شریعت و طریقت و حقیقت
بدان که شریعتْ گفتِ انبیا و طریقتْ کردِ انبیا و حقیقتْ دیدِ انبیاست. سالک باید که اوّل از علم شریعت آنچه لابدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از علم طریقت آنچه لابدّست بکند و بجای آورد تا از انوار حقیقت به قدر سعی و کوشش وی روی نماید.
ای درویش! هر که قبول می کند آنچه پیغمبر وی گفته است از اهل شریعت است و هر که می کند آنچه پیغمبر وی کرده است از اهل طریقت است و هر که می بیند آنچه پیغمبر وی دیده است از اهل حقیقت است؛ هر که هر سه دارد، هر سه دارد و هر که دو دارد، دو دارد و هر که یکی دارد، یکی دارد و هر که هیچ ندارد، هیچ ندارد.
ای درویش! آن طایفه که هر سه دارند، کاملان اند و ایشان اند که پیشوای خلایق اند و آن طایفه که هیچ ندارند از این سه، ناقصان اند و ایشان اند که از حساب بهایم اند.
صورت و معنی آدمی
ای درویش! به یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ و مار و کژدم اند و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است. در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند.
در بیانِ انسانِ کامل
بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقتْ تمام باشد و اگر این عبارت را فهم نمی کنی به عبارتی دیگر بگویم؛ بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.
ای درویش! جمله سالکان که در سلوک اند درین میان اند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید، به کمال خود رسید. ای بسا کَس که درین راه آمدند و درین راه فرو رفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند.
چون انسان کامل را دانستی اکنون بدان که این انسان کامل را اسامی بسیار است به اضافات و اعتباراتْ به اسامی مختلفه ذکر کرده اند و جمله راست است. ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند و دانا و بالغ و کامل و مکمّل گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند و جام جهان نما و آئینه گیتی نمای و اکسیر اعظم گویند و عیسی گویند که مرده زنده می کند و خضر گویند که آب حیات خورده است و سلیمان گویند که زبان مرغان می داند و این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد از جهت آنکه تمامت موجوداتْ هم چون یک شخص است و انسان کاملْ دل آن شخص است و موجوداتْ بی دل نتوانند بود؛ پس انسان کامل همیشه در عالم باشد و دلْ زیادت از یکی نبود، پس انسان در عالم زیادت از یکی نباشد.
صندوقچه اسرار
ای درویش! تمامتِ عالم هم چون حقّه ای است پر از افراد موجودات و ازین موجودات هیچ چیز و هیچ کس را از خود و ازین حقّه خبر نیست الا انسان کامل را که از خود و ازین حقّه خبر دارد و در مُلک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است. اشیاء را کماهی و حکمت اشیا را کماهی می داند و می بیند آدمیان زبده و خلاصه کاینات اند و میوه درخت موجودات اند و انسان کامل زبده و خلاصه موجودات آدمیان است موجودات جمله به یک بار در تحت نظر انسان کامل اند، هم به صورت و هم به معنی، از جهت آنکه معراج ازین طرف است، هم به صورت و هم به معنی تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.
علم و عمل
ای درویش! چون انسان کامل، خدای را بشناخت و به لقای خدای مُشرف شد و اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدای هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت به خلق رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندیده که با مردم چیزی گوید و چیزی کند که مردم چون آن بشنوند و به آن کار کنند، دنیا را به آسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه های این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند و هر که چنین کند وارث انبیاست از جهت آنکه علم و عمل انبیا میراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است پس میراث ایشان هم به فرزند ایشان می رسد.
در بیان کامل آزاد
بدان که گفته شد که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. و انسان کامل آزاد آن است که او را هشت چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف و تَرک و عزلت و قناعت و خمول (گمنامی) هر که این هشت چیز را به کمال رسانید، کامل و آزاد است و بالغ و حرّ است.
ای درویش! هر که چهار اول دارد و چهار آخر ندارد کامل است، امّا آزاد نیست و هر که چهار آخر دارد و چهار اوّل ندارد آزاد است، امّا کامل نیست و هر که این هشت جمله دارد و به کمال دارد، کامل و آزاد و بالغ و حرّ است.
دو گروه کاملان آزاد
کاملانِ آزاد، دو طایفه اند، چون ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند، دو شاخ پیدا آمده؛ بعضی بعد از ترک، عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند و بعضی بعد از ترک، رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کردند و مقصود همه آزادی و فراغت بود. بعضی گفتند: آزادی و فراغت در ترک و عزلت و قناعت و خمول است و بعضی گفتند: آزادی و فراغت در ترک و رضا و تسلیم و نظاره کردن است. این هر دو طایفه در عالم هستند و هر یک به کار خود مشغول اند. آن طایفه که عزلت و قناعت و خمول اختیار کردند، دانستند که چنان که با عسل گرمی همراهست و چنانکه با کافور سردی همراهست با دنیا و صحبت اهل دنیا و تفرقه و پراکندگی همراهست، پس ترک کرده اند و دوستی دنیا از دل قطع کرده اند. اگر ناگاه اتفاق چنان می افتد چیزی از دنیا وی روی بدیشان می نهد یا چیزی از تنعمّات و لذّات دنیاوی ایشان را میسّر می شود یا صحبت اهل دنیا پیش می آید قبول نمی کنند و می گریزند چنانکه دیگران از شیر و پلنگ و مار و کژدم می ترسند و می گریزند، ایشان از دنیا و اهل دنیا می ترسند و می گریزند.
آن طایفه که رضا و تسلیم و نظاره کردن اختیار کرده اند دانستند که آدمی نمی داند که بِهْ آمد وی در چیست. وقت باشد که آدمی را چیزی پیش آید و او را از آمدن آن چیز خوش آید و زیان وی در آن چیز باشد و وقت باشد که آدمی را چیزی پیش آید و او را از آمدن آن چیز ناخوش و سود وی در آن چیز باشد. چون این طایفه برین سرّ واقف شدند، تدبیر و تصرّف خود و ارادات و اختیار خود از میان برداشتند و راضی و تسلیم شدند. اگر مال و جاه بیامد، شاد نشدند و اگر مال و جاه برفت، غمناک نگشتند و اگر نو رسید، پوشیدند و اگر کهنه رسید، پوشیدند و اگر به صحبت اهل دنیا رسیدند، خوش بودند و خواستند که ایشان را از اهل آخرت سودی باشد.
در بیان صحبت
بدان که صحبت، اثرهای قوی و خاصیّت های عظیم دارد؛ هر سالکی که به مقصد نرسید و مقصود حاصل نکرد از آن بود که به صحبت دانائی نرسید. هر که هر چه یافت از صحبت دانا یافت. باقی این همه ریاضات و مجاهدات بسیار و این همه آداب و شرایط بی شمار از جهت آن است که تا سالک شایسته صحبت دانا گردد که سالک چون شایسته به صحبت دانا گشت کار سالک تمام شد.
ای درویش! اگر سالکی یک روز بلکه یک لحظه به صحبت دانائی رسد و مستعد و شایسته صحبت دانا باشد، بهتر از آن بود که صد سال بلکه هزار به ریاضات و مجاهدات مشغول باشد. امکان ندارد که کسی بی صحبت دانا به مقصد رسد و مقصود حاصل کند، اگر چه مستعدّ و اگر چه به ریاضات و مجاهدات بسیار مشغول بود.
آداب مصاحبت
ای درویش! بسیار کس باشد که به دانا رسد و او را از آن دانا هیچ فایده نباشد و این از دو حال خالی نباشد: یا استعداد ندارد یا هم مقصود نباشد. آنکه استعداد ندارد از اهل صحبت نیست و آنکه استعداد دارد و هم مقصود نیست، هم صحبت نباشد از جهت آنکه هم صحبت هم مقصود است. هرگاه دو کس یا زیادت باهم باشند و مقصود ایشان یکی باشد، هم صحبت باشند و اگر مقصود ایشان یکی نباشد هم صحبت نباشند. چون معنی صحبت را دانستی اکنون بدان که چون به صحبت درویشان رسی باید که سخن کم گویی و سخنی که از تو سؤال نکنند جواب نگوئی و اگر چیزی از تو سؤال کنند و جواب ندانی باید که زود بگویی که نمی دانم و شرم نداریم و اگر جواب دانی جوابی مختصر بافایده بگویی و دراز نکشی و در بند بحث و مجادله نباشی و در میان درویشان تکبّر نکنی و در نشستن، بالا نطلبی بلکه ایثار کنی و چون اصحاب حاضر باشند و خلوت باشد یعنی به غیر اصحاب کسی دیگر در میان نباشد باید که تکلّف نکنی و در ادب مبالغه ننمائی که در چند موضع تکلّف نمی یابد کرد، بی تکلّفی آزادی است.
ترک بی ادبی
ای درویش! نه آنکه بی ادبی کنی که بی ادبی در همه زمان و در همه مکان حرام است. مراد ما آن است که در خلوت بی تکلّف زندگانی کنی که اگر تو تکلّف کنی دیگران را هم تکلّف باید کرد و بدین سبب درویشان گران بار شوند و از آن صحبت لذّت نیابند و آن را سبب تو باشی و باید که بت پرست نباشی و چیزی را بت خود نسازی آن چنان که دیگران می کنند تو نیز می کن.
ای درویش! هر کاری که مباحست در کردن و ناکردن آن ضرورتی نیست، در آن کار موافقت کردن با اصحاب از کرم و مروّت است و اگر موافقت نکنی بی مروّتی باشد و بر هر کاری که عادت کنی آن کار بت تو شود و در میان اصحاب بت پرستی باشی.
ای درویش! هر کاری که نه ضرورت باشد و نه سبب راحت اصحاب بود بر آن کار عادت نباید کرد که چون عادت کردی بت شد و ترک عادت کردن و بت را شکستن کار مردان است.
|