روزنامه ایران - مهران فیاض: «هنوز هم این نظر، هرچند کمی با ابهام، کاملاً رایج است که نقد و نظریه فیلم به گونهای که امروز میشناسیم- و حتی فیلمسازی هم- تقریباً همه چیزِ خود را به نقد فیلمِ فرانسویها در دورهای که از 1945 آغاز میشود و بویژه به دستاوردهای مجله کایه دو سینما که از 1951 راه افتاد، مدیون است»
نظریه مؤلف و کشف فیلمسازان بزرگی همچون آلفرد هیچکاک، هاوارد هاکس، اورسن ولز و... از دستاوردهای مهم منتقدان کایه دو سینما به سرکردگی آندره بازن، ژوزف ماری لو دوکا، دونیول والکروز و اریک رومر، ونقدهای منتقد فیلمسازان جوانی از جمله فرانسوا تروفو، ژان لوک گدار، ژاک ریوت و کلود شابرول بود. تأثیری که این گروه در نقد فیلم برجای گذاشتند اگر از دستاوردهایشان در عرصه فیلمسازی بیشتر نباشد قطعاً کمتر هم نیست. از بین این اشخاص تروفو در به وجودآمدن نظریه مؤلف بیشترین تأثیر را داشت.
درباره دوگونه فیلماز نظر تروفو آثار سینمایی به دو دسته تقسیم میشوند: 1)سینمای مؤلف و هنری (رنوار، برسون و کوکتو) 2)سینمای تجاری؛ فیلمهای کارگردانهایی که به برگرداندن فیلمنامه به فیلم و اقتباسهای ادبی دلخوش کردهاند. در حالی که مشخصه معرفِ یک مؤلف به طور اخص شایستگی در بیان نوعی بینش از جهان است و نه صرفاً مهارت و لیاقت در بیان نظرات شخصی که بارها شنیده و شاهد بودهایم. مؤلف فیلمسازی است که بتواند در بطن جامعهای یکسره تباه تصویری امیدوارکننده از تواناییهای بشری ارائه دهد (موج نو سینمای فرانسه؛ نشر نیلوفر) یک منتقد هنری باید توانایی و سواد پرداختن به موضوع مورد نقدش را بدون جانبداری یا خرده حساب شخصی با آفریننده اثر هنری داشته باشد. اریک بنتلی معتقد است که منتقد (-ِ تئاتر) فرد گوش بهزنگی است که احساس خصومت به کسی یا میلی برای جلب کردن رضایت کسی یا خود را در دلِ کسی جای کردن، ندارد.
او تا جایی که امکان دارد پذیرنده است... هر نقدی باید با رعایت انصاف و بیطرفی همراه باشد، درست مانند یک دادگاه (منتقدان فیلم امریکا؛ نشر اختران) به همین دلیل است که منتقد و مورخ فیلمی مانند دیوید بوردول میتواند دو فیلمساز کاملاً ناهمساز مثل آنجلو پولس و تونی اسکات را که اولی نماینده سینمای هنری و دومی نماینده سینمای بدنه اصلی هستند با یکدیگر مقایسه کند. چرا که فارغ از علاقه شخصی، هر کدام را در جایگاه خود و جریانی که نمایندگی میکنند، میسنجد که نتیجه تسلط او بر رسانه مورد نظرش است. در ادامه خواهیم دید که منتقدان کایه دو سینما چگونه فیلمسازانی مانند اسکورسیزی، اسپیلبرگ، لوکاس، ایستوود و بسیاری دیگر را در مقام مؤلف تحلیل میکنند.
ایده نظریه مؤلفدرست است که ایده نظریه مؤلف نخستین بار از سوی منتقدان فرانسوی مطرح شد اما این اندرو ساریس (1928-2012) امریکایی بود که نخستین بار عنوان «نظریه مؤلف» را بهکار برد. کسی که هیچگاه از سنجیدن و تفکر، بازبینی، وتغییر عقیده درباره فیلمهای معین دست نکشید. او فیلمسازان مؤلف را بر اساس سه ویژگی از دیگر فیلمسازان جدا میکند: سبک بصری مشخص، ویژگیهای فنی منحصر به فرد و دلالتهای معنای متعلق به فیلمساز. آشنایی منتقدان و روزنامهنگاران دیگر کشورها با نظرات کایه دو سینماییها چنان تأثیرگذار بود که شاهد این مدعی تغییر اساسی نظر منتقدان گاردین به مثلاً فیلمی مانند ریوبراوو ساخته هاکس است. روزنامه گاردین که در سال 1959 همزمان با نمایش فیلم آن را طولانی و کسلکننده مینامد و به جان وین تنها به عنوان نقش اول فیلم اشاره میکند، بعد از نمایش فیلم در 1963 و پس از اینکه کایه دو سینما فیلم و کارگردانش را میستاید از آن به عنوان شاهکار و فیلمی از هاوارد هاکس (نشانه مؤلف بودن فیلمساز) یاد میکند و نقش جان وین در این فیلم را نمونهوارترین نقش او عنوان میکند. شاید بشود دلیل اینکه منتقدان مؤلفگرا تا این اندازه به کارگردان فیلم به عنوان خالق اصلی آن اهمیت میدهند را در این گفته ژان رنوار یافت که معتقد بود یک کارگردان در واقع یک فیلم بیشتر نمیسازد و در تمام دوران فعالیتش به دوباره و دوباره ساختن همان ادامه میدهد (تاریخ سینما؛ نشر مرکز) برای درک بهتر این گفته ساختههای فیلمسازانی چون برگمان، آنتونیونی، کوبریک یا برسون دلایل بسیار روشنی هستند.
آثاری که به فارسی ترجمه شد خوشبختانه هفت جلد از مجموعه کتابهای «سینماگران بزرگ» که با رویکرد نظریه مؤلف و توسط نویسندگان کایه دو سینما تألیف و از سوی «انتشارات فِیدون» منتشر شدهاند، به فارسی ترجمه و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. این کتابها با کیفیتی مطلوب و در خور نام بزرگان سینما و توسط «نشر دیبایه» منتشر شده است. با توجه به بازار نه چندان پررونق کتابهای سینمایی در ایران وجود چنین کتابهایی باعث دلگرمی است. چاپ مابقی مجلدات این مجموعه نیز از اولویتهای کار این ناشر است. در حال حاضر کتابهای استیون اسپیلبرگ، آکیرا کوروساوا، مارتین اسکورسیزی، آندری تارکوفسکی، کلینت ایستوود، کنجی میزوگوشی و اینگمار برگمان منتشر شدهاند.
این کتابها با نگاهی به زندگی و گذشته این هنرمندان ردپای افکار آنها را در فیلمهایشان دنبال میکند؛ از زندگی خصوصی تا دلایل علاقه و گرایش به هنر هفتم. منتقدان مؤلفگرا کارگردانهای مؤلف را به دو دسته کارگردانهای میزانسن؛ آن دسته از کارگردانها که بیشتر به صحنهپردازی و جایگاه دوربین اهمیت میدهند و کارگردانهای مونتاژ؛ آنهایی که به مونتاژ تکیه میکردند، تقسیم میکنند. بهطور مثال در مقدمه کتاب کنجی میزوگوشی، نویسنده از ژاک ریوت نقل میکند که: «اگر موسیقی زبان جهانی است، میزانسن هم همینطور است؛ این (و نه زبان ژاپنی) است که باید برای درک میزوگوشی فرا گرفته شود، زبان مشترکی که اینجا به درجهای از خلوص دست یافته که سینمای غربی ما جز در مواردی استثنایی تا به حال بهخود ندیده است» نکته قابل توجه دیگر رویکردی است که نویسندگان این مجموعه کتابها به برخی از فیلمسازانی دارند که شاید در نگاه اول در نظر گرفتن آنها به عنوان مؤلف کار دشواری باشد. در مؤلف بودن برگمان، کوروساوا یا تارکوفسکی شکی نیست، اما اسپیلبرگ، ایستوود یا لوکاس(در دست انتشار) را چگونه میتوان در این دستهبندی قرار داد؟ آیا میشود فیلمسازانی را که خودشان فیلمنامههایشان را نمینویسند (حتی اسکورسیزی) مؤلف محسوب کرد؟ آیا فیلم ساختن براساس فیلمنامهای که یک کارگردانِ مؤلف مینویسد برای ساختن فیلم الزامی است یا تنها نظارت داشتن بر روند نوشته شدن آن کافی است؟
یک نگاه بیغرض مطالعه این مجموعه این امکان را به ما میدهد که با نگاهی بیغرض و بدون پیشفرض به دنیای شخصی این دسته از فیلمسازان نیز قدم بگذاریم و تأثیر زندگی و جامعهای که در آن رشد کردهاند را در آثارشان کشف کنیم و به دلایل استقبال عمومی از فیلمهایشان پی ببریم. اگر هنر را بازنمودی از واقعیت بدانیم نه خود واقعیت پس لزومی هم ندارد برای بیان حقیقت تنها از ابزار واقعیت بهره جست. افکار میتوانند به اشکال مختلف بیان شوند. این دیگر به سلیقه و توانایی هنرمند وخالق اثر بستگی دارد. نکتهای که بههنگام مطالعه این کتابها باید در نظر بگیریم (که شاید یکی از اهداف نویسندگان آنها نیز همین باشد) نگاه بیطرفانه و به دور از جانبداری در قبول یا رد حقیقت است. همانطور که میشود در فیلمی مثل جنگهای ستارهای؛ انتقام سیث (2005) ساخته لوکاس، گفته جرج بوش (پسر) را از زبان دارت ویدرِ خبیث شنید: هرکس با ما نیست پس دشمن ماست. باوری که جهان آن زمان (نخستین سالهای قرن حاضر) را در وحشت و ناامنی فرو برد. میبینیم که ظاهر و سبک فیلم نمیتواند دلیلی بر ارزش یا بیارزشی آن باشد و میشود حرف و دغدغههای روز را حتی در مجموعهای که ساختش سی سال پیش (در زمان ساخت انتقام سیث) آغاز شده، گنجاند.
هر شخصی در مقام منتقد تنها زمانی میتواند اقدام به نقد اثری کند که مستقیماً و بیواسطه و بدون پیشفرض با آن اثر روبهرو شود. این کار منتقد است که از میان تصاویر و گفتوگوهای فیلم پیام نهفته درون آن و افکار و احوال خالقش را استخراج کند، کاری که نویسندگان مجموعه «سینماگران بزرگ» در پی آن هستند.