گذشت آن زمان که افراد و ملت ها می توانستند همچون جزائر منفرد و جدا افتاده ای، بی خبر از یکدیگر، سالیان دراز و گاه قرن ها زندگی کنند. عصر اطلاعات، یعنی گذر از همه مرزهای سیاسی و فرهنگی و درهم نوردیدن فاصله های طولانی و پر ساختن دره هایی که پر ناشدنی به نظر می رسیدند.
امروزه هر حرکتی فردی در گوشه ای از جهان می تواند پژواکی در نقاط مختلف دیگر داشته باشد و بسیار شده است که شهروندان یک کشور، اخبار مربوط به خود را پیش از آن که از رسانه های جمعی متعلّق به کشور خود بشنوند، آنها را از رسانه های جهانی ای که در آن سوی جهان قرار دارند، شنیده اند و این است معنای «دهکده جهانی» یا «جهان بدون مرز». دیگر نمی توان چیزی را از دیگران نهان کرد و خود را از دیگران و کنجکاوی آنان بر کنار داشت. چنین وضعی، هم مایه خشنودی است و هم مایه نگرانی. کسانی از آن استقبال کرده اند و کسانی به ستیز با آن برخاسته اند. امّا یک مسئله قطعی است: نمی توان از این وضع گریخت و به گذشته های دور و آن روزگار زرین خیالی پناه برد!
زیستن در این فضا، الزاماتی دارد که یکی از آنها همزیستی مسالمت آمیز با دیگران است؛ امّا این کار با وجود فرهنگ ها و تمدن های متفاوت و گاه متعارض، اگر نگوییم محال، لااقل دشوار است. زندگی در چنین فضایی و عصری نیازمند پدید آوردن «اخلاقی جهانی» است که به کمک آن، مردمانی با گرایش های گوناگون بتوانند بدون نیاز به درگیری، با هم زندگی خوبی داشته باشند. امّا دستیابی به «اخلاق جهانی» - که کسانی چون هانس کونگ،1 در پی آن هستند و بیانیه آن را نیز فراهم کرده اند -، مسلتزم قبول این اصول اخلاقی از سوی همه یا اکثر ساکنان این دهکده جهانی است و چنین توافق و پذیرشی نیازمند گفتگویی است دراز مدت تا طرف های ذی نفع، به راحتی بتوانند در آن شرکت کنند.
گفتگو، پیش شرط رسیدن به اخلاق جهانی
بنابر آنچه گذشت، گفتگو، پیش شرط رسیدن به اخلاق جهانی و زیستن با کرامت در جهانی بدون مرز است. با این همه، بسیاری کسان گفتگو را با تک گویی یکی می گیرند و در این عرصه به مکتب نرفته، خود را مدرس همگان می پندارند. گفتگو یا دیالوگ، همان طور که از نامش پیداست به معنای «مشارکت طرف های سخن در گفتار» است و خیابانی یک طرفه به شمار نمی رود.2 گفتگو مانند شطرنج، قواعد و اصولی دارد که بدون شناختن به کار بستن آنها نمی توان از این بازی دم زد. با این تفاوت که این قواعد و اصول اخلاقی، قواعدی نیست که از بیرون بر گفتگو تحمیل شود؛ بلکه از درون خودِ این مفهوم زاده می شود. کافی است اندکی مفهوم «گفتگو» کالبد شکافی شود، تا به راحتی بتوان به این الزامات و اصول اخلاقی دست یافت.3
قواعد گفتگو
از میان اصول متعدد گفتگو، در این مختصر، به شش اصل اساسی زیر اشاره می شود. با رعایت این اصول است که می توان از گفتگو لذت برد، از آن برای کشف حقیقت سود جست و در پناه دستاوردهای آن، شرافتمندانه زیست و از آن برای فهم درست تر جهان بدون مرز امروزی بهره گرفت:
1. در پی یافتن زمینه مشترکی باشیم
هنگامی گفتگو ممکن می شود که پیشاپیش، فصل مشترکی در نظر گرفته و مورد قبول طرفین گفتگو واقع شود. نداشتن زبان مشترک، به تلاش برای گفتگوی میان دو شخص کور و لال می انجامد. این یک، اشارت شخص لال را نمی بیند و آن یک نیز گفته های وی را نمی شنود. داستانی که مولانا در باب نداشتن زبان مشترک بیان می کند، به خوبی گویای این وضع است:
چار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت: «این به انگوری دهم»
آن یکی دیگر عرب بُد، گفت: «لا،
من عِنَب4 خواهم، نه انگور. ای دغا!»
آن یکی ترکی بُد و گفت: «این بنُم،5
من نمی خواهم عنب، خواهم ازُم6»
آن یکی رومی بگفت: «این قیل را
ترک کن خواهیم اَستافیل7 را».8
در این جا با این که هر چهار تن در پی به دست آوردن یک چیز بودند و یک خواسته داشتند، به دلیل نداشتن زبان مشترک، به جنگی جاهلانه با یکدیگر برخاستند. داشتن زمینه و زبان مشترک، طرفین گفتگو را از سوءتفاهم های گوناگون باز می دارد. این زبان مشترک از زبان گفتاری شروع می شود و همه آنچه را که در روند گفتگو دخیل است فرا می گیرد؛ از نحوه استدلال گرفته تا باورهای مشترک و به تعبیر ویتگِنِشتاین: جهان - تصویرهای مشابه.
یکی از ویژگی های گفتگوهای سقراطی، استفاده از همین زبان و زمینه مشترک بود. به گفته گزنوفون: «سقراط، هنگامی که می خواست مطلبی را تشریح کند، بیان خود را با مطالبی آغاز می کرد که مورد قبول همه بود و به روش درست پیش می رفت».9
شیوه رسول اکرم و دیگر معصومان نیز همواره بر آن بوده است تا در مناظره ها و دعوت های خود، به زمینه های مشترک ارجاع دهند و بکوشند چارچوبی برای گفتگو فراهم آورند. این فرمان خداوند است که به رسول خود می فرماید: بگو: «ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخن مشترکی اتّفاق کنیم، و آن این که جز خدای واحد را نپرستیم و برای او شریک قائل نشویم و هیچ یک از ما، آن دیگر را - که خدای یکتا نیست -، صاحب اختیار خویش نگیرد».10 این آیه و آیات بعدی به بهترین صورت، کوشش جهت یافتن زمینه مشترک را نشان می دهد.
داستان آن عالمی که به گفته سعدی از عهده بحث با ملحدی برنیامد و «سپر بینداخت و برگشت» نشان می دهد که وی در جهت یافتن زمینه های مشترکی که بتوان بر اساس آنها گفتگو را پیش برد، هیچ کوششی نکرده بود و تنها می خواست به کمک قرآن و حدیث، ملحدی را که از بیخ و بن به این اصول باور نداشت قانع سازد. سرنوشت چنین گفتگویی از قبل رقم خورده است. وی اشتباه می کرد که می پنداشت:
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی
آن است جوابش که جوابش ندهی.11
خطای وی آن بود که می پنداشت که همه حریفان، پیشاپیش باید تابع اصول وی و ملزم به بستر فکری و مقبولات وی باشند. این انتظار، راه را بر بسیاری از گفتگوها می بندد و سرانجام به جای گفتگو به تک گویی می انجامد. سنّت معصومان، چیز دیگری بوده است. امام صادق(ع) هرگز نگفت: تنها با کسی گفتگو می کنم که قرآن را قبول داشته باشد!
2. از اهانت به حریف بپرهیزیم
هر چند گفتگو در مواردی مستلزم رویارویی و نقد طرف گفتگو و ردّ دیدگاه وی است، امّا معنای این سخن آن نیست که مجاز به اهانت به حریف باشیم. هرگاه ما در هنگام گفتگو و بحث از تعبیرات تند و اهانت بار سود جستیم، معنای ضمنی آن این است که از قوّت برهان ما کاسته شده است و دیگر یارای سود جستن از عقل و خرد ارتباطی خود را از دست داده ایم. در گفتگو، حق آن است که:
دلایلْ قوی باید و معنوی
نه رگ های گردن به حجّتْ قوی!12
در جایی که این اصل رعایت نشود، به تدریج، استدلال و برهان، جای خود را به جهالت و درشتی می دهد و طرف های گفتگو برای اثبات حقی، حقوق بسیار دیگری را ضایع می گذارند. داستان «جدال سعدی با مدعی» از این جهت عبرت آموز است که نشان می دهد چه سان آن که دلیلش نمی ماند، دست تعدّی دراز می کند و بیهوده گویی می آغازد: «و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند، سلسله خصومت بجنبانند. آزر بت تراش که به حجت با پسر برنیامد، به جنگ برخاست که: لئن لم تنته لا رجمنک».13
هتّاکی و دشنام و ناسزا در همه جا نارواست، و در گفتگو - که هدف آن دستیابی به توافق طرفین یا حقیقت است - نارواتر؛ زیرا هنگامی که پای دشنام به میان آمد و رگ های تعصب از جای جنبید، حقیقت، پنهان می گردد و هوای نفس و خواستِ غلبه بر حریف، راه هر نوع حق یابی را می بندد:
حقایق سرایی است آراسته
هوا و هوس، گردِ برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر، گرچه بیناست مرد؟14
کمترین زیان دشنام و اهانت، دور ساختن طرفین گفتگو از نقاط مشترک و نیز آزردن دیگران است. هنگامی که در گفتگو این اصل را زیر پا می گذاریم، حتی اگر سخن حقی داشته باشیم، تحت الشعاع این مسئله قرار می گیرد و دیگر کسی به آن توجهی نمی کند.
در فرهنگ دینی ما آمده است که نخستین کسی که در بحث و گفتگو، راه اهانت را در پیش گرفت، فرعون بود.15
اهانت و تحقیر حریف، شایسته دانشوران و فرزانگان نیست. بیقهی پس از نقل پاسخ های تند بیرونی و اهانت او به ابن سینا، سخنی بسیار درست بیان می کند: «سرزنش و نکوهش و تحقیر، از شیوه حکیمان مبرّز نیست، بلکه تقریر حق است و هر که حق را تقریر کند، از تحقیر اهل باطل بی نیاز می گردد».16
3. اهانت حریف را تحمّل کنیم
نه تنها پیش دستی کردن در اهانت به حریف اخلاقاً مجاز نیست که حتی در این میان، مقابله به مثل نیز غیر اخلاقی است. در این جا نباید زشتی را با زشتی و نادرستی را با نادرستی پاسخ داد. منطقِ: «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن»، در گفتگوی حق جویانه و هدفمند، راهی ندارد. پاسخ دروغ، دروغ متقابلی نیست. این برخورد، درست نیست که:
نظام بی نظام ار کافرم خواند
چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود
دروغی را جوابی جز دروغی!
کسی که اهانت می کند و دشنام می دهد، متاع خود را بر همگان عرضه کرده است. ما نیز باید آنچه در چنته داریم عرضه کنیم، نه آنچه حریف می خواهد. اگر ما نیز در این مورد مانند او عمل کنیم، نشان داده ایم که با او چندان تفاوتی نداریم. این انسان شناسی قرآن کریم است که به ما می آموزد: «... بگو: هر کس به طریقه خویش عمل می کند».17 داستانی از رفتار حضرت عیسی(ع) نقل شده است، که گویی تفسیر این آیه شریفه است. در این داستان آمده است که:
عیسی(ع) روزی بر جماعتی بگذشت. آن جهودان در شأن وی سخنان شنیع گفتند، و عیسی(ع) ایشان را جز ثنا و محمدت هیچ نفرمود. یکی از حواریّون سؤال کرد که: «ای پیغمبر خدا! این الفاظ شنیع را چرا به ثنا و مَحمدت مقابله می فرمایی؟» بر لفظ مبارک راند که «هر کس آن خرج کند که دارد. چون سرمایه ایشان این بَد بود، بَد گفتند؛ و چون در ضمیر من جز نیکویی نبود، از من جز نیکویی در وجود نیامد».18
یکی از دلایل شهرت سقراط به فرزانگی و توانایی در فن گفتگو (دیالوگ) پایبندی به همین اصل است. وی که فن مناظره را شریف ترین فن می دانست و بر این باور بود که: «نفس انسانی تنها به وسیله فن مناظره می تواند به مشاهده خیر مطلق راه یابد»19، سخت به این اصل مقیّد بود و همواره می کوشید تا در برابر اهانت ها و تحقیرهای مختلفی که طرف مقابل گفتگو نسبت به او روا می داشت، صبوری پیشه کند و در دام حریف نیفتد و در نتیجه از بحث، دور نگردد. برای مثال در مناظره معروفی که وی با تراسیماخوس - سوفیست معروف یونانی که مدعی بود عدالت، همان منافع اقویاست - داشت، تعبیرهای تند و گاه اهانت آمیز او را به سادگی نشنیده می گرفت و بحث خود را دنبال می کرد. در جایی تراسیماخوس خطاب به سقراط می گوید: «فی الواقع هنوز احتیاج به پرستار داری؛ زیرا تاکنون به تو نیاموخته اند که بین گوسفند و چوپان فرق بگذاری».20 سقراط، امّا به جای هرگونه عکس العمل تندی و خشمگین می گوید: «مقصودت را توضیح بده».21
4. عقاید حریف را مسخ نکنیم
در گفتگو، طبیعی و اخلاقی است که هر کس بکوشد نظر خود را به کرسی بنشاند و دیدگاه رقیب را نقد کند. امّا آنچه غیر اخلاقی به شمار می رود، آن است که کسی هنگام نقد نظریات حریف، آن را به نادرستی و به خطا و وارونه نقل کند و سپس آن را مورد حمله قرار دهد. یعنی نخست، تصویر مضحک و مخدوشی از آن به دست دهد و آن گاه، سخت بر آن بتازد.
مسخ عقاید حریف در گفتگو به شکل های گوناگونی صورت می گیرد، از تحریف آشکار آن تا نقل ناقص که همه غیر اخلاقی است. امّا امروزه رایج ترین شیوه در این عرصه، مغالطه «مردِ پوشالی (staw man fallacy)» یا «پهلوان پنبه» است. در این جا کسی که دست به این مغالطه می زند، عقیده مخالف خود را نقل می کند، امّا در این فرایند، از طریق استفاده از واژگان خاص، به کار گرفتن تمثیلات و کنایات زبانی و سرانجام، برجسته ساختن پاره ای از مسائل، چنان تصویر مضحک و کاریکاتور گونه ای از آن عقیده به دست می دهد که از همان آغاز، شکست آن قطعی به نظر می رسد و به سادگی می توان آن را نقد کرد.22
5. از معیارهای یگانه استفاده کنیم
یکی از روش های رایج و غیر اخلاقی در گفتگو، دوگانگی در استفاده از معیارها و روش تحلیل است. به این صورت که یکی از طرف های گفتگو برای اثبات نظرات خودش از معیارهای خاصی استفاده می کند، امّا برای نقد دیدگاه حریف خود از معیارهای دیگری بهره می جوید. به تعبیر دیگر، باید از دوگانگی در معیارها یا یک بام و دو هوا پرهیز کرد. در این مورد، بهترین راهنمای عمل ما سخن امام علی(ع) است که می فرماید: «درباره دشمن و دوست، عدالت بورز».23
ساده ترین دلیل بر نادرستی روش دوگانه، آن است که ما حاضر نیستیم که رقیبان ما از همین روش استفاده کنند و اگر چنین کنند، آنان را به غرض ورزی و دشمنی متهم می سازیم. این خطاست که بپنداریم می توانیم از طرق نادرست، به فرجام درستی برسیم. فرجام و نهایت راه، از طریق همین وسایل ساخته می شود و هدف، همان وسیله است. در حقیقت نمی توان میان هدف و وسیله فاصله ای عینی و ثابت در نظر گرفت. هر هدفی خود، وسیله ای است برای هدف دیگر و هر وسیله ای، نسبت به وسیله دیگری هدف به شمار می رود. گاندی به حق می گفت: «در فلسفه زندگی من، وسایل و هدف ما چیزهایی قابل تبدیل به یکدیگر هستند».24
6. برای حریف، آن بخواهیم که برای خود می خواهیم
ما دوست نداریم که هنگام گفتگو به ما اهانت شود، تحقیر شویم، سخنان ما قطع گردد و بدتر از آن مسخ شود و تصویر زشتی از آن ارائه گردد. دوست نداریم که حریف ما از معیارهای دو گانه ای استفاده کند و از روش متفاوتی در گفتگو بهره ببرد. دوست داریم که آزاد باشیم که هر وقت خواستیم، تغییر نظر دهیم و بی آن که زیر فشار حریف باشیم، از دلایل متنوّعی بهره بجوییم. اینها را حقّ خود می دانیم. خوب! چرا همین نکات را برای حریف خود نمی خواهیم؟ چرا خود را تافته جدا بافته می پنداریم و به خود حق می دهیم که با حریف، آن گونه که دوست داریم رفتار کنیم؛ امّا نمی خواهیم که حریف با ما آن گونه که خودش دوست دارد رفتار کند؟
مهم ترین قاعده رفتاری و اخلاقی در نظام های اخلاقی بزرگ و ادیان جهانی، تأکید بر همین اصل روشن و معیار ساده است؛ یعنی این که خود را میزان رفتار با دیگران قرار دهیم. این قاعده که عام ترین قاعده اخلاقی جهان است، در متون بسیار کهن به آن اشاره شده و به عنوان سنگ پایه اخلاق، معرفی شده است. در متون اخلاقی از این قاعده به عنوان قاعده زرّین (Golden rule) نام برده می شود. علت این نامگذاری آن است که روزگاران درازی است که به عنوان نخستین اصل اخلاقی قلمداد شده است.25 این قاعده در سنّت چینی به کنفوسیوس برمی گردد. روزی یکی از شاگردان کنفوسیوس از او پرسید: «آیا در جهان، کلمه ای عام و دستوری کلّی وجود دارد که بتوان آن را قانون حیات در سراسر عمر قرار داد؟». استاد جواب داد: «آری؟ عمل متقابل، یعنی شو، همان کلمه کلّی و دستور عمومی است و آن این است که آنچه را که بر خود روا نمی داری، بر دیگران نیز روا مدار».26 کلّ فلسفه اخلاقی کانت نیز در حقیقت، چیزی جز گسترش همین اصل اخلاقی نیست.
در سنّت ادیان ابراهیمی نیز این قاعده جایگاه ویژه ای دارد و خاستگاه اخلاق و غایت آن به شمار می رود. حضرت عیسی مسیح، این قاعده را عصاره کتاب های آسمانی بر می شمارد و چنین می گوید: «پس آنچه می خواهید دیگران برای شما بکنند، شما همان را برای آنها بکنید. این است خلاصه تورات و کتب انبیا».27 ایشان همچنین می گوید: «با مردم، آن گونه رفتار کن که انتظار داری با تو رفتار کنند».28
در سنّت دینی ما نیز بر این قاعده تأکید بسیار شده است. رسول خدا در این باره می فرماید: «هیچ یک از شما مؤمن به شمار نمی رود، مگر آنچه را برای خود دوست می دارد، برای برادر خود نیز دوست بدارد».29
این قاعده، مسلمان و نامسلمان را به یکسان فرا می گیرد. امام علی(ع) از فرزند خود و دیگر فرزندان معنوی خود می خواهد تا این قاعده را بنیاد اخلاق و رفتارهای خویش در همه موارد قرار دهند. ایشان طی سفارش های دقیقی به فرزندشان امام حسن(ع) چنین می فرماید:
پسرکم! خود را میان خویش و دیگری میزانی بشمار. پس آنچه برای خود دوست می داری، برای جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نیاید، برای او ناخوش بشمار. و ستم مکن، چنان که دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن، چنان که دوست داری به تو نیکی کنند و آنچه از جز خود زشت می داری، برای خود زشت بدان و از مردم برای خود، آن بپسند که از خود در حق آنان می پسندی».30
این سفارش های مفصّل، چیزی نیست جز گسترش قاعده زرین، که حضرت پس از بیان اصل قاعده با آوردن نمونه هایی، کاربست آن را نشان می دهند.
همچنین حضرت علی(ع) در جمله ای کوتاه در باب ادب و معیار آن می فرماید: «در تربیت نفست این بس که آنچه را از جز خودت ناپسند می شماری، مرتکب نشوی».31
سعدی با الهام از این آموزه است که می گوید:
من شنیدم ز پیر دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پند
آنچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگر مپسند
این آموزه، در ضرب المثل های فارسی نیز به تعبیرات گوناگونی بیان شده است که در خور توجه است، مانند: «با کسان آن کن که با خود می کنی».32
اگر ما باشیم و این قاعده33، می توانیم بسیاری از رفتارهای غیر اخلاقی را در گفتگو شناسایی کنیم و از خود دور سازیم. کافی است در هر جا که خواستیم حرکتی کنیم، بیندیشیم که: آیا حاضریم همین حرکت و رفتار را حریف ما نسبت به ما روا دارد؟ اگر پاسخ ما منفی بود، باید مطمئن باشیم که رفتار ما درست و اخلاقی نیست.
در واقع می توان همه اصول اخلاقی پیش گفته را به این اصل بازگرداند و آنها را کاربُردها و مصادیق این یک شمرد. اصول اخلاقی ای چون: برخورد عادلانه با حریف در گفتگو، پرهیز از انگ زدن و استفاده از کلیشه های رایج امّا نادرست و ده ها اصل اخلاقی دیگر، در حقیقت، بسط و گسترش همین قاعده زرین است.
کوتاه سخن
شاید هنوز باشند کسانی که در این جهان بی مرز، در پی گریز به گذشته و در خود فرو رفتن باشند و حریفان را به هیچ نشمارند؛ امّا به نظر می رسد که این شیوه، به دهی راه نمی برد. باید به جای انکار، جهان معاصر را پذیرفت و مقتضیات آن را نیک شناخت و آن گاه، راه درست گفتگو با دیگران را در پیش گرفت و از آن برای بنیاد افکندن اصول اخلاق جهانی سود جست. ریشه همه اصولِ گفتگوی درست، به آن قاعده زرین باز می گردد که توصیه می کند با دیگران آن گونه رفتار کنیم که می خواهیم با ما رفتار شود و خود را تافته جدا بافته ای نپنداریم که خویش را مجاز به هرگونه رفتاری بدانیم، امّا چون به همان گونه با ما رفتار شود: بانگ و فریاد برآریم که مسلمانی نیست!