به مناسبت ششم محرم الحرام 406 ﻫ . ق درگذشت اسطورهی تقوا و دانش سید رضی1
با قدمهای سنگین در حالی که عبایش مثل بال کبوتری سپید بر اندامش کشیده میشد از میان طلاب جوان عبور کرد و بر منبر خویش طوری نشست که گویا بر بال فرشتگان فرود میآید.
کمی مکث کرد و در سکوتی زیبا، شروع به سخن نمود، هنوز چند لحظهای نگذشته بود که صدای شیخ مفید1 به سمت در مسجد چرخید:
سلامٌ علیکم بفرمایید!
و شیخ از منبر بلند شد؛ چشم طلاب به سمت در گردش کرد. بانوی محترم که در حجابی کامل و روحانی مستور بود دست دو طفل را در دستان خود داشت و به دنبال سخن استاد گفت:
ای شیخ عالی مقام! اینان دو فرزندم سید مرتضی و سید رضی هستند، خدمت شما آوردهام که با دست با کفایت خود پرورش این دو را بر عهده بگیرید و فقهشان بیاموزید.
چشمان شیخ مفید1 راه را بر شبنم اشک باز کرد. او به یاد خواب دیشب افتاد و فرمود:
خواب دیدم در همین مسجد نشستهام و یگانه بانوی دو عالم با دو نور دیدهی خود، امام حسن و امام حسین8 وارد شدند و فرمودند: ای شیخ! این دو فرزندم حسن و حسین را پیش تو آوردهام که به آنها فقه بیاموزی.([1])
خواب شیخ تعبیر شد و زندگی معصومانه و عالمانهی سیدرضی و سید مرتضی آغاز گشت.
سال 359 ﻫ . ق بود که در کوچههای کاهگلی بغداد نوای شیرین کودکی که نامش را محمد نهادند؛ فضای خانهای کوچک را غرق در شادی بزرگ کرد. محمد که بعدها به او شریف رضی و سید رضی گفتند از خانوادهای علوی پر و بال گرفت. نسب او از جانب پدر با چهار واسطه به امام موسیبن جعفر علیه السلام میرسید و از جانب مادر با شش واسطه به امام سجاد علیه السلام.
محمد در آغوش پدری بزرگ شد که عالمی فرزانه و مدیری دوراندیش بود. پدرش را الطاهر الأوحد و ذو المناقب مینامیدند. نظارت بر دیوان مظالم و سرپرستی حجاج خانه خدا از مشاغل پسندیده او بود.
مادر محمد، زنی مهربان، با تقوا و صالح بود که شیخ مفید1 کتاب احکام النساء را به درخواست ایشان نوشت. محمد هر روز میان باغ کوچک پدر قدم میزد و آنقدر با گلهای زیبای باغ مأنوس بود که هر روز ساعتی میان آنها مینشست و به آسمان نگاه میکرد. طبع لطیفش کلمات را موزون و هماهنگ بر زبان محمد جاری میکرد و تمام زیباییهای زندگی را با حسن شعر درهم میآمیخت. هنوز 9 سالش تمام نشده بود که قصیدهای زیبا در مدح خاندان نبوت سرود و چشم شعرا بر اندام کوچک و پر استعدادش خیره ماند.
هنوز بازیهای کودکیاش پایان نیافته بود که دستان نوازش پدر با ظلم عضدالدوله از میان انگشتان کوچک محمد کنار رفت و آرزوهای پوشالی خلیفه و مقاومتهای مذهبی طاهر ذوالمناقب باعث شد میلههای سیاه زندان میان محمد و پدر جدایی افکند.
با اینحال محمد در قرنی زندگی میکرد که تنشهای مذهبی کم رنگ شده و شیعه و سنی با هم بر سر یک درس مینشستند. او از نعمت عمر و درس آنقدر استفاده کرد تا بتواند در نجوم، صرف، نحو، حدیث، کلام، فقه و اصول، تفسیر و فنون شعر خبره روزگار شود. در بیست سالگی از نشستن در مقام تحصیل بینیاز گشت. او بر سر درس ابراهیمبن احمد طبری، فقیه و نویسندهی زبردست قرآن آموخت و سالهای کودکیاش را در مکتب او به سر برد.
محمد از کودکی یاد گرفته بود که چگونه با یاد خدا قلب آزردهاش را آرام سازد. امّا روزی که شنید وزیر دون صفت عضدالدوله، اجسام خاندان رسالت را به استخوانهای پوسیده تشبیه کرده و گفته است: بدنهای پوسیده، در زیر خاک سزاوار افتخار نیستند. همچون انباری از جرقههای انباشته آتش گرفت و کلامش تا آنجا شعله کشید که زبانِ یاوهگوی وزیر را به ندامت کشاند.
پنج سال از حکومت عضدالدوله گذشت و روزگار او را در روزهای آخر عمرش با خفت و خواری به زمین پس فرستاد. او با بیماری صرع جان داد در حالی که مرتب این جمله را زمزمه میکرد: مالم سودی نبخشید و حکومت و سلطنت از من ضایع شد.
بعد از او صمصمام الدوله پدر محمد را از زندان آزاد ساخت و پس از هشت سال انتظار طاقت فرسا، سرانجام خورشید قلب محمد بار دیگر طلوع کرد و طبع شعر او جوشید و در مدح پدرش گفت:
پدرجان آمدنت همچون آمدن ابری است بر سرزمین خشکی که تشنهی باران است.
ابومحمد به خاطر شعر، جایزهای به فرزندش داد، امّا محمد گفت:
پدر جان! چون این جایزه به خاطر شعرم میباشد از قبول آن معذورم.
محمد که اکنون باید او را شریف رضی یا سید رضی خطاب کنیم، هیچگاه خود را گوشهی مسجد و کتابخانه محبوس نکرد؛ بلکه او علمش را فریاد میکشید و عشق الهیاش را میسرود تا بذر تشیع و علم شیعی همه جا پراکنده شود. او به مستمندان میرسید و با بیبضاعتان آنقدر مهربان بود که گویا پدری مهربان هدایتشان میکند.
سیدرضی با اشعار خود پایههای سست و پوشالی خلافت عبّاسیان را بیش از پیش میلرزاند و خلفای بنی عباس را در خشم خود رها میکرد. سید رضی خلفای جور را غاصب میدانست و با قدرت گیرای شعر همواره این مطلب را برای مردم و علما بیان میکرد.
سیدرضی طلبهای پرکار، دلسوز و مهربان بود و با آنکه وظیفههای سنگینی چون نقابت سادات علویان و دیوان مظالم را عهدهدار بود، باز هم در اندیشهی پیشرفت و غنای علمی شیعه، به تدریس طلاب جوان میپرداخت. او با زکاوت خاص خود به زودی فهمید تربیت پراکندهی طلاب به سود اسلام و تشیع نیست و باید جایی را به عنوان محل استقرار علمی قرار دهد... او با آنکه از تمکن مالی زیادی برخوردار نبود امّا با تلاش فراوان خانهای تهیه کرد که محل رفت و آمد عالمان و طلاب جوان و مشتاق علم شد و در همین خانه نیازمندیهای طلاب رفع میگردید. سیدرضی نام دانشگاه خود را دارالعلم گذاشت و برای آن، کتابخانه و خزانهای با کلیهی وسایل تهیه کرد و به هر کدام از طلاب کلیدی داد تا هرگاه محتاج باشند در انتظار انباردار نمانند و خود نیاز خویش را برآورند.
دانشگاه سید رضی دهها سال قبل از تأسیس مدرسهی نظامیهی بغداد بوده است و لذا دانشگاه او اولین دانشگاه اسلامی است.
سیدرضی1 با حشر و نشر عالمان اهل سنت به این نتیجه رسید که در کنار قرآن و سنت گویا امامت از یاد رفته است. از اینروی تصمیم گرفت گنجینهی بزرگ امامت را که کلید شهر نبوت است در اختیار مسلمانان قرار دهد و جایگاه امامت را بر همگان عیان سازد. او میگوید: .... در آغاز جوانی و طراوت زندگی دست به تألیف کتابی در خصایص و ویژگیهای ائمه: زدم. پس از گردآوری خصایص امیرمؤمنان7 مشکلات و حوادث روزگار مرا از تکمیل آن بازداشت. آن کتاب را به فصلهای گوناگون تقسیم کردم و در پایان آن فصلی از سخنان کوتاه ائمه: آوردم. عدهای از دوستان آن را شگفت انگیز یافتند و خواستند کتابی تألیف کنم که سخنان برگزیدهی علی7 در تمام فنون در آن گرد آید. خواستهی آنان را اجابت کردم و این کار را شروع نمودم، در حالی که یقین داشتم سود و نفع معنوی آن بسیار است و به زودی همه را تحت سیطرهی خود قرار خواهد داد.([2])
با این که در تکمیل نهج البلاغه تمام سعی خویش را به کار گرفت، اما خود میگوید:
ادعا نمیکنم که به همهی جوانب سخنان امام علیه السلام احاطه پیدا کردهام، به طوری که هیچ کدام از سخنان آن حضرت از دستم نرفته باشد. آنچه در اختیارم است کمتر از آن مقداری است که به دستم نیامده است.([3])
آری نهج البلاغه که بنا به فرمودهی حضرت امام خمینی1 معجونی برای شفا و مرهمی است برای دردهای فردی و اجتماعی، چیزی است که اندیشمندان تاریخ تا آخر روزگار میتوانند در آن غرق شوند و گوهری تازه بیابند.
عاقبت اسطورهی تقوا و دانش، شریف رضی1 در ماه محرم سال 406 در سن چهل و هفت سالگی عالمی را با رفتن خود داغدار کرد و داغ اندیشمندی بزرگ و متفکری ژرف اندیش را بر قلب مسلمانان و جهان دانش بر جای گذاشت. راهش و یادش تا ابد باقی باد.