کارکردهای دین برای انسان امروز

دین در جامعه امروزی و انسان متمدنی که به تکنولوژی پیشرفته مسلح است، چه فایده و ثمری خواهد داشت؟

دین در جامعه امروزی و انسان متمدنی که به تکنولوژی پیشرفته مسلح است، چه فایده و ثمری خواهد داشت؟

وقتی از سود و فایده سخن به میان می آید، باید معنای عام آن مورد نظر باشد; یعنی در ارزیابی کارکردهای دینی باید به کارکردهای فردی، کارکردهای اجتماعی، فوائد حسی، فوائد روحی و معنوی، فایده های دنیوی و ثمرات اخروی آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن به یک ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و کارکردهای آن نائل آمد .

ویژگی دین

برای فهم درست حقیقت دین باید به این نکته توجه داشت که در میان مجموعه نظام مند هستی، انسان پدیده ای مستقل نیست و حقیقت انسانی او و روش زندگی اش تنها در تناسب و تعامل او با هر آنچه که با او مرتبط است، مفهوم پیدا می کند . یعنی راه و رسمی که برای انسان برگزیده می شود، نمی تواند از هست های پیرامونی اش فارغ باشد، نقشه زندگی و حیات واقعی، در گرو شناخت درست جغرافیای هستی و جایگاه انسان در آن جغرافیا است . براین اساس، باید روشی که برای انسان به عنوان دین و روش زندگی نگاشته می شود، همگنی در نظام هستی و نظام وجودی انسان را از بین نبرد و با یک سونگری هویت انسانی را مسخ نسازد; یعنی در این برنامه زندگی هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این که دیگر حقایق هستی و شاهراه های صعود به کمال شناسایی گردد تا برنامه ای جامع بدون هیچ نقصی در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت که همان عرفت باری تعالی است، به درستی تحقق یابد و خلقت به پوچی و عبث منتهی نشود . تدوین این برنامه زندگی تنها شایسته خدایی است که به نظام هستی و تمام آنچه در آن وجود دارد، احاطه علمی و تکوینی دارد و راه سعادت انسان را به خوبی بازمی شناسد و برای هدایت انسان گمگشته در مسیر زندگی توانمند است . فیلسوف شهیر علامه طباطبایی در این باره می نویسد:

«خدای متعال هر یک از آفریده های خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایی می فرماید و راه واقعی برای انسان در مسیر زندگی همان است که آفرینش ویژه وی به سوی آن دعوت می کند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به کار ببندد که طبیعت یک انسان فطری به سوی آن ها هدایت می کند نه انسان هایی که به هوی و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات دست بسته می باشد . مقتضای دین فطری این است که تجهیزات وجودی انسان الغا نشودو حق هر یک از آن ها ادا شود و جهات مختلف و متضاد مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی که در هیکل وی به ودیعه گذارده شده تعدیل شده، به هر کدام از آن ها تا اندازه ای که مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود . . . از بحث بالا نتیجه گرفته می شود . . . که زمام حکم در تشریع تنها به دست خدا است و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید . لذا چنان که روشن شد تنها مقررات و قوانینی در صراط زندگی به درد می خورد که از راه آفرینش برای او تعیین شده باشد; یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا کنند . (1) »

بنابراین، دین روشی است برای زندگی کردن که تمام ابعاد روحی، جسمی، فردی و اجتماعی انسان را شامل می شود و برای کمال بخشی به انسان در هر یک از این بسترهای زندگی، او را به هرآنچه که آفرینش انسانی اش اقتضا می کند، رهنمون می شود .

اما آنچه از ماهیت انسان برای فهم نیاز انسان مدرن به دین گفتنی است این نکته است که انسان به عنوان پدیده ای که همواره هویت انسانی اش ثابت بوده است، عناصری ثابت و اصیل در وجود خود دارد که هرگز و در هیچ زمانی نمی تواند خود را فارغ از آن سازد مگر آن که هویت انسانی اش را از دست دهد . این ذاتیات انسانی که همواره بوده است و شاکله انسانی با آن عینیت می یابد، همان امور فطری ای هستند که در وجود همه انسان ها در طول تاریخ وجود داشته است . روشن است اگر نتوان اصالتی مشترک میان همه انسان ها در یک زمان و در طول تاریخ پیدا کرد، هرگز نمی توان از پیشرفت و تکامل انسان در طول تاریخ و یا حتی در یک عصر تاریخی سخن به میان آورد . (2)

آیا مقوله دین از عناصری است که از امور اصیل انسانی به شمار می آید و نمی توان شاکله انسانی را بدون آن سامان و پرورش داد یا مقوله دین امری مربوط به دوران جهل بشری و زاییده نادانی های روزگاران گذشته بشریت است؟

برای پاسخ به این پرسش دو روش می توان پیش گرفت، روش هایی که هر کدام از آن ها برای دریافت پاسخ مطمئن کافی می نماید . نخست می توان با رویکردی تاریخی دین را در بستر تاریخ جست وجو و به دقت دریافت آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسان های نادان بوده است یا آن که دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیاری از دانشمندان در شمار مؤمنان جای داشته اند؟ آنچه از مطالعات تاریخ برمی آید روشنگر این معنا است که هیچ زمانی از دین تهی نبوده و آدمی همواره با دین زندگی کرده است . البته گاه دین در مسائل اجتماعی نیز حضور داشته و گاه در حوزه زندگی فردی محدود و محصور گشته است . در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد، هر چه آن را بکشی دو مرتبه زنده می شود» (3) می تواند از بعد تاریخی اطمینان بخش باشد .

رویکرد دیگری که در پاسخ به این سؤال می توان در نظر داشت، روش فلسفی و عقلی است که باید آن را در فلسفه یا دست کم در کلام به نتیجه رساند . در این رویکرد، اثبات می شود دین با هویت همگامی که بانظام آفرینش انسانی دارد، برای انسانی که هدف از خلقتش معرفت حق و نیل به کمالات حقانی است، امری عقلانی و ضروری است و بدون آن نه نظام آفرینش معنا پیدا می کند و نه نیل انسان به کمال انسانی و غایت وجودی اش، امکان می یابد و این با حکمت ا لاهی هیچ تناسبی نخواهد داشت که انسان برای معرفت حق و حقانی شدن خلق گردد، بی آن که زمینه چنین امکانی فراهم آمده باشد .

دنیای مدرن

اما آن چه از دنیای مدرن باید متذکر شد دو نکته است:

1 . نخست این که به فرض پیشرفت موزون دنیای جدید بامحوریت علوم طبیعی، نمی توان از علوم طبیعی انتظار برآورده شدن نیازهای غیرطبیعی و ماورای طبیعی داشت . علامه طباطبایی در این باره نوشته است:

«پیشرفت انسان در یک قسمت از معلومات کافی برای قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمی نماید . درست که علوم طبیعی چراغی است روشن که بخشی از مجهولات را از تاریکی در آورده و برای انسان معلوم می سازد ولی چراغی است که برای رفع هر تاریکی سودی نمی بخشد . از فن روان شناسی حل مسائل فلکی را نمی توان توقع داشت، از یک پزشک حل مشکلات یک نفر مهندس راه بر نمی آید و بالاخره علومی که از طبیعت بحث می نماید اصلا از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی بیگانه بوده و توانایی بررسی این گونه مقاصدی که انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود خواستار کشف آن ها است، ندارد . خلاصه هر مساله ای مربوط به ماوراء الطبیعه از یک فن از فنون طبیعی سؤال شود جوابش سکوت است نه مبادرت به نفی و انکار; زیرا فنی که موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیر مادی فرض شود در آن مسکوت عنه می باشد و فنی که در موضوعی بحث نمی کند، حق هیچ گونه اظهار نظر مثبت و منفی را در آن ندارد . (4) »

2 . کاستی های دنیای مدرن خیلی جدی شده، بسیاری از متفکران غربی را نیز نگران ساخته است . در این قسمت، تنها به گزارشی از تحلیل هایی که برخی از متفکران غرب همچون هایدگر در مورد دنیای مدرن و پیامدهای فرهنگی آن مطرح کرده اند، بسنده می کنیم و خواننده محترم را به کتاب های مبسوطی که در این باره تالیف شده است، ارجاع می دهیم .

«آدمی به گفته مارتین هایدگر تصویری بود که از چشم خداوند یا خدایان دیده می شد و هویت او محصول کارکرد یک نظام مقتدر واز پیش تعیین شده باورهای دینی و آیینی و اسطوره ای بود . انسان در نظامی نمادین جای داشت که هم شناخته شده و هم روشنگر و گشاینده امکانات و جهت گیری ها بود . شخص به عنوان عضو یک کلان، یک قبیله، یک نظام خاص خویشاوندی و تعلق، گستره ای از زندگی، یعنی در موقعیت های اجتماعی و فرهنگی کاملا مشخص و تثبیت شده ای به دنیا می آمد و به ندرت می توانست از سرنوشت محتوم خود، یعنی از جایگاه پیشاپش تعیین شده اش، بگریزد و برای خود جایی تازه دست و پا کند . . . [اما] مدرنیته فراشد هرگز پایان نیافتنی ای از گسست های درونی و قطعه قطعه شدن ها است . شکل نامتمرکزی است که به گونه ای نامنظم و محاسبه ناپذیر تغییر مکان می دهد، شکلی که شالوده ندارد، مفصل بندی نمی شود، براساس یک دلیل، یک علت و یک قانون شکل نمی گیرد . تعریف های ثابت هویت نیز در این میان منفجر می شوند . هویت جامعه و هویت فرد، آن کلیت خوش - ساختی که در راه دگرگونی تکاملی پیش می روند، نخواهند بود . جامعه و فرد بی قواره و بی مرکز هستند، آماده دگرگونی هایی که در هر لحظه روی می نمایند . چیزهایی انعطاف پذیر که گوهر ندارند; فراهم آمده از تفاوت ها، محصول تقسیم های متعدد عناصر نامتعین و متکی بر موقعیت های هر دم دگرگون شونده و پیش بینی ناپذیر . در درون یک فرد، هویت های گوناگونی که او برای خود قایل شده یا بهتر است بگوییم تابع آن ها شده، با یکدیگر به تعارض در می آیند . هر یک دیگری را بی مرکز می کنند . تضادها نه فقط در «بیرون » یعنی در جامعه بل در «درون » یعنی در یک فرد موجود در حال کارند . از این رو، هویت فرضی نمی تواند پاسخگوی کنش ها، اندیشه ها خواست ها و واپس زدن های روانی فرد باشد . نمی توان کسی را بر اساس یکی از تعلق های او شناخت یا کنش ها و خواست ها و اندیشه هایش را پیش بینی کرد . هیچ هویت ساخته و پرداخته ای مسلط و تعیین کننده نیست . منافع اجتماعی افراد و مبارزه عینی آن ها برای این منافع، برداشت های ذهنی آن ها از این منافع دیگر به سادگی در محدوده کنش و آگاهی های طبقاتی نمی گنجد . . . هویت از هویت سیاسی یا طبقاتی جدا شده و تا حدودی می توان آن را در چارچوب موقعیت های به سرعت تحلیل رونده «سیاست تفاوت ها» بازشناخت . این شناخت از امری معلوم و معین نیست، بل شناخت از چیزی است فرار و گریزنده .» (5)

در همین کتاب در مورد بحران علوم اروپایی و بن بست حاصل از آن علوم از زبان هوسرل، استاد هایدگر، چنین آمده است:

«در همان دهه ای که هیدگر به نهیلیسم اروپایی می اندیشد، استاد قدیمش ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایی » می نوشت و بن بست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حسابگر و منطق کمی مدرنیته می یافت . هیدگر و هوسرل یگانه اندیشگرانی نبودند که خطر را می دیدند و از آن حرف می زدند . بسیاری از انتقادهای هیدگر به مدرنیته در آثار شماری از اندیشگران هم نسل او نیز یافت می شوند . آنچه در کار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیکی فراموشی هستی است . اگر او از انسان گرایی یاد می کرد، آن را نه علت مصیبت های مدرنیته، بل یکی از معلول ها به شمار می آورد . و علت را در فراموشی هستی می جست . او می گفت که خرد مدرن سرسخت ترین دشمن اندیشیدن است; زیرا راه را می گشاید تا فراموشی اندیشه به هستی توجیه و حتی ضرورت فکر انکار شود . این خرد با تکیه به دستاوردهای تکنولوژی و تسهیل زندگی هر روزه که هدف مدرنیته است، وانمود می کند که سخن گفتن از هستی عمل نابخردانه ای است .» (6)

و بالاخره در همین کتاب، علاوه بر بسیاری از کاستی ها و خلا دنیای مدرن، به مساله سلطه ارزش های پولی بر ارزش های انسانی و اخلاقی چنین اشاره شده است:

«آنچه نخست . . . به چشم می آید، قدرت عظیم بازار در زندگی درونی آدمی است: آدمیان با نگریستن به فهرست قیمت ها می خواهند پاسخ پرسش هایی از این قبیل را که چه چیز ارزشمند است و چه چیز دارای حیثیت است و حتی چه چیز واقعی است . . . بنابراین، هر نوع رفتار انسانی، زمانی از نظر اخلاقی مقبول واقع می شود که از نظر اقتصادی امکان بروز بیابد و «دارای قیمت و ارزش » باشد، هر چیزی سودآور باشد، بقا می یابد . نیهیلیسم مدرن چیزی جز این نیست . داستایفسکی و نیچه و اخلاف قرن بیستمی آن ها این سرنوشت را ناشی از علم و عقل گرایی و «مرگ خداوند» می دانند . مارکس می گوید که بنیان این نیهیلیسم چیزی به مراتب انضمامی تر و زمینی تر است: فرمان این سرنوشت را کارکردهای پیش پاافتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایی صادر کرده اند; نظامی که ارزش انسانی را مساوی قیمت ما در بازار می داند نه بیش و نه کم و ما را وا می دارد که با بالا بردن قیمت مان تا آن جا که توان داریم خودمان را وسعت بخشیم .» (7)

نتیجه

با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ گفته یا ناگفته در مورد دنیای مدرن آیا ساده لوحانه نخواهد بود که پایگاه ثابت و اطمینان بخش دین را به آسانی از دست داده، خود در دام فرهنگی قرار دهیم که بحران اضطراب در درون آن نهفته و به موجب رسوخ فرهنگی نسبیت در زندگی، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقی روشن در ورای آن به چشم نمی آید؟ آیا شایسته نیست کاستی ها و خلاهای زندگی خود را نه در اصل دین، بلکه در معرفت کامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتاری به آن جست وجو نماییم؟

این که انسان در زندگی فردی خود، گستره وجودی خود را در سایه تعلیمات دینی به خوبی می شناسد و می داند که در وجود محدود او عالمی نهفته است، در عین آن که می داند او همه کاره نیست و محدودیت هایی نیز در زندگانی فراروی او قرار دارد، این که انسان یک وجود برین و شعورمند را در نظام هستی به عنوان تدبیر کننده همه حوادث و وقایع باور دارد و می داند که می تواند با یاد او و استعانت از او از امدادهای غیبی و پنهانش مدد گیرد و این که انسان در عین قبول محدودیت وجودی خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط می داند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیکی و غیره را به عنوان عوامل تعیین کننده شخصیت خود نمی شناسد و خود را این اندازه قادر می داند که می تواند با تکیه برامداد الاهی از همه محدودیت های پیرامون رهیده و راه سعادت و نیکبختی را پیشه کند، همه و همه و هزاران راز زندگی حقیقی و رهایی از زندگی های پوشالین و تکراری از تعلیماتی است که انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است .

در بعد اجتماعی نیز می توان مهم ترین کارکرد دین را غیر از بستر سازی برای رشد و پرورش فرد انسانی در همه ابعاد وجودی اش و برچیده شدن اختلافات اجتماعی دانست . با محوریت یافتن توحید که همان مفاد دین فطری است در حوزه اخلاق، اعتقادات، و قوانین، می توان اختلافات برآمده از خود پرستی و شرک را از میان برداشت و زمینه را برای وفاق اجتماعی در جهتی واحد برای تشکیل امتی واحد فراهم آورد . (8)

گفتنی است که پس از دریافت عقلانی ضرورت وجود دین، می توان با ایجاد باور در درون که با نوعی تلقین صورت می گیرد، کارکردهای بیش تر و عینی تر دین را در زندگی فردی و اجتماعی انسان حس کرد . نکته دیگر این که همواره باید از یک سونگری به دین به شدت دوری جست و ابعاد فقهی آن را در کنار ابعاد اخلاقی و عرفانی (9) و جهات اخلاقی و عرفانی را در کنار ابعاد جامعه شناختی آن مد نظر قرار داد تا در ارزیابی دین از قضاوت های نادرست و یک سویه مصون ماند .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان