دین ظهور اسم هادی خداوند می باشد؛ چنانچه افراد خود را در معرض این فیض عظیم الهی قرار دهند، متنعم شوند و چون اعراض جویند، محروم گردند؛ حال آنکه با پذیرش اقناعی و آگاهانه آن، این رحمت خداوندی در باور و ایمان آنها نفوذ خواهد نمود و اجتماع به برکت انتقال باورهای دینی، رنگ و جلوه ای الهی خواهد گرفت. اما چگونه می شود که نسلی از چشمه گوارای دین سیراب و نسلی در برهوت تشنگی و کویر حیرانی گرفتار می آید؟!!
چه روند و شرایطی موجب تحکیم یا تزلزل اندیشه ها و مفاهیم دینی در متن اجتماع می شود؟! کدامین موانع فرهنگی پذیرش مفاهیم دینی را با مشکل مواجه می سازد؟!...
در پیگیری پاسخ به این سؤالات در محضر صاحبنظران، حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای حمید پارسانیا، نویسنده و محقق در علوم اجتماعی و مدرس علوم حوزوی و جناب آقای اسماعیل بلالی، محقق و پژوهشگر در مقطع دکترای جامعه شناسی می باشیم.
جناب آقای پارسانیا، به نظر حضرتعالی پیش زمینه های فکری جهت ورود به بحث اجتماعی شدن و مقوله دین چیست؟
بحث اجتماعی شدن یا جامعه پذیری Socialization گاه به معنای اجتماعی شدن پدیده و یا واقعیتی است که منشأ غیر اجتماعی و یا صورتی خصوصی داشته است و گاه به معنای فرآیندی است که شخص تحت تأثیر آن شخصیت و هویت اجتماعی خود را پیدا می کند. باید بدانیم در کدامیک از این دو قلمرو بحث می کنیم. آیا سؤال در مورد ورود دین به جامعه و اجتماعی شدن دین است؟ یا نسبتی که دین در اجتماعی شدن و جامعه پذیری فرد دارد، مورد بررسی قرار می گیرد. در دیدگاههای مختلف پاسخ به این سؤال متفاوت است. در برخی از دیدگاهها، دین فقط در رابطه فرد و اجتماع، یعنی در جامعه پذیری فرد نسبت به اجتماع، نقش ایفا می کند و دین به عنوان یک واقعیت غیر اجتماعی مطرح نیست، لذا نمی توان در خصوص چگونگی ورود دین به عرصه اجتماع و تحولات آن در مسیر این ورود سؤال نمود.
در برخی از دیدگاهها، دین یک مبدا و یک ساحت غیر اجتماعی و حتی فرا انسانی دارد و ورود دین به عرصه زندگی اجتماعی، تحولاتی را در جامعه ایجاد می کند و در اجتماعی شدن فرد نیز صاحب نقش است. برای تبیین هرچه بیشتر، تقسیم بندیی سه گانه از این نظریات را ارائه می کنم :
نظر اول: افرادی مانند دورکیم، دین را واقعیتی کاملاً اجتماعی فرض نموده و خاستگاه اصلی آن را اجتماع می دانند. دین، در دیدگاه دورکیم، تحت عنوان وجدان جمعی مطرح می شود. او معتقد است تفسیری را که انسانهای متدین از عالم و آدم ارائه می کنند، نسبت به حقیقت جامعه و وجدان جمعی، نقش و کارکردی دارد که Anthology دین را تشکیل می دهد.
قداست و سیطره دین، به جایگاه رفیع و سلطه وجدان جمعی بر وجدان فردی وابسته می باشد. در نظر دورکیم، مناسک دینی، بخشی از فرآیند اجتماعی شدن فرد است و در این مناسک فرد الزاماتی را که جامعه تعقیب می کند، به درون خود راه می دهد و بتدریج شخصیت او شکل می گیرد. البته این محدود به مقطعی از تاریخ است. در دوره ای دیگر، با شکل گیری تقسیم کار اجتماعی و جوامع صنعتی، سازمانها و اصناف دیگر در جامعه پذیری فرد نقش ایفا می کنند.
این نگاه کارکرد گرایانه نسبت به دین، بعد از دورکیم هم دنبال می شود. دین در این نظریه، پدیده ای است که در مسیر اجتماعی شدن فرد دارای نقش و کارکرد است. در اینجا دیگر نمی توان از روند اجتماعی شدن دین سؤال نمود.
نظر دوم: در دیدگاه دوم، دین خاستگاه فردی و غیر اجتماعی دارد، که می تواند در تجربه دینی فرد باشد، یا می تواند یک نوع شهود باشد که با عقل نیز رابطه ای ندارد،... اما در هر صورت، ورود آن به اجتماع، همراه با پروسه اجتماعی شدن است.
البته اجتماع تحولات متناسب با خودش را دارد و این شرایط اجتماعی بر دین تأثیر می گذارد و الزامات خود را بر دین تحمیل می کند،به طوری که بخشی از دین را برمی گزیند و به آن رنگ و زبانی خاص می بخشد، بخشی از آن را تغییر می دهد و یا آن که نادیده می انگارد. در واقع این دین دیگر ناب نیست و از شرایط اثر پذیرفته است.
نظر سوم: دیدگاه متفکران مسلمان این است که دین در زندگی اجتماعی حضور یافته در صورتی که ساحتها و ابعاد غیر اجتماعی داشته و ریشه در ابعاد غیراجتماعی انسان دارد. در این دیدگاه بخشی از وجود انسان، اجتماعی و بخشی فردی است و دین در تمام ابعاد وجودی انسان (فردی و اجتماعی) حضور دارد و آن چنان نیست که وقتی دین وارد اجتماع می شود، تنها جامعه الزامات خود را بر دین تحمیل کند، بلکه دین نیز در زندگی اجتماعی انسانها حضوری زلال و شفاف می یابد و پیام خود را تا متن زندگی اجتماعی منتقل می کند.
مطابق دیدگاه دوم،به عنوان مثال، زبان یک پدیده اجتماعی و دین یک تجربه شخصی است، لذا هنگامی که به سخن درمی آید، ترجمه ای اجتماعی پیدا می کند و این ترجمه، پوسته ای است که از بیرون بر آن وارد می شود و دیگر زلال و شفاف نیست، زیرا از محیط تأثیر و تأثر پذیرفته است. اما در دیدگاه سوم، وقتی دین وارد عرصه گفتگو و زبان و ظهورات عرفی می گردد، کلام خداست. در واقع، این رنگ دین است که به اجتماع و زمان می خورد، نه اینکه زمان، به دین رنگ می دهد.
البته دین وقتی می خواهد به اجتماع رنگ دهد، باید با قالب اجتماع متناسب باشد. اما در این حالت نیز، دین به اجتماع رنگ می دهد نه بالعکس. در این وضعیت دین با حفظ دین بودن، قدم در زمان و مکان گذارده است. در اینجا نیز کلام، کلام خداست و قداست دارد. به تعبیر مولوی :
گرچه قرآن از لب پیغمبر است |
هرکه گوید حق نگفت او کافر است |
در بیان مولوی، دیدگاه دوم که دیدگاه اغلب متکلمین مسیحی معاصر غرب است و اینک در جامعه ما نیز در حال تبلیغ می باشد، دیدگاهی غیر قابل قبول است. با ورود دین به عرصه زندگی اجتماعی، جامعه نیز مکانیسم های خاص خودش را اعمال می کند، یا این دین را می پذیرد یا نمی پذیرد. دین در افق هدایت تشریعی، بر جامعه طلوع می کند و در ادامه مسیر، جامعه با قوانین تکوینی خداوند وارد عمل می شود که مصداق این آیه است:
«اِنّ اللّه لا یُغَیِرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ».
اگر دین تمامیت خود را ظاهر کند و مردم خود را در معرض فیض آن قرار دهند، دین تبدیل به واقعیت اجتماعی می شود و روند اجتماعی شدن را طی می کند.
دین، ظهور اسم هادی خداوند است، البته وقتی هدایت خاصه خداوند می خواهد تجلی پیدا کند، باید در قالب شریعت ظاهر شود، و ظهور آن با دولت اسم هادی همراه است، دولت این اسم، باید واقعیت اجتماعی را فتح کند و در متن زندگی اجتماعی تجسم یابد. این همان نویدی است که ادیان برای آخر الزمان می دهند.
گفتیم جامعه در مقابل ورود دین به زندگی اجتماعی یا آن را با اختیار و آگاهی می پذیرد و دینی می شود و یا بلافاصله موضع گرفته و بطور نمونه، در یک روز هفتاد پیامبر را می کشد، چنانکه بنی اسرائیل عمل کردند. البته بین این دو طیف، یعنی پذیرش و رد کامل، طیفهای مختلفی وجود دارد. گاه دین، بخشی از واقعیت اجتماعی را تصرف می کند و در بخشی از رفتار و فرهنگ مردم حضور دارد، ولی بخشی از آن در طیف دیگر است. در این حالت، یک تضاد و تقابل اجتماعی ایجاد می شود. مانند زمان بعد از ظهور اسلام، که دین وجود داشت، ولی دولت های بنی امیه و بنی عباس اقتدار دولت دینی نبودند، بلکه در این شرایط، دین از حوزه اقتدار سیاسی جامعه حذف شده بود.
گاه دین، بخشی از فرهنگ آرمانی می شود و فرهنگ واقعی را تصرف نمی کند. در این حالت نیز جامعه دچار کشمکش در درون خویش است و عواملی مانند علقه های عشیره ای، قبیله ای، قومی .... مانع از تحقق الگوی دینی می شوند. در این شرایط باید در خصوص موانع اجتماعی شدن دین تحقیق شود.
مطابق با دیدگاه متفکران مسلمان، دین در اجتماعی شدن و جامعه پذیری انسان چه نقشی ایفا می کند؟
مراد از سؤال باید روشن شود که کدام معناو یا کدام مورد از اجتماعی شدن مورد نظر است. آیا مراد اجتماعی شدن دین و یا اجتماعی شدن فرد است؟ اگر مراد اجتماعی شدن دین باشد، همانگونه که بیان شد، دین با حفظ هویت دینی خود در سطح زندگی اجتماعی انسان به صورت دعوت و پیامی ناب و زلال وارد می شود و قوانین تشریعی خود و حقوق و تکالیف فردی و اجتماعی انسان را بیان می کند. تداوم حضور آن در حیات اجتماعی، تابع احکام تشریعی خداوند نیست. بلکه تابع احکام تکوینی اوست، مردم با شنیدن پیام دین، اگر به آن پشت نمایند، مصداق «یُریدُون لِیُطْفِئوا نُورَاللّه ِ بِاَفواهِهِم و اللّه مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الکافِرون» خواهند بود. در این صورت جامعه ای غیر دینی شکل می گیرد و سنت تکوینی خداوند بر فرو پاشی و هلاک آن جامعه است.
اگر مردم و جامعه به دین روی آورند و به آن عمل کنند، در این صورت دین به طور کامل ظهور اجتماعی می یابد، و به مصداق این آیه «و لَوْ اَنَّ اَهْلَ القُری آمِنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِم بَرَکاتٍ مِنَ السماء و الارض» درهای برکات الهی از آسمان، بر آن جامعه گشاده می شود و در این حال اجتماعی شدن دین به اوج خود رسیده است و اگر بخشی از مردم به دین روی آورده و بخشی دیگر در قبال آن موضع گیری نمایند، در این صورت جامعه دچار تضاد و ستیز فرهنگی و اجتماعی خواهد شد و البته بر این ستیز نیز سنت ها و قوانین تکوینی خداوند عمل می نماید.
پس اگر مراد از سؤال، اجتماعی شدن دین باشد، نقش دین به طور خاص، ظهور ابلاغ و پیام آن است، این نقش اجتماعی تا این مقطع، به عمل خداوند و فرشتگان او منسوب است و حکمای مسلمان با براهینی که در اثبات نبوت بیان نموده اند؛ ضرورت ایفای آن را نه بر خداوند، بلکه از او لازم و ضروری دانسته اند، مانند برهانی که ابوعلی سینا بر نبوت اقامه می کند، او در این برهان از نقش اجتماعی نبوت و از ضرورت ایفای این نقش، نسبت به خداوند یاد می کند. و اما اجتماعی شدن دین، بیش از این مقدار، واقعیتی است که به وساطت اراده و اختیار انسانها محقق می شود و اما اگر مراد از سؤال، اجتماعی شدن فرد است، در این صورت باید گفت دین، بخشی از واقعیت خود را در مدار ارتباط فرد و اجتماع و هویت اجتماعی افراد جستجو می کند و به همین دلیل نسبت به تأثیری که فرد از جامعه می پذیرد و یا تأثیری که در آن می گذارد، بی تفاوت نیست.
در دیدگاه حکمای مشاء، اشراق و صاحبان حکمت متعالیه و در نظر افرادی چون فارابی، خواجه نصیر الدین طوسی و ... دین فقط بخشی از واقعیت اجتماعی نیست، بلکه بخشی از دین، در زندگی اجتماعی وجود دارد و انسان متدین ناگزیر باید دیانت خود را در رفتار و افعال اجتماعی بیابد و دین او در کنشها و فعالیتهای اجتماعی تکوین یابد. به بیان دیگر سعادت و فلاحی که دین ترسیم می کند، حتی شقاوتی که دین خصوصیات آن را بیان می کند، در زندگی اجتماعی شکل می گیرد؛ و دین در متن عمل اجتماعی انسان فعلیت پیدا می کند. اگر انسان بخواهد فرد متدینی باشد و به فلاح برسد، این فلاح باید در نحوه رفتار اجتماعی او شکل بگیرد. فارابی معتقد است، ملکاتی که در انسان ایجاد می شود در متن زندگی اجتماعی انسان شکل می گیرد. این خصایل ابتدا به صورت «حال» است، بعد به «ملکه» تبدیل می شود و بعد چون حالت مجرد دارد، با مرگ فرد هم از میان نمی رود و با او محشور می شود.
انسان هر نوع اجتماعی شدنی که داشته باشد، این اجتماعی شدن نسبت به آرمان دینی او بی تفاوت نیست. اگر الگوی اجتماعی شدن انسان، یک الگوی دینی باشد، فلاح و سعادت دینی را به دنبال می آورد و اگر الگوی جامعه پذیری او، الگوی غیر دینی باشد، شقاوت ابدی را به همراه دارد. لذا آرمانها و ارزشهایی که دین ترسیم می کند، نسبت به فرآیند جامعه پذیری دینی، نمی تواند بی تفاوت باشد. او جامعه آرمانی خود را ترسیم می کند و معتقد است که انسان در جریان جامعه پذیری فقط اجتماعی نمی شود، متدین و یا بی دین نیز می شود. به همین دلیل فرآیند جامعه پذیری می تواند مقدس یا منفور باشد و به همان نسبت انسانی که در این فرآیند، شخصیت او شکل می گیرد، می تواند شقی یا خوشبخت باشد. اگر در جامعه ای سیستم اجتماعی بر مدار سنن تشریعی الهی باشد، تأثیر ظاهری آن در زندگی این جهانی انسانها بوده و تأثیر باطنی آن در زندگی ابدی است. دین همانگونه که جامعه خاصی را توصیه می کند، جامعه پذیری خاصی را نیز توصیه می کند. مطابق با این نظر، جامعه آرمانی و دینی، زمینه تحقق و فعلیت انسانیت انسانها است. اگر الگوهایی که از اجتماع ارائه می شود، مطابق با دین نباشد، دین توصیه می کند که در مقابل آنها موضع گرفته و نسبت به آرمان دینی خود کنش داشته باشند و حتی خرده فرهنگ خاص این کنشها شکل بگیرد، که شهادت اوج آن است.
پس تربیت دینی در زندگی اجتماعی شکل می گیرد، اگر زمینه این تربیت فراهم نباشد، دین کنشهای ویژه ای را توصیه می کند، گاه فرمان هجرت می دهد و فرد را به سوی محیط دینی هدایت می کند. این فرمان در مقابل سخن کسانی صادر می شود که بیان می کنند محیط ما، محیط دینی نبود، در این حالت بیان می شود، آیا زمین خدا وسیع نبود تا هجرت کنید؟!
اگر امکان هجرت نباشد، توصیه می کند که تسلیم شرایط اجتماعی نشوید. این یکی از نقاط کور اندیشه دورکیم است، زیرا جامعه در نظر او به عنوان یک امر بر فرد مسلط است و جامعه در روند جامعه پذیری از عنصر دین استفاده می کند. با این بیان، دین نباید نسبت به ساختار اجتماعی موجود زبان نفی داشته باشد و حال آنکه در بسیاری از آموزه های دینی، افراد نباید تسلیم شرایط شوند و اصولاً بسیاری از حرکتهای دینی برای درهم شکستن شرایط اجتماعی است و این در قالب تئوری دورکیم، قابل تبیین نیست.
چنانچه شرایط اجتماعی مغایر با آرمانهای دینی باشد، روند جامعه پذیری دینی مطلوب انسانها چگونه انجام خواهد گرفت؟
دین از پیروان خود می خواهد رفتار دینی داشته باشند و کنشهای آنها، جهت گیری دینی داشته باشد. وقتی دین در فرهنگ واقعی مردم حضور یافت، دیگر یک هدایت تشریعی محض نیست، بلکه یک واقعیت اجتماعی است. دین برای اینکه واقعیت اجتماعی بیابد، باید از مسیر اراده انسان و پذیرش آگاهانه او عبور کند.
از اینکه انسان می تواند به سوی حق یا باطل حرکت کند، نمی توان نتیجه گرفت که دین، در مورد حق و باطل تشریعی و مقررات اعتباری سخنی ندارد، در انسان شناسی دینی، انسان مختار است و بر سر دو راهی خیر و شر قرار دارد، و هدایت تشریعی خداوند، راه خیر را که مسیر سعادت انسان است معرفی می کند.
اگر در جامعه ای، جامعه پذیری - یعنی فرآیند اجتماعی شدن فرد - به گونه ای باشد که مطلوب دین نیست و صفاتی در افراد نهادینه شود که اخلاقی نیستند، آیا به اعتبار اینکه همه مردم آنرا می خواهند، می توان نتیجه گرفت که الگوی رفتاری موجود و عرف معمول جامعه مورد توصیه و قبول دین است؟! یا آنکه فرد موظف است از این فرآیند جامعه پذیری حریم بگیرد و حتی با آن مبارزه کند؟!
انبیاء عظام پس از عرضه دین اظهار کردند، هر کس از مردم دین بیاورد مؤمن، و اگر دین نیاورد کافر است. دین آن چیزی نیست که افراد آن را تأیید یا تکذیب می کنند، بلکه «الحق من ربک» یعنی حق از ناحیه پروردگار است. انسان موظف است، آن زندگی اجتماعی را داشته باشد که خلافت خدا را در زمین تأمین کند. اگر در یک سیستم اجتماعی اکثریت افراد از دین روی برگردانند، فرد موظف است، در یک کنش اجتماعی دینی، در مقابل این جریان بایستد، البته این برخورد مکانیزم های خاصی دارد که اصول و ضوابط آن را نیز دین در حوزه تشریع خود بیان می کند.
نقش خانواده را در اجتماعی شدن دینی افراد چگونه ارزیابی می کنید؟
دین جهت فعلیت یافتن انسان، نظامی خاص را معرفی می کند. این نظام یا محقق است، یا باید به سوی آن حرکت نمود. در نظام اجتماعی دینی، بر خلاف برخی نظامهای اجتماعی، خانواده نقش مهمی دارد. در الگوی اجتماعی دینی، خانواده محل آرامش انسان و شکوفایی عشق است. بهره وری از محیط آرامش بخش خانواده که زمینه ساز عروج و کمال روحی انسان است، حق همه آدمیان و خصوصا حق کودکان است. حراست از این حق، تکلیفی است که خداوند بر عهده همگان قرار داده است.
در نظام اجتماعی اسلام، انسان ها باید بخشی از زندگی خود را هزینه این کانون سازند. مرد و زن، قبل از آن که مرد و زن باشند انسان هستند و انسان از محیط خانواده استفاده می کند و در محیط آن به تعالی می رسد، حدوث و بقاء خانواده ابزارهای عاطفی، عقلانی و حمایت های اجتماعی خاصی را طلب می کند. بخشی از این ابزارها، در ارگانیسم طبیعی انسان به ودیعه گذارده شده است. زنان و مردان که دو صنف از انسان هستند، هر کدام نقش خاصی را در تکوین خانواده بر عهده می گیرند. با توجه به این که تربیت و رشد ابعاد وجودی و آرامش و قرار خانوادگی به مقدار زیادی به ابزارهای عاطفی نیازمند است و این ابزار در صنف زنان قوی تر است، نقش زن در قوام و دوام خانواده، محوری تر از نقش مرد است.
خانواده اولین جایگاه پرورش عواطف و حالات انسانی و محل رشد کودک است و اولین ارتباط کودک با مادر است. مجموعه احکام اسلام به گونه ای است که مرکز ثقل ارتباط فرد و جامعه است و بخش عظیم فرآیند جامعه پذیری فرد، در مدار خانواده شکل می گیرد. به دلیل اهمیت خانواده در دین اسلام، سایر عوامل جامعه پذیری، چون مراکز تعلیم و تربیت، رسانه ها و ... نباید جای خانواده را بگیرد. اسلام احکام سختی جهت حفظ خانواده دارد تا محل باروری محبت حقیقی، که در ذیل محبت الهی می باشد، از دست نرود.
در مجموع می توان گفت دین آن الگوی اجتماعی ایی را می پذیرد که بخش اعظم زندگی فرد در درون خانواده شکل بگیرد و همین مسئله اهمیت نقش خانواده را تبیین می کند.
به نظر حضرتعالی تأثیر الگوهای دینی در جامعه پذیری دینی زنان چیست؟
اگر مراد شما از جامعه پذیری دینی زنان، این است که شخصیت و هویت اجتماعی زنان به گونه ای تکوین یابد که مورد دعوت و قبول دین است، بدون شک، وجود الگو و نمونه تأثیر به سزایی دارد، لیکن در صورت عدم وجود آن تصویر و ترسیم آن در قالب اسطوره و داستان نیز نقش مهمی ایفا می کند.
داشتن الگو چیزی نیست که تنها برای جامعه پذیری دینی فرد مورد نیاز باشد، بلکه هر آرمان و ارزش اجتماعی، اگر بخواهد در افق زندگی اجتماعی انسان واقعیت یابد، باید قبل از آن که تجسم اجتماعی پیدا کند، تمثّل خیالی یابد و تمثّلات خیالی همان الگوهایی هستند که در حد وسط آرمان و عمل قرار می گیرند.
آرمانهای نهایی انسان، مربوط به سرّو فنای انسان بوده و در حوزه روح و حقیقت آدمی قرار می گیرند، آن امور، برتر از این هستند که بُعد، اندازه، مقدار یا آن که زمان و مکان داشته باشند، آن آرمانها قبل از آن که به افق طبیعت و عالم جسم وارد شوند، در حوزه خیال، صور شفاف و زلالی پیدا می کنند که راهنمای عمل و کردار انسان قرار می گیرند. تصور آن امور، به جسم و جان انسان شوق و حرارت می بخشد. شخصیت اجتماعی انسان در خانه و خانواده و از طریق آگاهی و ایمان به الگوهایی شکل می گیرد که در خاطر و خیال او به جلوه گری می پردازند، این الگوها هنگامی تأثیر گذارتر هستند که ضمن حفظ بیشتر ابعاد آرمانی و آسمانی خود، به زندگی واقعی و جسمانی نزدیک شده باشند و بیشترین مقدار تأثیر گذاری وقتی است که الگوها از انسانهایی برگرفته شده باشند که با گوشت و پوست خود در زمین زیسته اند و البته این نوع الگو را تنها در ادیان می توان یافت. زیرا دین، انسانهایی را به عنوان الگو معرفی می کند که با حفظ ابعاد آسمانی خود در خاک زیسته اند. کسانی که همه زندگی خود را چون مریم علیهاالسلام به پاکی طی کرده اند و یا افرادی که در فرهنگ و جامعه ای مشرکانه زیسته و در برابر همه آنچه که جامعه بر آنها تحمیل می کرده است، همچون آسیه مقاومت نموده و ابعاد آسمانی خود را به فعلیت رسانده اند.
فرهنگ دینی، الگوهای مناسبی برای زنان ارائه می دهد و در حوزه مسایل خاص مربوط به جنسیت زنان نیز، الگوهای خاصی از صدر اسلام وجود دارد. در روزهای نخستین شکل گیری اسلام، نخستین کنش گران دینی، از میان زنان هستند، اولین شهید اسلام، سمیه است. برخی از آیات از کنشهای دینی زنان - مانند هجرت - سخن می گوید.
البته الگوهایی که دین مطرح می کند، عصر بردار نیست، گاه الگو با قیدهایی ارائه می گردد که نمی تواند کشش پیدا کند، ولی الگوی امام حسین علیه السلام ، الگوی سال 60 هجری نیست، همانگونه که مردان حادثه عاشورا مختص آن زمان نمی باشند، زنان آن نیز همینطور می باشند. آیا زهیر در عاشورا قهرمان تر است یا همسر او؟!!
وقتی از ماجرای زهیر سخن گفته می شود، زهیر مقدمه ای است تا عظمت همسر او مطرح شود. زیرا اوست که نقش اصلی را به زهیر می دهد. گروههای مرجع زنان و الگوهای خاص زنان، آنجایی که به حیثیت زنانگی زن باز می گردد، بسیار مفید است، ولی این بدان معنا نیست که زنان فقط در حوزه زنان سخن بگویند و در حوزه مردان فقط مردان اظهار نظر کنند.
موانع تاریخی جامعه پذیری دینی را خصوصا در مورد زنان چگونه ارزیابی می کنید؟
اسلام به عنوان یک دین آسمانی پیام خود را به لسان عربی ارائه کرد. این پیام از ناحیه گروهی از مردم که اهل ایمان بودند، مورد قبول قرار گرفت و به وسیله همان گروه به متن فرهنگ و زیست اجتماعی وارد شد و بیش از همه در سطح فرهنگ آرمانی جامعه اسلامی مستقر شد ولیکن به دلیل مقاومتی که از ناحیه فرهنگ قبیله ای و عشیره ای پیشین در برابر این جریان صورت می گرفت، نتوانست همه حوزه های زندگی را تصرف کند.
موانع و کاستی هایی که در جریان اجتماعی شدن دین وجود داشت، مختص صنف و یا قشر خاصی از افراد، نظیر زنان و یا مردان نمی باشد. در بسیاری از اوقات ظلم مضاعف بر زنان را دور ماندن آنان از الگوهای رفتاری دینی یا عدم حضور دین در بین آنهامی دانند و معتقدند مردان بیشتر از زنان دینی زیسته اند؛ حال آنکه این نتیجه گیری چندان صادق نیست. روابط اجتماعی، پدیده هایی چند سویه و ساختاری هستند. جایی که ظلم شکل می گیرد، فقدان عدالت تنها مربوط به حوزه زندگی مظلوم نیست، ظالم نیز از قلمرو عدالت خارج است. کسی که ظلم را در حالت مازوخیستی تحمل می کند و کسی که ظلم را بر دیگری تحمیل می کند، هر دو از هویت انسانی خارج شده اند. بنابراین در مقاطع و یا مواردی ظلم به زن، در حوزه زندگی خانوادگی و یا اجتماعی احساس می شود، ولی فقدان الگوی عادلانه دین، مختص به زنان نیست.
در تاریخ گذشته، اغلب فرآیند اجتماعی شدن دین، به مقداری مشابه و یکسان در بین زنان و مردان رشد داشته و یا آن که با مانع مواجه شده است. چرا که این فرآیند، در حوزه اقتدار سیاسی، به نحوی یکسان بین مردم و حاکمان وجود دارد. یعنی اندیشه اجتماعی اسلام و فقه سیاسی تشیع در بین حاکمان و محکومان به لحاظ واقعیت اجتماعی خود، همواره موقعیتی مشابه و یا نزدیک داشته است، پس نمی توان جامعه ای را تصور کرد که فقه سیاسی تشیع در بین مردم آن، مورد قبول آنها باشد و حاکمان، بیگانه از آن عمل کنند و یا نمی توان اقتدار اجتماعی ای را پیدا کرد که بسترهای فکری مناسب با آن، در سطح جامعه فعلیت نداشته باشد.
به نظر می رسد فرآیند اجتماعی شدن دین، خصوصا در مناسبات و روابط زن و مرد، به لحاظ آن که نسبت زنان و مردان امری دو سویه است، همواره آهنگی یکسان داشته است. موانع اجتماعی این رشد، تا قبل از مشروطه، از زمینه های مشترک فرهنگ قومی، قبیله ای و یا شاهنشاهی برخوردار بوده است. دین در رقابت با عادات و سننی که هویت دینی نداشت، از صفویه به بعد سرعت بیشتری گرفت و برخی از ابعاد اجتماعی دین، از آن پس به مرور اقتدار بیشتری پیدا کرد. در جریان جنبش تنباکو، پس از صدور حکم تحریم و نه فتوا، جامعه بر اساس آن عمل کرد و این عمل حاصل رسوخ فرهنگ دینی، در زندگی و عمل زنان و مردان بود. در حوادث مکرری که در جنبش تنباکو و بعد از آن رخ داد، گاه نقش اجتماعی زنان چشمگیرتر از نقش مردان است.
نفوذ و حضور باورها و اعتقادات دینی در اعماق احساسات و عواطف زنان جامعه ما، که بستر تکوین ارکان شخصیت نسل های متوالی این جامعه است، گواهی گویا بر رسوخ دین در این صنف از افراد جامعه است. چه حضور پررنگ دین در بین زنان مسلمان، حافظ تداوم و استمرار فرهنگ دینی در نسل های بعدی است، زیرا زنان نقش اول را در روند اجتماعی شدن افراد دارند، یعنی افراد بخش عمده جامعه پذیری را در کانون پر مهر خانواده که بر محور عاطفه و مهر مادران سازمان می یابد، طی می کنند. فرآیند اجتماعی شدن دین، در دوران معاصر با موانع جدیدی مواجه شده است. این موانع حاصل پدیده جدیدی است که پس از مواجهه با غرب تحت عنوان تهاجم فرهنگی از آن یاد می شود.
مواجهه غرب با ما برای تأمین نیازهای اقتصادی و سیاسی آن است، یعنی غرب به قصد شناخت و گفت و گو با کشورهای غیر غربی به سوی آنان گام بر نداشت و اگر به شناخت شرق نیز پرداخت، این کار را با عنوان شرق شناسی، در ذیل حرکت سیاسی خود و در بخشی از وزارت مستعمرات انجام داد.
در برخورد بین دو فرهنگ، در صورتی که این مواجهه از ناحیه متفکران و اندیشمندان و به قصد معرفت و شناخت صورت نگیرد، قواعد و قوانین، عقلی و منطقی عمل نمی کند، بلکه قواعد اجتماعی حاکم می شود. زیرا منطق و عقل، در کنش همه لایه های اجتماعی حضور ندارد و بخش عظیمی از حرکت های اجتماعی با احساسات و صور خیالی شکل می گیرد که آنها نیز از عوامل مختلف تأثیر می پذیرند. از جمله عواملی که در بر خورد فرهنگ ها نقش تعیین کننده دارد، اقتدار سیاسی و نظامی و مانند آن است. ابن خلدون معتقد است، وقتی دو قوم با هم برخورد می کنند، فرهنگ قوم غالب بر گروه مغلوب آثار خود را تحمیل می کند.
غرب در شرایط اجتماعی متعادل و یکسان، با ما روبرو نگردید، او از ابزارها و امکانات ویژه و منحصری برای تأثیر گذاری فرهنگی برخوردار بود. برخی از آن ابزارها، سیاسی و بعضی اقتصادی، نظامی و یا دارای هویتی مستقیما فرهنگی بودند. ما در این گفت و گو، امکان و فرصت پرداختن به این ابزارها و تعیین نقش بازدارنده هر یک از آنها را نسبت به فرآیند اجتماعی شدن دین نداریم. ولیکن به اختصار به یکی از این ابزارها که هم اینک نیز کارکرد اجتماعی مهمی دارد، اشاره می کنم:
مهمترین ابزاری که تا قبل از مشروطه در جهت جامعه پذیری دین به معنای دینی شدن اجتماع عمل می کرد، نهادهای آموزشی جامعه بود، زیرا تعلیم و تربیت به طور کلی هویتی دینی داشت و علوم مختلف در قلمروهای متفاوت از اصول موضوعه و پارادایمهای دینی بهره می بردند و غرب توانست پس از مشروطه به تدریج و بلکه به سرعت این نهاد را تسخیر کند و نهاد جدیدی شکل گرفت و به موازات آن سازمانهای آموزشی ای که مربوط به نهاد دینی علم بودند، موقعیت رسمی خود را از دست دادند، به گونه ای که اینک سازمانهای رسمی علم، در خدمت نهاد جدید قرار دارد.
هجوم فرهنگی غرب در برخی از لایه ها به صورت ابتذال و فساد در جامعه ما ظاهر می شود ولیکن لایه های عمیق تر آن، در مراکز علمی شکل می گیرد. زیرا این مراکز، انسان شناسی، هستی شناسی و به بیان دیگر علمی را منتقل می کنند که هویتی دینی نداشته و سکولار است.
در هر حال نظام فعلی آموزشی ما، یکی از موانع جدّی برای فرآیند دینی شدن جامعه و یا اجتماعی شدن دیانت است. و این مانع به نحوی یکسان بر زنان و مردان اثر می گذارد. هر چند که تأثیر آن در قلمرو زندگی و زیست زنان زودتر و بیشتر آشکار می شود و دلیل این مسأله در تفاوت آشکار نگرش دینی اسلام با نگرش فرهنگ غرب به زن است.
فرهنگ مدرن غرب فرهنگی است که به سوی حذف خانواده در نظام اجتماعی خود گام برداشته است و حال آن که فرهنگ اسلامی آن را به عنوان کانون تکوین انسانیت، محترم داشته و حراست می نماید.
تفاوت نگرش اسلام و غرب در باره نقش اجتماعی زن، در حدی است که مسلمان بودن زنان در فردی ترین حالات زندگی آنان، به سرعت بروز و ظهور اجتماعی می یابد و به همین دلیل در دنیای موجود که تحت استیلا و سیطره فرهنگ غرب است، اسلام حتی هنگامی که به حوزه زندگی خصوصی زنان وارد می شود، چهره اجتماعی پیدا می کند. و به همین دلیل است که مسلمان زیستن در این فرهنگ برای زنان دشوارتر و توان فرساتر از مردان است.
زن مسلمان وقتی که پوشش و حجاب دینی خود را رعایت می کند، تنها به یک مسئله فردی و شخصی زندگی خود نمی پردازد. زیرا حجاب او از مصادیق بارز شعائر اسلامی است و او در هنگام رعایت حجاب در زمره کسانی قرار می گیرد که به تفسیر قرآن کریم به تعظیم شعائر دین می پردازند «ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمُ شَعائِرَ اللّه ِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوی الْقُلُوبِ»
چه این که بی توجهی او به این مسئله تنها به معنای ارتکاب یک گناه فردی و شخصی نیست، بلکه به منزله بی حرمتی به شعائر دینی است و همین امر موجب گردیده تا زن مسلمان در وضعیت فرهنگی دنیای امروز در صف مقدم مواجهه واقع شود. به همین سبب است که نظام اجتماعی سکولار غرب، مسلمان زیستن زنان را در فردی ترین ابعاد زندگی آنان نیز نمی تواند تحمل کند. بنابراین شاید بتوان گفت فرآیند اجتماعی شدن دین نسبت به زنان، در شرایط تاریخی و اجتماعی فعلی از برخی جهات دشوارتر از این فرایند نسبت به مردان است و البته شکی نیست، هزینه ای که زن مسلمان در رفع این موانع برای مسلمان بودن خود می پردازد، زمینه های بیشتری را برای ارتقای معنوی و دینی او فراهم می رود.
به نظر شما آیا تلقی فردی از کارکردهای دین بر گرایش دینی تأثیر دارد؟
دروازه ورود به دین، معرفت و آگاهی است. دین افراد، با نحوه تلقی آنها از دین، بستگی نزدیک دارد. یعنی اگر تلقی فرد مطابق با دین باشد، او به ساحت دیانت باریافته است و اگر تلقی او از دین مطابق و موافق با حقیقت دین نباشد، او از وصول به دین محروم مانده است.
ما نمی توانیم تلقی و معرفت فرد از دین را امری مغایر و جدای از دیانت فرد بدانیم. برخی از تلقی ها بیگانگی و افتراق خود را با دین، صریح و آشکار بیان می کنند و برخی از تلقی ها به رغم هویت غیر دینی خود، در پوشش نفاق قرار می گیرند.
کسی که تلقی مارکسیستی از دین دارد و یا تفسیری فرویدی از دین می کند، بدون شک تلقی خاصی از دین دارد، ولیکن این تلقی به گونه ای است که هویت دینی ندارد و با دین داشتن فرد نیز به لحاظ منطقی نمی تواند سازگار باشد. تلقی و برداشت کارکرد گرایانه از دین نیز همین خصوصیت را دارد. اگر تلقی شما از حقیقت دین تلقی دورکیمی باشد، به لحاظ منطقی نمی توانید دیندار باشید و اگر به رغم تفسیر دورکیمی دین، همچنان دیندار باقی بمانید، نظام ذهنی شما گرفتار التقاط و آشفتگی می شود و این التقاط که به شرایط فردی و روحی شما وابسته است، قابل انتقال نیست و دیر یا زود به نفع یکی از دو طرف التقاط در هم می شکند، البته باید توجه داشت تلقی کارکرد گرایانه از دین غیر از قبول کارکرد برای دین است، زیرا، در حالت دوم می توان برای دین، ابعاد و ساحتهایی غیر اجتماعی و مطلق و آسمانی قایل بود و برای آن آثار اجتماعی نیز در نظر گرفت.
در مجموع می توان گفت که دین نمی تواند به تفسیرها و قرائت های مختلفی که از آن می شود و به نظامهای آموزشی و سیستم های تئوریک مختلف بی تفاوت باشد و اگر بخواهد از هویت اجتماعی و ابعاد عینی و خارجی خود دفاع کند، روشها و ساختار آموزشی متناسب با خود را ایجاد می کند.