شناسه : ۳۸۵۴۴۱ - دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۵:۵۸
عارفانِ مصلح
اویس قرنی از کبار مشایخ تصوف بود و اندر عهد رسول علیه السلام ، پیغمبر صلی الله علیه و آله مر صحابه را گفت: مردیست از قَرَن، اویس نام که او را به قیامت شفاعت بباشد اندر امت من
اویس قرنی
اویس قرنی از کبار مشایخ تصوف بود و اندر عهد رسول علیه السلام ، پیغمبر صلی الله علیه و آله مر صحابه را گفت: مردیست از قَرَن، اویس نام که او را به قیامت شفاعت بباشد اندر امت من. شما مر او را ببینید و چون بینیدَش سلام من بدو برسانید. او را در نَجْد یافتند به اطاعت و عبادت مشغول، سلام پیغمبر صلی الله علیه و آله بدو برسانیدند و به دعا امّت وصیت کردند. دیگر او را ندیدند تا به وقت فِتَن و به حرب علی علیه السلام بیامد و بر موافقت علی با اعدای وی حرب همی کرد تا روز حرب صفین شهادت یافت. عاش حمیدا و مات شهیدا.
مالک بن دینار
مالک بن دینار از بزرگان طریقت است. ابتدا حالت وی آن بود که شبی که صبح دولت الهی شعله از انوار خود بر جان مالک دینارْ نثار خواست کرد، وی آن شب که در میان گروهی حریفان و جوانان به طَرَب مشغول بود چون جُمله بخفتند، حق جلّ جلاله بختش بیدار گردانید تا از میان رودی که می زدی این چنین خوش آوازی برآمد که یا مالک ترا چه بوده است که توبه می نکنی، دست از آن جمله بداشت اندر توبه قدمی درست کرد.
وقتی مالک بن دینار در کشتی نشسته بود، جوهری اندر کشتی غایب شد، وی مجهول تر [از[ همه قوم می نمود، وی را به بردن آن تهمت کردند، سر سوی آسمان کرد، اندر ساعت هر چه اندر دریا ماهی بود همه بر سر آب آمدند و هر یک جوهری اندر دهان گرفته، از آن جمله یکی بستد و بدان مرد داد و خود قدم بر سر آب نهاد و بر روی آب خوشی برفت تا به ساحل بیرون شد.
حبیب بن سلیم الراعی
حبیب بن سلیم صاحب گوسفندان بود بر کرانه فرات نشستی و طریقتش عزلت بود، یکی از مشایخ روایت کند که من بدو برگذشتم، وی را یافتم اندر نماز و گرگی گوسفندان وی نگاه می داشت. گفتم این پیر را زیارتی کنم که علامتی بزرگ می بینم. چون از نماز فارغ شد، بر وی سلام گفتم. گفت: ای پسر! به چه کار آمدی؟ گفتم: به زیارت تو. گفت: خدا خیرت دهد. گفتم: ای شیخ! گرگ با میش موافق می بینم! گفت: از آن که راعی میش با حق موافق است، این بگفت و کاسه چوبین زیر سنگی داشت دو چشمه روان شد یکی شیر و یکی عسل. گفتم: ای شیخ! این درجه به چه یافتی؟ گفت: به متابعت محمد صلی الله علیه و آله .
* * *
یکی از مشایخ گوید: به نزدیک ابوحازم المدنی اندر آمدم. وی را یافتم خفته. زمانی بودم تا بیدار شد، گفت: اندرین ساعت پیغمبر صلی الله علیه و آله به خواب دیدم که مرا به سوی تو پیغام داد و گفت: حق مادر نگاه داشتن بهتر از حج کردن، بازگرد و رضای دل وی بجوی، من از آنجا بازگشتم و به مکه نرفتم.
فُضیل بن عیاض
روزی هارون الرشید به ملاقات فُضَیل بن عیّاض رفت و گفت: یا فُضیل! مرا پندی بده. گفت: یا هارون، پدرت عم مصطفی صلی الله علیه و آله بود، از وی درخواست کرد مرا بر قومی امیر کن. گفت: یا عم «بَکَ نَفَسکَ» ترا بر تن تو امیر کردم یعنی که یک نَفَسِ تو در طاعت خدای بهتر از هزار سال طاعت خلق ترا. هارون گفت: اندر پند زیادت کن... . گفت: اگر خواهی که فردا قیامت ترا نجات باشد پیران مسلمانان را چون پدر خود دان و جوانان را چون برادران و کودکان را چون فرزندان، آن گاه با ایشان معاملت چنان کن که اندر خانه با پدر و برادر و فرزند کنند که همه دیار اسلام خانه تواند و اهل آن عیالان تو.
* * *
روزی هارون بر فضیل بن عیاض گفت: ترا وام هست؟ گفت: بلی وام خداوند است بر منْ طاعت وی اگر بگیرد مرا بدان وای بر من. گفت: یا فضیل! وام خلق می گویم. گفت: حمد و سپاس و شکر مر خدای را جلّ جلاله که مرا ازو نعمت بسیارست و هیچ گله ندارم از و تا با بندگان وی بکنم.
ذوالنون
ذوالنون مصری روزی با اصحاب در کشتی نشسته بودند در رود نیل. کشتی دیگر می آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا فساد همی کردند، شاگردان را آن بزرگ نمود. گفتند: ایها الشیخ! دعا کن تا آن جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود. ذوالنون بر پای خاست و دست ها برداشت و گفت: بار خدایا! چنانکه این گروه را اندرین جهان عیش خوش داده اندر آن جهان نیز عیش خوش شان ده. مریدان متعجب شدند از گفتار وی، چون کشتی پیش تر آمد و چشمشان بر ذوالنون افتاد فرا گریستن آمدند و توبه کردند و به خدای بازگشتند. وی شاگردان را گفت: عیش خوش آن جهانی، توبه این جهان بود ندیدید؟
|