دیمتری دیمیتریویچ شوستاکوویچ را یکی از نوابغ موسیقی قرن بیستم میدانند. آهنگسازی که در دورهی استالین، یکی از مخوفترین دیکتاتورهای قرن بیستم زندگی و کار میکرد و بهترین آثارش را هم در این دوره خلق کرد. اهمیت او چنان زیاد بود که با توجه به تفاوت سبک کارش با ایدئولوژیهای حزب بلشویک شوروی، به جز دو دورهی ممنوعالکاری اتفاق دیگری برایش رخ نداد. در آن دوران بسیاری از هنرمندان و نویسندگان با اندک اختلافی با حزب، یا به سیبری تبعید میشدند یا گلوله باران میشدند. شوستاکوویچ کسی بود که خود استالین بر آثارش شخصا نقد نوشت. حال زندگی پر فرازونشیب این نابغهی موسیقی دستمایهی کتابی شده با عنوان هیاهوی زمان. این کتاب را جولین بارنز نوشته است. با بنتیا همراه باشید تا نگاهی به این کتاب داشته باشیم.

جولین بارنز نویسنهی انگلیسی است و از شناختهشدهترین نویسندگان انگلستان است. وی تا کنون چهار بار نامزد جایزهی بوکر شده است و در سال 2011 هم برای کتاب «درک یک پایان» برندهی این جایزه شد. او منتقد ادبی نیز هست و سه سال هم به عنوان فرهنگنویس واژهنامهی آکسفورد فعالیت کرده است.
بارنز زندگی سوشتاکوویچ را انتخاب کرده تا در آن زندانی شدن یک هنرمند در قفس قدرت را منعکس کند. هنرمندی که بسیار فراتر میتواند پرواز کند اما برای حفظ جانش مجبور به پرستیدن زنجیرهایش میشود. هیاهوی زمان سراسر اضطراب است؛ اضطرابی که از زندگی دور هنرمندی مرده، از دورانی مرده به جان خواننده میخزد و برایش زنده میشود. شوستاکوویچ همانند مایرهولد که تا آخر ایستاد و عدام را به جانش خرید و یا مانند استراوینسکی که جلای وطن کرد، نیست. او را شاید ترسو خطاب کنند اما او شجاعتی بینظیر داشت. شجاعتی که بهخاطرش تحقیر شدنهای بسیاری را تحمل کرد تا به نام وطنش، موسیقی خلق کند. یکبار حتی آمادهی مردن بود اما بخت یارش شد و نجات یافت. در دوران جنگ جهانی دوم در تمام روسیه و خطوط مقدم سفر کرد؛ سفری که برایش هیچگونه آمادگیای نداشت؛ ولی باید سفر میکرد. پس از جنگ نیز سالها در وحشت دیوارهای آهنین استالین زیست.

کتاب بر سه بخش استوار است. در هر بخش سال کبیسه تاثیری شگرف بر روایت و زندگی قهرمان کتاب دارد. فصل اول رودررو با وحشت عمیق ناشی از اختناق میگذرد. از سال 1936 و زمانی که استالین تصفیههای وحشتناکش را آغاز میکند. شوستاکوویچ هم خود را یکی از این قربانیان به شمار میآورد. او چندین شب پی در پی با چمدانی در دست جلوی آپارتمانش مینشیند تا ماموران کا.گ.ب، پلیس مخفی مخوف شوروی او را ببرند. فصل دوم «هیاهوی زمان» هم عمدتا متکی بر کنفرانس صلح نیویورک است. جایی ظاهرا بیرون از نفوذ کا.گ.ب. اما برای یک فرد شوروی، همه جا شوروی است و برادر بزرگ او را میبیند. شوستاکوویچ هم استالین را همیشه و همهجا ناظر بر خود میبیند و پا کج نمیگذارد. در نیویورک هم این آهنگساز بر مواضع رسمی دولت شوروی صحه گذاشت و حتی تن به سخنرانی ملالآور و سراسر دروغی داد که به او تحمیل شده بود. بخش سوم اما هنرمند را به زانو در میآورند. درحالی که ظاهرا حزب دیگر آنطور وحشی و به اصطلاح خود کتاب گوشتخوار نیست، از شوستاکویچ میخواهند که به عضویت حزب دربیاید؛ به عضویت حزبی که آدم میکُشد. این آخرین بازمانده شرافت اوست. اما «آنها» از همین هم نمیگذرند.

هیاهوی زمان نشر چشمه
در بخشی از کتاب میخوانیم: «استالین عاشق بتهوون بود. این چیزی بود که استالین گفته بود و بقیه تکرارش میکردند. استالین بتهوون را دوست داشت چون یک انقلابی واقعی بود. به این خاطر که والا بود مانند کوه. استالین هر چیز رفیعی را دوست داشت و برای همین عاشق بتهوون بود. هر وقت این را از بقیه میشنید گوشش حالت تهوع میگرفت. ولی عشق استالین به بتهوون یک پیامد منطقی داشت. بتهوون آلمانی در دوران بورژوازی و سرمایهداری زندگی کرده بود، پس همبستگیاش با پرولتاریا و آرزویش برای دیدن روزی که یوغ بندگی را به کناری بیاندازند قطعا ریشه در آگاهی سیاسی پیش از انقلاب داشت. بتهوون یک پیشگام بود. ولی حالا که انقلابی که همه در انتظارش بودند حادث شده بود و پیشرفتهترین جامعهی سیاسی روی زمین بنا شده بود و مدینهی فاضله و باغ بهشت و سرزمین موعود یکی شده بودند، مشخص بود که منطقا چه پیامدی حاصل میشد: بتهوون سرخ.»

هیاهوی زمان نشر ماهی

هیاهوی زمان نشر نفیر
کتاب هیاهوی زمان را باید خواند. کتابی که جلوهای دیگر از شوروی را به ما نشان میدهد. این کتاب توسط سه نشر چشمه، ماهی و نفیر روانهی بازار شده است.