از جمله فرقهایی که بین فلسفه و کلام وجود دارد، گونه روش شناسی این دو علم است. فیلسوف و متکلم، هر دو در معرفت شناسی بر عقل و ارزش استدلالهای عقلی تکیه می کنند؛ اما با این فرق که فیلسوف در استدلالها و دلیلها به مقدماتی استناد می جوید که در علم منطق آنها را (بدیهیات عقلی) می نامند، مانند محال بودن تناقض؛ ولی متکلم (مشهورات و مقبولات) را پایه استدلال قرار می دهد: مانند حسن و قبح عقلی. به همین سبب، فلسفه را (حکمت برهانی) و کلام را (حکمت جدلی) می نامند.
فرق دیگر فلسفه و کلام، در هدف شناسی آن دو نمایان می شود. علم کلام، سه هدف را دنبال می کند:
1. روشن گری باورها و عقاید دینی.
2. استوار سازی باورها.
3. دفاع و رفع شبهه ها.
پژوهش و کندوکاو متکلم در راستای این هدفهاست.
در صورتی که فیلسوف، در برابر هدف خاصی از پیش تعهد ندارد، بلکه تنها در پی شناخت حقایق هستی و پیرو نتیجه شناختهایی است که با عقل آنها را به دست می آورد.
به دیگر سخن، پژوهشهای عقلی متکلم در رسیدن به حقیقتهای جهان، متعهدانه و در چارچوب شرع و پذیرفته شده های شریعت است، ولی فیلسوف در تحقیق و پذیرش نیتجه ها و دستاورهای آن آزاد است.
محقق لاهیجی، در مقدمه کتاب شوارق، این دو فرق و جدایی فلسفه و کلام را بیان کرده است.
(برابر رأی درست، فرق کلام و فلسفه به موضوع آنها نیست، بلکه باید هستی شناسی را موضوع هر دو علم دانسته و فرق آن دو را به روش بحث و مبادی ادلّه و قیاسات آنها، مربوط بدانیم؛ زیرا مبادیِ دلایل کلامی، باید به گونه ای باشد که با مسائل اثبات شده از راه ظواهر شرع، برابر باشد. برخلاف مبادی فلسفه که چنین برابری و مطابقتی با ظواهر شرع در آنها معتبر نیست و تنها برابری آنها با قوانین عقلیِ صرف، لازم است، خواه برابر ظواهر شرع باشد یا نه. اگر نتایج به دست آمده از مبادی فلسفی با ظواهر شرع برابر بود، چه بهتر و گرنه ظواهر شرع را از راه تأویل، با قوانین عقل برابر و همساز می کنند. )
[1] در دنیای فکر جدید که مسائل فلسفه و کلام دگرگونی یافته و شاخه ای در فلسفه با نام (فلسفه دین) پدید آمده، نیز هم چنان فرق فیلسوف دین و متکلم مورد نظر است؛ چرا که در کلام، دین از درون و با تعهد و اعتقاد مطالعه می شود، ولی در فلسفه، دین، از بیرون و بدون تعهد و پای بندی و اعتقاد.
[2] برابر این دو ویژگی و فرق میان فلسفه و کلام، میرداماد و میرفندرسکی شخصیت فلسفی و کلامی دارند. پاره ای درنگها و سِگالشهای هستی شناسی ایشان مرز نایافته و فلسفی است و پاره ای دیگر هدف گرایانه و بر مدار روشن گری و استوارسازی باورهای دینی. اگر چه، در این بخش نیز، بیش تر از رهیافتهای فکر فلسفی خود بهره گرفته اند و از آن که باگذر از ظواهر شرع، به ژرفای نهفته آنها برسند، پروا نکرده اند.
در دنیای اسلام، بویژه در میان شیعه، چون فلسفه با حقیقتهای دینی و اندیشه های برآمده از دین، همراهی و برابری نشان داد و اصول و جهان بینی این دین را به خوبی روشن کرد. متفکران و فلاسفه اسلامی فلسفه را خادم کلام و هدفهای کلامی قرار دادند، بی آن که از ویژگیهای آن؛ یعنی از شیوه برهانی و قلمرو آزاد آن چیزی بکاهند. این مهمّ، از روزگار خواجه نصیر بیش تر آشکار شد.
کلام، کم وبیش، سبک جدلی خود را به کلی کنار نهاد، متکلّمان پیرو حکمت برهانی شدند و گفتاگوهای کلامی، رنگ فلسفی گرفت.
شهید مطهری می نویسد:
(فلاسفه شیعی متأخر از خواجه، مسائل لازم کلامی را در فلسفه مطرح کردند و با سبک و متد فلسفی آنها را تجزیه و تحلیل کردند و از متکلمین، که با سبک قدیم وارد و خارج می شدند، موفق تر بودند. مثلاً صدرالمتألهین، یا حاجی سبزواری، اگر چه در زمره متکلمان به شمار نیامده اند؛ اما از نظر اثر وجودی از هر متکلمی اثر وجودی بیش تری داشته اند. )
[3] استاد شهید، علت این دگرگونی در دانش کلام شیعی را، همسازی و نزدیک تر بودنِ سبک و روش فلسفه به زبان منطقِ اصلی پیشوایان دین و متون اصلی اسلام: قرآن، نهج البلاغه، روایات و ادعیه امامان معصوم(ع)، بیان می کند.
فیلسوفان شیعه، وقتی دریافتند روش فلسفی بهتر از روش کلامی می تواند به خدمت هدفهای دین درآید، با همان ابزار و روش به بحث درون دینی نیز پرداختند.
پس در دنیای اسلام، فلسفه و کلام دو راه جدا و نابرابر نیستند، بلکه دو روی یک سکه اند که از یک نگاه کلام و از نگاه دیگر فلسفه است. شاید این هماهنگی و برابری از آن جاسرچشمه گرفته باشد که در معرفت اسلامی، هیچ گونه نا سازگاری میان عقل و دین وجود ندارد. برخلاف دیگر ادیان که به دلیل نداشتن متن دینی خالص، نمی شود میان دستاوردهای عقل فلسفی بشر و آموزه های دین نسبتی برقرار کرد. در اسلام دستاوردهای عقلی در هستی شناسی فیلسوفان، به همان اندازه با آموزه های وحی هماهنگی و برابری دارند که دستاوردهای عقلی در هستی شناسی دین مدارانه متکلمان؛چرا که اسلام، فرانماییها و یافته های عقل و احکام عقلی را معتبر می شناسد و کسی را از پذیرش و پای بندی به آنها باز نمی دارد.
برابرِ قاعده همراهی و همبستگیِ حکم عقل و شرع: (کلّ ما ما حکم به العقل حکم به الشرع وکلُّ ما حکم به الشّرع حکمَ به العقل.
[4] میان داده های عقلی و آموزه های دینی سازواری وجود دارد. یافته های عقلی (عقل خالص و روش مند) همان گونه که در بخش فقه و نتیجه گیری های فقهی اعتبار دارند و یا در تفسیر و روشن گری معانی و مفاهیم متون دینی حجت هستند، در هستی شناسی و پژوهشها و کندوکاو های علمی و فلسفی نیز مورد تأیید دین هستند، زیرا دستاوردهای عقلی در هر بخش از معرفت بشری، نه تنها ناسازگاری و دوگانگی با اسلام ندارد که به نوبه خود، می تواند با آشکار کردن و فرانمایی سنن جهان و هستی، حقایق رمزآلود این دین را بنمایاند.
اسلام، عقل را در کنار وحی می نشاند و هر دو را حجّت و راهنمای خداوند برای بشر می داند.
[5] وحی تکمیل کننده عقل است. افقی که بشر با عقل نمی تواند بیابد و ببیند، وحی به او نشان می دهد. در اسلام، آنچه با پای عقل و اندیشه می توان به آنها رسید و به دست آورد، در طول داده های وحی برای حیات و زندگی تکاملی بشر بایسته و ضروری شمرده شده است. پس نمی توان گفت پای بند بودن به دستاوردها و داده های عقل فلسفی، به معنای بیرون شدن از قلمرو شرع و تعهد نداشتن در برابر دین است. البته ممکن است پاره ای آرای فلسفی که فیلسوف در بررسیهای عقلی به آنها می رسد، با پاره ای از باورهای رایج و فهم دینی متدینان سازگاری نداشته باشند، ولی هر اعتقاد و فهم رایجی را دین و حقیقت دینی نمی توان دانست، همان گونه که نباید هر رأی فلسفی را داده عقلِ روش مند دانست. حتی اگر رأی عقلی و فلسفی با پاره ای ظواهر قرآن مخالف باشد، باز نمی توان پذیرش آن رأی را بیرون از تعهد دینی فیلسوف شمرد؛ زیرا پاره ای از ظواهر مراد جدّی و اصلی دین نیستند. برای نمونه (یَدُ اللّه فوق أیدیهم.
[6] باور داشتن دست برای خداوند، هر چند برابر ظاهر آیه است؛ اما هرگز یک باور و حقیقت دینی دانسته نمی شود؛ چه در این صورت، اعتقاد به تجسم خدا را در پی دارد. به همین خاطر، عقل از واژه (یَدُ اللّه) قدرت و توانایی خدا را می فهمد و این معنی را مراد جدّی قرآن می داند.
بنابراین، هیچ دستاورد عقلی و فلسفی، خواه در معرفتِ هستی و خواه در معرفت دینی، با آموزه های دین دوگانگی نخواهد داشت و فیلسوف با این که در کشف حقایق هستی داده های عقلِ فلسفی را می پذیرد، می تواند همانند متکلم پژوهش و تحقیق خود را متعهدانه بینگارد؛ زیرا شناخت حقایق هستی، نه تنها به پروای دینی او آسیبی نمی رساند که بر سلامتِ معرفت دینی و کمال نفسانی وی می افزاید، همان گونه که فلاسفه اسلامی، انتظار از فلسفه را کمال یافتن نفس انسان دانسته اند.
[7] و نیز این که می بینیم فلسفه، هر چه جلوتر می آید بیش تر به کلام نزدیک می شود، به گونه ای که از روزگار خواجه نصیر به این طرف، کلام زیر پرتو فلسفه قرار می گیرد و وقتی به قرن یازدهم می رسد صدرالمتألهین با نردبان فلسفه بر بام هدفهای کلامی می ایستد و تنها با ابزار فلسفه به روشن گری، استوارسازی و دفاع از دین می پردازد. این، به نوبه خود گواه همراهی و هماهنگی دستاوردها و داده های فلسفه با دین است.
باور فلاسفه اسلامی، پایه گذاری اندیشه های حکمی و فلسفی، به دست انبیاء الهی
[8]، گواه و یاری گر دیگر این مطلب است. از باب نمونه: حکمای اشراقی، نظریه مُثُل افلاطونی و نتیجه معرفت شناختیِ آن را که همانا نقش یادآوری در سیر و پویش ادراک باشد را یافته های فرا بشری می شمارند.
از آنچه آمد، به دست می آید:
1. فلسفه، هم در حقیقتِ خود با دین همراه است و هم در دستاوردها.
2. فلسفه با حفظ تمامی ویژگیها، می تواند هدفهای کلامی را نیز دنبال کند. بدین سان میرداماد و میرفندرسکی، اگرچه درتلاشهای فکرِ فلسفی خود، هدفهای کلامی را نیز دنبال کرده اند، ولی این کار، چیزی از شخصیت فلسفی ایشان نمی کاهد.
پی نوشت:[1]. (شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام)، عبدالرزاق فیاض لاهیجی14/، فارابی، تهران.
[2]. (سیر بی سلوک)، بهاءالدین خرمشاهی174/، معین، تهران.
[3]. (علوم اسلامی)، بخش کلام58/.
[4]. (فوائد الاصول)، میرزا محمد حسین نایینی، ج57/3، نشر اسلامی، قم.
[5]. (اصول کافی)، کلینی، ج16/1، بیروت.
[7]. (حکمة الاشراق)، مقدمه قطب الدین شیرازی4/ ؛ (اسفار)، صدرالمتألهین، ج20/1.
[8]. (حکمة الاشراق)، مقدمه3/ 4، 20 ؛ (سیر فلسفه در جهان اسلام)، ماجد فخری328/.