جلوه های رفتاری حضرت زهرا(س)«قسمت ششم»

جلوه های رفتاری حضرت زهرا(س موضوعی است که اینک ششمین قسمت آن را می خوانید. دو قسمت نخست در باره رفتار آن حضرت(س) با همسر گرامیش امیرالمؤمنین(ع) بود. در دو قسمت بعدی با اجمالی از شیوه تربیتی آن حضرت(س) نسبت به فرزندانش آشنا شدید. در پنجمین قسمت اولین بخش رفتار با پدر ارجمندش، پیامبر اکرم(ص) را تقدیم نمودیم.

سوگنامه پدر

 

 

 

جلوه های رفتاری حضرت زهرا(س موضوعی است که اینک ششمین قسمت آن را می خوانید. دو قسمت نخست در باره رفتار آن حضرت(س) با همسر گرامیش امیرالمؤمنین(ع) بود. در دو قسمت بعدی با اجمالی از شیوه تربیتی آن حضرت(س) نسبت به فرزندانش آشنا شدید. در پنجمین قسمت اولین بخش رفتار با پدر ارجمندش، پیامبر اکرم(ص) را تقدیم نمودیم.

اینک و در ادامه همین بحث و به مناسبت ایام سوگواری شهادت آن حضرت(س) غمنامه صدیقه کبرا(س) در سوگ پدر را خواهیم گشود و برگهایی از این سرود غم را بازگو خواهیم کرد. هرچند ایام شهادت خود آن بانوی بزرگ است اما آنچه او تاب تحمل آن را نداشت فقدان پدر بود و نه مرگ خویش چرا که او بر مرگ خود لبخند زد و با تبسم به پیشباز آن رفت.

رسم بر آن نیست که «دفتر غم» را به عزیزی تقدیم کنند اما به یاد اشکهای پاکی که چون درّ غلطان بر گونه های مادران و خواهران و دختران شهیدان غلطید و فضای سرزمین اسلامی و انقلابی ما را پر از معنویت و پیام ایثار نمود این دفتر را می گشاییم. باشد که قطره ای از کوثر معنوی آن بانوی بزرگ، کام تشنه ما را سیراب کند.

***

... و اکنون این زبان تاریخ است و هنگامه آغاز فرقت و هجران و جریان اشک و غم.

رسول حق دخترش را فرمود: «فدایت شوم؛ همسرت را به نزدم فراخوان!»

فاطمه دو فرزندش حسن(ع) و حسین(ع) را به دنبال پدر روانه کرد. علی(ع) زمانی بر پیامبر(ص) وارد شد که فاطمه کنار بستر نشسته و کلام غم بر زبان داشت و چنین گفت:

«پدرم، چه اندوه بزرگی از غم هجران تو دارم!»

پیامبر فرمود:

«دخترم، برای من بعد از امروز رنجی نخواهد بود، دخترم، تو نیز همچنان که پدرت در مرگ ابراهیم گفت بگو که اشک از دیده می بارد و قلب را به درد می آورد ولی ما هیچ گاه مطلبی که خدای را به غضب آورد به زبان جاری نخواهیم نمود.»

رسول خدا(ص) می خواهد فقط خاصّان و نزدیکانش با او باشند و از غیر در آنجا کسی نماند بدین جهت ام سلمه را فرمود بر در بایستد و نگذارد کسی بر آنها وارد شود. آنگاه به علی(ع) فرمود: «نزدیکم بیا» پس دست زهرا(س) را گرفت و بر سینه نهاد و مدتی همچنان این دست روی سینه پیامبر(ص) بود، گویی دستهای فاطمه(س) آرام بخش قلب مبارک اوست. آنگاه با دست دیگر دست علی(ع) را گرفت و اراده سخن کرد که شدت گریه و تأثر به او اجازه سخن ندارد. اشک فاطمه(س) بسیار بود. فرزندانش نیز غمگین بودند.

خدایا! این مهربانترین دختر چگونه اشک پدر را ببیند و طاقت آورد؟! در حال گریه عرض کرد: «ای رسول خدا! با گریه خود قلبم را پاره پاره و جگرم را سوزاندی، ای سید و سرور پیام آوران و ای امین خدا! پس از تو چه بر فرزندانت خواهد آمد و بعد از تو چه کسی برای علی یاور و پشتیبان خواهد بود و سرنوشت وحی الهی چه خواهد شد؟».

 

بگذارید سیر مرا ببیند

 

 

فاطمه با پریشانی زیاد خود را روی پدر انداخت و از شدت محبت و مهر او را بویید و همسر و فرزندانش نیز خود را روی پیامبر(ص) انداختند. گویی هاله ای از عشق و حسرت پیکر مبارک رسول(ص) را در بر گرفته بود. در این حال رسول خدا(ص) سر را بلند کرد و دست فاطمه(س) را که در دست خویش گرفته بود در دست علی(ع) گذاشت و فرمود:

«ای ابوالحسن! این امانت خدا و رسول او نزد توست، پس او را خوب پاسداری نما، ای علی! به خدا سوگند این دخترم، در گذشته و آینده سرور زنان بهشت است و اگر شبیه و مانندی داشته باشد، مریم است. من به این مرتبت نرسیدم جز آنکه هرچه برای خود خواستم برای فاطمه هم طلب کردم و خدا هم به او عطا فرمود. علی جان! آنچه فاطمه بگوید انجام بده که آن گفته جبرئیل است و بدان که من از کسی خشنودم که فاطمه از او خشنود است، که رضای فاطمه رضایت خدا و ملائکه است، ای برادرم! علی! وای بر آن کسی که دخترم را بیازارد! وای بر آن کسی که حق او را به ناحق بستاند. وای بر آن کسی که هتک حرمتش نماید».(1)

در همین حال پیامبر(ص) سر فاطمه(س) را بوسید و فرمود:

«پدرت فدای تو گردد، فاطمه جان!»

این سخن را زمانی فرمود که سرش بر سینه علی(ع) بود، اما گویی قلب پیامبر(ص) آرامش و قرار نداشت. بدین جهت پیامبر خدا(ص) فاطمه(س) را روی سینه خود می کشید و اشکهای او بر چهره نورانیش می غلطید، آن گونه اشکها فراوان بود که محاسن شریفش تر شده بود. امام حسن(ع) و حسین(ع) خود را روی پیامبر(ص) انداخته بودند و پاهای او را می بوییدند و زار زار می گریستند، علی(ع) می خواست آنان را از پیامبر(ص) جدا کند اما پیامبر(ص) فرمود: «دست از آنان بدار و بگذار مرا ببوسند و من نیز آنها را ببویم، بگذار هرچه می خواهند مرا ببینند و من هم آنان را سیر ببینم، زیرا بعد از من برای آنان رنجهای فراوان خواهد بود و حوادث بسیار دردناک به آنان هجوم آورد.»(2)

«کسی که به آنان ستم کند خداوند او را لعنت نماید و او را از رحمت خود دور دارد. خدایا! من بعد از خود این و شایسته ترین مؤمنین (علی) را به تو می سپارم».

در این صحنه غمبار، تأثر فاطمه(س) از همه بیشتر بود زیرا پدری قصد لقاء حق را دارد که نه تنها برای او مهربانترین شخص بود، بلکه برای جهانیان رحمت و عطوفت بود. و فاطمه با عشق و اشک می خواهد او را بدرقه کند. و او با پدر چنین گفت:

«فدایت گردم و همه هستی ام فدای تو باد. پدرم! آیا با من سخن نمی گویی؟ من حال تو را می بینم که می خواهی از دنیا رخت بربندی و سپاه مرگ تو را در بر گرفته اند».

رسول خدا فرمود:

«دخترم! آری از تو جدا می شوم و سلام من بر تو باد».

آخرین سخنان پیامبر(ص) در باره فاطمه(س) این بود:

«دخترم! بعد از من مورد هجوم و ستم قرار خواهی گرفت. پاره تنم! هر کس تو را آزار دهد مرا آزرده و آنکه به تو بیپوندد به من پیوسته ... زیرا که تو از منی و من از تو، تو پاره تن من و روح منی که در بین دو پهلویم قرار گرفته، هر کس از مردم به تو ستم کند، نزد خدا از او شکایت می کنم.»(3)

با آخرین کلام ملکوتی، روح پیامبر(ص) به سوی آسمان که درهای خود را برای استقبال او گشوده بود و بهشتی که فرشتگان آن را برای رسول آراسته و منتظر مقدمش بودند، اوج گرفت و به وصال خدایش شتافت.

ناگهان علی(ع) برخاست و به فاطمه(س) تسلیت گفت و فرمود:

«در این مصیبت بزرگ، خداوند اجر شما را افزون گرداند».

خداوند رسول محبوبش را به بارگاه خود برد. شهر در غم و اندوه از دست دادن پیامبر غرق ماتم و اشک شد. صدای ضجه و ناله برخاست. اما این مصیبت برای فاطمه(س) از همه تلخ تر و رنج فراق برای او از همه غم انگیزتر بود.

 

در رثای احمد

 

 

علی آماده غسل و نماز و خاک سپاری پیامبر(ص) شد و شخص فاطمه(س) از کسانی بود که در این مراسم شرکت کرده و بر پیکر پاک پدر نماز گزارده و آنگاه بدن را به خاک سپردند.

از این لحظه دیگر اشک فاطمه(س) مدام می بارید و ناله اش خاموش نمی گشت، با کوهی از اندوه در حالی که خود را بی پناه می دید به خانه برگشت. عده ای از زنان مدینه خدمتش آمدند، فرمود: «انا للّه و انا الیه راجعون، پیام آسمانی قطع شد».

او با سوز دل و آتش درون در رثای پدر ناله می کرد و غم می سرود. وقتی که انس بن مالک از دفن رسول خدا(ص) برمی گشت، فاطمه(س) با صدایی بسیار محزون و مظلومانه چنین به او فرمود:

«انس، چگونه به خود اجازه دادید خاک بر بدن پیامبر بیفشانید». آنگاه مشتی از خاک قبر را برداشت و با عشق و اشتیاق بر دیدگاه نهاد و فرمود:

«ماذا علی مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ احمد»

«أن لا یشمَّ مَدی الزمان غوالیا»

«قل للمغیب تحت اطباق الثری»

«ان کنت تسمع صرختی و ندائیا»

«صُبّتْ علیّ مصائب لوانّها»

«صُبّتْ علی الایام صِرْنَ لیالیا»

«چگونه است حال کسی که ذره ای خاک احمد را ببوید و در تمام عمر از هر عطر و بوی خوشی بی نیاز گردد»

«به آنکه در زمین پنهان گشته است بگویید آیا ناله و فریادم را می شنوی؟»

«سختی مصیبت و رنج آنچنان بر من بارید که اگر این گونه بر روزها فرود آمده بود روزها شب می شد»

«در سایه حمایت محمد(ص) از هیچ کس ترسی نداشتم چرا که او پشتیبانم بود. امروز در برابر افراد فرومایه قرار گرفته ام و بیم آن دارم که به من ظلم شود. من در برابر ستمگر با چادرم دفاع می کنم»

«در شب اگر قُمری بر شاخساری به اندوه و غم ناله کند، من صبحگاهان می گریم»

«پدر! پس از تو غم و رنج را حتما مونسم خواهم ساخت و اشک چشم، پوشش آن. در سوگت، غباری بر آفاق آسمان نشست و خورشید تاریک و روز و شب یکسان شد».(4)

 

بعد از پدر کسی او خندان ندید

 

 

بدن مبارک رسول خدا(ص) از نظرها غایب و در خاک جای گرفت. فقدان او همه شادی و نشاط از قلب دخترش ربود و با خود برد. از آن به بعد دیگر هرگز کسی فاطمه(س) را خوشحال ندید و لبخندی بر لبانش ننشست و بدین گونه بود تا به وصال پدر رسید.(5)

«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»

 

ای اشکها ببارید!

 

 

فاطمه این مصیبت را چگونه تحمل کند؟! او لباس عزا را بر تن نمود و بدنش بسیار ضعیف و لاغر، قدش خمیده گشت. چشمانش همیشه پر از اشک و قلبش پیوسته سوخته و گداخته بود. ساعت به ساعت غش می کرد و گاه از فراق پدر با فرزندانش چنین درد دل می نمود:

«کجا رفت آن کس که شما را دوست می داشت؟! کجاست آنکه برای شما از همه مهربانتر بود؟! دیگر او نیست تا از در وارد شود، دیگر او نیست تا شما را بر شانه خود سوار کند».(6)

دردهای فاطمه سنگین بود و توان او کم و همرازی جز همسرش امیرالمؤمنین علی(ع) نداشت، تا با او درد دل کند، اما بار اندوه علی(ع) نیز کمتر از فاطمه(س) نبود و او نیز نمی خواست دردی بر آن بیفزاید، پس باید همه را در قلب خود نگه دارد که وسعت آن به پهنای هستی بود و به عظمت کوثر.

 

پیراهنش را می بویید

 

 

امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:

«پیکر مقدس پیامبر(ص) را در پیراهنش غسل دادم. فاطمه همان پیراهن را از من خواست تا آن را ببیند، چون مشاهده کرد بی هوش شد، بدین جهت آن را از فاطمه پنهان کردم».(7)

چشمها از این غم گریان باد و دلها نالان و قلمها لرزان.

 

فاطمه حوریه ای در سیمای انسان

 

 

سرور زنان بهشت، رهبر و مقتدای مردم، اولین کسی که قدم به بهشت می گذارد، رضایش رضای خدا و قهرش خشم خدا، روح و جان پیامبر(ص)، همان که رسول خدا(ص) دستش را می بوسید و سینه اش را می بویید و در برابرش از جا برمی خواست و خود را فدای او می دانست، این چنین در گرداب مصایب غرق شد و کسی درد او را درک نمی کرد.

 

فاطمه(س) بر مزار شهیدان

 

 

گاه بر مزار شهیدان می آمد و اشک می ریخت، او می دانست شهیدان برترین مونس اویند و نزدیکترین افراد به آرمان پیامبر(ص). آنها که به عظمت پیامبر(ص) معرفت داشتند و در راه او سر و جان باختند. آنها اکنون با رسول خدایند اما فاطمه از دیدار پدر محروم و محزون.

بر مزار حمزه(ع) بیشترین اشک را نثار می کرد(8)، زیرا اسلام حمزه، دشمنان را سخت لرزاند و جبهه پیامبر(ص) را استوار کرد. دشمن در جبهه احد انتقام خود را از او گرفت و به وضع دردناکی با جسدش رفتار نمود و این صحنه قلب پیامبر(ص) را بشدت آزرده کرد. خدایا!

اندوه فاطمه تنها یک مسأله عاطفی نبود که فرزند در سوگ پدر داشته باشد بلکه این اوج معرفت او نسبت به منزلت و شأن پیامبر(ص) بود که آینه تمام نمای صفات جمال و جلال حق بود. او مظهر اسم اعظم الهی بود. همان وجودی که خداوند عز و جل جهان و موجودات و انسان را به برکت او آفرید و هستی را گسترد و نور و فروغ و طراوت عالم از او بود. او بزرگترین واسطه فیض بین خدا و خلق بود ولی اکنون دیگر او نیست. فاطمه(س) تأثر می خورد که دیگر وحی قطع شده و دیگر خدا پیامش را با امین وحی به سوی خاکیان نمی فرستد. او بیم آن داشت که چگونه شب پرده سیاهی بر افق افکند و دیگر صوت قرآن پدر را نشنود. او قرآن و عترت را می دید که چگونه پس از پیامبر(ص) تنها شده و مردم با آنها بیگانه می گردند. پس زبان اشکها همه خدا بود و مسؤولیت هدایت انسان و حراست از حریم ولایت و امامت.

گویا فاطمه(س) به یاد سفارش پدر بود که وقتی در شدت بیماری پدر از غمها سخن گفت، پیامبر(ص) چشم گشود و فرمود:

«بعد از امروز دیگر رنجی برای پدرت نیست».

در حالی که یاران همه بر گردش حضور داشتند فرمود:

«ای مردم! بعد از من دیگر پیامبری نسیت، و سنتی پس از من وجود ندارد. هر کس چنین ادعایی کند جایگاهش آتش است، مردم قصاص را زنده کنید و حق را به صاحبش برگردانید، متفرق نشوید، مسلمان بمانید تا در امان باشید، خدا نوشته است که قطعا من و رسولانم پیروزمندیم».(9)

بخش عمده تأثر فاطمه(س) آن بود که مبادا بعد از پیامبر(ص) مردم سخن پیامبر(ص) را فراموش کنند و آنچه او سفارش کرده عمل ننمایند که این باعث خروج از حوزه ایمان می باشد. هر چند در سِلْم می ماندند.

 

گزارش سلمان

 

 

برای روشن شدن انگیزه گریه های فاطمه(س) خوب است به روایت سلمان فارسی توجه شود. او گفت:

«در ایام بیماری پیامبر بر او وارد شدم و کنار بسترش نشستم. پیامبر(ص) فرمود: به زودی خداوند تو را برای کسی که از همه مردم برای حکومت بهتر است گواه می گیرد. در این اثنا عده ای از اصحاب وارد شدند و فاطمه نیز وارد شد. چون پدر را بدان حال دید اشکش جاری شد، پیامبر پرسید: خداوند چشمانت را روشن و شاد بگرداند، چرا گریه می کنی؟ جواب داد: شما را بدین حال می بینم، چگونه گریه نکنم بعد از تو چه کسی را داریم ای رسول خدا؟ پیامبر فرمود: شما خدا را دارید و او را سفارش به توکل و اعتماد به خدا و صبر و استقامت کرد. آنگاه فرمود:

ای فاطمه، مگر نمی دانی خداوند پدرت را برای رسالت برگزید و او را به سوی مردم برانگیخت و او را بر جمیع انبیا برتری داد؛ پس از آن علی را برگزید و به من فرمان داد تا تو را به عقد او درآورم و من این کار را کردم. همان کس که وزیر و وصی من است و او پس از پدرت بزرگترین حق را بر مسلمین دارد. او از همه مردم در اسلام بیشتر سابقه دارد. او از همه آنان جایگاهی عزیزتر دارد و زیباترین آنان در خلق و خوی می باشد و از همه آنان در راه خدا و در راه من خشم شدیدتر دارد و از همه شجاعتر است و استوارتر و از همه سخاوتمندتر».

فاطمه شادمان شد. پیامبر(ص) به او رو کرد و فرمود:

«سخنان من تو را خوشحال کرد؟»

فاطمه پاسخ داد:

«هم شاد و هم نگرانم نمودی، ای پدر بزرگوار»

پیامبر(ص) فرمود:

«دخترم! شادی و رنج دنیا با هم است».(10)

 

بلال دیگر اذان مگو!

 

 

با سکوت صوت قرآن پیامبر(ص)، صدای اذان بلال هم خاموش شد. زیرا همه یاران اصیل پیامبر(ص) خود را بی پناه می دیدند و می سوختند. بلال یکی از آنان بود. رنج کشیده ای دردآشنا، اما سر تا پا شور و عشق و محبت و مقاومت. او را سخت ترین آزارها دادند تا دست از پیامبر(ص) بردارد اما او استوار ماند و چه شیرین جایزه ای از پیامبر(ص) دریافت کرد و آن مقام مؤذنی محضر رسول خدا(ص) بود. او در اسلام هرگونه تبعیض نژادی و اختلاف طبقاتی را ملغی دید و ارزش انسان را به انسانیت و تقوای او یافت.

برده ای دل سوخته بود که به برکت اسلام و محبت پیامبر(ص)، ارجمند و عزیز شده بود. او اینک دیگر اذان نمی گفت. روزی دختر پیامبر(ص) با دلتنگی زیاد برایش پیام فرستاد که «دوست دارم صدای اذان را بشنوم» بلال گفت:

«بعد از رسول خدا برای هیچ کس جز دخترش اذان نمی گویم».

اما چون بالای بام رفت و صدای خاطره انگیز خویش را به «اللّه اکبر» بلند کرد، مردم،های های گریستند و اشک غم بر گونه فاطمه(س) غلطید. به نام مبارک محمد(ص) که رسید فاطمه(ص) به یاد پدر افتاد. فریاد زد و بیهوش بر زمین افتاد. مردم پنداشتند جان داده، شتابان به سوی بلال دویدند و فریاد زدند: «بلال بس کن که فاطمه جان سپرد» و او دیگر خاموش شد. چون فاطمه(س) به هوش آمد فرمود:

«چرا اذان را به پایان نبرد؟»

بلال جواب داد:

«معذورم دار که از جان شما می ترسم».(11)

 

فریاد روز هشتم!

 

 

فاطمه بعد از مرگ پدر در خانه نشست و در این دوران خوراک او اشک چشم بود و غصه دل. روز هشتم وفات بود. دلش در التهاب فراق می سوخت و این سوز او را از خانه روانه کرد. فریاد عمیقی از دل برکشید و گفت:

«وامحمّدا!»

مردم با او شیون کنان از شهر بیرون آمدند. در شهر صدای «وامحمّدا» پیچیده بود. از آن دشوارتر کلام محزون فاطمه(س) بود که با پدرش چنین نجوا کرد:

«پس از تو، چه کسی در قبله و محراب جای خواهد گرفت؟»

در حالی که جملاتی بر زبان جاری می ساخت به سوی قبر مطهر پیامبر(ص) افتان و خیزان حرکت کرد ولی به قدری بی قرار بود و از خود بی خود که دامان پیراهنش به پای او پیچیده و بر زمین می افتاد و از شدت اشک راه عبور خود را نمی دید. خود را به قبر پدر رساند همین که چشمش به جایگاه اذان افتاد دیگر توان از دست بداد و بی حرکت روی خاک افتاد. مردم به سویش آمدند و آب بر سر و صورتش پاشیدند تا بهوش آمد.(12)

از جای برخاست. با پدر چنین درد دل کرد:

«قدرت و توانم رفت و دیگر خویشتن داری ندارم. دشمنان مرا شماتت می کنند و غم دل، مرا به نابودی می کشاند. پدرم! واله و تنها شدم و در کار خود حیران و سرگردانم. بی تو، کمرم شکست و روزگارم سیاه شد. پدرجان! بعد از تو دیگر برای وحشتم مونسی ندارم و هیچ چیز نمی تواند جلوی اشکم را بگیرد. یاوری برای ضعفم نمی یابم. فرود وحی و نزول جبرئیل و محل میکائیل تمام شد. اوضاع دگرگون گشته و درها به رویم بسته شد. بعد از تو از دنیا بیزارم و تا آخرین نفس بر مرگ تو می گریم. شوق و علاقه ام به شما نهایت ندارد و برای غم دلم پایانی نیست. داغت همیشه تازه است و قلبم به خدا قسم که عاشق سرسخت است».

دختر داغدار پیامبر(ص) سخن می گفت و نوحه می سرود و آنچه بر زبان می راند خونابه دل بود که در بیانش جاری می گشت.

او چنین می سرود:

«إنَّ حُزنی علیک حزن جدید ...»

«هر لحظه غم دلم افزون، رنج و دردم بی پایان است. چه بسیار سنگین است مصیبت تو بر من. تسلی از من رخت بربسته و گریه ام هر دم تازه است، آن دل که در عزای تو صبور باشد پس پرطاقت خواهد بود».(13)

 

با مرگت گل دنیا پژمرد

 

 

فاطمه(س) از درد هجران با پدر شکوه می کرد، در همان حال که بشدت منقلب بود به سخن این گونه ادامه داد:

«پدرجان! با رفتنت دنیا بی نور و گل آن پژمرده شد. در فراغت تا روز دیدار همچنان خوراکم غم دل خواهد بود و خواب و آرامش برای من غیر ممکن شده است.

بعد از تو چه کسی فریادرسی یتیمان و بیوه زنان خواهد بود و برای امت تا قیامت چه کسی خواهد بود. بعد از تو ناتوان گشتیم و مردم از ما روی برتافتند.

پدرم!

کدام سرشک است که در فراق تو جاری نگردد و چه حزنی است که بر تو مدام نباشد؟!

دیگر بعد از تو چه مژه ای با خواب مأنوس باشد؟! تو دین را بهاران و پیامبران را نور بودی!

وای!

چرا با مرگت کوهها فرو نمی پاشند و دریاها فرو نمی روند و زمین نمی لرزد؟ من بعد از تو هدف بلا و مصیبت بزرگ واقع شده ام، راستی که این مصیبت، کوچک نبود. با مرگت فاجعه ای عظیم و کمرشکن درب خانه ام را می کوبد.

پدرم!

در مرگ تو فرشتگان گریستند و افلاک از حرکت ایستادند. آه! که منبر، بی تو وحشتناک و محراب، بی مناجات است! مزارت با در برگرفتن تو شادمان است. پدرم! بهشت مشتاق تو و دعا و نماز توست.

اما جایگاه تو، بی تو چقدر تاریک است! من تا روز وصالت پیوسته بر داغت تأسف می خورم».

پس از این سخنان فاطمه(س) پرده از راز غم یار دیگری برداشت که از غم او کمتر نبود. به یاد غربت و تنهایی همسرش امیرالمؤمنین علی(ع) افتاد که یار وفادار و انیس و مونس و سرباز جان بر کف او بود. از دردهای علی(ع) با پدر حرفها زد و اضافه کرد:

«پدرم! فراق، همدم ما شد. گریه، قاتل گشت و اندوه، قرین ما شد! پس از تو ای خاتم رسولان صبرم تمام شد و دلداری از ما رو برگرداند.

چشم!

ای چشم، اشک بسیار بریز. وای بر تو اگر از ریختن خون خودداری نمایی. ای رسول حق! ای بهترین برگزیده! ای پناه یتیمان و ضعیفان! کوهها و وحوش و پرندگان و زمین پس از آسمان بر تو گریه کردند.

ای امید و مولایم!

بر تو حجون و رکن و مشعر و بطحاء گریستند.

محراب و درس قرآن در صبح و شام با صدای رسا گریستند و اسلام نیز، وقتی چون دیگر غریبان، خود را تنها دید بر تو گریه کرد. اگر منبرت را مشاهده می نمودی می دیدی که چگونه نور خود را از دست داده و تاریکی بر آن چیره شده است.

خدایا! مرگم را زودتر برسان، ای آقای من براستی از زندگی سیرم».(14)

این اشعار نیز از آن حضرت به یادگار مانده است:

اذا اشتدّ شوقی زرتُ قبرک باکیا

فیا ساکن الصحرا علمتنی البکاء

فان کنتَ عنی فی التراب مغیبا

انوح و اشکوا لا اراک مجاوبی

و ذکرک اُنْسانی جمیعَ المصائبِ

فما کنتَ عن القلب الحزین بغائب

«چون شوق و علاقه ام شدت پذیرد با گریه قبرت را زیارت می کنم ولی هرچه نوحه و زاری کنم جوابی نمی شنوم. ای خفته در صحرا، گریه ام را می دانی. که یاد تو همه مصائب را از یاد من ربود. گرچه در خاک از دیده ام پنهانی اما هیچگاه از قلب محزونم پنهان نمی گردی».

شب هجرانت ای دلیر شب یلداست پنداری

رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

سلام خدا بر او باد

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان