عصرما، ش 233
چکیده: نویسنده سعی می کند تفاوت رفتار سیاسی عالمان شیعه امامی را نسبت به زیدی و اسماعیلی ریشه یابی کند . وی بر خلاف کسانی که ریشه این تفاوت را به عوامل خارجی و بیرونی نسبت می دهند و نیز آنان که این رفتار را نقشه ای حساب شده از ناحیه عالمان امامی می دانند، سر اصلی این تفاوت را در نوع برداشت از نظریه امامت می داند .
تشیع در جریان تحول تاریخی خویش انشعاب های گوناگونی را به خود دیده است; اما از سده سوم به بعد، فرایند تحول و انشعاب سرانجام با تثبیت سه شاخه اصلی تشیع شکل نهایی به خود گرفت و هر یک از سه فرقه بزرگ شیعی، یعنی تشیع زیدی، تشیع اسماعیلی و تشیع امامی، نمایندگی بخشی از جهان نظری و اجتماعی شیعی را به خود اختصاص داد .
پرسشی که این مقاله پیش روی می نهد، گوناگونی رفتار سیاسی امامیان با زیدیان و اسماعیلیان است; به گونه ای که برخی از پژوهش گران، تشیع امامی را به عنوان نماینده جناح اعتدالی و تشیع زیدی و اسماعیلی را سخن گویان جناح انقلابی و تندرو می دانند .
درباره میانه روی تشیع امامی می توان به دو پاسخ مفروض که از سوی برخی نویسندگان نیز طرح شده است اشاره کرد: پاسخ نخست، وجود شرایط سخت سیاسی و سیاست های سرکوب گرانه ضد شیعی زمانه است که به گمان برخی، امکان عمل کنش گرانه و تحرک سیاسی - نظامی معطوف به سیاست دولت را از تشیع امامی سلب می کرد; اما پاسخ دوم با تلقی و برداشتی استراتژیک از فرایند تاریخی حیات تشیع امامی می کوشد با نوعی فازبندی، طرح اندیشیده و آگاهانه از پیش تعیین شده ای را در رفتار شیعیان و عالمان و فقیهان آن جست وجو کند . بر اساس این تلقی، از آن جا که هر کار سیاسی - نظامی نیازمند دورانی از تدارک ایدئولوژیک است، عالمان امامی نیز آگاهانه سده های چهارم تا هفتم را که اوان دوران عصر غیبت به شمار می رود، به عنوان فرصت و مرحله ای برای پایه ریزی مبانی کلامی - فقهی و صورت بندی فکری - فرهنگی تشیع امامی برگزیدند . بر اساس این دیدگاه، دوران شکوفایی فعالیت های سیاسی و انقلابی سده هشتم و نهم را باید نتیجه درون زا و تاریخی همین دوران دانست که سرانجام پس از گذار از مرحله تدارک سیاسی - نظامی، به تکوین و تاسیس نخستین دولت شیعی امامی، یعنی دولت صفوی منجر شد و پس از آن از طریق رشد تزهای ولایت فقیه سرانجام فرایند چهارصدساله ای را پشت سر گذاشت و به شکل گیری انقلاب اسلامی و تاسیس نظام سیاسی جمهوری اسلامی انجامید .
پاسخ نخست، ریشه میانه روی را به شرایط بیرونی ارجاع می دهد و آن را به نتوانستن برخاسته از اختناق پیوند می زند و به هیچ وجه به نخواستن منبعث از وضع درونی عالمان و فقیهان امامی توجه نمی کند . در پاسخ دوم نیز میانه روی، سیاستی اندیشیده تلقی شده که به عنوان مقدمه ای آگاهانه بر کنش های سیاسی - نظامی سده هفتم به بعد به شمار می رود .
اما واقعیت تاریخی، هیچ یک از این دو پاسخ مفروض را برنمی تابد . دست کم یکسانی شرایط سرکوب و فشار سیاسی برای همه فرقه ها، اعم از زیدی، اسماعیلی و امامی و تفاوت رفتار سیاسی جریان امامی با دو جریان دیگر نشان می دهد که فرضیه شرایط خارجی قادر به تبیین و توضیح رفتار امامیان نیست . در پاسخ دوم نیز گونه ای تئوریزه کردن واقعیت های تاریخی با نگاه امروز وجود دارد . رفتار و سمت گیری امامیان در برهه های مختلف و با وجود شرایط کاملا متفاوت به گونه ای است که به پژوهش گر تاریخ اجازه نمی دهد توالی و ترتیب آنان را با یک استراتژی آگاهانه از سوی عالمان سده چهارم تا هفتم تبیین کند .
برای یافتن پاسخی قانع کننده و واقع گرایانه به پرسش مطروحه شایسته است وضعیت درونی تشیع امامی از دیدگاه اندیشه ای و اجتماعی مورد مداقه قرار گیرد .
با رحلت امام عسگری علیه السلام در سال 260 هجری، جامعه شیعی با بحران های سختی روبه رو گردید . امام غایب از طریق نواب اربعه با جامعه شیعی ارتباط داشت . به رغم تلاش های فراوان نواب در زمان غیبت صغرا برای ایجاد آمادگی در میان امامیان با آغاز غیبت کبرا و قطع ارتباط شیعیان با امامت معصوم، اکثریت شیعیان را حیرت و سرگشتگی فراگرفت . امام در اندیشه شیعی دارای دو شان بود و در دسترس نبودن وی جامعه شیعی را با خلا روبه رو می ساخت . انتقال کارکردهای حقوقی، مذهبی و مالی امام معصوم به فقیهان، مساله غیبت امام را در این زمینه حل و فصل کرد . اما در عرصه سیاسی و در ربط با مساله اقتدار و با طولانی شدن بازگشت و ظهور امام، بدیل و آلترناتیوی که بتواند رهبری سیاسی امامیان را در عرصه عمل سیاسی یا نظامی در دست گیرد ظهور نکرد . برخلاف تئوری امامت در نزد زیدیان یا اسماعیلیان، که اولی با تلقی عامی که از موضوع داشت و هر فاطمی قائم به سیفی را به امامت می پذیرفت و دومی در غیبت «امامت مستتر» ، نقش و وظیفه او را به «امامت مستودع » منتقل می کرد، فقیهان امامیه در آن دوران به هیچ گونه قرائت نوینی که بتواند بن بست تئوریک رهبری سیاسی را بشکند و میان نظریه و عمل ارتباط برقرار کند، دست نیافته بودند . به همین سبب، نظریه امامت شیعی به تدریج از بافت و زمینه سیاسی اجتماعی خارج شده، به مقوله ای صرفا کلامی تبدیل شد و این غیرسیاسی شدن امامت و تبدیل آن به ذیلی از کلام شیعی، مفهوم امامت را به یک اصل هستی شناسانه تصعید بخشید و ارتباط آن را با واقعیت روزمره حیات سیاسی قطع کرد که نتیجه منطقی آن، همسازگری با سلطنت های عرفی و یا در بهترین حالت، اتخاذ موضعی انزواگرایانه از دستگاه های قدرت و سیاست بود; هرچند که سرانجام وجه همسازگرایانه در گفتمان سیاسی و رفتار اجتماعی فقیهان و عالمان غلبه یافت . بنابراین، در یک جمع بندی کوتاه و سریع می توان گفت علت میانه روی و محافظه کاری سیاسی تشیع امامی در سده های نخستین پس از آغاز غیبت کبری را می توان در مبانی نظری - تئوریک ویژه عالمان شیعی جست وجو کرد .
اشاره
سخن نویسنده محترم مبتنی بر این ادعا است که شیعه در سده های نخستین دوران غیبت کبرا در وضعیت انفعال و انعزال سیاسی به سر می برد و از پویایی لازم برخوردار نبود و این انفعال ریشه در بینش اعتقادی علمای امامیه در باب امامت دارد . لازمه و مفهوم این ادعا آن است که بپذیریم اندیشه امامت در سده های اولیه دوران غیبت در میان علمای امامیه کاملا متفاوت از دوران میانه و سده های اخیر است . خوب بود نویسنده محترم به نقاط جدی این تفاوت اشاره می کرد و به طور مثال معلوم می شد که اندیشه سید مرتضی و شیخ طوسی و شیخ مفید در باب امامت در سده های اولیه، نسبت به اندیشه علامه حلی در دوره میانه و نیز اندیشه کلامی علامه مجلسی، محقق کرکی و علامه نراقی در دوره های بعد چه تفاوتی دارد .
اندک مراجعه ای به مبانی کلامی اندیشه امامت در میان علمای امامیه نشان می دهد که در مورد جایگاه امام معصوم و کارکرد آن در میان علمای امامیه تفاوت قابل ذکری نیست و تفاوت هایی که در نوع و نحوه استدلال به چشم می خورد، به لحاظ دوره های مختلف تاریخ تفکر شیعه قابل طبقه بندی نمی باشد; بلکه این تفاوت ها در هر عصری به گونه ای وجود داشته است . با وجود این، اصرار نویسنده محترم بر این که تفکر سده های اولیه در باب امامت به گونه ای بود که انفعال سیاسی را به همراه داشت، مبنایی علمی ندارد .
به علاوه، پذیرش این ادعا که در سده های اولیه دوران غیبت حرکت های انقلابی در سطح قابل ذکر در میان علما مشاهده نمی شود، مسلما به معنای قبول انفعال نیست . بر آشنایان با سیر تدوین منابع معتبر روایی شیعه امامیه این نکته پوشیده نیست که تلاش گسترده عالمان امامیه در قرن چهارم، معطوف به تدوین منابع روایی و انضباط بخشیدن به تفکر شیعی است و از آن جا که این غرض کاملا محوری و بااهمیت بوده، رفتار سیاسی - اجتماعی خاصی را طلب می کرد و نوع تعامل با دولت های وقت نیز در همین چارچوب قابل توجیه است; کما این که در سده های بعدی نیز حفظ جامعه شیعی و حفظ مذهب اصلی ترین هدف عالمان شیعه است . کاش نویسنده محترم همین بررسی را در مورد دوره های مختلف تاریخ امامان انجام می دادند و معلوم می شد از دیدگاه ایشان تفاوت رفتار سیاسی امامان اولیه با امامان بعدی در چه بوده و آیا تفاوت رفتار سیاسی امامان حکایت از تفاوت تلقی آن بزرگواران در نوع کارکرد امامت دارد؟
همه مذاهب اسلامی می دانند که غصب حاکمیت و جایز بودن حاکمیت غیر ماذون، اصلی ترین ایده شیعه است و تمامی عالمان امامیه در دوره های مختلف بر این مطلب متفق بوده اند و اتفاقا سر انقلابی بودن جامعه شیعی همین است . اگر عده اندکی از غصبی بودن حاکمیت غیر معصوم این گونه برداشت کرده باشند که تا زمان حضور قائم هیچ حکومتی نباید شکل بگیرد، جریان عمومی اندیشه سیاسی شیعه این نکته را تایید نمی کند و تعبیر به «حاکم شرع » و «نایب امام » و «حاکم ماذون » در سراسر متون فقهی امامیه در دوره های مختلف وجود دارد و مخصوص دوره خاص نیست .
اساسا سر ماندگاری جامعه شیعی در طول قرون، علی رغم وجود مخالفان بسیار قوی، در آن است که اولا، اندیشه شیعی توسط عالمان بزرگی همواره هم پالایش و هم تقویت شده است و ثانیا، نوع رفتار رهبران دینی در جامعه شیعی به گونه ای بوده که شیعه علی رغم مشکلات فراوان، همواره امکان تخلص و رهایی را یافته است .