دیدگاه های چارلز پیرس درباره صدق و اهداف پژوهش

بررسی دست نوشته های چارلز پیرس نشان می دهد پس از ۱۸۷۰ وی می کوشد تا در دیدگاه هایش درباره واقعیت بازنگری کند

اشاره

بررسی دست نوشته های چارلز پیرس نشان می دهد پس از 1870 وی می کوشد تا در دیدگاه هایش درباره واقعیت بازنگری کند. او از برخی مشکلات آگاه بود و در جستجوی نظریه ای بود تا بتواند از آنها اجتناب کند. وی در دو مقاله معروف خود که در سال 1877 و 1878 نگاشت اظهار نمود که از آرای گذشته اش ناراضی است. هنگامی که در 1890 به بازبینی مسائل معرفت شناختی پرداخت مبناهای جدیدی را برای نظریه اش درباره واقعیت مطرح ساخت. در این مقاله، دیدگاه های متقدم و متاخر پیرس درباره صدق و واقعیت بررسی می شود. در این بررسی ها، نظریه پراگماتیستی صدق وی نیز تبیین خواهد شد.

* * *

سه محور اصلی اندیشه چارلز پیرس (Charles Pirece) در دهه 1870 به اختصار به شرح زیر است:

الف) علت غایی بودن واقعیت

پیرس تأکید دارد واقعیت، محدودکننده نظریه ها است. به عقیده وی «واقعیت» محصول همگرایی آرای اندیشه مندان بزرگ است. وی می نویسد: «اگر می گوییم تفکر به سوی نتیجه ای قطعی در حرکت است». این سخن، بدین معنا است که اندیشه، هدفدار است و «علتی غایی»، که از نحوه تفکر متفکران، مستقل است سازوکار آن را سامان می دهد. پیرس در مقاله «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم» (How to Make Our Ideas Clear) (1878) می گوید: رأی صادق آن است که مورد اجماع اندیشه مندان واقع شود. وی در این مقاله با ارائه این تعریف از صدق، به توضیح علیت غایی می پردازد.

ب) روش های پژوهش

قواعد پژوهش، دومین مشغله فکری پیرس در این سالها است. سرتاسر مقالات «منطق» (Logic)و تثبیت باور (The Fication of Belief) سخن از برتری روش علم و الگوی پژوهش موفق آن است. به نظر وی، قدر و منزلت علم فقط در قرن نوزدهم به خوبی شناخته شده است. اینک او در مقام دفاع از «روش علمی» برآمده تا آنان را که به درستی آن روش باور ندارند متقاعد سازد. از آنجا که روش علمی، همان روش استقرایی است، بهره گیری از استقرا در دفاع از روش علمی به دور باطل می انجامد و او بر این نکته واقف است.

ج) تفکیک میان استدلال و مشاهده

پیرس در پیش نویس مقاله «منطق» نوشته است: در برابر این ادعا که «واقعیت خارجی، علت ارتسامات حسی است و به همین دلیل است که به اندیشه های متفاوتی که به یک باور می انجامند منجر می شود»؛ اعتراضی ندارد. استدلال به نظر وی عبارت است از اندیشه ورزی مهارشده یا استنتاجی که با معیارهای مشخصی موافق است و از این رو، پیشرفتی مقبول دارد. او در اینجا بین ارتسامات حسی تعبیر نشده و فرایندهای استدلال، تفکیک نمی کند. آنچه در اینجا صورت می گیرد تفکیک و تمایزی است میان داده های حسی که هیچ مهار و کنترلی از جانب ما ندارند و فعالیتی فکری که برمبنای نتایج مشاهدات پیش می رود. ارتسام حسی، محصول فرایند استنتاج بدون مهار است ولی تفکر و اندیشه ورزی، استنتاجی مهار شده به شمار می آید. داده های ارتسامی، نوعی حد زدنِ واقعیت به اندیشه انسان است. تفکر بر سنجش و توجیه روش های «استنتاج از داده ها» متمرکز است.

دو ابزار اندیشه

پیرس به دو ابزار منطقی در قلمروی اندیشه، معتقد است: Logico utens و Logica docens. هر متفکری از این دو معیار، در هدایت استدلال و تفکر بهره می گیرد. Logica utens، عهده دار حل مسائل کاربردی در پیشبرد اندیشه و خودنقادی (self-criticism) است و در عین حال فاقد صورت بندی نظری (theoric) می باشد. Logica docens، نظریه های دقیق و صورتبندی شده منطقی است که منطق دانان آن را ارائه داده اند. پیرس به بررسی Logica docens می پردازد و از تأثیر Logica utens بر اندیشه دانشمندان سراغ نمی گیرد، وی در مقاله های «تثبیت باور» و «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»، مفهوم واقعیت را می کاود. روش پیرس در این مقاله، یافتن «اصول راهنما» است. اصل راهنما، گزاره ای است که قاعده ای کلی را در استنتاج صورت بندی می کند، به کارگیری «اصول راهنمای درست» در تفکر، استدلال های محکم منطقی را درپی دارد. با اندک تسامحی می توان Logica utens را نیز نوعی اصل راهنما دانست.

پیش فرض ها و استخراج قواعد اساسی استقرا و نظریه استقرا و نظریه واقعیت از آنها

پیرس معتقد است هر سئوالی، پیش فرض هایی را در تقدیر دارد. اگر از این باورهای پیشین بگذریم و آنها را نادیده بگیریم هرگز آن پرسش در ذهن متجلی نمی شد. از دید وی: دو نوع پیش فرض وجود دارد: پیش فرض هایی که در یک پرسش خاص برای انتقال از مقدمه به نتیجه به کار می آیند و پیش فرض هایی که این کارایی را ندارند. وی می نویسد: در ذهن از دو حالت می توان سراغ گرفت: شک و باور. در گذار از شک به باور، پیش فرض های زیر دیده می شوند:

الف) عبور از شک به باور ممکن است.

ب) در این عبور، موضوع تفکر تغییر نمی کند.

ج) عبور از شک به باور به پیروی از قواعدی است که مهاری بر همه اندیشه ها هستند.

پیرس در جستجوی قواعد بنیادی، از درون «مفروضاتی است که در ورای پرسش های منطقی» قرار دارند. او بعدها مدعی شد اعتبارات استقرا را از یکی از مفروضات یا واقعیت های منطق استخراج نموده است. وی در مقاله «تثبیت باور» می کوشد «نظریه واقعیت» را از دل یکی از پیش فرض های منطق بیرون بکشد و چنین می نویسد:

اموری واقعی وجود دارند که چند و چون آنها مستقل از آرای ما است. این امور به پیروی از قواعد منطقی، برحس ما تأثیر می گذارند. با وجود تنوع احساسات انسان، می توان با بهره گیری از قواعد ارتسام با یقین استدلالی دانست که اشیای واقعی چگونه اند و هرکس به اندازه کافی در به کارگیری استدلال و قواعد آن متبحر باشد به نتیجه ای که دیگران رسیده اند خواهد رسید.

نظریه واقعیت را می توان این چنین خلاصه کرد که اموری واقعی وجود دارند که:

الف) وجود آنها بر رأی و نظر هیچ کس متکی نیست.

ب) نقطه اجماع رای همه اندیشه مندانی هستند که قواعد پژوهش را درست به کار گرفته اند.

ج) این اجماع، محدود به گروه خاصی از متفکران نیست بلکه هر اندیشه معقولی بر درستی آن صحه می گذارد.

د) این اجماع محصول کنش و تأثیری است که واقعیت خارجی بر احساس و سپس بر اندیشه نهاده است.

جستجوی منطقی پیرس را می توان به این شکل خلاصه کرد که هدفش یافتن اصولی راهنما برای پژوهشگرِ معتقد به واقعیت امور است تا برای دستیابی به اوصاف اعیان از آنها پیروی کند. بحث از صحت و سقم نظریه واقعیت با اینکه این نظریه پیش فرض منطق است، تفاوت دارد. وی در مقاله «تثبیت باور» به نکته دوم می پردازد. به نظر او از آنجا که این نظریه، پیش فرض منطق است، سئوال از صدق و کذبش مورد توجه نیست! (369، 5). هدف این مقاله جستجوی «غایتی» است که پژوهش را به دنبال خود می کشد و معیار سنجش روشها و اصول راهنمای پژوهش است. اینکه این غایت را «رسیدن به حقیقت» بدانیم نوعی سهل انگاری است.

پیرس در 1877 مدعی شد ما به هرچه باور داریم نام حقیقت می گذاریم یعنی صدق از روی باور ما تعریف می شود. این پند که «تنها به آنچه می پنداری حقیقت است باور کن» سخنی تهی از معنا است. پیرس در جستجوی معیاری برای انتخاب عقاید و قواعد راهنما است و این معیار را حقیقت مندی باورها نمی داند بلکه بر آن است تا از راه شرح و تبیین واقعیت آن را بیابد.

وی در مقاله تثبیت عقیده اظهار می کند شیوه های پژوهش چهارگونه می باشند: الف) شیوه دلبستگی جزم آلود، ب) شیوه اعتبار (anthanity)، ج) روش پیشینی، د) روش علمی؛ و هر روش را مورد کندوکاو و نقادی قرار می دهد. او درباره روش علمی می گوید در این شیوه باورها به قطعیت می رسند و این قطعیت به خواست فرد یا گروه خاصی نیست بلکه به دلیل هستی یک «امر مدام خارجی» است.

لازمه روش علمی پذیرش نظریه واقعیت است و این فرضیه نزد پیرس مبدأ اساسی روش علمی است. روش علمی ابزار هدایت هر پژوهشی را به دست می دهد. پیرس سه روش اول را کنار می گذارد چراکه با فرضیه واقعیت متعارضند. این روش ها در تبیین گزاره هایی که باور نداشتن به صدق آنها، هر پرسش منطقی را سست می کند ناکامند. گزاره هایی که به عنوان پیش فرض منطق، نظریه واقعیت را سامان می دهند.

وی برای توصیف پژوهش از توضیح طبیعت گرایانه (naturalistic) شک و عقیده آغاز می کند. شک هنگامی به وجود می آید که تجربه ای با آرای تثبیت شده قبلی ناسازگار باشد یا روش های قبلی، اعتبار منطقی خود را از دست بدهند. اما باور آن چیزی است که می خواهیم جایگزین شک کنیم. «پژوهش هنگامی پایان می گیرد که یک باور تثبیت شود» (376، 5) و به همین دلیل سه روش مذکور، هرگز رضایت بخش نیستند و نمی توان آنها را به عنوان شیوه ای خودآگاهانه (self-consciously) برای تثبیت باورها به کار گرفت. تحصیل باور تنها به شیوه علمی میسر است. در این روش، قطعیت باور به دست آمده، ناشی از قطعیت واقعیت خارجی است. برای این پرسش که آیا نظریه واقعیت، خود، حقیقت دارد یا نه، پاسخی علمی وجود ندارد. گرچه این نظریه، تنها پشتوانه روش علمی است، ولی روش علمی نمی تواند پشتوانه این نظریه باشد.» (384، 5). درعوض روش علمی می کوشد تا نشان دهد چرا هیچ شکی درباره نظریه واقعیت ندارد و نشان می دهد پرسش از صدقِ نظریه واقعیت، بیهوده است.

فرضیه واقعیت، مبنای علمی است که هیچ شکی در آن نداریم، علمی که رهاوردهای آن حیرت آور است. به علاوه، هیچ ضرورت منطقیی، روش علمی را برخلاف سه روش دیگر در معرض تردید قرار نمی دهد. نهایتا آنکه فرضیه واقعیت، دلیل معقولی برای کنار گذاشتن تناقض عقاید، است. بنابراین فرضیه، «امر یگانه ای» وجود دارد که باید همه گزاره ها با آن سازگار شوند و ناسازگاری با تجربه رفع گردد که در غیراین صورت هیچ محرکی برای رفع ناسازگاری ها نداشتیم.

نتیجه آنکه هیچ کس در نظریه واقعیت شک ندارد و لذا محصول پژوهش با چنان پیش فرضی، «به روز» نیست. به هر حال بحث نظریه واقعیت از این سؤال ساده آغاز می شود که پژوهش را چگونه باید پیش برد؟ اما انتزاع این نظریه از دل پیش فرض های پرسش های منطق، چگونه صورت گرفته است؟ پیرس در مقاله تثبیت باور به این سؤال اساسی پاسخی نداده است.

باورها با فراهم کردن پیش بینی های شرطی، فعالیت ها را به شکلی معقول درمی آورند. گزاره های شرطی، هر تجربه را وابسته به یک عمل می دانند. مجموعه باورها به گزاره های شرطی بی شماری می انجامند و بدینسان پیش بینی های شرطی علم برمبنای معتقدات دانشمندان، افزایش می یابد. معقول نمودن حوادث و منتظر رویدادها بودن، همان استنتاج است. به عقیده پیرس، دانشمند هنگامی معنای روشن و محتوای یک باور را به دست می آورد که بر پیش بینی های برآمده از آن باور، آگاه شود. علاوه بر این، با فرض پاره های دیگری از باورها درستی هر پیش بینی به روشن شدن مفهوم یک گزاره خاص کمک می کند. برطبق اصول پراگماتیسم، هنگامی که همه پیش بینی های ممکن یک گزاره، مورد کاوش قرار گرفته باشند، «روشنی کامل» حاصل می شود. معنی این سخن آن است که اگر نتوان به چنان پیش بینی هایی دست یافت، گزاره مورد مطالعه بی معنی و تمامی واقعیتها، دست کم علی الاصول «دانستنی» خواهند بود. پیرس این روش را برای تبیین مفهوم «واقعیت» به کار می بندد و مدعی است هنگامی که چیزی را واقعا درست می انگاریم باید «همه پژوهشگران با آن موافق باشند» (407، 5). نتیجه دوم اینکه روش پراگماتیستی روشنی بخشی به مفاهیم، چگونگی تأثیر واقعیت را بر سازوکار پژوهش نشان می دهد. از نظریه ها، گزاره های شرطی به دست می آوریم و این گزاره ها را با تجارب، محک می زنیم و بدینسان در مورد نظریه ها تصمیم گیری می کنیم. منطق نیز به این شیوه صحه می گذارد.

منطق و توجیه قواعد استدلال خودسامان

معلوم شد که پیرس تنها هدف پژوهش را تثبیت باور می داند (375، 5) و روشی، علمی است که بتواند خودآگاهانه به این هدف بینجامد. پژوهشگر عقل گرا (rational) و خودآگاه تنها به چنین روشی که توصیف درستی از واقعیت به دست می دهد، متوسل می شود. پژوهش تنها به دنبال برطرف کردن شکل های علمی نیست. هنگامی که نظریه واقعیت را برمی گزینیم خود را متعهد به جستجوی محض ساخته ایم و آماده شده ایم تا آرای کوتاه مدت خود را در راه دسترسی به اجماعی درازمدت قربانی کنیم. پیرس مدافع مفهومی از «پژوهش ناب» (pure inquiry) است که به هر کاربردی از نتایج علمی در راه مقاصد عملی سوءظن دارد.

به عقیده پیرس، منطق، توجیه کننده قواعدی است که در استدلال خودسامان یا خردورزی (deliberation) به کار می روند. معرفت نظری علمی و نتایج آن، هر دو در معرض خطا هستند و باید با معیار منطق نقد شوند.

باورهای روان شناختی (psychological beliefs) نیز می توانند به وسیله منطق در معرض نقد قرار گیرند. اما باید مواظب بود که در داوری های منطق متوسل به فنونی نشویم که خود در معرض نقد منطقی هستند. با چنین نگرشی به منطق معلوم می شود که پیرس به دو نوع معرفت معتقد است. معرفتی که مورد نقد منطقی قرار می گیرد و معرفتی که سنجش منطقی را برنمی تابد. نباید در سنجش روش ها و ارائه برهان های منطقی از معرفت گروه نخست بهره جست.

این سؤال که مبنای گسترش یک نظریه منطقی کدام است، سؤال بجایی است اما فعلاً به این نکته می پردازیم که چرا نباید نتایج شاخه های دیگر دانش را در منطق به کار گرفت؟ پاسخ به این سؤال مستلزم بررسی مفهوم «خردورزی» (deliberation) می باشد که دربردارنده «خودسامانی معقول روشهای تفکر و پژوهش» است.

آگاهانه بودن تفکر به این معنی است که اندیشه به وسیله عقیده ای که می خواهد آن را به هدف و ایده آل معلومی برساند، مهار می شود. در اینکه تفکر، فعالیتی زنده است اتفاق نظر وجود دارد از این رو مهار کردن تفکر با نظر به هماهنگی با ایده آلی معلوم، مهار کردن یک فعالیت است و ذیل نظریات مربوط به مهار کردن فعالیت قرار می گیرد.» (573، 1).

هدف آزاد پژوهش و نفی جبر روان شناختی

هدف نهایی اندیشه ورزی پیرس، هدایت فعالیت های عملی یا نظری به وسیله فعالیت عقلانی و معیارهای منطقی است. به نظر او در مورد معیارهای منطقی، قضاوت عینی ممکن است. از آنجا که ما درگیر خردورزی مهارشده هستیم و مکانیزم استدلال مسؤولانه را از نزدیک احساس می کنیم، درمی یابیم که اهداف ما، محصول جبری روان شناختی ما نیست و در انتخاب معیارها و اهداف آزادیم. ما فارغ از جبر روان شناختی، اهداف پژوهش را تعیین می کنیم. بنابراین خردورزی فقط جایگزین کردن و تثبیت رأی نیست. در معنای واژه deliberationهمخانوادگی اش با اختیار و آزادی نهفته است.

فرض بر این است که فرایند عقلانی خردورزی با مهار ارادی هم عنان است. چراکه هدف کل این فرآیند رسیدن به مرتبه تصحیح خطاها است. به هیچ وجه نمی توان آنچه را که هیچ مهار و کنترلی ندارد تصحیح نمود. اندیشه ورزی به معنای دقیق همواره ارادی و آزادانه است و به همین دلیل نیز می تواند مورد مهار و کنترل باشد. (NE iv 42)

سنجشِ معقول استدلال و عمل

پیرس به مشابهت میان سنجش معقول استدلال و سنجش معقول عمل باور دارد. (130، 5، 607، 606، 1، 573، 1)، چه این هر دو، گونه ای «فعالیت» هستند که در پرتو معیارها و ایده آل ها نقد می شوند. او هر دو را گونه ای رفتار (conduct) می بیند. هر فعالیت با نظر به هماهنگی اش با قواعد کلی سنجیده می شود. قواعدی کلی که با ارجاع به اصولی انتزاعی تر توجیه شده اند. باری همه سنجش ها نقادانه نیستند. هنگامی که فعالیتی را با نظر به قصد و اراده ای می سنجیم، خوبی آن قصد و اراده را پیش فرض گرفته ایم. هنگامی که قصد را با هدف خود مقایسه می کنیم، یقینی بودن هدف را مفروض دانسته ایم.

در هر سنجش، چیزی نقدنشده باقی می ماند. سلسله ای بی انتها از معیارها نمی توان داشت و معیار نهایی همچنان زیر سؤال باقی می ماند. یا باید بی چون و چرا معیارهای محقق نهایی را بپذیریم یا باید نشان دهیم چگونه می توان ارزش عینی معیارهای نهایی را بدون ارجاع به معیارهای پایه ای تر پذیرفت. باید فرض وجود مبنای عینی یکسان برای علم و دانش عملی را کنار گذاشت. پیرس بر آن بود که نشان دهد می توان معیارهای نهایی ارزشمند و عینی برای سنجش فرآیند استدلال به دست آورد. رسیدن به چنین معیاری مستلزم تحلیلی از حقیقت، صدق و واقعیت است. تنها استنتاجی پذیرفته است که برای رسیدن به توصیف صحیحی از واقعیت سودمند باشد و این امری عقلانی است. به نظر پیرس می توان بدون به کارگیری روش های پژوهشی که خود در معرض نقد منطقی هستند به معیارهای نهایی رسید. پیرس با ارائه شرحی کلی درباره چگونگی وجود هدفی نهایی برای رفتار و توصیف انتزاعی این هدف، چندوچون این هدف را می کاود. کاربرد نظریه کلی خردورزی به مثابه نوعی فعالیت به تعیین هدف پژوهش می انجامد. واژه اخلاق (ethics) نزد او نظامی را نشان می دهد که کارش یافتن حقایق مهارکننده رفتار است؛ لذا منطق، زیرمجموعه اخلاق است. (1, 611 NEiv 19).

غیرمنطقی خواندن یک استدلال یا نادرست دانستن یک گزاره نوعی داوری اخلاقی است.» (191، 8) حقیقت و صدق، شرایطی که منطق دانان درپی تحلیل آنند و نیز همه آنچه استدلال گران به دنبال آنند چیزی جز گونه ای خیر اعلی (summum bonum) که موضوع اخلاق ناب است، نمی باشد. (576، 1).

در جستجوی هدفی که می تواند مورد ستایش مطلق و بی شرط قرار گیرد

گفتیم کار پیرس معلوم کردن این نکته است که معیارهای عینی نهایی برای مهار همه رفتارها و ازجمله خردورزی، چگونه ممکن هستند. از آنجا که این معیارها نهایی هستند، نمی توان با ارائه اهدافی که این معیارها تأمین کرده اند، به پاسخ پرسش مزبور دست یافت. وی معنای پژوهش را از پرداختن به چیزی که باید هدفِ غایی باشد تغییر داده و آن را به معنایِ پرداختن به چیزی که می تواند هدفِ نهایی خردورزی باشد، می گیرد. لذا مسأله اخلاق، جستجوی اهداف نهایی ممکن، خواهد بود. اهدافی که نمی توانند پیوسته به وسیله یک هستی خردورز انتخاب شوند «بد» هستند. اینک پیرس برای اینکه نشان دهد این رویکرد مبنای منطق را فراهم می کند باید استدلال کند این هدف نهایی ممکن و مورد جستجوی اخلاق، امری روان شناختی نیست و لذا به حوزه عقلانیت صدمه ای وارد نمی کند. از سوی دیگر حدود هدف نهایی، قلمروی آزادی ما را محدود می کند تا پیگیری توصیف درست واقعیت، تنها هدف غایی مهار پژوهش باشد.

پیرس این سؤال انتزاعی تر را مطرح می کند که چه چیز می تواند مورد ستایش مطلق و بی شرط قرار گیرد. آن امور نهایی که به خودی خود قابل پیگیری هستند و مواجهه ما با آنها ناشی از سنجش با معیارهای موجود نیست کدامند؟ اگر هدفی مطلقا خوب باشد، فعالیتی که متوجه آن هدف است نیز قابل ستایش است.

تکیه اخلاق باید بر آموزه ای باشد که صرفه نظر از چگونگی رفتار ما، حالات ممکن امور را به دو گروه ستودنی و ناستودنی تفکیک کند. همچنین اخلاق عهده دار تعریف دقیقی از ملاکهای ستودنی بودن یک آرمان است. (36، 5).

زیبایی شناسی، عهده دار تشخیص اموری است که فی نفسه ستودنی هستند. چنین اموری می توانند هدف مطلق رفتار باشند و به این ترتیب انتخاب معیار نهایی ممکن می شود. به عقیده پیرس ارزشی عینی چنین معیاری تضمین شده است و این معیار هرگز محدودکننده خودمختاری و خردورزی ما نیست.

رابطه منطق، اخلاق و زیبایی شناسی

منطق بر اخلاق و این هر دو، بر زیبایی شناسی بنا شده اند و این هرسه، علوم دستوری نظری اند، یعنی برای توجیه انتخاب هدف نهایی به کار نمی روند. انتخاب هدف نهایی متکی به هیچ توجیهی نیست. ادعای پیرس، ارائه دلائل اخلاقی یا زیبایی شناختی برای کاربرد مفهوم اساسی «صدق» نیست. باید بیابیم چگونه معیارهایی گزیده می شوند، بی هیچ توجیهی (justification) در ورای این گزینش درحالی که ارزش عینی این معیارها دست نخورده می ماند. باید تبیین کرد «عاملی عقلانی» و نه «روان شناختی»، عهده دار گزینش معیارها بوده است، معیارهایی که توجیهی در گزینش آنها نداریم. پیرس پاسخ این قضیه را در علم دستوری می جوید که با ارائه معیارهایی مطلق، عینیت معیارهای به کاررفته در سنجش های زیبایی شناختی، اخلاقی و منطقی را توجیه می کند. با اندکی دقت نظر، خود را ابزاری برای دیدن امور مطلقا ستودنی می یابیم.

در پاسخ به سؤال از معیار و روش در منطق و... هیچ ماخذ و منبع و شاهد و قرینه ای جز قلب و وجدان خود ما وجود ندارد، اما گواهی این شاهدها نیز خطاپذیر است. همه می دانند قلب آدمی فراموشکار و سهل انگار است، بایستی پیوسته مورد بازخواست قرار گیرد تا حقیقت را بگوید. قلب آدمی عادت دارد هرچه را دلپذیر و مطبوع خودش است، فی نفسه نیز ستودنی بنماید.» (434 R منطق صغیر)

آیا با به کارگیری عقل و گواهی قلب، به «خوب مطلق» فارغ از شرایط زمان و مکان خواهیم رسید یا «خوب مطلق» محدود در زمان و مکان خاص خود است؟ پاسخ این سؤال مستلزم جواز هماهنگی استعلایی در تشخیص های قلبی عقلی افراد است. باری این هماهنگی استعلایی، خود از کجا توجیه می شود. پیرس می گوید، افراد در تأیید شخصیت های پایه زیبایی شناختی، همه به زبانی عام سخن می گویند و این امر نشان از همخوانی و توافق انسان های عاقل دارد.

برخی نقل قول ها در نظریه مقولات پیرس دال بر آن است که به اعتقاد وی هیچ گاه این اتفاق نمی افتد که اهداف نهایی برگزیده انسان عاقل فاقد اعتبار کلی باشد و این امر تاحدودی نگرانی درباره کلیت را مرتفع می سازد.

تعیین کاربردِ علوم دستوری

پیرس برای هریک از علوم دستوری، کاربردی معرفی کرده است. زیبایی شناسی، به سنجش احساس ها می پردازد، اخلاق، فعالیتهای این جهانی را بررسی می کند و منطق به ارزیابی قواعدی می پردازد که در فرایند اندیشه ورزی به کار می آیند.

استدلال متقن به عقیده من، استدلالی است که منجر به باوری شود که حیرت را تا حد ممکن بکاهد.» (R 693-P 164) منطقی ترین شیوه تفکر، شیوه ای است که نتایج آن بیش ترین اطمینان و حیرت زدایی را درپی داشت باشد و کاربرد آن شیوه، بیش تر انتظارات را برآورده کرده و کمترین حد حیرت را به دنبال داشته باشد.» (R 693-P 166)

باید روش هایی را انتخاب کرد که خطر خطا و جهل را به حداقل ممکن برساند. پیرس از سویی به دنبال توصیف حقیقت و صدق است و از سوی دیگر درپی روش هایی است که مؤدی به حقیقت باشند (روش های استقرایی).

مرد علمی

پیرس در آخرین نوشته اش در سال 1878 می گوید، مهار همه جانبه استدلال چیزی غیر از انتخاب روش علمی نیست. علم نزد پیرس، حقایق مسلم یا معرفت نظام یافته نیست. او از تعریف و شناخت «مرد علمی» شروع می کند. هدف «مرد علمی» مهار خردورزی در پرتو یک هدف غایی است. بدینسان «دانایی» برای علم نه شرط لازم است نه شرط کافی. دانایی حتی اگر نظام یافته نیز باشد با خاطره های مرده، فرق چندانی ندارد درحالی که علم، بدنه ای زنده و روبه رشد از حقایق است، لذا دانایی نمی تواند شرط کافی علم باشد. اما شرط لازم آن نیز نیست چراکه علم واجد سود عملی است. به عنوان مثال دستگاه علمی بطلیموس را درنظر آورید که گرچه بسیاری از گزاره های آن نادرست است ولی براستی سودمند است. مرد علمی به امید آموختن پیش می رود نه شوق «دانستن» و هدف نهایی او کشف حقیقت است به خاطر خود حقیقت.

هرکه خود را وقف آموختن کند و به دنبال سنجش ایده هایش با نتایج تجربی باشد صرفه نظر از میزان ذخایر علمی اش در شمار خویشاوند و برادر همه مردان علمی دیگر است.» (44، 1) مسأله ای که امروز پیش روی مردان علمی است، ممکن است برای نسلهای متوالی بی پاسخ بماند. انتظاری نیست که مردان علمی در طول حیات خویش به نتیجه فعالیت علمی خود برسند.» 186، 7).

«مرد علمی پراگماتیک»، آنسان که پیرس معرفی می کند انگیزه ای کاملاً متفاوت از «مرد عملی» دارد. مرد عملی به دنبال تکیه گاهی برای فعالیت مؤثر و موفق خویش است اما؛

برای علم هیچ چیز «حیاتی» نیست و نمی تواند باشد. همه گزاره های مقبول علمی نظریاتی موقتی و مشروط بیش نیستند. مرد علمی همواره آماده است گزاره های علمی خود را در برابر تجربه های مخالف فدا کند و هیچ تعصبی بر نتایج جزئی فعالیتهایش ندارد. (635، 1)

مسائل «حیاتی و مهم» به حوزه «ابزار و کاربرد» مربوط و خارج از حوزه «علم» است. به عقیده پیرس، نبایستی خردورزی (reasoning) را در خدمت سؤال های مهم عملی گمارد. مرد علمی هیچ گاه به یافته های خویش «باور» ندارد. عقاید عادت عملی هستند. وقتی به چیزی باور داریم حاضریم به شیوه معینی عمل کنیم.

در پراگماتیسم پیرس، تبیین مفهوم تصور با استنتاج گزاره های شرطی آغاز می شود. این گزاره های شرطی دربردارنده نتایجی تجربی اند و از گزاره های ساده تری که حاوی همان تصورات هستند به دست می آیند. ممکن است به نظر برسد احترام علم نزد پیرس به واسطه کاربردهای عملی آن است. ارزش نظریه علمی واقعی به دلیل پیش گوئی های معتبر آن است. گزاره های شرطی، راهنمای فعالیت های علمی اند و مشاهدات و آزمون های علمی را ساماندهی و جهت دهی می کنند اما این راهنمایی ها هرگز به بیرون از اهداف مهارکننده و غایی علم منجر نخواهد شد.

پیرس علم را نشانه کمال آدمی می داند. مرد علمی، واقعیت را به زیبایی و عظمت می ستاید (589، 5). حکیمان مدرسی که با وقف خویش در راه علم و قربانی کردن لذت و غرور این راه را پیموده اند مورد ستایش پیرس اند همچنان که مردان علمی روزگار خودش. (576، 5).

ستودنی بودن معرفت و واقعیت در زندگی مرد علمی

می توان با تأمل در زندگی «مرد علمی» به نتایج اخلاقی و زیبایی شناختی آنچه منطقا خوب است پی برد و معرفت و واقعیت را ستود. معرفت، آزمون های متکثر را وحدت بخشیده ما را قادر به پیش بینی نموده و حیرت را زائل می کند. هر حقیقتی که ابزار پیش بینی در اختیار ما قرار دهد مورد علاقه علم است. (186، 7).

همان طور که معرفت، نظام وحدت یافته ای از آرای کثیر و آزمون ها است، خود واقعیت نیز سامان معقولی دارد. و این امتیاز علم است که صدق قوانین، مستقل از هستی و رأی افراد است. (189، 7).

اگر معرفت ممکن باشد، می توان همه جهان را یک کل ستودنی دانست. معرفت، ما را در همخوانی با آزمون هایمان رشد می دهد و به این ترتیب ساختار مطبوعی از جهان ارائه می کند. ما خود پاره ای از واقعیتیم و توانایی ما در فهم حقیقت خود بخشی از این واقعیت ستودنی است. می توانیم خویش را همخوان با تجارب و یافته های خود ببینیم. بدینسان واقعیت و علم حقیقت جو، هم از یکدیگر جدا هستند و هم نیستند. طنین کلمات پیرس در ذهن خواننده چنان است که گویی وی به نظریه ساختاری صدق، باور دارد. گزاره هایی که مجموعه سازگاری از آرا می سازند واجد حقیقتند. لازمه این اعتقاد محدودیت خودمختاری عقلانی است.

تعریف صدق و مباحث مربوط به آن

دیگر، مسئولیت معیار سازگاری بر دوش ما نیست. لذا پیرس معتقد است که باید میان اجزای نقدناپذیر فعالیت عقلانی و باورهای نقدپذیر، فرق گذاشت. نزد پیرس گزاره ای صادق است که هیچ یک از نتایج تصویری اش با آزمون ها مغایرت نداشته باشد. این، شرط لازم و کافی صدق گزاره ها است. در این تعریف از صدق گزاره دو مفهوم به کار رفته است، «نتیجه» و «مغایرت با آزمون». اگر مفهومی از «صدق» در تعریف «نتیجه» وجود داشته باشد و اگر گزاره ای که با طبیعت مغایرت دارد «نادرست» باشد، حضور این دو مفهوم در تعریف صدق گزاره به دور می انجامد.

هنگامی که پیرس خطاپذیری باورهای تصوری مفهومی و تصحیح پذیری آنها در آزمونهای آتی را می پذیرد این مشکل جدی تر می شود. اینجا است که اهمیت اجزای نقدناپذیر فعالیت عقلانی، معلوم می شود. هم، داوری های تصوری و هم استدلال های قیاسی برای پیرس نقدناپذیرند یعنی نمی توان بر شیوه کاربرد آنها مهار زد. مهارت های منطقی خاص فعالیت های عقلانی، در احتجاجات توسّعی، از قبیل فرضیه سازی های استقرایی اند. در مهار کردن اندیشه ورزی و استدلال، قواعدی را به کار می گیریم که در یافتن نظریه های سازگاری با تجارب، مفید باشند. البته تجسم این سازگاری در ساختار نقدناپذیر استدلال قیاسی دیده می شود. سازگاری دیگری که در جستجوی آنیم همخوانی نظریه های ما و دیگر اندیشمندان است. در سایه این همخوانی پیش بینی های مشترک، ممکن می شود.

تصویر علم قدری پیچیده تر از این است. زیرا معلوم نیست دستیابی به شناخت واقعیت، هم اینک ممکن باشد. هیچ روشی در پژوهش وجود ندارد که شناخت را سریع و بی واسطه میسر کند. حتی ممکن است به شناخت برسیم و از آن غافل باشیم. اگر جز این بود، دیگر هیچ چالشی بین نظریه و فعالیت نداشتیم و معرفت عملی بی درنگ حاصل می شد. به نظر پیرس، هنوز هم می توان روش هایی یافت که منجر به کشف حقیقت شوند و توجیه این روشها میزان کمک دهی آنها به رشد معرفت است. باری، تضمینی در ثمربخشی کوتاه مدت این روش ها، وجود ندارد. حاصل به کارگیری این روش ها، نظریه های همزاد حیرت های تصوری است. مهار خردورزی تنها در سایه یک هدف غایی راهنما ممکن است. درحالی که در پژوهش های عملی فقدان چنین هدفی، مشکل خطر کردن و از دست دادن آنچه هست، کار را به وقفه می اندازد. حیرت، هنگامی تصادم نظریه با تجربه نه تنها مرد علمی را دلسرد نمی کند بلکه به او فرصت آموختن می بخشد درنتیجه وی دلباخته آرامش نیست و با از میان رفتن آنها چیزی را از دست نمی دهد. (635، 1).

بهایی که در پژوهش برای هدف غایی می پردازیم بسیار سنگین است. در اینجا مرد علمی و دستاوردهای شخصی اش چیزی نیست و او در جامعه علمی ذوب می شود. کلیت علم، یک وجود اخلاقی می شود و فرد، فقط وقتی پاره ای از این وجود شد زندگی خودش را با معنا می بیند.

ناکامی پیرس در ادعای نمایش محتوای معیارهای واحد ارزش عینی به وسیله علوم دستوری

این داعیه که مهار خودسامان و منتقدانه خردورزی منجر به فاصله گرفتن متفکر از دغدغه های مربوط به فعالیت عملی جاری در جامعه می شود و این سخن که، باید در روش علمی، تمنای یک باور جاافتاده در کوتاه مدت را کنار گذاشت و در اندیشه اهداف دیرپا و پایدار بود. به خوبی با یکدیگر سازگارند. تثبیت باور به سازگاری بین داوری های ارتسامی تصوری و انتظارات ما می انجامد که نزد هرکس مقبول است. کاملاً معقول است که در امید اجماعی عام، درباره صدق و حقیقت باشیم. اگر پیرس در این ادعا که علوم دستوری محتوای معیارهای واحد ارزش عینی را نمایش می دهند توفیق بیش تری به دست می آورد، می توانست برخی پیش فرض های سال 1877 را کنار بگذارد.

ابطال گرایی

مشهور است پیرس خود را ابطال گرای نادم (contrite fallibilist) می خوانده است (14، 1). او تاکید می کند هیچ دلیلی بر عدم آلودگی آرای خویش به خطا نداریم؛ به خصوص روش هایی که در احتجاجات توسّعی به کار می روند. جایی درباره خطاباوری خود به اختصار چنین می گوید، گرچه نمی توانیم در مورد هیچ یک از آرای به یقین مطلق برسیم اما اگر قواعد فعالیت علمی را مراعات کنیم می توانیم به باورهای بالنسبه قابل اعتماد اما هنوز خطاپذیر دست یابیم.

پیروان دکارت برای رسیدن به یقین مطلق راه را بر شک باز می گذاشتند اما پیرس به شیوه ای عقل پسند، چشم به مرتبه ای فروتر، می دوزد در 1884 ضمن مقاله ای برای بازبینی کتاب ج. رویس (J. Royce) می گوید:

... پس از چند و چون بسیار، اینک به نظر نهایی رسیده ایم. اما از کجا؟ مگر خویش را خطاناپذیر می دانیم؟ هرگز، همه قضیه آن است که از یکی از صدها یا هزاران باور خطاآلود، بی هیچ شکی خلاص شده ایم. مائیم و آرای بسیار باقی مانده که آن را رأی نهایی نامیده ایم». (43، 8).

به عقیده پیرس، در بسیاری از مطالب به اجماع نهایی رسیده ایم. برخی محققان این دیدگاه او را ناشی از جو فکری قرن نوزدهم می دانند که می انگاشت بسیاری یقین ها در علم به دست آمده است. اما به هرحال به نظر او هیچ اثبات فلسفی بر صحت واقعی نظریه ها در دست نیست. تنها تفاوت خطاباوری پیرس با شک آوری در این است که می گوید اگر فرصت کافی برای پژوهش داشته باشیم به حقیقت خواهیم رسید و این مدعا قابل اثبات است و مرد علمی در احتجاجات توسعی خویش به جستارهای منطقی کافی، متکی است اما همین جستارها مرد عمل را که نگران امروز است و چشمی به آینده ندارد راضی نمی کند. این نکته ربط میان نظریه و عمل را پیش می کشد و نقش استدلال در پاسخ گویی به سؤالات عملی را مطرح می کند. پیش تر گفتیم، به نظر پیرس خردورزی (deliberation) را به خدمت پاسخگوئی سؤالات عملی درآوردن، کاری نابجاست. اگر امری از جهت عملی مهم است باید با تکیه بر فطرت (instinet)، فهم متعارف (commonsense)، سنت (tradition) و آگاهی سنتی (traditional wisdom) به حل آن بپردازیم، چراکه امر عقلانی خودسامان (self-control)، نقشی در حل مباحث مهم عملی ندارد.

جایگاه اخلاقی مرد عمل

سؤال مهم این است که جایگاه اخلاقی «مرد عمل» کجاست؟ به نظر پیرس مرتبه علم ناب، فراتر از دلبستگی ها و شوائب کاربرد عملی و تنها غایت ممکن برای مهار خردورزی است. مرد عمل نیز با ایمان به خودمختاری عقلانی خویش، سلطه دلبستگی های عملی را بر استدلال هایش می کاهد. او هم، در نبود هدفی غایی، قادر به مهار کردن عمل ورزی نخواهد بود. نتیجه این سخن آن است که شرط خوب بودن یک زندگی، نثار شدن درپی حقیقت است. خوبی اخلاقی تنها و تنها ویژگی «مرد علمی» است. در مقاله تثبیت باور عباراتی به چشم می خورد که به وضوح این نتیجه نامطبوع را بازگو می کند. یک مهندس یا یک افسر از نظر اخلاقی مطرودند. هر آموزه ای که یک افسر به مقتضای آن هستی خویش را فدا کند، آموزه ای خطا است. آیا راه فراری از این تنگنا وجود دارد. فردی که هستی شعورمند خویش را فدا می کند، بی تردید رفتار خود را در پرتو آرمانی متعالی مهار نموده همان گونه که می توانسته لجام شخصیت را در اختیار احساسات، عواطف و غرایز بسپارد. ممکن است، شخص دیگری، سیطره خویش بر خردورزی را محدود نموده، باورهایش را که پشتوانه محکمی از علوم کاربردی زمانیش ندارد، مبنای فعالیت های عملی خود قرار دهد. از این گذشته ممکن است با معرفت کامل نسبت به مفهوم حقیقت و صدق و آگاهی از مهار نقادانه پژوهش های عقلانی، دست به این کار بزند.

اگر این پاسخ صحیح باشد باید هدفی آرمانی برای رفتار وجود داشته باشد که در همه شرایط برجا بماند تا زندگی «مرد عمل» یا هر «مرد غیرعملی فعال» دیگری نیز مجاز باشد. متأسفانه پیرس چیزی در این مورد نمی گوید. وی تنها می گوید، «مشارکت در رشد عقلانیت محسوس» (3، 5) یعنی، انجام دادن آنچه در نهایت چهره معقول تری از جهان ارائه می دهد. این سخن معنای روشنی ندارد، به علاوه چرا نباید رفتار و زندگی مرد عمل نیز همین گونه توجیه شود. مرد علمی به اقتضایِ گواهیِ فطرت، غریزی عمل می کند. مرد عمل، جهانی فهم پذیرتر و خوشایندتر را تعقیب می کند.

اگر این معیار، زندگی مردان غیرعلمی را نیز توجیه کند این سؤال پیش می آید که پیرس اقدام کافی برای تشخّص بخشیدن به زندگی مرد علمی انجام نداده است. اگر فرض کنیم فقط رفتار مرد علمی است که خودمهاری و خودسامانی خردورزی را متجلّی می کند، این سؤال پیش می آید که آیا خودسامانی اندیشه ورزی می تواند بخشی از آرمان غایی، کلی و معقول برای رفتار، سامان دهد. ممکن است پیرس پاسخ دهد از آنجا که مرد علمی در رشد عقلانیت مشارکت دارد فعالیت وی با آرمان غایی و کلی اخلاقی سازگار است. اما باز هم این ایراد باقی می ماند که در بسیاری موارد، یاری ما به رشد عقلانیت، درخور اعتنا نیست. ممکن است ما نیروی خود را وقف آزمون نظریه هایی کنیم که داده ها یا نتایج مشاهده پذیری، ندارند و نتیجتا پی آمدهای آزمون از سیر پیشین در استقرار، فاصله گیرد یا شاید به دنبال پاسخ پرسش هایی باشیم که اصلاً بی پاسخ هستند.

نفی هرگونه واقعیت متعین

پیرس می گوید، مرد علم هیچ تضمینی برای وجود واقعیت ندارد. اطمینانی نداریم که آرای مختلف به سوی یک وحدت غایی میل کنند و به گزاره هایی یقینی برسند. باور به وجود واقعیت، امیدی است که به آن خود کرده ایم و نقش نظم دهنده به دیگر باورها داشته و برای رسیدن به عقلانیت خودسامان ضروری است. پیرس منکر وجود واقعیتی تماما متعین (determinate)است.

هیچ واقعیتی وجود ندارد که پاسخگوی همه پرسش های ممکن باشد. پیرس در منطق صغیر (Minute Logic) مدعی است هر انسان علمی، وجود برخی واقعیت های همخوان با تجارب بی واسطه را فرض گرفته است (113، 2). موضع معقول در برابر هر سؤال آن است که به وجود پاسخی قطعی و نهایی امیدوار باشیم.

منطق ایجاب می کند که به وجود پاسخی قطعی و درست دربرابر هر پرسشی امیدوار باشیم. در «قانون منطقی نفی حد وسط» باور به واقعیتی قطعی در جهان، گنجیده است.» (NE ivxiii).

پیرس منکر اصل نفی حد وسط است و برخی شواهد در ریاضیات نشان می دهد در متافیزیک مدعی است واقعیت تجربی، نامتعین و مبهم است. ولی در برابر هر پرسش در مسیر پژوهش، معقول آن است که مصداقی از قانون نفی حد وسط که بهره ای از صدق نیز داشته باشد، به عنوان پاسخ یافت شود.

این امید، شرط ضروری مهار و هدایت خردورزی است و به همین دلیل توجیه ناپذیر است اما شرط کافی آن نیست. حتی اگر این ایرادها را نسبت به دیدگاه پیرس به علم بپذیریم، سخن اصلی او درباره ماهیت خردورزی، ارزش ذاتی معرفت و آموختن و هدف علم همچنان پابرجاست. می توان تفکیک سخت گیرانه مرد علم و مرد عمل را کنار گذاشت و در عین حال مواظب بود تا به دام نظریه سودانگاری علم نیفتیم.

علم و متافیزیک به عنوانِ شاخصه های عامِ واقعیت

در پایان باید گفت به نظر پیرس علم و متافیزیک مجردترین توصیف درباره شاخصه عام واقعیتند. متافیزیک می گوید واقعیت چگونه باشد تا امیدهایی که در مراحل مختلف پژوهش بسته ایم، به سرمنزل برسند. امیدهایی که خودمختاری عقلانی بر آنها تکیه دارد. تعبیری که متافیزیک از واقعیت به دست می دهد امکان یک خودمختاری معقول را به مرد علم می بخشد.

اختصارات و مآخذ بکار رفته در مقاله

مقاله حاضر از کتاب:

Hookway, Christopher. The Argument of the Philosophers. London and New York: Kegan & Routledge

اقتباس گردیده است. ارجاعات به کاررفته در مقاله همان ارجاعات کتاب یادشده و به شرح زیر است.

1. کلیه ارجاعاتی که به صورت (n, m) نشان داده شده اند و n و m در آنها دو عدد هستند به مجلدات Collected Papers of Charles Sanders Peirce مربوطند. n شماره جلد و m شماره پاراگراف است.

2. کلیه ارجاعاتی که بصورت (CW1, p.n) نشان داده شده اند و n در آنها یک عدد است به جلد اوّل:

Writing of Charles S. Peirce a Chronological Edition.

مربوط بوده و n شماره صفحه کتاب است.

3. کلیه ارجاعاتی که به صورت (NE, n, m) نشان داده شده اند و در آنها n عددی لاتین و m عددی انگلیسی است مربوط به مجلدات

The New Elements of Mathematics

بوده، n شماره جلد و m شماره صفحه کتاب است.

4. کلیه ارجاعات بصورت (SS, p.n) که در آنها n یک عدد است مربوط به کتاب Semiotic and Significs بوده و nشماره صفحه کتاب است.

5. کلیه ارجاعات به صورت (CTN, n, m) مربوط به مجلدات

Charles Sanders Peirce: Contributions to "The Nation"

است. n شماره جلد و m شماره صفحه می باشد.

6. کلیه ارجاعات به صورت Rn مربوط به میکروفیلم های کتابخانه وایدنر در دانشگاه هاروارد است. این میکروفیلم ها دست نوشته های پیرس هستند که ریچارد رابین در کاتالوگ خویش جمع آوری کرده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان