زینب(علیها السلام)ترجمان حقیقت­ها؛

تاریخ­ مرهون شخصیت­های بزرگی است که در هنگامه­ی نیاز، توانسته­اند نظام تغییر([۱]) را به دست گرفته و حیات اجتماعی را به پویایی و حرکت واداشته و در واقع آن را بازسازی نمایند.

قسمت اول؛

تاریخ­ مرهون شخصیت­های بزرگی است که در هنگامه­ی نیاز، توانسته­اند نظام تغییر([1]) را به دست گرفته و حیات اجتماعی را به پویایی و حرکت واداشته و در واقع آن را بازسازی نمایند.

یکی از مهم­ترین این برهه­ها؛ سال 61 هجری­ است که تاریخ بانویی را در می­یابد و یک سال صفحات خود را به سر انگشتان ماهر او می­سپارد تا به هر صورت که می­خواهد سطورش را پر کند و آنچه او نگاشت همانا بهترین و بی­نظیر بود. هیچ مورخ اندیشه­ورز و اسلام­شناس خردمندی پای بر صفحه­ی هستی نگذارد، که به گمانه­زنی او بهتر از اندیشه، گفتار و رفتار آن بانو خطور کرده باشد.

او کیست؟!

آری او زینب همان خاتون دو سراست. همان که زنان کوفه صف اندر صف منتظر لقایش می­نشستند تا در درس تفسیرش شرکت نمایند.([2])

او شیرازه­ی قرآن ورق ورق شده­ در کربلاست که تاریخ در مقابلش زانو زد و خود را به دست آن بانو سپرد تا آن را، شریعت محمدی9 را، همه و همه را از نو بسازد ...

زینب و برجسته­ترین صفات؛

بزرگی هر کس را می­توان از بزرگی مسؤولیت­هایش بازشناخت و آن مسؤولیتی که به عهده­ی عقیله­ی هاشمین بود؛ نسخه­ی بدل رسالت و پیام­آوری بود. تمام شامات دین­ورزی خود را مدیون زینب­اند. همچنان که روح مودت آل رسول (ص) و رواج مکتب تشیع در آن بلاد بر اساس روشنگری­های اوست.

این مسؤولیت سنگین ویژگی­های فوق­العاده­ای می­طلبد که همه­ی آن­ها به تمام معنا در اقالیم وجود زینب کبری3 حضور دارند. بدون این خصایص به دوش گرفتن رسالت و پیام­آوری که فقراتی به صلابت کوه می­طلبد، امکان­پذیر نیست.

ساغر محبت (جذبه­ی عشق)؛

اولین و مهم­ترین این صفات محبت و عشقی وافر و بی­کرانه به ذات احدیت حق است که بتواند همه کس و همه چیز را در محضر او ذوب کند و حتی خویشتن خویش را هم نبیند تا در مقام نفوذ و خرج ساختن خود سخاوت بی­حدی نشان دهد. این مقام که در قدیسین عالم و واصلین؛ همان مقام فنای فی­الله است، آن توانمندی است که در همه­ی لحظات ایشان را مهیای فداکاری و ایثار می­نماید.

بدیهی است که این مقام یعنی محبت به حق جز از طریق معرفت و شناخت شهودی نسبت به خداوند سبحان میسر نیست. رؤیت جمال حق است که این شیدایی را با جان آنان در می­آمیزد و سبویشان را لبریز از شوق می­کند، اما در مکتب رسولان الهی این محبت علایمی دارد که مهم­ترین آن­ها اطاعت از فرامین الهی است؛ )قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی(([3])

مسلمانی و اظهار ایمان که پس از اعتقاد قلبی و اقرار به زبان در اعضا و جوارح خود را نشان می­دهد، موجب تقرب است. به عبارت دیگر؛ شریعت دینی را چراغ گفتار و رفتار خود نموده و تن به واجبات الهی و ترک حرام می­دهد. در این میان کسانی اهل نافله­اند یعنی آنچه را که برایشان فرض و واجب نیست، با اعمالشان در هم آمیخته و انگیزه­ی الهی مضاعفی آنان را به راه­های زیباتر تقرب می­خواند.

نوافل و مقام ولایت؛

نافله در فرهنگ قرآنی آن چیزی است که زیاده بر واجب است([4]) و از روی تفضل و تبرع انجام می­شود )ومن اللیل فتهجد به نافلة لک(([5]) از این روی خداوند اعطای یعقوب را نافله می­نامد )ووهبنا له اسحاق و یعقوب نافلةً(([6]) دین سرشار به ترغیب از نوافل فردی و اجتماعی است وزینب3 تمام این کمالات را یک­جا دارد. کدامین انسان را می­توان یافت که بیش از این «بانوی گرامی» برای خدا نافله انجام داده باشد؟ چه کس تا آن­جا که رمق به تن و سو به چشم و قدرت در کام دارد، دین خداوند را رصد کرده و برای حفظ آن پایمردی نموده است؟

او همان نیست که خود، طفلان را به قربانگاه فرستاد؟ و مواساة را در حق امام عصر خویش تا بدان­جا تمام کرد که تمام لحظات خود را صرف حفاظت از حریم وی قرار داد؟ او همان نیست که شب مبارزه، به سان یک فرمانده­ی حازم و دوراندیش حتی در اندیشه­ی امتحان سربازان هم به سر می­برد؟ و در تمام مسیر سفر سایه­ی سنگین و پر ابهت خود را بر دشمن افکنده تا چکاچک شمشیرهایشان کودکان مصیبت زده را نلرزاند؟

آری اوست که پسر تمام تازیانه­ها و زخم خورده­ی تمام شماتت­هاست. و آیا با هزار و یک عذر موجه نمی­توان از هجمه­ی این همه وظیفه­ی توان سوز رهایی یافت؟

این همه­ نافله­ی فردی و اجتماعی فقط با جاری محبت و خلوص الهی تفسیر می­شود و دیگر هیچ. آن همه محبت که از زلال معرفت سرچشمه گرفته و این همه نافله است که زینب3 را «ولیة الله» کرده است.

مقام ولایت که از آن انسان کامل و تحفه­ی باریافتگان ساحت یقین است در مراتبی از جلوه­های خود امکان تصرف در تکوین را به ولی خدا می­دهد. از این گونه تصرفات در جریان حادثه، بسیار از حضرتش دیده شد.

گاهی دست ملکوتی­اش تسلای امامی می­شود([7]) و گاه فرمان سکوتش نفس­ها را از شماره می­اندازد.([8]) و گاهی دیگر به زمین مأموریتی می­دهد که ضربه شصتی به دشمن قداره­بند نشان دهد.([9]) در زمانی دیگر سامعه­ی آسمانی­اش ندای صبر از سر بی­پیکر می­شنود.([10]) و تمام این­ها حاکی از مقامات بلند ولایت بی­بی است.

در مرحله­ی ولایت باطنی شعاع نور وجود اوست که زمان را در نوردیده و همه را به تطهیر در کوثر حسینی دعوت می­کند و صلابت گفتار اوست که پژواکش در فراز و نشیب تاریخ، پرده از رخسار نفاق برگرفته است.

همه کس در جاذبه­ی هدایت باطنی­اش قرار دارند و ناقص گفتار و رفتار در راه مانده­ها به کمال گفتار و رفتار او تکمیل و تتمیم شده است.

امانت­های خداوند در دست زینب3؛

زینب کبری3 صاحب ودایع بیشماری شد و ذخایر عظیمی از ناحیه­ی امام عصر او بدو سپرده شد که تا به آخر رسالتِ خود، می­بایست در حفظ آن­ها بکوشد. ودایعی که جان مایه­ی آدمی هم باید در مسیر حفا ظت از آن­ها سپر گردد.

گوهر لازم این امر به تشخیص ولی­عصر او در زینب وجود داشت. اولین و مهم­ترین این ودایع امام سجاد علیه السلام و مروارید دریای امامت بود.

خبرنگاران عاشورایی آن مقداری که در توان داشتند از این پاسداری برای آیندگان نقل نموده­اند. از جمله می­توان به گزارش حمیدبن مسلم ازدی از به آتش کشیدن خیمه­ی امام علیه السلام استناد جست.([11])

غارتگران پس از آن­که شاهد ذبحی عظیم بوده­اند، دیگر هیچ منکری برایشان ناشدنی نمی­نمود و کشتن امامی در بستر و زنی که محافظ وی بود؛ برایشان ابداً ناگوار نمی­آمد.

حفظ این ودیعه است که زینب3 داغدار را از قتلگاه به سمت خیمه­ها می­کشاند و از او که غرق در اشک و آه و ماتم است، شیری می­سازد که فقط با آتشین کلام خود می­شورد و می­خروشد.

راوی نتوانسته از تنگنای کلماتش برهد و تمام آنچه شد را به تمام ویژگی­هایش به ما منتقل سازد ولی هر چه بود و هر چه آن بانو بر زبان راند به گونه­ای بود که همه­ی نامردان شمشیر به دست وقیح را از کرده پشیمان ساخت، تمام شمشیرها را به غلاف­ها برگرداند؛ آن­چنان­که مأمور شدند زینت­آلات دخترکان را نیز به ایشان بازگردانند.

در کوفه اما زینب یک آشناست. خاطرات پرشکوه حضور امام بلافصل به او هیمنه­ای علوی داده است؛ آن­چنان که بدون هیچ­گونه مصلحت­اندیشی دشمن حقیر را با خواری بر زمین کوفته است.

منطق بی­نظیر امام علیه السلام دشمن سرسخت را آشفته ساخته و او عزم آن دارد که انتقام همه­ی خواری خود را یک جا از امام 7 بستاند. آن هیمنه­ی علوی که ذکرش برفت قامت رسای زینب را برپا داشت تا بار دیگر ودیعه­ی رسالت را حفظ نماید.([12])

ودیعه­ا­ی دیگر؛

ودیعه­ی دیگر >عزت خاندان رسالت< است. مطالعه­ی تاریخ به خوبی نشان می­دهد که یکی از نگرانی­های حضرت سیدالشهدا7 صحنه­های پس از شهادت و وضعیت اهل بیت: و مواجهه­ی آن­ها با مصیبت­های بعدی است.

از این رو پس از شهادت قمربنی­هاشم علیه السلام خواهر را به حضور خواست و در پیشاروی وی همه­ی زنان و دختران را به حفظ عزت و مرتبه­ی ایمانی خود سفارش نمود: «استعدوا للبلاء ... ولاتقولن بالسنتکم ماینقص من قدرکم»([13])

حافظ این عزت زینب است. تجلیات این معنا در صحنه­های پرشور سفر تاریخی شام نمایان است که به گوشه­هایی از آن می­توان اشاره نمود:

صاحب خصایص زینبیه می­نویسد: امام سجاد علیه السلامو زینب3 در تمام طول سفر کلمه­ای با دژخیمان صحبت نکرده و کلمات آن­ها را جواب نمی­فرمودند. اهل بیت: نیز با تأسی به حضرتش چنین کرده و حتی به بهانه­ی کام­های خشک خود این عزت را به درخواست جرعه­ای آب نیالودند.

گاه آدمی در این اندیشه فرو می­رود که آن ناقه و بلکه آن کاروان و اصلاً آن قطعه زمین این همه ابهت و شکوه را چگونه بر گرده­ی خود می­کشانید و خرامیدن اساطیری او را چگونه دوام می­آورد!

در کوفه زنی را می­بینی که آن­چنان عزت حق را مثال است که تا فرمان او رسید که «صدقه بر ما حرام است»؛ کودکان و زنان خرما از حلقوم خود بیرون کشیدند. و باز او را می­بینی که بی­اعتنا وارد جلسه­ای می­شود که رعب حاکم بر آن مردان را لغزانده و عنان شجاعت را از کفشان ربوده است. بی­اعتنای آن­قدر مشهود است که یک­باره حیثیت پوشالی­شان را به باد داده است:

_ من هذه المتنکره؟ جوابی نمی­شنود _ من هذه المتکبره؟ جوابی نمی­شنود. کیست به این ندا که از قعر تاریخ هر سال شنیده می­شود، پاسخ دهد؟ او بی­مانندی است که خدایش ردای کبریایی بر قامتش پوشانده تا خون خود را در شریان حق­طلبان جاری سازد.

مواریث نبوت؛

ودایع دیگر هم این­ها نیز همه در مواریث نبوت و اموال اختصاصی اهل بیت: مانند مقنعه و گردنبند حضرت فاطمه­ی زهرا علیها السلام است که علایم صراط مستقیم در خاندان نبوتند. حیطه­ی پاسداری زینب3 هستند.

صبر؛

خداوند برای خصوصیات و ویژگی­­های اخلاقی الگوهایی در عالم تعبیه فرموده که هر کس، در هر کجا با نظر به افق بلند الگو، بتواند خود را در مسیر جاذبیت آن قرار دهد و به طور مداوم و به عشق رسیدن به سرحدات الگو از تکاپو و تلاش باز نایستد.

صبر در متون دینی دارای سه شعبه می­باشد: صبر در مصیبت، صبر در طاعت و صبر بر معصیت.

جهان آدمیزادگان بدون درد و رنج متصور نیست. پیمانه­ی هر کسی تا بدان­جا که گنجایش و وسع داشته باشد، با گرفتاری­ها در هم آمیخته است؛ )لقد خلقنا الانسان فی کبد(([14])

مصیبت­ها کیمیاصفت، مس وجود آدمیان را به طلا مبدل می­کنند، ولی اگر مقیاس کربلا نبود و اگر زینب3 نبود چه بسیار مردان و زنانی که در نیمه­ی راه باز می­ماندند. کربلا تا قیامت مقیاس همگان است تا گرفتاری­ها و مشقات خود را با آن توزین کرده و از فشار روحی بر خود بکاهند.

اما صبر چیست؟ صبر در چنان موضعی نشستن حالتی در آدمی است که در اولین مواجهه­اش با گرفتاری بتواند تعادل روحی خود را بازیابد و آن­گاه واکنش مناسب و به جا اتخاذ نماید.

بسیاری از مردم در دو حالت فرصت­های گرانبها را از کف داده­اند؛ یکی در هیجانات شادی­آور مفرط و دیگری در اوج غم­های جان فزا. صبر بهترین وسیله برای رسیدن به موازنه­ی روانی و استفاده از فرصت­ها در این دو حالت است ولی زینب به بهترین شکل از فرصت­ها بهره جست. برای بیان این منظور کلام خود را با استمداد از تاریخ توسعه می­دهیم:

کربلا در دو نگاه؛ زینب3 و دو مخاطب؛

حضرت زینب3دو نگاه به کربلا دارد. در یک نگاه، کربلا دریای خون و لخته­ی مصیبت است: أتدَرون أیَّ کبد لمحمّد فریتم وأیَّ دم له سفکتم، وأیَّ ...؟ آیا می­دانید چه جگری از پیغمبر9 پاره­پاره کردید و چه خونی از او ریختید؟ ([15])

مصیبت آن­قدر بزرگ است که رگ و پی ستون دیانت را از هم گسیخته و افلاک و زمین بر اساس شعور باطنی خود که نور وجودشان را از نور وجود او ستانده­اند، نزدیک است که عنان وجود از کف بدهند.([16])

در این نگاه دل دریایی زینب سخت طوفانی است و کلام جانگداز او در پاسخ عبیدالله ملعون از ژرفای غم او حکایت دارد:

_ «لقد قتلت کهلی وقطعت فرعی واجتثثت اصلی فان یشفک هذا فقد اشتفیت یابن مرجانه([17])؛ به­راستی که بزرگم را کشتی و شاخه­ام را قطع کردی و ریشه­ام را کندی اگر این تو را شفا می­دهد شفا بگیر ای پسر مرجانه»

این­جا او به صبر نیاز دارد چرا که تنها رسول توانای دیار ثارالله است. او صبر پیشه می­کند و بعد بهترین کلام را بر زبان می­راند، بهترین سکوت را عملی می­سازد، بهترین نگاه، بهترین گریه، بهترین فریاد و بهترین مرثیه را شیوه­ی خود می­سازد.

این درس صبر زینب3 است. نه آن­که در بایگانی عواطف خود، از زینب صبور سپیدموی غصه داری بسازیم که در گوشه­ی تاریخ کز کرده، بر برادران و فرزندان ... مویه می­کند.

صبر زینب یک شورش بر اساس حیاتی معقول است که همواره در بحرانی­ترین شرایط، بهترین جهت را برای تاریخ و زمانه ساخته و پرداخته کرده و عالمی را درس داده است.

ولی این صبر چگونه ممکن است؟ چگونه آن دل طوفان زده را می­توان به اختیار عقل و خرد درآورد؟

چرا دستگاه ادراک ما از چشم و گوش و دل و عقل، همه و همه در مواقعی نه این­چنین که مواقعی نازل­تر، دیگر در اختیار هیچ فرماندهی نیست: «من عشق شیئاً اعشی بصره و اعمی قلبه فهو ینظر بعین غیر صحیحة ویسمع باذن غیر سمیعة قد خرقت الشهوات وعقله …»([18])

سرّ این صبوری در نگاه دیگر زینب به کربلاست که مخاطبی دیگر دارد. بانویی که وقتی بر عمرسعد خطابه می­خواند مصیبت را بزرگ­تر از فهم و عقل او می­شمرد. اویی که وقتی ندبه می­کند و مویه می­سازد، اسبان نیز طاقت شنیدن ناله­اش را ندارند...([19])

زمانی که فقط خود اوست و خدا و کشته­ی غرقه به خونش، دستان خود را به زیر آن پاره پاره تن می­برد و تمام وجودش غرق در محبت و معرفت به خداوند التماس می­کند: «ربنا تقبل منا هذا القربان»([20])

حضرت زینب3 شاگرد کلاس خطابه­ی امام علی7 است. او شاگرد زیرک و فطن مکتب امام علی7، که از الف الفبای آن کلاس احدیت را فهمیده است. او بارها و بارها از پدر شنیده و از رفتارش خوانده و حتی فکر و اندیشه­ی علی را گمانه زده که: «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم»([21]) اگر خدا در جان کسی بزرگ شد؛ غیر خدا هر آنچه که هست در مشاعر او کوچک است. و خداوند در جان زینب3 بسی بزرگ است. در مقیاس با خداست که حجت او کم است. دیده­ی خدابین زینب است که در جوار خداوند هیچ بزرگی را نمی­بیند این ایمان و باور است که زینب را به چنان صبوری فرامی­خواند و صبوری او عین علم اوست، نه به مانند کسی که از روی جهل و عدم آگاهی از عمق مصیبت، صبوری به خرج دهد.

در این بین توجه به این مهم، اساسی است که زینب آن­چنان در بستر تربیت فاطمی و علوی به تعادل قوا رسیده که همه­ی ظرفیت­های انسانی و زنانگی او یک­جا و متوازن رشد نموده است.

آن بی­بی دو عالم زنی است که در اوج مستوریت و عفت و حیا رشد کرده و در مدار تعالی، ویژگی­های زنانگی­اش بالیده است. در عین حال تعلیم حیا و عفت و پوشش در فرهنگ تربیتی خانه­ی فاطمه علیها السلام به هیچ وجه به معنای انزوا، بی­توجهی به مصالح اجتماعی اسلام، عدم شکوفایی خصایص انسانی و روحیه­ی شهامت و رشادت نیست. چه این­که زینب کبری3 در عین حرکت تام در مسیر زنانگی و رعایت همه­ی حریم­ها، به دقت مقتضی آن­چنان شهامت از خود نشان داده و با درایت و تدبیرش نظم مورد نظر فرهنگ عاشورا را در پی­گرفته که همگان را متعجب کرده است. از نظر ما این ویژگی، خصیصه­ی تربیت فاطمی و علوی است.

در بیان صبر بر معصیت کلام را طولانی نمی­کنیم که زینب سرشار از شراب طهور محبت و صاحب ولایت است و این مقام با هیچ گناهی جمع نمی­گردد که فرمود: )لاینال عهدی الظالمین(([22])

در صبر بر طاعت نیز به ذکر این مورد بسنده می­کنیم که آن بانویی که مصیبات کمر او را خمیده کرده و سختی بار رسالت او را آزرده، سفر پر خطر و سهمگین شام را پشت سر گذارده، مجالس میگساری و سرمستی را نظاره کرده و تمام این­ها هر کدام بر جام بلایش افزوده وقتی در شام مستقر می­شود، در آن خرابه مشغول عبادت می­گردد و امام سجاد علیه السلام بر حضرتش وارد شده، دیدند آن بی­بی باز هم نشسته نماز می­خوانند:

_ عمه جان نشسته نماز می­خوانید؟

_ ای عزیز برادرم از فرط گرسنگی بر قدم­هایم راست نمی­گردم.([23])

نمی­توان خامه را از نگارش این نکته بازداشت که شاید خاطره­ی این نمازهای نشسته­ی زینب3 است که امام سجاد علیه السلام را زین­العابدین کرده و این سوز دل زینب است که از صحیفه­ی سجادیه به گوش می­رسد، سخن خود را در بخش اوصاف ملکوتی مخدره زینب 3 با شعر رسای مرحوم کمپانی محقق اصفهانی به پایان می­بریم:

ملیکة الدنیا عقیلة النساء عدیلة الخامس من اهل الکساء

شریکة الشهید فی مصائبه کفیلة السجاد فی نوائبه

بل هی ناموس رواق العظمه سیدة العقایل المعظمة([24])

ادامه دارد ...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان