مغز دانش
مصطفی پورنجاتی
از همان کودکی، مغز دانش ها را می گشودی به اعجاز و عطش های ناتمام و سرگردانِ پرسش را التیام می بخشیدی.
عزت را به نام محتاجان و ناداران گره می زدی، آنجا که امر می کردی آنان را با نیکوترین نام ها خطاب کنند.
پیش از تو، نان از عملِ خویش خوردن برای عابدان سزاوار نبود؛ اما عرق ریزانِ پیشانی تو در گرمای مدینه، حجت قاطعی شد که جست وجوی روزی و رفاه، عابد و زاهد نمی شناسد.
ده ها هزار روایت گلبرگ از بوستان خوشرنگ و خوش بوی جان تو دمید و هدایت و روشنی را به دست های مشتاقمان، پیش کش کرد.
مرثیه رفتن تو...
اینک، سرزمین بی نور، بی ساقه و بی جلای دل ها، پس از رفتن تو مرثیه خوان تنهایی شیعیان شده است.
در این سوگِ سترگ و جانکاه، خویشتن را قرار می بخشیم به رشته های مروارید اندیشه های تو و می گشاییم دفتر پر برگ و بَرِ درس هایی را که از تو آموخته ایم:
«سه چیز از مکارم دنیا و آخرتند؛ گذشت از کسی که به تو ستم کرده، پیوند با آن کس که از تو بریده و بردباری به هنگامی که نسبت به تو نادانی می شود».
داغدیده
میثم امانی
داغدیده امروز، نخل های مدینه اند که نماز روزانه شان را با «قد قامت» گام های تو می خواندند.
داغدیده امروز، ابرهای حجازند که سحرها در آستانه خالی گلی ات، می باریدند.
داغدیده امروز، تراشه های قلم اند و صفحه های کتاب که رایحه مسیحایی ات، لابه لای سطرهایشان جا مانده است.
آوازه ات فراگیر شده است
گواهی می دهم به عشق، که روی دست های تو بزرگ شده است؛ به اندوه که خاطره ات بود از سال های دور؛ به رنج که نسخه اصیل اش را دیده بودی در کربلا.
در توان مرگ نیست که این همه بردباری را به دوش بگیرد؛ در توان خاک هم نیست. بال های تو بزرگ تر از میله های قفس است.
حکایت دیده افروزی ات، مرز نمی شناسد. آوازه ات از دروازه ها گذشته است، رسیده است به سرزمین ملایک.
رازهای سر به مهر دانش را گشودی
دنیا برای تو تنگ بود. مؤمن در دنیا، آزاده در زندان است.
تو مشعل برافروخته حق را به دست گرفتی و در پشت بام های تاریک، «علم الهدای» قافله های راه گم کرده شدی در بادیه های ناکجا آباد!
تو رازهای سر به مهر دانش را گشودی در مکتب خانه های بصیرت.
تبار دست نوشته های حکمت، به نستعلیق نگاه تو برمی گردد و خوانده شدن سنگ نوشته های خلقت، مرهون اشاره های توست. از تلنگری که به جان های شیفته زدی، کاروان تمدن در اسلام شتاب گرفته است.
گواهی می دهم که...
گواهی می دهم به توحید که زیستن ات، تجلی گاه توحید بود در زمین و سجاده ات، روبه قبله گل سرخ باز بود.
داغدیده امروز، تنها نخل های مدینه نیست؛ داغدیده امروز، روح و روان همه کسانی است که با قطب نمای چشم تو می گردد.
نشانی ات را پیامبر صلی الله علیه و آله داده بود
حمید باقریان
ای شکافنده علم ها! ای پادشاه خطه خرد و دانایی! ای از تبار نور و روشنایی! سال ها پیش، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فصل شکوفایت را نوید داده بود. وقتی چشم های جابر از تشعشع خورشید روی تو منور شد، نشانه هایی را که پیامبر صلی الله علیه و آله گفته بود، در باغ جمال تو به تماشا نشست. اسمت را پرسید؛ نام زیبای تو چون مرواریدی از لب هایت تراوید. آن گاه، جابر بر پیشانی آسمانی ات بوسه زد و گفت: «جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند». درود و سلام خدا بر تو ای پنجمین امام عشق که عطر یادت، آرامش جان هاست.
درهای دانش تو
جهان در برابر علم و درایت تو ذره ای بیش نیست. تو اقیانوسی از خردی که جهان را به حیرت واداشته ای. هر واژه از کلامت، دریا دریا معناست که انسان را غرق در ژرفای اندیشه ات می کند، تو «باقرالعلومی»؛ شکافنده علم ها. علمت بر بلندای تاریخ می درخشد. ای آینه تمام نمای دانایی! تو درهای دانش را رو به کویر نادانی باز کرده ای تا هستی در هوای معطر علمت شکوفا شود.
تا همیشه جاری
ای پنجمین شکوفه شکوفا شده باغ امامت! ای پرچم دار سرزمین رسالت! تو در شب های تاریک چند خلیفه تاریک دل، طعم تلخ ظلمت را چشیدی؛ خلیفه هایی چون ولیدبن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، یزیدبن عبدالملک و هشام بن عبدالملک.
اما حالا فقط عطر یاد توست که تا ابد در کوچه ایام جاری خواهد بود. تو چکیده عشق خدایی.
شهادت سریر ملک علم و درایت، خورشید فروزان، امام محمدباقر علیه السلام را تسلیت عرض می کنیم.
مرثیه رفتن تو را می سرایم در شب غمگین شهادت، ای امام عطوفت و مهربانی، یا باقرالعلوم!
من، ادامه زخم کربلایم
حسین امیری
زخم ها بر سینه دارم ای ماه، امشب آخرین درخشش چشمم را می بینی. حرف ها در گلویم مانده است که اجازه فریاد شدن ندارند.
من، زخمی کربلایم. من ادامه زخم کربلایم و وارث زخم های جدم حسین علیه السلام و پدرم سجاد علیه السلام . پدرم، جای غل و زنجیرش را برای من و جماعت شیعه به ارث گذاشت و یک مدینه غربت و خانه ای که از در و دیوارش، بوی عشق سوخته بوتراب می آمد و جگر آتش گرفته مجتبی.
مپندار از جگر آتش گرفته ام می نالم؛ من از کودکی با جگر سوخته می زیستم. من کودک کربلایم، راز غربت فرزندان علی علیه السلام را از کربلا بر دل دارم، سینه ام زخمی ناله های زینب است. من زخم خورده کربلایم و زخمی قومی که سنگ بر فرزندان علی زدند.
خسته ام؛ خسته پیامی که در دل دارم و شاگردانی که به هزار رنج، پای حرف هایم می نشینند.
خداحافظ... سلام!
ای ماه خسته! امشب پسر زین العابدین چشم از دنیا فرو می بندد؛ تو شاهد باش که مردم زمانه با فرزند فاطمه علیهاالسلام نیکی نکردند و با جهالتشان، زخمش زدند. خداحافظ ای دنیای تاریک مردم مدینه!
سلام بر تو ای پدر و سرورم، یا اباعبداللّه .
سرچشمه علم
فاطمه سلیمان پور
شکافنده دانش
همه وجودش گستره دانش بود و انتشار آن، امویان را به خاطر کوردلی و ناتوانی شان در فهم و ادراک، به ستوه آورده بود.
کرامت به تیره بختان جاهل عرضه می کرد تا شاید از طوفان غفلت، به ساحلِ رستگاری برسند.
وارث دردهای کربلا بود؛ وارث مظلومیّت سرهای بریده که از سیاه دلی و مکر یزید، به نیزه رفته بود.
علم لدنی اش، بیدارکننده خاک بود و رسایی خطبه هایش لرزه بر اندام هشامیانِ جاه طلب می انداخت. باقرالعلوم بود ـ و گسترش دهنده و شکافنده دانش ـ!
خداحافظ
زمین، سوگوار است.
پروانه ها به کوچه آمده اند تا در آتش فراغش بعد از این خاکستر شوند.
سینه ها تاب حجم سنگین اندوهش را ندارند و پشت آسمان از این داغ، شکسته است.
این بوی بهشت است که در فضای مدینه شناور است.
خداحافظ، خورشید پنجم، یا محمّدبن علی علیه السلام !
از خُم علم تو...
سعیده خلیل نژاد
ای روشنای کلام نورانی ات تا همیشه در جهان جاری! فرزند بلند بالای زین العابدین که امیر و سرور دانش اندوزانی! از چهار گوهر منور دیگر که نشان می جویم، به در خانه تو می رسم؛ آنجا که بزرگان دین و تشنگان دانش در رواق لبریز سادگی آن، از خُم مستی آور علم تو می نوشد و در فراگیری ذره ای از کمال تو می کوشند.
والاترین پیام دار مظلومیت شیعه! بعد از تو، سینه سوخته مردم را چه کسی مرهم باشد و مخزن دانش الهی را جز چشم های نافذ تو، که بگشاید؟