستی خودشان خیلی دگم هستند و خیلی مسلم می دانند که هرکسی دگم است. دانشمندان کسانی هستند که اکثرا اینطور نیستند.
روح سطل مانند وقیف نورنبرگ (16)
تئوری علم من خیلی ساده است. ما هستیم که تئوری های علمی را بوجود می آوریم. ماهستیم که تئوریهای علمی را مورد انتقاد قرار می دهیم. این تمام تئوری علم است. ما تئوریها رااختراع می کنیم و آنها را از بین می بریم. ما مسائل جدیدی بوجود می آوریم و به وضعیتی می رویم که در آن تئوریهای جدیدی اختراع می کنیم، اگر بتوانیم. بطور خلاصه، این علم و تاریخ علم است.تئوری مرسوم کاملا طوری دیگر است. من نام تئوری مرسوم را تئوری سطل نفس انسانی می نامم.سر ما مثل یک سطل می ماند. این سطل یا سر دارای سوراخ هایی است که اطلاعات از جهان واردآن می شوند. تئوری اساسی تعلیم و تربیت نیز چنین است. تئوری قیف مثل تئوری روند یادگیری است. روی این سطل قیفی قرار دارد و انسان از آنجا دانش را به درون آن می ریزد. این تئوری مرسوم است. حقیقت این است که تعلیم و تربیت ما طوری است که ما بچه ها را با جوابها به اندیشه وا می داریم بدون آنکه آنها سؤالی کرده باشند. ما به سؤالهایی که آنها می کنند گوش نمی کنیم.
جوابهای سؤال نشده و سؤالهای جواب داده نشده
تعلیم و تربیت عادی چنین است: جوابهای سؤال نشده و سؤالهای جواب داده نشده. تعلیم وتربیت ما اساسا همین است. اما طوری است که نه تنها انسان، بلکه تمام ارگانیسمها (17) بطورمداوم از جهان سؤالاتی می کنند و دائما در تلاشند تا مسائل را حل کنند. من از خودم نقل می کنم.....: «از جاندار تک یاخته (18) تا اینشتین فقط یک قدم راه است.» اگر می خواهید به این مسئله ایمان پیدا کنید، به شما پیشنهاد می کنم که کتاب بسیار ارزشمند آقای ی. اس. ینینگز (19) ( J-S. Jennings ) به نام «رفتار ارگانیسمهای ساده » را بخوانید. ساده ترین ارگانیسمها مداوما ازجهان سؤال می کنند و همیشه سعی می کنند که مسائل را حل کنند. جایی که هیچ سؤالی نشودجوابها نمی توانند فهمیده شوند. البته اغلب سؤالها منجر به از بین رفتن ارگانیسم می شوند.
تمام ارگانیسمها مداوم مسائلی طرح و آن را حل می کنند و به این لحاظ، علم اصولا چیزی بجزادامه فعالیت ارگانیسمهای ساده نیست. فرق بزرگی بین جاندار تک یاخته ای و اینشتین وجوددارد و به این جهت است که اینشتین در مقابل حل مسائل خود با نقادی (20) قرار دارد. این کار رافقط او می تواند انجام دهد چون زبان انسانی وجود دارد که ما در آن حل مسائل خود را می توانیم به صورت فرمول بیان کنیم. به این ترتیب ما حل مسائلمان را در خارج از جسممان قرار می دهیم.مثل ابزارهای دیگری که ساخته ایم بجای اینکه بگذاریم یک غده ترشحی ای (21) که روی نوک انگشتمان رشد کند - غده ترشحی جوهر - و با آن بنویسیم، یک عدد پر خلق می کنیم. این فرقی است که ما بین انسان و حیوان وجود دارد.
سگ پاولف خیلی با هوشتر بود
مهمترین این ابزار، زبان انسانی است. حیوانات هم زبان خود را دارند اما نمی توانند ادعایی بکنند. آنها فقط می توانند حالات درونی خود را اطلاع دهند و همانطور که آقای بوهلر (22) می گوید، اطلاع می تواند در حیوانات دیگر موجب عکس العمل شود. اما ما می توانیم تئوری خودرا با زبان فرموله کنیم و بعد می توانیم این تئوریها را مورد انتقاد قرار دهیم. انتقاد علم انسانی راممکن می کند. اهمیت زبان و فرموله کردن از طریق زبان و اهمیت انتقاد نباید از چشم دور بماند.این واقعا مهمترین مسئله در اجتماع انسانی است و منجر به علم می شود. به طور مختصر این تئوری علم من است و من فرقی با نظریه سطل نفس انسانی قائل شده ام که می تواند به عنوان تئوری استقراء (23) عنوان شود. تئوری استقراء از این قرار است: ما از اطلاعاتی که با حواسمان درخود دریافت می کنیم، یاد می گیریم، و با تکرار فرامی گیریم که قانونمندی (24) چیست. به عقیده من ما فقط از طریق فعالیت و عمل یاد می گیریم و نه از طریق ساکت بودن. سگ معروف پائولف که اشتباها با عکس العمل شرطی یاد گرفت مثل همه سگها به غذا خوردن فعالانه علاقمند بود. اگر اوبه غذا خوردن فعالانه علاقه نمی داشت هیچ چیز یاد نمی گرفت. بنابراین او این تئوری را برای خودش طرح کرد: وقتی که زنگ به صدا در بیآید غذا آماده است. این یک نظریه است وعکس العمل شرطی نیست.
عکس العمل شرطی وجود ندارد، هیچ تداعی هم وجود ندارد، همه اینها نظریه های مکانیستی نامناسب هستند. البته من به نظریه تداعی احترام می گذارم و نظریه شرطی عکس العمل را به عنوان کوششهای جالب قبول دارم. اما اینها کوششهای اشتباه هستند مثل اکثرآزمایشهای ما. این آزمایشها هنوز زنده اند اما در حقیقت مغلوب شده اند. هیچ تداعی ای وجودندارد. هیچ عکس العملی وجود ندارد، هیچ عکس العمل شرطی ای وجود ندارد. فقط فعالیت وجود دارد، فقط جستجوی فعالانه برای کشف قوانین و ساختن نظریه وجود دارد و فقط انتخاب نظریه وجود دارد. بطور خلاصه این نظریه شناخت من است.
کاغذ ابریشمی، نارنجکها (25) را واپس می زند
سکسل: نظریه، توضیح ممکن پدیده هاست و مشخصه فیزیک این است که هیچوقت صریح نیست. همیشه نشان داده می شود که انسان می تواند چیزی را پیشنهاد کند و بعضی از داده ها راتوضیح دهد، اما هرگز نمی توان نشان داد که این توضیح تنها امکان است. این مسئله را می توان بامثالهای زیادی نشان داد: در تولد فیزیک اتمی، ژرژ تامسون (26) یک مدل ذرات آلفا (28) وارد کرد. او خود می نویسد که از برگشت تیرهای ذرات تعجب کرد. مثل اینکه نارنجک به کاغذ ابریشمی پرتاب می کند و نارنجکها برمی گردند. اینجا ما مثال روشنی برای رد نظریه بوسیله آزمایش داریم.
در مثال دیگری که می توان نشان داد که دانشمندان هم به فرضی بودن نظریه شان آگاه بودند.مثال در این باره، سخن ماکسول (29) درباره خطوط نیروی (30) فیزیکی است. او فرض می کند ومی نویسد: "اگر ما با همین فرض بتوانیم پدیده های (31) جذب مغناطیسی (32) را با پدیده های الکترو مغناطیس (33) ارتباط دهیم، به این ترتیب به نظریه ای می رسیم که اشتباه بودن آن را فقط با آزمایش می توان ثابت کرد که به طور اساسی، شناخت ما را درباره رشته فیزیک افزایش می دهد"، من فکر می کنم خلاصه بحث بالا این است که انسان از اشتباه بودن یک نظریه خیلی چیزها یاد می گیرد و چیزی را که آقای پروفسور پوپر در تضاد روشنی با سیانتیسم فرمودند، ما آن را با وضوح کامل در اینجا می بینیم.
من همیشه متعجبم از اینکه این همه در تبلیغات از سیانتیسم صحبت می شود. آنها علم را باسحر و جادو (34) اشتباه گرفته اند، همانطور که در قرن هیجدهم معمول بود. مردم هر چیزی را که اسم به ظاهر علمی دارد، مثلا کلمه آنزیم (35) را در صحبتهایشان بکار می برند و به نظرشان همه چیز درست می شود.
ابطال (36) زود باورانه (37) چیست؟
من میل دارم که مسائل زیر را اضافه کنم: ما مثالهای جالبی برای این موضوع داریم که چگونه نظریه ها با آزمایش می توانند ابطال شوند. این نظریه ها هرگز نمی توانند تصدیق شوند و هرگزممکن نیست که وضوح آنها نشان داده شود. اما اگر ما به گذرگاه بین نیوتن و اینشتین نگاه کنیم که کاملا براساس نظر دیگری برپاست، این سؤال مطرح می شود که آیا در اینجا هم آزمایش نقش قاطعی بازی کرده است یا اینکه آیا دو نظریه برای مدتی پهلوی هم قرار نداشته اند، به طوری که هیچ حرفی از یک ابطال پذیری ساده و زودباورانه نمی تواند بوده باشد. نظریه اتر را که اینشتین ردکرد، اساس نظریه نیوتن بود و مدتها با نتایج تجربی سازگار بود و حتی امروزه هم می توان آن راطوری فرموله کرد که با این آزمایشها هنوز هم سازگار باشد. اینجا انسان می بیند که شیوه ابطال کردن هنوز هم باید تکمیل شود تا با احتیاط همراه باشد.
پوپر: چیزی را که شما می گوئید، کاملا صحیح است. چیزی را که می خواهم بگویم این است که من زمانی نظریه زودباورانه ابطال را ارائه کرده بودم. از ابتدا در نوشته هایم در سال 1933 میلادی و بخصوص 1934 میلادی تاکید کردم که انسان از هر تکذیبی می تواند طفره برود، اما مهم این است که انسان سعی کند نظریه اش را طوری مطرح کند که بتواند رد شود. این کار را اینشتین درنظریه نسبیت خود واقعا کرد. برای مثال او گفت: اگر انحراف نور قرمز در جاذبه، از نظر تجربی صحیح نباشد، از نظریه خود صرف نظر می کند. این مثال نشان می دهد که چقدر برای اینشتین روشن بود که انسان باید به ابطال توجه کند. اگر هم اینشتین، نظریه اش را کنار می گذاشت، مسلم بود که بسیاری از پیروان او می گفتند: "نه، نه انسان نباید از این نظریه صرف نظر کند". مسلما نبایدانسان هرگز نظریه ای را کنار بگذارد. انسان هنوز هم می تواند با کمک فرضیه های کمکی یا وسایل دیگر سعی کند که نظریه اش را نجات دهد. این موضوع را من در کتابم به اسم "منطق تحقیق" (38) شرح داده ام.
به عقیده من وظیفه دانشمند این است که اگر ممکن باشد در پی انجام آزمایشهای قاطعانه باشد و اگر ممکن شد دست به چنین آزمایشهایی بزند.
من نمی دانم که آیا باید درباره تاریخ نظریه نسبیت صحبت کنم یا نه، اما به هرحال انحراف نوردر کسوف (39) سال 1919 میلادی در انگلستان مشاهده شد. با اینکه بعد از جنگ جهانی اول بود،یعنی زمانی که کسی حاضر نبود درباره علم آلمانی، صحبت کند - در حالی که اینشتین خودآلمانی بود - به این آزمایش بعنوان آزمایش قاطعانه نگاه کردند و نتایج آن بخوبی برای اینشتین قابل قبول بود.
سکسل: اما عکس العمل اینشتین در بسیاری از آزمایشها این طور نبود. بنابراین همانطور که یک نظریه اشتباه می کند، یک آزمایش هم می تواند اشتباه کند. برای مثال درست در دوران ابتدای این نظریه، آزمایشهایی وجود داشتند که بکلی مخالف نظر او بودند ولی چند سال دیگرمعلوم شد که در این آزمایش های مشکل، چیزی اشتباه بوده است: نه تنها نظریه اشتباه بود، بلکه آزمایش هم اشتباه بود. بنابراین ابطال به این معنی نباید از نظر دانشمند یا نظریه پرداز (40) بیش از حد ساده لوحانه، نگریسته شود و گرنه بزودی نظریه هایی خواهد داشت که باید از آنها صرف نظرکند.
پوپر: البته، همانطور که گفتم، من همیشه بر این مسئله را تاکید کرده ام اما به نظریه من انتقادشده است که به ابطال بسیار ساده لوحانه نگاه می کند. توماس کوهن (41) هیچ جایی ننوشته است:«پوپر ابطالگر ساده لوح نیست، اما می توان با او چنین رفتاری داشت.» البته که انسان می تواند بامن چنین رفتاری داشته باشد. انسان حتی می تواند با من مثل یک قاتل رفتار کند.
سکسل: قاتل نظریه نه. البته انسان می تواند این سؤال را مطرح کند: وقتی که ابطال آنقدرپیچیده شد، اگر انسان در موارد معینی آن را به کار برد، آیا توصیف مناسبتری وجود ندارد؟ و آن وقت ما باید به توماس کوهن رجوع کنیم و ببینیم که آیا این پدیده با انقلاب علمی بهتر فهمیده نمی شود؟
جایزه نوبل، دستمزد مافیای فاتح (42)
کرویسر (43) : باید در اینجا چند کلمه ای درباره توماس کوهن حرف بزنیم. تئوری علم اوپارادیگماتا (44) (روش و رویکرد) به معنی "نمونه" است. او می گوید که علم قرارداد یک مافیای علم است که با بعدی جایش را عوض می کند.
سکسل: آیا فرایند (45) جامعه شناختی است یا رویداد منطقی یا یک رویداد انتقادی است ...
کرویسر: علم آن چیزی است که بین دانشمندان قرارداد می شود....
سکسل: بین گروهها قرارداد می شود کسی که برنده شد، جایزه نوبل را دریافت می کند و حال این سؤال مطرح می شود که آیا این موضوع که اگر توصیف عمل رد کردن با ابطال پیچیده شود،یک توصیف ساده تر و مناسبتر چنین روندی می تواند وجود داشته باشد؟
پوپر: من مخالفم، اولا ادعا می کنم: هیچ چیز اینجا پیچیده نمی شود. ثانیا ادعا می کنم که توماس کوهن از نظر تاریخ علم حق ندارد. یکی از تزهای توماس کوهن که از نظر تاریخ علم قابل امتحان است، این است که هر علم قبول شده در میدانی است که در آن میدان فقط یک عقیده اصلی وجود دارد. این مسئله بوضوح غلط است. تاریخ علم نشان می دهد که نظریه ماده پارمنیدس (46) و دموکریت ها، (47) هایزنبرگ (48) و شرودینگر (49) در دو جریان، در دو پارادیگما(نمونه) به معنی مورد ، .( Diskontinuum) و این دو نظریه که با یکدیگر در تضادهستند نه تنها با هم مبارزه می کنند بلکه یکدیگر را پرورش می دهند. این مسئله کاملا با نظریه توماس کوهن متضاد است.
اما این مسئله من نیست. مسئله من دفاع از نظرم می باشد که علم، جستجوی حقیقت از راه انتقاد است. عقیده من این است: مبتکر و منتقد باش! تز خود را هرقدر که ممکن است برنده (52) فرموله کن. این یک قانون اصولی است. توصیف تاریخ علم نیست، بلکه پندی به دانشمندان است برای اصلاح وضعیت علم. هرجا که می توانی منتقد باشی، منتقد باش! البته آزمایش کن انتقادی ودر مقابل آزمایشهایت هم منتقد باش. آگاه باش که از آزمایشها می توان تفسیر سوء کرد، همانطورکه در سال 1906 و 1907 میلادی آزمایشهای ذکر شده به نظر می رسید که مخالف نظریه اینشتین باشد. این پند به نظر من، خود سادگی است. از جمله چیزهایی که به منتقد بودن مربوط است این که: همیشه سعی کن تا بتوانی چیزی به رد ممکن اضافه کنی. این که بعضی از شاگردان من اصولا سرگرم پیچیده کردن نظریه من شده اند، مسئله دیگری است. (چنان که قضاوت براساس شایعات در مورد نظریه من مسئله دیگری است.)
تنازع (53) بقاء - مبارزه نظریه ها
ریدل: ابتدا میل دارم به مسئله ابطال گرایی بپردازم. از نظر من به عنوان یک بیولوژیست نظریه شما آقای پوپر زیباتر از نظریه های توماس کوهن است چون فکر می کنم که آقای کوهن مثل یک جامعه شناس رویداد علمی را شرح می دهد، در حالی که شما مثل یک دانشمند اخلاق شرح می دهید که چگونه باید علم راهش را طی کند. از نظر یک دانشمند بیولوژی طوری بنظر می رسدکه مثل اینکه در خلقت، چیزی مثل نیاز نهفته شده باشد از اینرو باید فرضیه او را قبول کنیم.همانطور که جهش خود، فرضیه ای که بنابر آن ارگانیسم جهش را در خود دارد. اینجا نشان داده می شود که انسان - دستکم در بیولوژی - ابطال را به همسایگان واگذار می کند یعنی به جمعیت.
آیا موافقید ما نزد دانشمندان اعتراف کنیم که آنها اجازه دارند از نظریه خود به نفع علم دفاع کنند و آن را به همسایه واگذار کنند تا درباره آن خوب تحقیق کرده و تجزیه کند؟ من خودم به عنوان یک تغییردهنده (54) فرهنگی به این معنی نگاه می کنم و انتظار دارم که نظریه من توسطدیگران رد شود.
پوپر: این نظر درست است که انسان باید از نظریه اش دفاع کند، چون اگر از یک نظریه دفاع نشود، هرگز معلوم نمی شود که از آن چه برمی آید. اغلب مردم فکر می کردند نظریه ای را ابطال کرده اند و در حقیقت نه تنها نظریه نمی توانست نجات یابد، بلکه بر اثر نزاع، عناصر جدید مهمی دراین نظریه، نتیجه می شد. در یک کلمه: تنازع بقاء قبل از همه در نظریه ها بسط داده می شود.انسان واقعا می تواند بگوید که تنازع بقاء فقط یک مبارزه بین نظریه هاست. از ابتدا تا عصرما. بدین لحاظ باید نظریه یا نماینده آن نظریه، برای بقا مبارزه کند. اما یک دانشمند واقعی، قبل از آنکه نظریه خود را به چاپ برساند، فکر می کند که آیا خودش نمی تواند نظریه خود را رد کند. اینشتین در جایی نوشته است که در 10 تا 15 سالی که او روی نظریه نسبیت عمومی اش کار می کرد، هرسه دقیقه یکبار نظر خود را می نوشت و رد می کرد.
حتما در این سخن اندکی مبالغه نیز وجود دارد چرا که او در این بین می خورد و می خوابید وویولون می زد. اما در هر حال این شرح کاری است که یک دانشمند می کند، مثلا چگونه اختراع می کند، چگونه نظریه اش را فرموله می کند و فورا می بیند که; این نمی شود، این نظریه این مشکلهایی را دارد که من با مشابه آن در نظریه هایی که قبلا ابطال کرده ام آشنایی دارم; پس آن راکنار می گذارم.
مغز: ارگان فرضیه ساز یا ارگان فرضیه گون
ریدل: همانطور که می دانید، من بیولوژیست هستم. اما ما در گردهمایی کنراد لورنس (55) درآلتنبرگ، (56) دوباره فرصت پیدا کردیم که درباره نظریه شما که نه تنها به ما کمک کرده، بلکه مسائل جدیدی را عرضه داشته است، صحبت کنیم. نظر شما که براساس آن می توان به اعضای موجودات زنده به عنوان فرضیه نگاه کرد، دستاورد خوبی برای ما داشته است. جالبترین عضوانسان، مغز است. ما به این سؤال فکر کردیم: چه نوعی از فرضیه ها در این مغز نهفته است؟ بنابراین تا حدی: تشکل انسانی ذاتا چیست؟
شرطی، امر بخصوصی است مثل عکس العمل زرد پی کاله (58) زانو که واقعا می تواند از نوع عکس العملها باشد. شما کاملا حق داریدبگویید پاولوف (59) اشتباه کرده است، اگر فکر می کرد که ترشح بزاق دهان سگ، یک عکس العمل شرطی است. ما از مدتها پیش می دانیم که یک تمایل (60) شرطی است. اگر انسان سگ را رها کند،او واق واق کنان دمش را تکان می دهد و به طرف زنگ می رود و در جلوی آن غذای روزانه خود رامی طلبد. بنابراین او آماده است. اجازه می خواهم که در مورد این آمادگیها، چند سؤال مطرح کنم که همه آنها مربوط به حوزه مسائل مربوط به مسائل استقراء می شود. تا حدی از نظرشناخت شناسی (61) ما به مغزمان به عنوان یک عاملی که فرضیه می سازد، نگاه می کنیم.
انتظار از قدیم و جدید
تذکر اول: تمام ارگانیسمهای برتر طوری رفتار می کنند که گویی با تایید انتظاری که آنها به طبیعت روی می آورند نتیجه انتظار محتملتر می شود. بنابراین سنجابی که دائما به بادام پوک برمی خورد، بادام بعدی را دیگر نمی شکند. آن یکی که بطرف بادام می آید، هر دفعه بادام بعدی رابدون تامل خواهد شکست. بنابراین ما در هتلی که آن را نمی شناسیم، اگر در بسته ای را با چنددفعه آزمایش نتوانستیم باز کنیم، فردا فکر می کنیم که بسته است، همینطور هم آزمایشگر اگر درآزمایشی موفق شده باشد، انتظار خواهد داشت که دفعه بعد، آزمایش او با احتمال بیشتری به جواب برسد.
تذکر دوم: این تذکر برای ارگانیسمهای برتر و برای انسان است. چنین به نظر می رسد که گویی یک دستگاه مفهوم ساز از ابتدای خلقت انسان، در او کار گذاشته شده است. دوست عزیزم آقای آیبل آیبس فلت (62) این داستان را نقل می کند که پسر بچه سه ساله اش که خواهر تازه متولد شده خود را برای اولین بار با گریه اوو، اوو می بیند، دیگر بهانه ای داشت که در جهان حیوانات دو پا، چهارپا را نیز داخل کند. من فکر می کنم که به خاطر این است که داده های حسی ای که به ما می رسندخیلی فراوانند. در جشنهای خیلی بزرگ که صدها هزار انسان را می بینیم، در حقیقت تصویر کامل آنها روی پوست (63) شبکه چشم ما افتاده است، اما فقط یک عکس عمومی در چشم ما می ماند. به نظر می رسد که همه مفهوم سازیها در این جهت در حرکتند.
سومین تذکر: رفتار ارگانیسمهای عالی به نحوی است که گویی در هنگام دوام طولانی حادثه ای که منتظر آنیم، ظهور این حادثه محتملتر می شود. این مسئله در مقابل بازی رولت، (64) یک استراتژی (65) فاجعه آمیز (66) است، همانطور که می دانیم، در برابر طبیعت، یک انتظار قابل قبول است. من حدس می زنم که در اینجا چیزی با تاب می یابد.
نخستین درکی که مانند یک جقیقت عمومی در دنیا وجود دارد، قابل درک و پیش بینی بودن جهان است. ثانیا چیزهای زیادی وجود دارند که آنها را تک تک می توان ثبت کرد. در این مثال سوم، این حدس نهفته است که همه چیز در این جهان، اکثرا به شکل خوشه هستند. این مسئله صحیح است که اگر تعداد روزهایی که هوا بد است، زیاد شود، واقعا روزی که هوا خوب خواهد بودمحتملتر می شود.
آخرین مثال که معروفترین مثال است، مثال قوها می باشد، چون فیلسوفان قریحه خوبی درحوزه مثالهای مربوط به پرندگان دارند. فورا می پذیریم که انتظار ما بعد از آنکه قوهای سفیدزیادی دیدیم، این است که قوی بعدی هم سفید خواهد بود و این نمی تواند یک نتیجه منطقی باشد، زیرا نتیجه ای که در آن حقیقت گسترده تر از آن چیزی باشد که در مقدمه آمده، از نظرمنطقی محال است. اما فکر می کنیم که می توانیم از طریق تجربه نشان دهیم که این یک تمایل است، یک انتظار فطری، چیزی که تا کنون آشنا بوده انتظار داریم که باز هم همانطور باشد. این بیهوده است، بدین دلیل که چون من قوهای سفید زیادی دیده ام، منتظر باشم که بعدی قرمز یامثل مرغ شاخدار تمام رنگی باشد: انسان به تجربه ای که مدتها در این جهان کرده است نگاه می کند ولی جهان تحت شرایطی به او خواهد آموخت و او را تصحیح خواهد کرد.
چرا کپلر (67) نام خود را خر گذاشت؟
پوپر: ما در فکر خود، به طور مداوم با فرضیه کار می کنیم و مبتکر فرضیه های جدید هستیم که در حقیقت همه چیز را توضیح می دهد. ما همیشه آماده ایم، روی چیزهایی که برای ما جالبندبا فرضیه کار کنیم و آنها را به خطر بیاندازیم. این فرضیه ها، هم مثل بازی رولت هستند و هم مثل ضد آن. بنابراین هم بازی رولت است، وقتی که بگویم حالا کافی است، حالا، چیز کاملا دیگرمی آید، هم ضد بازی رولت است وقتی که بگویم، این چیزی است که همیشه می آید. شاید همیشه اینطور ادامه داشته باشد. ما همیشه با یکی یا با دیگری بازی می کنیم، اما مرتبا با فرضیه. این همه کار ماست.
کرویسر: آیا این سؤال در آن نهفته نیست: چرا انسان مانند دوره قبل از پوپر فکر می کند وحالا به پوپر احتیاج دارد تا برای او توضیح داده شود که او مقصر نابه حق است؟
و قسمتی مربوطبه نیوتن (69) است. من نه تنها احترام زیادی برای نیوتن قائلم بلکه خلاف بیوگرافی نویسان نیوتن فکر می کنم که نیوتن انسان بزرگی بود و همه داستانهایی که درباره او نوشته شده اند، نادرستند. دراین باره میل ندارم حالا صحبت کنم، اما یک نکته صحیح است: او به قوانین کپلر به عنوان نتیجه استقراء نگاه می کرد، شاید تحت نفوذ بیکن. بیکن وظیفه نیوتن را این می دید که قوانین کپلر راتوضیح دهد. قوانین کپلر با استقراء بوجود نیامده بودند، اما نیوتن صریحا گفت این قوانین به طریق استقرایی، محفوظ هستند و البته این مسئله نفوذ بسیار زیادی داشت، چون نیوتن، بحق نفوذ زیادی داشت. من میل دارم درباره اینکه قوانین کپلر استقرایی نبودند چند کلمه ای بگویم.کپلر خودش نوشته است: من عجب خری بودم که زودتر متوجه این موضوع نشدم" به عبارت دیگر: "من می بایست پیش تر به این ابطال در یاد داشتهایم توجه می کردم: بله این مورد پرآوازه یک ابطال است!" او هم مثل ما وقت داشت که ببیند که کجا غلط است. نیوتن چنین جاهایی را درکار کپلر وضوحا نمی شناخت یا مطابق با آن حدس نزده بود. او طریق سیر کپلر را به معنی روش غیرعلمی بیکن می دانست، یعنی آنچه که از مقولات تبلیغی بیکن است و می توان آن را به عنوان نوعی استقراء تفسیر کرد.
عضو شناخت یا عضو جان سالم بدر بردن
کرویسر: آیا این مبالغه است بگوییم که مغز ما در حقیقت بطور تجربی کار می کند؟ می شودگمان کرد که ادراکهای حسی صحیح هستند.
پوپر: من فکر می کنم این موضوع غلط است. مغز ما به این معنی تجربی نیست، بلکه مغز مادنبال یافتن مصالح جدیدی می گردد و اطلاعات جدید را از محیط می مکد. مغز ما مشغول این نیست که چه می کند بلکه کاری را انجام می دهد. چیزی که در مغز کار گذاشته شده، نیاز به کشف امور جدید است. ما همگی طبیعتا کاشف هستیم، اما دنبال این نمی رویم که چیزی را کشف کنیم.این یک سیستم مغزی ساده نیست، بلکه عکس العمل پیچیده ای است.
ریدل: ما مطمئنا، طبیعتا کاشف هستیم، اما به نظر می رسد مغز ما متخصص شناخت شناسی نشده باشد، بلکه برای جان سالم بدر بردن ساخته شده است. وقتیکه من قبل از زمان پوپر به مدرسه می رفتم، چیزی را که اینجا به عنوان آزمایش تجربی مطرح کردم، بما به عنوان استقراء یادمی دادند به این امید که انسان بتواند برای خود، به طریقی همیشه با فراوانی حوادث، تصویری کلی بسازد. این موضوع در کارهای گوته (70) دیده شده و تاثیر زیادی روی علم بیولوژی داشته است. درباره این موضوع نمی خواهم اینجا صحبت کنم، تا در چیزی حق داشته باشیم، بلکه بخاطرنگرانی حتمی ای است که تعداد زیادی از علوم به عنوان علوم استقرائی فهمیده می شوند و تحت شرایطی ممکن است، زمینه خود را از دست بدهند، اگر انسان نفهمد. این مسئله بخصوص درمورد بیولوژی که من یکی از نمایندگان آن هستم صدق می کند و این موضوع برای بیولوژی بسیارمهم است تا بتواند زمینه خود را از دست ندهد، چون امروزه بخاطر مسائل زیست محیطی (71) ومسائل دیگر بسیار مهم است که بدانند آیا بیولوژی در راه صحیح خود قرار دارد یا خیر.
پوپر: من میل دارم دوباره بگویم: نام علم استقرایی و استقراء، تبلیغ بیکن است. مسئله اساسی این بود که او می خواست فرقی بین الهیات و علم استقرایی بگذارد و نشان دهد چیزی وجود دارد که روش آن مثل الهیات نیست. گفته می شد که الهیات استنتاجی (72) عمل می کند وبطور دگم پیش می رود. او بر عکس آن، روش جدیدی نشان داد: روش علوم طبیعی، یعنی استقرای بیکن. این سوء تفاهم اینطور ایجاد شد که خیلی بد نیست، اما کمی سطحی است. انسان می تواند کمی عمیقتر فکر کند و بگوید که پشت این استقراء چیز جالبتری وجود دارد.
ممنوع کردن متافیزیک خنده دار است
والنر: من از شما متشکرم که اجازه دادید درباره استقراء صحبت کنم و شاید بتوانیم امروز آن را توضیح دهیم. در کشورهای آلمانی زبان، ادعا می شود که شما آقای پوپر یک پوزیتیویست (73) هستید (پیرو مکتب تحققی)، چیزی که من آن را عجب می بینم. اگر انسان از خود بپرسد که رابطه شما با حلقه وین (74) چیست، به نظر من، شما از نظر فکری فاصله زیادی با حلقه وین دارید. من باید اصطلاحی را اینجا مطرح کنم: شما یک متافیزیک (75) ساخته اید. به این ترتیب شما چگونه نماینده حلقه وین هستید؟ از طرف دیگر شما از این حلقه وین درسها یادگرفته اید. وقتی فکرمی کنم که شما چه چیزهایی درباره بحثهای عقلانی می گویید، می بینم که نظرتان بکلی با فلسفه ایده آلیستی و سنتی متفاوت است، به این معنی که شما یکی از مبارزین حلقه وین بوده اید و هنوزهم هستید.
چیزی که در کتابهای شما بوضوح به چشم می خورد، رابطه شما با کانت است. شما خودتان به من گفتید که پیرو کانت هستید و من فکر می کنم هرکسی در کتابهای شما، اشارات و روابطی ازکانت پیدا می کند.
به نظر من رابطه با کانت این است که شما با توجه به علم، تز کانت را دارید که ساختمان جهان،همانطوری که علم می گوید موجود نیست، بلکه قابل توضیح است. من این مسئله را لب کلام شمادرباره نظریه علم می دانم. از طرف دیگر بدون شک، گفتار شما با گفتار کانت تناقض پیدا می کند،آنجا که شما از مدعای متافیزیک دفاع می کنید. پیرو کانت اصلا خواب متافیزیکی را هم مجاز نمی داند (همه متافیزیک مانند خواب و خیال است).
پوپر: شاید من به اندازه کافی توضیح نداده باشم که وظیفه اصلی تعیین حد بین علم و متافیزیک این است که متافیزیک را هم آزاد کند. انسان باید بتواند بگوید: این موضوع جالبی است، اما متاسفانه موضوع علمی نیست، بلکه موضوعی متافیزیکی است. شاید روزی حتی علمی شود، اما به هرحال هنوز علمی نیست، ولی می توان درباره آن صحبت کرد.
خنده دار است که انسان صحبت کردن درباره چیزی که به علم مربوط نیست را قدغن کند.حلقه وین سعی می کرد چنین کاری کند. حلقه وین فهرست مسائل ممنوعه را تهیه کرد و گفت: توفقط اجازه داری درباره علم صحبت کنی، بقیه اش حرف پوچ است. واقعیت این است که ما درباره مسائل غیر علمی زیادی صحبت می کنیم و باید هم بتوانیم صحبت کنیم. فلاسفه متاسفانه مثلادرباره خداوند در عقاید متافیزیکی خود طوری صحبت می کردند که گویی نه تنها این موضوعهاعلمی هستند بلکه بالاتر از علم اند. من به این نظریه های متافیزیکی به عنوان قبل علمی نگاه می کنم، که به هرحال قابل آزمایش نیستند و از نظر علمی هم قابل انتقاد نیستند و به محض اینکه انسان این موضوع را گفت، آزاد است که در حوزه متافیزیک، درباره همه چیز صحبت کند. کسی که به این مسئله علاقه ندارد باید کنار رود. این هم حرف ماست. انسان نیازی به اعلام لیست مسائل ممنوعه ندارد.
چیزی که به کانت مربوط است: به نظر من کانت حق نداشت فکر کند که حقایق پیش ازتجربه (76) یعنی حقایقی که ما می توانیم به آنها با تجربه دست پیدا کنیم، مطمئن و معلوم هستند.البته سعی می کنیم که درباره حقایق پیش از تجربه صحبت کنیم و فقط نمی دانیم که آیا آنهاحقیقی هستند یا نه. ندانستن، چیزی است که کانت به آن کم بها داده است. او فکر می کرد مابیشتر از آنچه که واقعا می دانیم، می دانیم. او کاملا حق داشت که به هندسه اقلیدسی (77) به عنوان پیش از تجربه نگاه کند، یعنی از طریق تجربه دریافت نکرد، بلکه بعنوان طرحی از ما نگاه کرد: اما اوحق نداشت، آنطور که ما امروزه می دانیم، فکر کند که اینجا یک مرز غیر قابل صعود وجود دارد. به عبارت دیگر: با اینکه کانت نماینده خوب سقراط (78) بود، اما به اندازه کافی پیرو او نبود. او به اندازه کافی یاد نگرفته بود که ما هیچ چیز نمی دانیم و این نکته اصلی است که مرا از کانت جدا کرده است.ما خیلی کمتر از آنچه که کانت فکر می کرد، می دانیم. (نیوتن او را گمراه کرد).
بیولوژی در فلسفه؟ چرا نه!
والنر: جا دارد یک سؤال دیگر نیز طرح شود، اما من نمی دانم که آیا می خواهید به آن جواب دهید. بعضی اوقات به عنوان انتقاد به نظر متافیزیکی شما می شنویم که شما بیشتر متوجه عقل سلیم هستید در حالیکه این مفهوم، خود ریشه بیولوژیکی دارد.
پوپر: اشکالی ندارد (همه در سالن سخنرانی می خندند). من طرفدار آزادی هستم. هرکس باید چیزی را که مفید می بیند بگوید و انتقاد نباید در تذکرات کلی باشد، مثلا فکری که من نمی دانم باشد، شاید یک راه فکری بیولوژیکی باشد، بلکه باید واضح باشد، باید گفت: چرا قابل قبول نیست؟ چنین انتقادهای واقعی خیلی کم است. معمولا ما به انتقادهایی مثل "این مسئله خیلی دگم است". برمی خوریم. انسان چه کاری می تواند بکند؟ فقط می تواند بگوید: دوست عزیز، خواهش می کنم انتقاد کن، و او در جواب می گوید: من که انتقاد کردم، من خیلی دگم گفتم. اما این انتقاد نیست! یک انتقاد باید سعی کند نشان دهد که چرا یک نظریه یا نظر قابل قبول نیست،یعنی محتوای آن قابل قبول نیست. انسان دگم کسی است که به جزئیات انتقاد توجه نکند.معمولا انتقاداتی که انسان می شنود مهم نیست. این مسئله غم انگیز است. انسان باید به یک انتقاد جالب خوش آمد گوید.
آیا اجازه داریم درباره انفجار اولیه جهان (Big Bang) صحبت کنیم؟
کرویسر: برای اینکه اصطلاح متافیزیک بامحتواتر شود، نظریه انفجار اولیه که اکنون در علم برای عموم بسیار رایج است در حقیقت یک نظریه واقعی نیست، بلکه به معنای دقیق تر هنوزمتافیزیکی است.
پوپر: بلی، و در حقیقت بدین لحاظ چون ثابت هابل (79) یک متغیر (80) است و هر سال متغیرتر می شود.
کرویسر: من دیروز تصادفا دو ساعت تمام با یک جهانشناس اطریشی به نام آقای توماس گولد (81) در استودیو درباره نظریه او به نام حالت پایدار (82) که در مقابل نظریه انفجار بزرگ مطرح شده است، صحبت کردم.
به عقیده او هر دو نظریه صحیح نیستند. ما باید روی این نظریه ها کار کنیم و نظر جدیدی ارائه دهیم. به معنی این انتقاد، همه اینها دستورهای تحقیقاتی متافیزیکی است و هنوز نظریه فیزیکی نیست.
اگر صحبت کردن درباره متافیزیک ممنوع بود، انسان مجاز نبود که درباره انفجار اولیه فکر کند. صحیح است؟
پوپر: تقریبا همینطور است.
آیا متافیزیک ابطال پذیر است؟
واینگارتنر: من میل دارم به دو نکته که برای فلاسفه طبعا بسیار جالب است، اشاره کنم:مسئله حقیقت و تعیین حدود علم و متافیزیک. اما در مورد مسئله حقیقت: من فکر می کنم که واقعا تو (خطاب به پوپر) در نوشته های خود برای حل مسئله قدیمی متافیزیکی و به نظر من جاودانی، دو نقطه نظر کاملا جدید ارائه داده ای و این کار به هیچ وجه آسان نیست. من میل دارم بگویم که کمتر کسی پیدا می شود که به این مسائل جاودانی فلسفه، نقطه نظرهای جدید اضافه کند. یک نقطه نظر این بود که همیشه می گفتی در علم هم کافی نیست که فقط سؤال کنیم آیاچیزی حقیقی است. علم علاقه به این موضوع ندارد که حقایق منفرد ساده ای را که انسان نمی تواند آنها را به یک رابطه تبدیل کند، پهلوی یکدیگر داشته باشد. دیگر اینکه علم علاقمندنیست که حقایق بی اهمیت را تجربه کند. برای مثال XX حقیقتی است که در منطق می تواندبسیار جالب باشد اما برای علوم تجربی کم ارزش بوده و مهم به شمار نمی آید. به عبارت دیگر،چیزی که ابتکار تو بوده، مفهوم محتوای تجربی است. چه موقع یک گزاره - گزاره ای علمی تجربی -تجربی، (empirisch) است یا چه موقعی محتوی اطلاعاتی تجربی داشته است؟ وقتی که مجموعه ای از جمله های آزمایش وجود داشته باشد. یعنی جمله های آزمایش تجربی ای که گزاره سؤال متناقض آن می شود.
اگر این مجموعه تهی نباشد، پس نظریه ابطال پذیر می شود و دارای محتوی است. این مسئله معیاری است برای تعیین حدود علم و متافیزیک.
و مسئله دیگری که به نظر من برای مسئله حقیقت مهم است، این بود که تو سعی کردی جوابی به سؤال زیر بدهی: چه باید بکنیم، وقتی عقیده داریم که تمام دو یا سه انتخاب یا فرضیه ای که داریم، احتمالا غلط یا تقریبا مطمئنا غلط است؟ آیا بطور عینی امکان دارد بگوییم یکی بهتر ازدیگری است؟ یعنی، انسان می تواند یک نظریه روش شناختی (83) طرح کند که در تشخیص فرضیه هایی که به حقیقت نزدیکترند، نسبت فرضیه های بدتر به ما کمک کند تا فرضیه بدتر رابکلی کنار بگذاریم؟ من میل ندارم که حالا درباره نظریه نزدیکی حقیقت صحبت کنم، چون شایداین نظریه نزدیکی حقیقت، از نظر منطقی خیلی پیچیده باشد و در این باره باید زیاد کار بشود.
گزاره ها، (84) اساس تمایز بین متافیزیک و علم است. این تمایز با تمایزی که حلقه وین بین معنا وبی معنایی گذاشته است، اختلاف دارد، یعنی اینکه گزاره های متافیزیک، ارتباط دیگری، باگزاره های تجربی دارد تا گزاره های علم.
در اینجا می خواهم یک مسئله دیگر را مطرح کنم: هنگام مطالعه نظریه های متافیزیکی معینی در تاریخ فلسفه، به هرحال نظریه هایی که بطور خالص متافیزیکی بوده اند، به چشم می خورند که نظریه های بهتر بین آنها واقعا نتایج تجربی دارند. بطور مثال: نظریه پارمنیدس (85) درباره وجود "وجود هست"، "غیر وجود نیست". وقتی که انسان به اجزای این نظریه توجه می کند،می بینید که چون نوعی همگونی (همسانی) جهان را قبول دارد که باید حرکت را انکار کند وانکارحرکت آنموقع بسیاری از همعصران او را برانگیخته بود، آنها گفتند: این مطلب نمی تواند صحیح باشد.
بنابراین من فکر می کنم که این مسئله واقعا نتیجه ای تجربی دارد، حتی اگر پارمنیدس سعی می کرد که خود را از این حلقه با این بهانه که این مسئله فقط در دنیای پدیده ها اینطور بود برهاند.به این ترتیب من می توانم چندین نظریه متافیزیکی را در قرون وسطی نام ببرم که نتایج تجربی داشته است. من میل دارم این عقیده را داشته باشم: نظریه های متافیزیکی بهتر، اگر انسان آنها را عاقلانه تفسیر کند، شاید هم گاهی اگر آنها را از نظر علوم جدید تفسیر کند، می توانند دارای نتایج تجربی جالبی باشند و بدین دلیل قابل بررسی و ابطال پذیرند.
سهمی در جشنواره خیال (86)
پوپر: بلی ما کاملا موافقیم. درباره پارمیندس من گفتم که رد تجربی پارمیندس، منجر به اولین نظریه تجربی ماده شد، یعنی نظریه اتم ها. درباره این مسئله، هم در نوشته هایم و هم درنوشته هایی که چاپ شده است، کاملا توضیح داده ام. از استدلال پارمیندس می توان استفاده کردو می توان نتیجه ای را که او گرفته مبنی بر این که حرکت وجود ندارد، رد کرد و تمام استدلال رامی توان مانند یک زیپ باز کرد و نشان داد که غیر وجود در معنای پارمیندس وجود دارد و چنین فضای خالی وجود دارد و این فضای خالی پر از اتم است. این کاری است که لوکیپ (87) و دموکریت آشکارا کرده اند. من هم با شما موافقم که تحت شرایطی می توان یک نظریه متافیزیکی را به بحث گذاشت و آن را رد کرد اما برای رد چنین نظریه ای باید از روش تجربی استفاده کرد.
کرویسر: اینجا خط فکری رابط است که انسان اجازه ندارد متافیزیک های فرضیه های پیشین و نظریه ها را بعنوان آشغال (88) از حاشیه علم بدور اندازد، بلکه آنها باید به ما نشان دهند که فرضیه ها اگر هم هنوز، از نوع متافیزیکی هستند، چه ارزشی برای علم می توانند داشته باشند.
پوپر: ایده ها با ارزش ترین چیزی هستند که انسان دارد. ما هرگز به اندازه کافی ایده نداریم.فقر ایده چیزی است که ما را رنج می دهد. ایده ها گنجینه ارزشمندی هستند و بدین جهت باید بااحترام با متافیزیک رفتار کرده و درباره آن بحث کرد. شاید چیزی از اندیشه شما تراوش کند. البته مسئله این است: اولا ما ایده کمی داریم و ثانیا در بحث درباره آنها معمولا حاصل و نتیجه اندک است، زیرا اندیشه برای نقد اندیشه نیز اندک است. انتقاد، خود همیشه نیاز به اندیشه های نقدی جدید دارد.
کرویسر: به این معنا می توانیم نام سمینار خود را جشن فانتازی بگذاریم، چون هفته جشنهای وین در پیش است. من از همه متشکرم.
زندگینامه های مخ’ص ش ک’کنندگان د این سمینا
- کا ل پوپ : وی د سال 1902 میلادی د شه وین م’ولد شد، مد’ها اس’اد ک سی منطق و آموزش وش های علمی د دانشگاه لندن بود. او عضو ان-من های ویال سوسای’ی، (Royal Society) ،انس’ی’و ف انسه، آکادمی لینای، (Linzei) و’عداد بسیا ی دیگ بود. او د سال 1994 میلادی بد ود حیا’ گف’.
- ف انس ک ویس : د سال 1929 میلادی د شه وین م’ولد شد، ’ا سال 1966 مدی وزنامه کا گ ان و از سال 1974 ’ا 1978 ئیس ب نامه دوم ’لویزیون بود، از سال 1986 ’ا 1987 وزی بهداش’ و محیط زیس’ بود.
- وپ ’ یدل: او د سال 1925 د شه وین بدنیا آمد و د ش’ه پزشکی، انسانشناسی و بیولوژی ’حصیل ک د. او ازسال 1960 ’ا 1965 اس’اد ک سی حیوانشناسی دانشگاه وین و از سال 1965 ’ا 1971 اس’اد دانشگاه کا ولینای شمالی( (North Carolina و از سال 1971 به بعد دوبا ه اس’اد دانشگاه وین بود.
- پاول واینگا ’ن : د سال 1931 د شه اینسب و ک، (Innsbruck) کشو اط یش بدنیا آمد و د ش’ه های فلسفه وفیزیک، یاضیا’، وانشناسی، ’علیم و ’ بی’ ’حصیل ک د و از سال 1971 اس’اد فلسفه دانشگاه زالسبو گ، (Salzburg) می باشد.
- مان سکسل: د سال 1929 د شه وین بدنیا آمد و د ش’ه فیزیک ’حصیل ک د و بین سالهای 1963 و 1968اس’اد دانشگاه های پ ینس’ون، (Prinston) و دانشگاه های دیگ آم یکا بود. از سال 1969 اس’اد دانشگاه وین می باشد.
- ف ید یخ والن : د سال 1945 بدنیا آمد (وا’ین، (Weiten) د ش’ه های فلسفه، وانشناسی، زبان آلمانی، ’علیم و’ بی’ ’حصیل ک د. از سال 1981 اس’اد ک سی اصول علم دانشگاه گیسن، (Giessen) می باشد.
ءپی نوش’ها:
1) مقاله حاض ’ -مه بخشی از ک’ابی به زبان آلمانی اس’ با مشخصا’ زی :
Die Zukuntrist offen, Das Altenberger Gesprach Mit den Texten des wiener popper symposiums, Kari R.Popper. knorad lorens.
2- Karl Popper
3- Roman. Sexl
4- Rubert Riedl
5- Friedrich wallner
6- Paul Weingartner
7- Henri Poincare
8- Szientism
9- Vermutungswissen
10- Harold urey
11- Relativitats theorie
12- Sinnesdaten
13- Assoziationen
14- Demokratie
15- Dogmatisch
16- Nurnberger
17- Organism
18- Amobe
19- J.S.Jennings
20- Kritisch
21- Druse
22- Buhler
23- Induktion
24- Gesetzma Bigdeiten
25- Granaten
26- Jurj Thomson
27- Rutherford
28- Alpha - Teilchen
29- Mazwell
30- Kraftlinein
31- Phnomene
32- Magnetischen
33- Elektromagnetismus
34- Magie
35- Enzym
36- Falsifikationinst
37- Naiver
38- Logik der Forschung
39- Sonnenfinsternis
40- Theoretiker
41- Thomas kuhn
42- Mafia
43- Kreuzer
44- Paradigmata
45- Prozeb
46- Parmenides
47- Demokrit
48- Heisenberg
49- Schrodinger
50- Kontinuum
51- Diskontinuum
52- Scharf
53- Der kampf ums Dasein
54- Mutation
55- Konrad lorenz
56- Altenberg
57- Bedingte Reflex
58- Kniescheibe
59- Pawlow
60- Appetenz
61- Erkenntnistheore
62- Eibl Eibesfeldt
63- Netzhaut
64- Roulette
65- Strategie
66- Katastrophale
67- Kepler
68- Francis Bacon
69- Newton
70- Goethe
71- umwelt Probleme
72- deduktiv
73- Positivist
74- WienerKreis
75- Metaphusik
76- a priori
77- Euklidische Geometrie
78- Sokrates
79- Hubble
80- Variable
81- Thomas Gold
82- Steady - State
83- Methodologisch
84- Satz
85- Parmenides
86- Festival der Phantasie
87- Leukipp
88- Mull