ماهان شبکه ایرانیان

طرح اندیشه مهدویت از سوی امام صادق (ع)

آغاز امامت حضرت صادق(ع) با آخرین دوره قدرت امویان در عصر هشام بـن عبدالملک (۱۱۴ق) همراه است. امـا بـا قیام زید بن علی( (۱۲۱ق) و برخورد رسوای حکومت با او و با جنازه اش، قدرت اجتماعی امویان رو به زوال گذاشت و با مرگ هشام، حکومت اموی تنها چند گام با مرگ خود فاصله داشت

طرح اندیشه مهدویت از سوی امام صادق (ع)

زمـینه های صدور

آغاز امامت حضرت صادق(ع) با آخرین دوره قدرت امویان در عصر هشام بـن عبدالملک (114ق) همراه است. امـا بـا قیام زید بن علی( (121ق) و برخورد رسوای حکومت با او و با جنازه اش، قدرت اجتماعی امویان رو به زوال گذاشت و با مرگ هشام، حکومت اموی تنها چند گام با مرگ خود فاصله داشت. کاهش اقتدار حـکومت به تحرک بیشتر مخالفان انجامید. بنی عباس به آرامی حرکت به سوی قدرت را آغاز کردند (عاملی، 1398: 28) و برخی از اولاد امام مجتبی(ع) نیز در عصر امام صادق(ع) در همین جهت کوشیدند. دستیابی به قدرت نیازمند حمایت اجـتماعی بـود و برای کسب این حمایت آموزۀ مهدویت ظرفیت آن را داشت که دستاویز قدرت طلبان شده، آرمان های دینی، رویاها و آرزوهای مسلمان را به خدمت خود درآورد. کیسانیه (نوبختی، 1404: 26) و عباسیان (همو: 30 - 36) اولین گروه هایی هستند که بـه اسـتفاده از آموزه های مهدوی در راه رسیدن به قدرت بهره جستند. این راه را برخی نوادگان امام مجتبی(ع) نیز در برابر عباسیان تجربه کردند (بلاذری، 1394: ج3، 78؛ اصفهانی، 1385: 217 ). فتوحات مسلمین در شرق و غرب به ارتباط گسترده تر تمدن اسلامی بـا سـایر فرهنگ ها و تمدن ها انجامید. با روی کار آمدن عباسیان که با تکیه بر اقوام غیرعرب به قدرت دست یافته بودند ارتباط با سایر فرهنگ ها گسترش بیشتری یافت.

عباسیان با تأسیس دارالحـکمه در عـصر مـنصور به ترجمه آثار فرهنگی سـایر اقـوام اقـدام کردند. این حرکت در عصر هارون و سپس مأمون اوج گرفت. آشنایی مسلمین با اندیشه های یونانی، ایرانی و هندی فضایی متفاوت را پدید آورد؛ فضایی کـه در آن فـرهنگ نـاتوان اموی و عباسی در چالش با فرهنگ هایی ریشه دار قرار مـی گرفت. عـصر امام باقر ( و در ادامه امام صادق(ع) دوره ای است که شیعه برای آینده و برای رویارویی با چنین وضعیت متعارضی آماده مـی شد.

عـصر امـام باقر(ع) و فرزندش امام صادق(ع) فرصتی ویژه برای مسلمین فراهم آورد تـا با استفاده از ضعف حکومت ها و تشنگی حاصل از نیازهای بی پاسخ جامعه، عرضه نوینی از معارف دینی را شاهد باشند. از این رو در مدتی کـوتاه صـدها دانـشمند تربیت و هزاران کتاب تألیف شد. عصر امام صادق(ع) عصری پرتلاطم و لبـریز از حـادثه ها و تحول هاست؛ عصری که در آن سلسله بنی امیه رو به زوال نهاده و حرکت های قدرت طلبانه و آزادی خواهانه اوج گرفته است؛ عصری که مـکاتب فـقهی و کـلامی شکل می گیرند و اندیشه های غلوآمیز با انگیزه ها و زمینه های متنوعی سر برداشته اند؛ عصری کـه اولیـن تـحفۀ نهضت ترجمه، یعنی ظهور زنادقه را به خود می بیند؛ عصری که انحطاط جامعه اسلامی و آشـنایی بـا انـدیشه های اقوام دیگر فضای متفاوتی از شبهه و سؤال را پدید آورده است.

کلامی که در آموزش های امام باقر و فـرزندش(ع) القـا می شد، همانند آموزش های رسول خدا و جانشینان او (ع) رکنی از تربیت دینی است و نوعی حرکت فکری و روحـی را بـرای افـراد به ارمغان می آورد. آموزش های صادقین (ع) اصول و قواعد اندیشه دینی و استدلال های ظریف ورای گزاره ها را مورد تـوجه قـرار می دهد. این آموزش هاست که مخاطب را به سازمان فکری و به توان پاسخ گویی به شـبهات نـوپیدا مـی رساند.

فضای باز گفت وگوی با استاد، استفاده از شیوۀ کارگاهی جدل و نقد شیوه استدلال شاگردان، به تـربیت رجـالی مقتدر می انجامد که دو چهره تبیین گر و مدافع متکلم مسلمان را به رخ می کشند.[1] شاگردان گـاه بـا حـضور در مواجهه امام با صاحبان مذاهب و فرق می توانستند در شیوه و محتوای مباحث کلامی نکات بسیاری را بیاموزند (کـلینی، 1407: ج1، 72 و 78). در ایـن جـایگاه، گاه استاد به جای درگیری مستقیم خود با صاحبان شبهه و سؤال مـی تواند شاگردان را به مواجهه بـا آنان بفرستد[2] و خود صـرفاً مـشکل گشایی کرده و در حل عویصه ها از شاگردان خـویش پشـتیبانی کند.[3] شاگردان نیز در صحنه عمل با مشکلات و سؤالات واقعی آشنا شده و توانمندی هایشان مـحک مـی خورد.

در بررسی روایات صادقین(ع) باید بـه تـفاوت های عـصر دو امام نیز تـوجه داشـت. امامت حضرت باقر(ع) در دوره فـتور حـکومت اموی است و دلیل چندانی برای تقیه در میان نیست؛ اما امام صادق(ع) با آخرین خـلیفه مـقتدر اموی _ یعنی هشام بن عبدالملک _ و بـا دو خـلیفه خون ریز ایـن سـلسله _ ابـوالعباس سفاح و منصور _ هم عصر اسـت. فضای گفت وگوی حضرت صادق(ع) آکنده از حساسیت حکومت هاست و پیچیده گویی و تقیه، لازمۀ ادامه حرکت شیعی در این دورهـ هاست.

تـفاوت دیگر در قلّت و کثرت شیعیان در عصر بـاقر (ع) اسـت کـه خـلوص بـیشتر و تقیه کمتر از ویـژگی های ایـشان به شمار می رود. عصر صادق(ع) دوره پرشماریِ شیعیان و همراه شدن با ناخالص ها و ناخالصی هاست. به همین دلیل اسـت کـه فـهم سخنان آن حضرت، دقت ها و ظرافت های بیشتری مـی طلبد.

آخـرین تـفاوت در پدیـدار شـدن آل عـباس است؛ دوستان سابق و اقوامی که از بسیاری اسرار باخبرند و آماده سوء استفاده از هر آموزه ای به ویژه آموزۀ مهدویت. توجه به حضور و حساسیت عباسیان در فضای صدور حدیث یا تدوین کـتب حدیث می تواند تفاوت ها و توجه های مهمی را در تحلیل روایات موجب شود.

در ادامه به محورهای سخنان امام صادق(ع) درباره آموزه های مهدویت اشاره می کنیم و بر نکات پرتکرار و متفاوت در هر یک تأکید خواهیم نمود. فـراوانی روایـات امام صادق(ع) سبب شد برای تنظیم مناسب تر به دسته بندی محتوایی تازه ای روی آوریم؛ دسته بندی بر اساس مقطع زمانی مورد توجه در کلام.

مأخذ و مرجع اصلی در این قسمت کتاب معجم احادیث امـام مـهدی(ع) است که به صفحات آن در میان پرانتز اشاره شده است. تمامی روایات امام صادق در حوزه مهدویت در جلد پنجم کتاب قرار دارد، البته به جز روایات تفسیری ائمه در مباحث مهدوی که مجلدی مستقل را به خـود اخـتصاص داده است.

مـحورهای بحث در سخنان امام صادق(ع)

1. تولد، نام و نسب، ویژگی ها

در سخنان امام صادق(ع) شیوه ای خاص در معرفی امام مهدی(ع) دیـده می شود. امام(ع) در تعیین موعود به فرزند خویش موسی بن جعفر اشـاره کـرده و از مـهدی(ع) به عنوان پنجمین فرزند او یاد می کند.[4] در برخی نقل ها نسب مهدی(ع) را تا امام موسی بن جعفر(ع) برشمرده و هـمه پدران او را معرفی کرده است.[5] این شیوه به طور مستقیم ادعای وقف بر امام کـاظم(ع) از سـوی واقـفه را هدف می گیرد و بطلان ادعای مهدویت موسی بن جعفر را به وضوح نشان می دهد. [6]همچنین این بـیانات ضرورت وجود فرزندی برای امام عسکری( ع) را ثابت می کند؛ زیرا اگر سخن مورخان در فـرزند نداشتن امام عسکری(ع) درسـت بـاشد، پنجمین فرزندی برای امام کاظم (ع) وجود ندارد.

در بیانات حضرت صادق(ع) شیوه های مشابهی نیز در معرفی امام مهدی(ع) می توان دید؛ مهدی(ع) را ششمین فرزند خویش گفتن[7] یا نام مهدی(ع)، پدر و جدّش را بر زبان آوردن [8] هـمان آثار پیش گفته را دارد.

او فرزند سرور کنیزان عالم است (93، 148 و 151). این سخن امام صادق(ع) از جایگاه پاکی خبر می دهد که امام در آن رشد یافته و نیز تأکید مجددی بر بی پایه بودن اندیشه های نژادپرستانه است.

 امام در کـلامی او را مـنتقم خـون حسین(ع) می خواند (کلینی، 1407: ج1، 465 و 534؛ ابن قولویه، 1356: 336) که جنبه سلبی این سخن هـمه کسانی را دربر می گیرد که با این ادعا برخاسته و به خود دعوت کردند. عباسیان در برابر بنی امیه و مدعیان از آل علی(ع) در بـرابر عـباسیان بـا چنین دست آویزهایی قیام کردند.

برخی توصیفات امام صادق (ع) از امام مهدی(ع)، مـا را بـا ابعاد تازه ای از زندگی او آشنا می کند؛ او مهدی است، چون راهنمای مردم به همۀ امور پنهان است و دعـوت کـننده هـمگان به راهی است که توجهی بدان نبود؛ او قائم است، چون به حـق قـیام مـی کند و کار و حکومت عظیمی برپا می سازد (301 و 303).

مقایسه عمر او با عمر نوح، ذهن ها را آماده پذیرش عـمر طـولانی مـهدی (ع) کرده[9] و سخن گفتن از نوع پوشش و سیره او، تفاوت زندگی امامان به هنگام حکومت را گوشزد مـی کند.[10]

2. غـیبت

تأکید بر وقوع غیبت را در سخنان امام صادق (ع) فراوان می توان مشاهده کرد (47 - 70). دلیل ایـن هـمه تـأکید را هنگامی می توان دریافت که از وضعیت اجتماعی شیعی با پنهان شدن امام مهدی (ع) تصویری داشـت. امـام حاضر حتی در شرایط حصر و حبس، تکیه گاهی مهم برای شیعیان است و از دست رفتن ایـن تـکیه گاه مـی تواند به از دست رفتن تعادل اجتماعی و فکری بینجامد. اما تأکید بر این حقیقت از یک قرن پیـش تر مـی تواند آسیب ها را به حداقل برساند.

دلیل غیبت، محوری است که امام صادق(ع) نـیز بـه آن پرداخـتی ویژه داشته است. خوف قتل(163)، نبودن بیعت کسی بر عهدۀ او (66 و 67) و امتحان شیعه (131 و 132) سه دلیلی اسـت کـه در تـوضیح غیبت به آن اشاره شده است. افزون بر این، در بیانات امام تأکیدی ویـژه بـه وجود حکمتی پنهان برای غیبت دیده می شود[11] و همچنین به این نکته اشاره شده که غیبت نشانه ای از وجود ظرفیتی خاص در یاران دین خداست.[12]

خوف قتل اشاره به این نکته اشاره دارد کـه حـرکت علنی امامان شیعه دیگر امکان ندارد؛ پس از امام صادق(ع) هر شیوه ای برای کنترل آنان تجربه شد و زندان، ولایتعهدی، دامادی خلیفه و حصر در محل لشکریان هـیچ کدام از تـداوم و گسترش حرکت شیعه مانع نـشد. کـوتاهی مدت عمر فرزندان حضرت رضا(ع) از فقدان تحمل حکومت نسبت به ایشان حکایت دارد. حکومت نسبت به امام عسکری(ع) حساسیتی ویژه به خرج می دهد و سخت بـه دنـبال قطع خط وصایت از هـمان آغـاز کار است.

بر عهده نداشتن بیعت ظالمان می تواند به محدود نبودن در چارچوب های حکومتی اشاره داشته باشد. او اگر ظاهر باشد باید تکلیف خود را با حکومت هایی که بر جامعۀ او حاکم شده اند روشـن کـرده و در چارچوب های موجود جای گیرد. غیبت و ناشناختگی او را در ردیف سایرین قرار داده و حرکت او را با آزادی بیشتری توأم کرده است.

امتحان شیعه ضرورتی است که سامانه اجتماعی فراهم شده از سوی ائمه در کوران حوادث آبدیده شـود و آمـادگی لازم بـرای شکل گیری حکومت مهدوی فراهم گردد. جامعه شیعه پس از امام عسکری(ع) اکنون به حدی از بلوغ و پختگی رسیده که مـی تواند با مدیریت پنهان مهدی(ع) به حیات و شکوفایی خود ادامه دهد؛ غـیبت نـشانه ای بـر وجود این ظرفیت است. اما غیبت حکمت هایش فراتر از این همه است؛ حکمت هایی که همانند داستان موسی و خضر در پایان سفر از پرده بیرون افتاده و ظرایف و لطافت های آن آشکار خواهد شد.

در روایات کمتر می توان از احـوالات امـام مهدی(ع) پیش از غیبت صغرا و همچنین به هنگام غیبت توضیحی یافت. امام صادق(ع) به این نکته اشاره دارد که امام مهدی(ع) تحت تربیت مادربزرگ خویش قرار داشته است.[13] او دو غیبت خواهد داشـت؛ یـکی کـوتاه و دیگری طولانی[14]. در غیبت کوتاه از مـحل او بـرخی خـاصان آگاهند و در غیبت طولانی تنها کسانی که در خدمت اویند از او باخبرند (کلینی، 1407: ج1، 340؛ نعمانی، 1397: 176). خادمان حضرت در غیبت طولانی سی نفر و محل سکونتشان شهر مـدینه اسـت[15]. او در ایـام حج در مراسم حضور دارد و با حاجیان همراه است؛ ایـشان را مـی بیند و آنان از دیدارش محرومند.[16]

در او سنت های بسیاری از پیامبران جاری است؛ سنت از نوح(ع) در طول عمر، تسلط و حکومتش و توان او در نابود کردن دشمنانش، از مـوسی(ع) در ولادت پنـهان، غیبت از قوم و ترس و مراقبت، از یوسف(ع) در زندگی میان مردم در عین پوشـیدگی و حجاب از ایشان که او آنان را می شناسد، اما آنان محجوبند و از عیسی(ع) در سیاحت و متهم شدن. سنت او از محمد(ع) شمشیر است، بهره مندی از هـدایت رسـول خدا(ع) و حـرکت مطابق سیرۀ او (صدوق، 1395: ج1، 152، ج2، 2، ت8 و 350؛ طبری، 1413: 251؛ راوندی، 1409: ج2، 936).

تأکید بر تکرار سنت های انبیا در حـق قـائم(ع)، از یک سو پیوند قائم با حرکت اولیا را گوشزد کرده و از دیگرسو نکات غریب زندگی مهدی( را مستند و مأنوس مـی کند.

حـضور او در مـیان مردم بسیار اثرگذار است. مردم همواره از او همانند بهره از خورشید به هنگام پنـهان مـاندن در پشـت ابر بهره می برند[17]. خورشید از ورای ابر هدایت و روشنی بخشی خود، گرما، رشد، رویـش و آفـت زدایی را دارد. امام غایب تمامی وظایف و شئون امام ظاهر و تمامی آن اثربخشی را دارد، جز آن چه فـقط بـا آشکار بودن و ظهور سازگار است.

این تـوضیحات بـاعث مـی شود تعبیر امام غایب را نوعی تناقض تلقی نـکرده و نـدیدن را با نبودن یکی نگیریم و این باور را در خود آبیاری کنیم که او حاضر، پرتلاش و پراثـر اسـت، حتی اگر نگاه کوتاه و ذهـن نـاتوان ما حـضور او را حـس نـکرده و در فاصله میان عملکرد کوچک ما و حـاصل بـزرگ کار حضور پررنگ او را نبیند.

غیبت طولانی امام(ع) می تواند به احساس استغنا بـینجامد؛[18] آن جا که ناآگاهی سبب شود تصویری از آثـار حضور او نداشته و خسارت فـقدان او را درنـیابیم، ضرورتی برای ظهور او ندیده و کـمبودی نـبینیم. آن ها که تلاشی ندارد و زندگی را به بطالت می گذرانند غیبت امام(ع) آنان را تردید و شـک مـی کشاند و باورهایشان را از دست می دهند.[19]

غیبت، زمـینه ساز تـحیّر، اخـتلاف و حتی از دست رفـتن نـیز هست. فقدان ارتباط بـا رهـبری، امواج ابهام و اختلاف را به دنبال خواهد داشت؛ امواجی که کسی را از آن رهایی نیست، مگر بـا خـدا به پیوندی رسیده، ایمان در دلش محکم شـده بـاشد و یاری پروردگـار مـددکار او گـردد. چنین دلی است که در مـیان شبهه ها و بازی گری ها از حق جدا نشده و گرفتار شک و تردید نمی شود.[20] این حیرت و ضلالت و این همه اختلاف می تواند زمینه ساز رهایی باشد [21]؛ شاید به این جـهت که دیدن بن بست ها و تجربۀ اختلاف ها به درک ضرورت تربیت و آماده سازی می انجامد و نیاز به حـضور حجت را ملموس تر می کند؛ آدمـی تـا هنوز راه های دیگر را تجربه نکرده و در بن بست ننشسته، به درک اضطرار به حجت نایل نخواهد شد. همین است که دولت آنان آخرین دولت ها خواهد بود و نوبت آنان پس از تجربۀ همه راه های دیگر خواهد رسید (137). ایـن تصویرهای ظریف و پیچیده از عصر غیبت است که می تواند غیبت را از صورت یک بن بست و معضل به فضایی برای رسیدن به رشد و بلوغ تبدیل کند.

در سخن امام صادق(ع) آن چه می تواند شیعه را از میان فسادهای گـستردۀ آخـرالزمان عبور داده و به نجات واصل کند چند امر است:

1- بر حذر بودن از فسادها و پناه بردن به درگاه پروردگار[22]؛ آن که از سلاح حذر برخوردار و از پناه حق بهره مند است، حتی اگر در میان قومی فـاسد گـرفتار شود و بر ایشان عذاب و مرگ نازل گردد، از مرگ بهره گرفته و به رحمت حق واصل خواهد شد.

2- امام صادق(ع) گرفتاران عصر غیبت را به دو دعا توصیه کرده است: دعای جلوگیر از گـمراهی و دعـای غریق.

دعای اول[23]ریشه های ناشناخته ماندن حجت خدا را گوشزد می کند؛ آن که خدا را شناخته به انکار نبوت نمی رسد و آن که شـئون رسول را می شناسد ادامه آن را در وصیّ او می جوید.[24] ریشه های معرفتی انکار امام و حجت را بـاید در نـاشناخته ماندن رسول(ص) جست وجو کرد و ریشه های ناشناختگی رسـول(ص) را در نـداشتن درکـی درست از جایگاه پروردگار و رفتار او با بندگانش.

تـقویت ایـن ریشه هاست که ما را به شناخت امام خویش [25]و امر او[26] نزدیک می کند و این امکان را فـراهم مـی آورد تا در تلاطم ها از باورهای گذشته خـویش جـدا نشویم [27] (98 - 100).

دعـای دوم[28]، از ضـرورت تـثبیت دل خبر می دهد؛ تثبیت دلی که در آشـفتگی ها و بـی سروسامانی های عصر غیبت نیاز به نوازش دست های مهربان حق دارد. بالاترین سطح معرفت نـیز آدمـی را بی نیاز از اعانت حق و تثبیت دل به دسـت او نمی کند که در تلاطم های اجـتماعی و غـوغای درون نمی توان فقط به آگاهی تـکیه کـرد و از معرکه سر به سلامت برد.

شیعه هنگامی که ریشه های معرفتی خود را بازیافت و دل را بـه پنـاه خدا سپرد اکنون می تواند عـبد بـاشد و به مرحله تقوا و عمل پای بگذارد[29] و با چنگ زدن به آموخته های دینی اش از غیبت لطمه نبیند.

3- عبادت پنهان شیعه همراه با امامی که در پس پرده غیبت است[30] با تنهایی، غربت و ترس هایی همراه است و هـمین ارزش کـار را بسیار فـراتر از تلاش در رکاب ولیّ ظاهر و آشکار می کند (کلینی، 1407: ج1، 333). امام صادق(ع) مرگ در این حالت را همانند شهادت در معیت رسول خدا( مـی داند.[31]

نکته دقیقی که امام صادق(ع) در روایات انتظار فرج به آن توجه داده، ابـعاد گـوناگون ایـن حقیقت است. رسیدن انسان به سطحی که حکومت های دیگر را برنتابد، برای حکومت معصومین بکوشد و دغدغه اهل بیت و مـظلومیت ایـشان را داشته باشد (110) انتظار فرج است. رسیدن به چنین بلوغی خود از بزرگ ترین پیروزی ها و گـشایش هاست.[32] کـسی کـه این گونه می اندیشد در هر شرایطی که زندگی کند از همراهان قائم و پدران اوست و نباید او را به سبب مرزهای زمـانی و مکانی جدا تصور کرد.[33] اگر او در این غربت و تنهایی مجاهدانه می کوشد برتر از آنانی خـواهد بود که از نور حـضور مـعصوم برخوردار بوده و از گرمای او جان می گرفتند (105 - 130).

4- عصر امام صادق(ع) عصر افول بنی امیه و آغاز حرکت های پرشور و انقلابی و همچنین پیشروی سریع داعیان بنی عباس است؛ اما زمینه ها برای حکومت علوی هنوز فراهم نیامده و امام(ع) باید از یاران پرشور مراقبت کند تا در دام شعارهای قدرت طلبان نوظهور گـرفتار نـشوند. دسـتور به برخی اصحاب برای در خانه ماندن و به جنبش ها و حرکت های اجتماعی ملحق نـشدن بـاید بـا این توجه مورد تحلیل قرار گیرد (170)، همچنین توجه دادن سوء استفاده برخی از بنی هاشم از فضای مـوجود بـرای دعـوت به خویش (139 تا 153).

5- آموزه دیگر امام صادق(ع) شیوه سنجش مدعیان امامت و مهدویت است. امـامان هـمگی از مصدری واحد آموخته و سخنانشان هماهنگ و همسان است. مدعی امامت و مهدویت باید در پاسخ بـه پرسـش ها سـخنی همسان و هماهنگ با کلمات ائمه پیشین ارائه کند و این همسانی است که نشان از اتصال مـدعی بـه همان مصدری دارد که امامان پیشین از آن سیراب می شدند (56).

پیش تر گفتیم که در روایات از تحرکات امـام غـایب کـمتر سخنی می توان یافت؛ اما در کتاب کمال الدین به نقل از امام صادق(ع) کلامی از علی (ع) در نقش امامان _ در غـیبت و حـضور _ نقل شده که می تواند خطوط کلی کار امام غایب را نیز نشان دهـد.[34]

در ایـن سـخن از هدایت مردم به سوی دین خدا و آموزش آگاهی های الهی خبر داده شده است؛ هدایت ها و آگاهی هایی کـه جـلوگیر بـاطل شدن حجت های خدا و مانع گمراهی پیروان اولیا خدا خواهد شد.

در کلمات امـام صادق(ع) بر ضرورت تقیه بسیار تأکید شده و تقیه نوعی عبادت به شمار آمده است. تقیه، دین و از دیـن شـمرده شده و بی اعتنایی به آن سخت مورد نکوهش قرار گرفته است. با نـزدیک شـدن ایام قیام و حساس شدن شرایط، ضرورت تـقیه بـیشتر خـواهد بود (135 و 136). همچنین در این کلمات تأکیدی خاص بـر نـفی تعیین زمان برای ظهور دیده می شود (71 - 74). در این بیانات به صراحت از دروغ گفتن همه کـسانی سـخن گفته شده که وقتی را بـرای ظـهور تعیین مـی کنند و ایـن که چـنین ادعایی را می توان تکذیب کرد، حتی اگـر بـه نقل از امام مـعصوم(ع) بـاشد. در ایـن روایـات شـتاب ورزی نکوهش و تسلیم بـودن در بـرابر قضای الهی عامل نجات دانسته شده است؛ دو عاملی که اولی زمینه ساز دل سپردن به یاوه های تعیین وقـت اسـت و دومـی راه نجات از آن.

در سخنان امام صادق(ع) توجه خاصی بـه شـهر قـم دیـده مـی شود. در ایـن روایات می خوانیم: این شهر را قم نامیده اند؛ زیرا اهل آن به همراه قائم(ع) قیام خواهند کرد.[35] قم جایگزین کوفه، و محل ظهور علم است.[36] اهل این شهر تا زمانی کـه به برادران خود خیانت نکنند در حفاظت الهی بوده و بلایا و هجوم جباران از آنان دفع خواهد شد.[37]

قم در نزدیکی ظهور قائم چنان اوجی خواهد گرفت که همه عالم از علم آن بهره مند شده و اسـتضعاف فـکری را از همگان برطرف خواهد کرد؛ آنان قائم مقام حجت خدا(ع) خواهند بود؛[38] آنان حجت را بر مردم تمام کرده و پس از آن است که مهدی(ع) ظهور کرده و از منکران حجت پروردگار انتقام خواهد کشید.[39]

قم نخستین شهری است که تحت لوای تـشیع درآمـد. آشفتگی کوفه و حساسیت های حکومت، بازماندگان از قیام مختار را به قم کشاند. قم در عصر امام صادق(ع) ظرفیت های عـلمی تـازه ای یـافته و راویانی را به حوزه درس امام(ع) فرستاده است. قم می تواند مأمنی برای شیعه و ادامـه ای بـرای حـرکت علمی کوفه باشد. سخنان امام صادق(ع) به تقویت این ظرفیت و ایجاد جاذبه ای تازه در قـم انـجامید کـه حاصل آن حوزه پررونقی بود که پیش از آغاز غیبت شکل گرفت. این ظرفیت و حرکت تـازه در سـرزمینی با سابقه طولانی فرهنگ و تمدن به رشد سریع تشیع انجامید که خود آغـازی بـر حـرکت های عمیق و بزرگ شیعی تا به امروز بود.

منقولات حضرت صادق(ع) سرشار از دعا و عرض ارادت بـه مهدی (ع) است؛ شهادت به امامت او، سلام و دعای برای او و برای همراهی با او، درخواست تـعجیل فـرج، تـوسل و شفاعت به محضر مهدی (ع) و دعا برای درک ایام او (381 - 402 ).

امام(ع) در این ادعیه با ذکر اوصاف آن حضرت مـا را بـا شخصیت و فضایل او بیشتر آشنا کرده است. همچنین این ادعیه فضای ذهن و دل را لبـریز از یـاد او کـرده، پیوندی وثیق میان شیعه و امام غایب ایجاد می کند و زمینه سازی برای آمادگی شیعیان و فراهم شدن شـرایط قـیام اسـت.

3. عصر قریب به ظهور

حجم گسترده ای از روایات امام صادق(ع) به تبیین وضـعیت عـصری اختصاص دارد که به قیام مهدی(ع) متصل خواهد شد. ترسیم ویژگی های این عصر در حقیقت بیان علاماتی بـر نـزدیکی ظهور است. علایم ظهور در روایات امام صادق(ع) به طور گسترده ای مورد بـحث قـرار گرفته اند؛ ندای آسمانی (167 و 171 _ 179 )، ظهور سفیانی (با تـفصیل بـسیار 185 - 194 و. ..)، فـرورفتن سربازان سفیانی در زمین یا خسف بیداء (167 )، قـتل نـفس زکیه (167)، درگیری میان شیعیان (160 )، طاعون، مرگ و جنگ (155 - 157، 159 - 161 و 197)، خسوف و کسوف (181 - 183) و بسیاری وقایع و قیام های دیـگر (205 - 213 و 215 - 221) و هـمچنین ظهور فردی حیله گر به نـام دجـال (333 - 335).

افول بـنی امیه و ظـهور عـباسیان زمینه ای مناسب برای بازیگران سیاسی اسـت تـا از آموزه های مهدویت به نفع خویش بهره گیرند و تبیین شرایط و علایم ظهور مـی تواند راه را بـر این سوءاستفاده ها تنگ کند. تأکید بـر علایمی مانند ظهور سـفیانی را ایـن گونه می توان توجیه کرد که قـیام سـفیانی تا حدی از قدرت دوباره امویان حکایت دارد و این علامت کاملاً با شرایط سقوط امـویان و اوج‏گیری عباسیان در تضاد بوده و راه را بر هـرگونه شـبیه سازی وضـعیت عصر با عـصر ظـهور منتفی می سازد.

نکته دیـگری کـه در توصیف زمانه ظهور مورد تأکید قرار گرفته، گسترش فساد پیش از آغاز قیام مهدی (ع) اسـت. امـام صادق(ع) در روایاتی متعدد به تفصیل از آن روزگـار سـخن گفته اسـت (225، 116 - 123 و 228 بـه بـعد). دیگر نکته ای که در سـخنان آن امام مکرر آمده، سرعت اصلاح امر قائم است؛ سرعتی همانند سرعت اصلاح امر موسای نـبی(ص) در یـک شب (223). پیش تر از حکمت هایی گفتیم که در تـأکید و تـکرار ایـن دو نـکته مـی توان احتمال داد.

4. ظهور و وقـایع هـمزمان با آن

برخی روایات از مشخصاتی از روز و ماه ندای آسمانی و قیام مهدی( (223 و 225) و زنده شدن برخی مردگان پیش از آغاز قیام (343 تـا 345) خـبر داده اند.

روایات رجعت را از جهت اعتبار نباید یکسان پنـداشت. بـرخی از ایـن روایـات در کـتاب هایی مـانند مختصر بصائر از مصادر ناشناخته نقل شده قابل اعتماد نیست. در این روایات از رجعت برخی انبیا (355)، امامان و پیامبر (353 - 360) و نیز رجعت منافقین (363 و 364) خبر داده شده که تأییدی در روایات دیگر ندارد. امـا اصل وقوع رجعت و اهمیت آن (346 - 351) و اختصاص آن به مؤمنان و کافران خالص (348، 361، 371 - 366) در مصادر معتبر وارد شده و جایی برای تردید ندارد.

امام در سیمایی جوان _ چهل ساله _ ظاهر می شود (87). مواریث رسول(ص) را به همراه دارد (83، 87 تا 89 )، ملائکه الهـی هـمراه و در رکاب اویند (83، 259 تا 264). او مواریث انبیا را نیز با خود دارد و برخی سنت های آنان در حق او جاری خواهد شد (83، 90، 93 تا 97 ). او پرچم علی(ع) را به همراه دارد (83) و داعیه انتقام خون حسین(ع) را.

او رفتار و روش رسول خدا(ص) را خواهد داشت (97) و از اسـلام، غـبار کهنگی را پاک کرده و دعوتی تازه و سیمایی نو از آن ارائه خواهد کرد (303 تا 305).

او را یارانی استوار خواهد بود؛ یارانی که از امتحان های الهی سربلند بیرون می آیند، به او ملحق مـی شوند و بـرای قیام و حکومت او پایه هایی استوارند. امـام صادق(ع) از ویژگی ها و از امتحان ایشان و همچنین از چگونگی ملحق شدن آنان به مهدی(ع) خبر داده است (247 - 258 و 265).

پاره ای از حکمت های سخنان پیشین در بحث از کلمات امام باقر(ع) مورد اشاره قرار گـرفت. البـته روایات غریبی نیز در ایـن مـیان دیده می شود؛ مانند روایاتی که از تک تک این یاران را از میان اعراب نام می برد (267 - 280 ). این روایات افزون بر ضعف در سند دچار معارضه با روایاتی هستند که همراهان عرب قائم را بسیار اندک یـا هـیچ شمرده اند (296 - 298).

5. جنگ ها تا شکل گیری حکومت جهانی

مضامین این بخش از روایات همسان مطالبی است که از امام باقر(ع) نقل شده است. بسیاری از جزئیات قیام مهدی(ع) از آغاز تا غلبه بر دشمنان، هشت مـاه نـبرد بی امان (84، 223 - 236 و 241 - 246) و خـروج کنندگان بر امام (283) را در این روایات می توان یافت و همچنین بحث کشتار قریش (84) را که پیش تر در روایات امام باقر(ع) بـه آن اشاره کردیم.

در میان روایات فوق، نقلی از غیبت نعمانی دیده می شود (307 ) کـه در آن رفـتارهای بـسیار تندی به مهدی(ع) نسبت داده شده است؛[40] رفتاری که لعنت همگان را در شرق و غرب و ارعابی بسیار گسترده در میان مـردم بـه دنبال دارد. این روایت افزون بر مضامین نپذیرفتنی، سند ضعیفی نیز دارد. در سند این روایـت، یـونس بـن کلیب، مجهول و حسن بن علی بن ابی حمزه، متهم به دروغ گویی و غلو حضور دارند (کشی، 1409: 443).

البـته شدت عمل مهدی(ع) در رویارویی با دشمنانش در روایات بسیاری وارد شده است (285 - 300) اما باید تـوجه داشت که این سـخت گیری پس از اتـمام حجت کاملی است که با رخ دادن علایم مختلف ظهور انجام شده است. افزون بر این مروری بر روایات مربوط بـه سفیانی و دجال این نکته را روشن می کند که امام مهدی (ع) در مـقام دفاع در برابر دشمن مهاجم دست به سلاح می برد. سیره مهدی(ع) چیزی جز سیره رسول خدا(ص) نخواهد بود (97).

6. حکومت حـجت خـدا

مـهدی (ع) به مدت نوزده سال حکومت خواهد کرد. این نکته مستند بـه روایـات بسیاری است (337 - 339). در روایت دیگری از امام صادق(ع) این مدت هفت سال تعیین شده، البته با این تـوضیح کـه هـر سال آن به اندازه ده سال خواهد بود (343 - 345 ).

در حکومت او دست محبت حق بر سـر مـردم قـرار داشته (89) و در سایه آن، پیشرفت هایی فراتر از تصورهای امروزین ما رخ خواهد داد (307 تا 316). اسلام به دست مهدی(ع) سـیمایی جـدید یـافته و غبار تحریف و انحطاط از چهرۀ آن شسته خواهد شد (303 - 305).

قضاوت در حکومت مهدوی بر اساس واقع انـجام شـده و به امارات و ادله اکتفا نمی شود (319 - 322). در برخی روایات ادعا شده است که او در کنار اجرای کـامل حـدود اسـلامی (325 - 327) با خود احکام متفاوتی را در ارث و در تقسیم اراضی خواهد آورد (328 - 331) که البته این سخن با تغییرناپذیری احـکام رسـول(ص) تا روز قیامت منافات دارد و مخالف با ادله قطعی است.

تصویرهای مهرآفرین و عظمت ساز از حکومت مهدی(ع) عـشق آفرین اسـت و تـراز حکومت را در نگاه شیعه نشان می دهد؛ ترازی که جز در سایه حکومت معصومین(ع) تحقق نخواهد یافت. ایـن نـگاه است که به حکومت های عادل و مهربان نیز اکتفا نکرده و افق آرزوهای خـود را در جـایی دیـگر خواهد دید.

7. پس از مهدی(عج)

در روایات امام صادق(ع) نیز همانند روایات امام باقر(ع) از رجعت ائمه سخن گـفته شـده اسـت (353 - 360) که همگی به نقل از کتاب مختصر بصائرالدرجات بوده و در بحث از روایات امام بـاقر(ع) بـه ضعف آن ها اشاره شد.

در روایتی ابوبصیر از امام صادق(ع) می پرسد: «من از پدر شما شنیدم که بعد از قائم دوازده مـهدی خواهد بود.» امام(ع) در پاسخ می فرماید: فقط فرمود: دوازده مهدی، و نگفت: دوازده امام، و اینان جـماعتی از شـیعیان ما هستند که مردم را به ولایت مـا و شـناخت حـق ما دعوت می کنند.[41]

نـتیجه

عصر صادقین(ع) فرصتی بـرای آموزش معارف دینی است که بخشی مهم از آن را معارف مهدوی تشکیل می دهد. آموزش این معارف بـه گـونه ای است که روش های استنباط را نیز تـعلیم مـی دهد، عـمق تـازه ای از مـعارف دینی را به مـخاطبان مـعرفی می کند و همچنین شیعه را برای دشواری های عصر غیبت آماده می سازد. عصر صادقین(ع) عصر مقابله با تهدیدی از سـوی یـاران دیـروز و قدرت طلبان است امروز که آماده اند از امید بـه مـنجی بـرای خـود پلکـانی بـرای رسیدن به قدرت بسازند. آموزش های صادقین(ع) با شیوه هایی ظریف مخاطب را با علایمی آشنا می کند که منحرفان را در هر لباس بشناسند و آنان را رسوا سازد.

منابع

_ ابن قولویه، جعفر بن مـحمد، کامل الزیارات، نجف، دار المرتضویة، 1356 ش.

_ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، قم، دارالکتاب، 1385ق.

_ برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم، دار الکتب الإسلامیة، 1371 ق.

_ بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق: مـحمدباقر مـحمودی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1394ق.

_ جوهری بصری، احمد بن عبد العزیز، مقتضب الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، قم، بی نا، بی تا.

_ حرانی (ابن شعبه)، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسـول(، قـم، جامعه مدرسین، 1404ق.

_ راوندی، قطب الدین سعید بن هبةالله، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی(، 1409ق.

_ صدوق، محمد بن علی بن بابـویـــه، التوحید، قم، جامعه مـدرسین، 1398ق.

_ _______________________________، کـمال الدین و تمام النعمة، تهران، انـتشارات اسـلامیه، 1395ق.

_ طبری آملی، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة (ط - الحدیثة)، قم، بعثت، 1413 ق.

_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبة للحجة، قم، دار المعارف الإسلامیة، 1411ق.

_ عاملی، جعفر مرتضی، حـیاة الامـام الرضا (، بی جا، دارالتبلیغ الاسـلامی، 1398ق.

_ کـشی، محمد بن عمر، رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال )، مشهد، مؤسسۀ نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.

_ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.

_ گروه محدثان، الاصول الستة عشر، قم، مـؤسسه دارالحـدیث الثقافیة، 1423ق.

_ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

_ مسعودی، علی بن حسین، إثبات الوصیة للإمام علیّ بن أبی طالب، قم، انصاریان، 1426ق.

_ نعمانی، محمد بـن ابـراهیم، الغیبة، تـهران، نشر صدوق، 1397ق.

_ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعة، بیروت، دارالاضواء، 1404ق.

_ هیئت علمی مؤسسة المعارف الاسلامیة، معجم احـادیث الامام المهدی، تحقیق: مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1428ق.

پی نوشت ها

[1] بـرای نمونه نک: کلینی، 1407: ج1، 87؛ صدوق، 1398: 220، آموزش امام به هشام درباره اسماء خدا و غلبه مدام هشام بر مـخالفان بـا اتکا به این آموزش ها؛ همچنین کلینی، 1407: ج1، 13، آموزش های جامع و مفصل امام کاظم(ع) بـه هـشام در باب عقل و جهل. برای مجالس احتجاج اصـحاب در مـحضر امـام، نک: کشی، 1409: 256؛ کلینی، 1407: ج1، 172؛ همچنین مجلس هشام در آخـرین گـفت وگو در برابر برمکی در: کشی، 1409: 266 و همچنین برای دیدن میزان پختگی شاگردان امام در برخورد با مـسئله قـضا و قدر که یکی از زمینه های پیـدایش اشـاعره بوده اسـت، نـک: سـؤال امام کاظم( از هشام درباره پرسش او از قـدریه در: هـمو: 267؛ همچنین برای آموزش های پرمغز امام به بزنطی و یونس بن عبدالرحمن درباره قـدریه، نـک: کلینی، 1407: ج1، 159؛ برقی، 1371: ج1، 244.

[2] رویارویی های احول با ابوحنیفه و هشام با ارباب مـذاهب و ادیـان (مجلسی، 1403: ج47، 396 ) و مروری بر آن چه دربـاره قـیس ماصر گفته شده و همچنین دیدن عناوین کتب و نوشته های رجال بزرگی مانند یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان و متکلمان بزرگ آل نوبخت در عصر معصومان(ع) تصویری کـوچک از تـلاش های آن بزرگان را ارائه می دهد.

[3] برای نـمونه نـک: کلینی، 1407: ج1، 79 و 129، مناظرۀ دیصانی با هشام و رجوع هشام به امام. این نکته نیز گفتنی است که اصحاب عمدتاً پس از آموزش در مدینه به شهر خویش بازگشته و به کار و تبلیغ می پرداختند و تنها گاهی بـرای زیـارت امام و پرسش به مدینه آمده یا در ایام حج و عمره به گرد ایشان جمع می شدند.

[4] «وَ أَوْمَأَ إِلَی ابْنِهِ مـُوسَی عـَلَیْهِ السَّلَامُ وَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِهِ؛ و به فرزندش موسی(ع) اشاره کرد، و پنجمین از فرزندانش.» (جوهری، بی تا: 41؛ و به نقلی دیگر: صدوق، 1395: ج2، 345 و 346)«یظْهَرُ صَاحِبُنَا وَ هُوَ مِنْ صُلْبِ هَذَا وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ(ع)؛ صاحب مـا ظـهور خواهد کرد و او از پشت این است _ با دست به موسی بن جعفر(ع) اشاره کرد _. » (طوسی، 1411: 23)

[5] «و الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِی ابْنِی مُوسَی وَ الْخَلَفُ الْمَأْمُولُ الْمُنْتَظَرُ محمد بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مـُحَمَّدِ بـْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی؛ و امام پس از من فرزندم موسی است و جانشینی که در آرزو و انتظار اوییم محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی است.» (صدوق، 1395: ج2، 333 )

[6] امام صادق (ع) در حالی کـه از مـوسی بـن جعفر نام می برد، بر حـرمت نـام بـردن از مهدی (ع) تأکید دارد. (جوهری، بی تا: 41؛ طوسی، 1411: 42)

[7]  «الْقَائِمُ بِأَمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ السَّادِسُ مِنْ وُلْدِی؛ قیام کننده به امر خدای عزّ و جلّ ششمین اسـت از فـرزندان مـن.» (جوهری، بی تا: 40 ).

[8] «إِذَا تَوَالَتْ ثَلَاثَةُ أَسْمَاءٍ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ الْحـَسَنُ کـَانَ رَابِعُهُمْ قَائِمَهُمْ؛ هنگامی که سه اسم محمد، علی و حسن در پی هم آمد، چهارمین آنان قائم ایشان است.» (نعمانی، 1397: 179 و 180 )

[9] «وَ اللهِ لَوْ بـَقِیَ فـِی غَیْبَتِهِ مَا بَقِیَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا؛ به خـدا سـوگند حتی اگر به اندازه ماندن نوح در مـیان قـومش در غـیبت بماند از دنیا خارج نخواهد شد.» (صدوق، 1395: ج1، 33)

[10]   «فـَخَیْرُ لِبـَاسِ کُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ غَیْرَ أَنَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ ( إِذَا قَامَ لَبِسَ ثِیَابَ عـَلِیٍ ( وَ سـَارَ بِسِیرَةِ عَلِیٍّ(؛ بهترین لباس هـر دوره، لبـاس اهل آن زمـان اسـت، مـگر قائم ما خاندان؛ هنگامی که قـیام کـند لباس علی( را پوشیده و به سیره او عمل می کند. » (کلینی، 1407: ج1، 411)

[11] «إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمـْرِ غـَیْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا یَرْتَابُ فِیهَا کُلُّ مـُبْطِلٍ. فَقُلْتُ: وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟! قـَالَ: لِأَمـْرٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَنَا فِی کـَشْفِهِ لَکـُمْ. قُلْتُ: فَمَا وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی غَیْبَتِهِ؟ قَالَ: وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی غَیْبَتِهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فـِی غـَیْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللهـِ تـَعَالَی ذِکـْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحـِکْمَةِ فـِی ذَلِکَ لَا یَنْکَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظـُهُورِهِ کـَمَا لَمْ یَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِیمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ( مِنْ خَرْقِ السَّفِینَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجـِدَارِ لِمـُوسَی( إِلَی وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا. یَا ابْنَ الْفَضْلِ! إِنـَّ هـَذَا الْأَمْرَ أَمـْرٌ مـِنْ أَمـْرِ اللهِ تَعَالَی وَ سِرٌّ مـِنْ سِرِّ اللهِ وَ غَیْبٌ مِنْ غَیْبِ اللهِ وَ مَتَی عَلِمْنَا أَنَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَکِیمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفـْعَالَهُ کـُلَّهَا حِکْمَةٌ وَ إِنْ کَانَ وَجْهُهَا غَیْرَ مـُنْکَشِفٍ؛ بـه راسـتی بـرای صـاحب این امر غـیبتی اسـت که گریزی از آن نیست؛ غیبتی که هر جویای باطلی در آن گرفتار تردید می شود. گفتم: فدایت شوم! چرا؟ فرمود: بـه سـبب چـیزی که به ما اجازه آشکار کردنش را نـداده اند. گـفتم: چـه حـکمتی در غـیبت اوست؟ فـرمود: حکمت غیبت او همان حکمتی است که در غیبت حجت های خداوند متعال پیش از او بوده است. به راستی این حکمت فقط پس از ظهور او آشکار خواهد شد، همان گونه که حکمت آن چه خـضر(ع) در شکافتن کشتی، کشتن نوجوان و برپا داشتن دیوار کرده بود تا وقت جدایی آن دو آشکار نشد. ای فرزند فضل، این کار، کاری از کارهای خداست و سری از اسرار او و هنگامی که دانستیم که او _ عزّ و جلّ _ حـکیم اسـت پذیرفته ایم که همه رفتارهای او حکمت آمیز است، حتی اگر جهت آن آشکار نشده باشد.» (صدوق، 1395: ج2، 482)

[12] «أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللهِ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ وَ أَرْضَی مَا یَکُونُ عَنْهُمْ إِذَا افـْتَقَدُوا حـُجَّةَ اللهِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ وَ لَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ یَعْلَمُوا مَکَانَهُ وَ هُمْ فِی ذَلِکَ یـَعْلَمُونَ أَنـَّهُ لَمـْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللهِ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ وَ لَا مِیثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا یـَکُونُ غَضَبُ اللهِ عَلَی أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِیـَاءَهُ لَا یَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ یـَرْتَابُونَ مـَا غَیَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ وَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ إِلَّا عَلَی رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ؛ زمانی بندگان به خدا _ یادش بزرگ است _ نزدیک تر و او از ایشان راضی تر است که حجت خدای _ بزرگ و عزیز است _ را نیابند، بر ایـشان آشکار نگردد و جایش را ندانند و در این حال بدانند که نه حجت و میثاق خدای _ بزرگ است یادش _ از میان رفته و نه پیمانش نابود شده است. در چنین زمانی هر صبح و شام در انتظار گشایش باشید؛ زیـرا سـخت ترین خشم گرفتن خدا بر دشمنانش زمانی است که حجتش را نیابند و او بر ایشان آشکار نشود، و خدا می داند که اولیایش گرفتار تردید نمی شوند و اگر می دانست گرفتار خواهند شد، چشم به هم زدنی حجت خود را از ایـشان نـهان نمی داشت.» (کلینی، 1407: ج1، 333)

[13] «لم یولد الغلام الذی تربیة جدّته؛ کودکی که مـادربزرگ او را تـربیت مـی کند به دنیا نیامده است. » (مسعودی، 1426: 263)

[14]   «لِلْقَائِمِ غَیْبَتَانِ: إِحْدَاهُمَا قَصِیرَةٌ وَ الْأُخْرَی طَوِیلَة؛ قائم دو غیبت دارد: یـکی کـوتاه و دیگری طولانی.» (کلینی، 1407: ج1، 340)

[15] «لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ فِی غـَیْبَتِهِ مـِنْ عـُزْلَةٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیْبَةُ وَ مَا بِثَلَاثِینَ مِنْ وَحْشَةٍ؛ برای صاحب این امر گریزی از پنهان شدن نـیست و او در پنـهان شدن چاره ای از جدایی ندارد و چه خوب منزلی است مدینه و با همراهی سی نفر وحشتی در کـار نـخواهد بـود.» (کلینی، 1407: ج 1، 335 و 340؛ نعمانی، 1397: 176)

[16] «یَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ یَشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَیَرَاهُمْ وَ لَا یَرَوْنَهُ؛ مردم امامشان را از دست می دهند؛ او در مـراسم حـج حاضر است، ایشان را می بیند و او را نمی بینند.» (صدوق، 1395: ج2، 351؛ همچنین قریب به آن: نعمانی، 1397: 181)

[17]   «قَالَ سـُلَیْمَانُ: فـَقُلْتُ لِلصـَّادِقِ (: فَکَیْفَ یَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ؟ قَالَ: کَمَا یَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ؛ سلیمان گفت: به صادق(ع) گـفتم: چـگونه مردم از حجت غایب پوشیده بهره می برند؟ فرمود: همان گونه که از خورشید بهره می برند هـنگامی کـه ابر آن را می پوشاند.» (صدوق، 1395: ج1، 207؛ این مضمون در روایات زیادی از ائمه( تکرار شده است. )

[18]  «وَ لَیَبْعَثَنَّ اللهُ رَجُلًا مِنْ وُلْدِی فِی آخـِرِ الزَّمـَانِ یُطَالِبُ بِدِمَائِنَا وَ لَیَغِیبَنَّ عَنْهُمْ تَمْیِیزاً لِأَهـْلِ الضـَّلَالَةِ حـَتَّی یـَقُولَ الْجـَاهِلُ: مَا لِلهِ فـِی آلِ مـُحَمَّدٍ مِنْ حَاجَةٍ؛ حتماً خدا مردی از فرزندانم را در آخر الزمان برخواهد انگیخت و حتماً از دیدگانشان پنهان خواهد شد تا اهـل ضـلالت مـشخص شوند تا آن جا که می گوید: خدا نـیازی بـه خـاندان پیـامبر نـمی بیند.» (نـعمانی، 1397: 141 )

[19] «لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا یَرْتَابُ فِیهَا کُلُ مُبْطِل؛ صاحب این امر از پنهان شدنی ناگزیر است که در آن هر جویای باطلی گرفتار تردید می شود.» (صدوق، 1395: ج2، 482 )

[20] «لَیَغِیبَنَ عَنْکُمْ صـَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَیَخْمُلَنَّ هَذَا حَتَّی یُقَالَ: مَاتَ هَلَکَ فِی أَیِّ وَادٍ سَلَکَ وَ لَتُکْفَؤُنَّ کَمَا تُکْفَأُ السَّفِینَةُ فِی أَمْوَاجِ الْبَحْرِ لَا یَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَهُ وَ کَتَبَ الْإِیمَانَ فِی قَلْبِهِ وَ أَیَّدَهُ بِرُوحٍ مـِنْهُ وَ لَتـُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایَةً مُشْتَبِهَةً لَا یُدْرَی أَیٌّ مِنْ أَیٍّ. قَالَ: فَبَکَیْتُ، فَقَالَ: مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ؟! فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ أَنْتَ تَقُولُ: اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایَةً مُشْتَبِهَةً لَا یُدْرَی أَیـٌّ مـِنْ أَیٍّ؟ قَالَ: وَ فِی مَجْلِسِهِ کَوَّةٌ تَدْخُلُ فِیهَا الشَّمْسُ، فَقَالَ: أَ بَیِّنَةٌ هَذِهِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: أَمْرُنَا أَبْیَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ؛ حتماً صاحب این امر از شما پنـهان و حـتماً گمنام شده تا جایی کـه گـفته خواهد شد: هلاک شد، در کدام دره افتاد، و شما مانند کشتی گرفتار امواج دریا، متزلزل و واژگون شوید، و نجات نیابید جز کسی که خدا از او پیمان گرفته و ایـمان را در دلش ثـبت کرده و او را با روحی از جـانب خـود تقویت نموده، و همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد که هیچ یک از دیگری شناخته نشود. زراره گوید: من گریه کردم، امام فرمود: تو را چه به گریه آورد ای اباعبد الله؟! عرض کردم: قربانت! چگونه نگریم که شـما مـی فرمایید: دوازده پرچم مشتبه است و هیچ یک از دیگری شناخته نشود؟ زراره گوید: در مجلس آن حضرت سوراخی بود که از آن جا آفتاب می تابید، حضرت فرمود: این آفتاب آشکار است؟ گفتم: آری، فرمود: امر ما از این آفتاب روشن تر است. » (کـلینی، 1407: ج1، 339 )«وَ اللهِ لَتُغَرْبَلُنَّ وَ وَ اللهِ لَتُمَیَّزُنَّ وَ وَ اللهِ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّی لَا یَبْقَی مِنْکُمْ إِلَّا الْأَقَلُّ وَ صَعَّرَ کَفَّهُ؛ به خدا قسم قطعاً غربال خواهید شد و بـه خدا قسم قطعاً از یکدیگر باز شناخته خواهید شد و به خدا قـسم پاکـسازی خـواهید گشت، تا جایی که از شما جز اندکی باقی نماند و [در این حال حرکتی حاکی از بی اعتنایی به مردم بـه دسـت خود داده، ] کف دست خویش را به یک سو برگرداند.» (نعمانی، 1397: 207؛ همچنین به همین مـعنا نـک: هـمو: 157؛ صدوق، 1395: ج2، 348)

[21]  «اخْتَلَفَتِ الشِّیعَةُ بَیْنَهُمْ وَ سَمَّی بَعْضُهُمْ بَعْضاً کَذَّابِینَ وَ یَتْفُلُ بَعْضُهُمْ فِی وُجُوهِ بَعْضٍ. فَقُلْتُ: مَا عِنْدَ ذَلِکَ مِنْ خـَیْرٍ. قـَالَ: الْخـَیْرُ کُلُّهُ عِنْدَ ذَلِکَ، یَقُولُهُ ثـَلَاثاً یـُرِیدُ قـُرْبَ الْفَرَج؛ میان شیعه اختلاف خواهد شد و برخی دیگری را دروغ گو نامیده و برخی تف بر روی دیگری خواهند کرد. گفتم: در چنین وضعی خیری نـخواهد بـود. فـرمود: همۀ خیر در چنین وضعی است. سه بار این را فـرمود و مـرادش نزدیکی فرج بود. (نعمانی، 1397: 159؛ کلینی، 1407: ج1، 340)

[22] «... وَ رَأَیْتَ النَّاسَ هَمُّهُمْ بُطُونُهُمْ وَ فُرُوجُهُم لَا یُبَالُونَ بِمَا أَکَلُوا وَ مَا نَکَحُوا وَ رَأَیْتَ الدُّنْیَا مُقْبِلَةً عـَلَیْهِمْ وَ رَأَیـْتَ أَعـْلَامَ الْحَقِّ قَدْ دَرَسَتْ فَکُنْ عَلَی حَذَرٍ وَ اطْلُبْ إِلَی اللهِ _ عَزَّ وَ جـَلَّ _ النَّجَاةَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّاسَ فِی سَخَطِ اللهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ إِنَّمَا یُمْهِلُهُمْ لِأَمْرٍ یُرَادُ بِهِمْ فَکُنْ مُتَرَقِّباً وَ اجْتَهِدْ لِیـَرَاکَ اللهـُ _ عـَزَّ وَ جَلَّ _ فِی خِلَافِ مَا هُمْ عَلَیْهِ فَإِنْ نَزَلَ بِهِمُ الْعَذَابُ وَ کـُنْتَ فـِیهِمْ عَجَّلْتَ إِلَی رَحْمَةِ اللَه؛ و دیدی دغدغۀ مردم شکم و فرجشان است، و باکی ندارند چه بخورند و با که هـمبستر شـوند، و دیـدی دنیا به ایشان روی آورده است، و دیدی که نشانه های حق و درستی پوسیده شده اند، در ایـن هـنگام بـر حذر باش، و از درگاه خداوند سبحان نجات بخواه، و بدان که مردم، گرفتار خشم خدایند و خـداوند بـه آنـ ها مهلت می دهد برای امری که با آن ها خواهد کرد و تو مراقب خویش باش، و بـکوش تـا خداوند _ عزّوجل _ تو را بر خلاف روش آن ها ببیند. پس اگر عذابی برایشان فرود آید و تـو در مـیانشان بـاشی، به دریافت رحمت الهی شتافته ای.» (کلینی، 1407: ج8، 42)

[23] «یَا زُرَارَةُ! إِذَا أَدْرَکْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ: اللَّهـُمَّ عـَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فـَإِنَّکَ إِن لَم تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عـَنْ دِیـنِی؛ ای زراره، اگر این زمان را درک کردی این دعا را بخوان: خدایا، خود را به من بـشناسان؛ بـه راسـتی اگر خود را به من نشناسانی رسولت را نخواهم شناخت. خدایا، رسولت را به من بشناسان؛ به راسـتی اگـر رسـولت را به من نشناسانی حجت تو را نخواهم شناخت. خدایا، حجتت را به من بـشناسان؛ بـه راستی اگر حجتت را به من نشناسانی راه خود را گم خواهم کرد.» (همو: ج1، 337)

[24]  (وَ ما قـَدَرُوا اللهـَ حـَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا مـا أَنـْزَلَ اللهُ عَلی بَشَرٍ مـِنْ شـَیءٍ )؛ «بزرگ نشمردند خدای را آن گونه که حق اوست، هنگامی که گفتند: خدا چیزی بر بـشری نـازل نکرده است.» (انعام: 91)

[25] «سَأَلَ أَبُو بـَصِیرٍ أَبـَا عَبْدِ اللهـِ( وَ أَنـَا أَسـْمَعُ فَقَالَ: تَرَانِی أُدْرِکُ الْقـَائِمَ(؟ فَقَالَ: یَا أَبَا بَصِیرٍ! أَ لَسْتَ تَعْرِفُ إِمَامَکَ؟ فَقَالَ: إِی وَ اللهِ وَ أَنْتَ هُوَ، وَ تَنَاوَلَ یَدَهُ. فَقَالَ: وَ اللهِ مـَا تـُبَالِی یَا أَبَا بَصِیرٍ! أَلَّا تَکُونَ مُحْتَبِیاً بـِسَیْفِکَ فـِی ظـِلِّ رِوَاقـِ الْقـَائِمِ صَلَوَاتُ اللهِ عـَلَیْهِ؛ ابـوبصیر از امام صادق(ع) پرسید و من می شنیدم، گفت: آیا به نظر شما من قائم(ع) را درک می کنم؟ فرمود: ای ابوبصیر، آیا امـامت را نمی شناسی؟ گـفت: چـرا به خدا و تو آنی، و دستش را دراز کرد. فـرمود: بـرایت اهـمیت نـداشته بـاشد کـه در سایۀ چادر قائم(ع) به شمشیرت تکیه نکرده ای.» (کلینی، 1407: ج1، 371)

[26] «مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ (ع) کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ؛ هر کـس این امر را بشناسد و پس از آن بمیرد، قبل از آن که قائم(ع) قیام کند با کسی که همراه او کشته شود پاداش همسانی خواهد داشت. (طوسی، 1411: 460)

[27] «کُونُوا عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یُطْلِعَ اللهُ لَکُمْ نَجْمَکُمْ؛ بـر آن چه هستید بمانید تا خدا ستاره شما را برایتان طالع کند.» (نعمانی، 1397: 159 و روایات دیگر در همان صفحه)

[28] «سَتُصِیبُکُمْ شُبْهَةٌ فَتَبْقَوْنَ بِلَا عَلَمٍ یُرَی وَ لَا إِمَامٍ هُدًی وَ لَا یَنْجُو مِنْهَا إِلَّا مَنْ دَعَا بِدُعَاءِ الْغَرِیقِ. قـُلْتُ: کـَیْفَ دُعَاءُ الْغَرِیقِ؟ قَالَ: یَقُولُ: یَا اللهُ! یَا رَحْمَانُ! یَا رَحِیمُ! یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ. فَقُلْتُ: یَا اللهُ! یَا رَحْمَانُ! یَا رَحـِیمُ! یـَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ، ثَبِّتْ قـَلْبِی عـَلَی دِینِکَ. قَالَ: إِنَّ اللهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ، وَ لَکِنْ قُلْ کَمَا أَقُولُ لَکَ: یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ؛ به زودی گرفتار شـبهه ای مـی شوید و بی نشانۀ هویدا و امامِ هـدایتی مـی مانید و کسی از آن نجات نیابد، مگر آن که دعای غریق را بخواند. گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: می گویی: ای خدا، ای بخشنده، ای مهربان، ای زیر و روکنندۀ دل ها و چشم ها، دلم را بر راهت ثبات بده. ..» (صدوق، 1395: ج2، 352 )

 

[29] «لِصَاحِبِ هـَذَا الْأَمْرِ غَیْبَةً فَلْیَتَّقِ اللهَ عَبْدٌ وَ لْیَتَمَسَّکْ بِدِینِهِ؛ برای صاحب این امر پنهان شدنی است. پس باید بنده تقوای خدا پیشه کند و به دینش چنگ زند.» (کلینی، 1407: ج1، 336)در الغیبة نعمانی (ص 200) به نقل از امام صادق(ع) آمـده است: «هر کس در انتظار باشد و با ورع و محاسن اخلاق عمل کند، اجر درک کنندگان قائم را دارد.

[30]   «یَا عَمَّارُ! الصَّدَقَةُ فِی السِّرِّ وَ اللهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِی الْعَلَانِیَةِ وَ کَذَلِکَ وَ اللهِ عِبَادَتُکُمْ فِی السـِّرِّ مـَعَ إِمَامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ یَعْبُدُ اللهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ذِکْرُهُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِی دَوْلَةِ الْحَقّ؛ ای عمّار، بـه خـدا سوگند صدقه پنهانی از صدقه آشکارا بهتر است و عبادت شما در نهانی به همراه امام مستتر در دولت باطل و بیمتان از دشمن در دولت باطل و حالت پیش از جنگ برتر است از کسی که خدا را _ یادش بلند مـرتبه و بـزرگ اسـت _ در ظهور حق بندگی می کند هـمراه بـا امـام حق آشکار در دولت حق.» (همو: 333)

[31] «مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَی أَمْرِنَا هَذَا کَانَ کَمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص)؛ هر کس از شما بر ایـن امـر مـا بمیرد همانند کسی است که همراه با رسـول خـدا(ص) به شهادت رسیده باشد.» (برقی، 1371: ج1، 172، 173 و 150؛ کلینی، 1407: ج8، 146)

[32] «مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ لِانْتِظَارِهِ؛ هر کس این امر را بـشناسد بـه خـاطر انتظارش بر او گشایش رخ داده است.» (کلینی،1407: ج1، 371 )«قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(ع): انـْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ ». (صدوق، 1395: ج1، 320)

[33] «وَ فِرْقَةٌ أَحَبُّونَا وَ حَفِظُوا قَوْلَنَا وَ أَطَاعُوا أَمْرَنَا وَ لَمْ یُخَالِفُوا فِعْلَنَا فَأُولَئِکَ مِنَّا وَ نَحْنُ مـِنْهُمْ ؛ گـروهی مـا را دوست داشته، سخنمان را حفظ، دستورمان را اطاعت و با رفتار ما مخالفت نـکردند؛ ایـنان از ما هستند و ما از ایشان.» (حرانی، 1404: 514)

[34] «اللَّهُمَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِأَرْضِکَ مِنْ حُجَّةٍ لَکَ عَلَی خَلْقِکَ یـَهْدِیهِمْ إِلَی دِیـنِکَ وَ یُعَلِّمُهُمْ عِلْمَکَ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَّتُکَ وَ لَا یَضِلَّ أَتـْبَاعُ أَوْلِیَائِکَ بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَهُمْ بـِهِ إِمـَّا ظَاهِرٍ لَیْسَ بِالْمُطَاعِ أَوْ مُکْتَتِمٍ مـُتَرَقِّبٍ إِنـْ غَابَ عَنِ النَّاسِ شَخْصُهُ فِی حَالِ هِدَایَتِهِمْ فَإِنَّ عِلْمَهُ وَ آدَابَهُ فِی قُلُوبِ الْمـُؤْمِنِینَ مـُثْبَتَةٌ فَهُمْ بِهَا عَامِلُونَ؛ خدایا، زمـین تـو نـاگزیر از آن است که بـرایش حـجّتی بر خلایق باشد؛ ایـشان را بـه دین تو هدایت کرده و علم تو را به آن ها بیاموزد تا حجّت تو باطل نـشود و پیـروان اولیای تو پس از هدایت گمراه نـشوند، او یـا آشکار اسـت و فـرمانش نـمی برند یا آن که پنهان اسـت و منتظر؛ اگر شخص او در حالی که آنان را هدایت می کند غایب باشد امّا علم و آداب او در قلوب مـؤمنان ثـبت است و بدان عمل می کنند. » (صدوق، 1395: ج1، 302)

[35]  «إِنـَّمَا سـُمِّیَ قُمَ لِأَنَّ أَهْلَهُ یَجْتَمِعُونَ مَعَ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ _ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ _ وَ یَقُومُونَ مَعَهُ وَ یَسْتَقِیمُونَ عَلَیْهِ وَ یَنْصُرُونَهُ؛ تنها به این دلیل قم نامیده شد کـه اهـل آن با قائم آل محمّد _ درود خدا بـر او بـاد _ اجتماع کرده و با او قیام می کنند و بر او استقامت ورزیده و او را یاری می کنند.» (مجلسی، 1403: ج57، 213)

[36] «سَتَخْلُو کُوفَةُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ یأزر [یَأْرِزُ] عَنْهَا الْعِلْمُ کَمَا تأزر [تَأْرِزُ] الْحَیَّةُ فـِی جـُحْرِهَا ثُمَّ یَظْهَرُ الْعِلْمُ بـِبَلْدَةٍ یـُقَالُ لَهَا قُمُ؛ به زودی کوفه از مؤمنان تهی شود و دانش از او نهان گردد، چنان که مار در سوراخش نهان شود. سپس دانش در شهری پدید شود که به آن قم می گویند.» (همو)

[37] «تُرْبَةُ قُمَ مُقَدَّسَةٌ وَ أَهْلُهَا مـِنَّا وَ نـَحْنُ مِنْهُمْ لَا یُرِیدُهُمْ جَبَّارٌ بِسُوءٍ إِلَّا عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ مَا لَمْ یَخُونُوا إِخْوَانَهُمْ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ سَلَّطَ اللهُ عَلَیْهِمْ جَبَابِرَةَ سَوْءٍ؛ خاک قم مقدس است و مردمش از ما باشند و ما از آن ها؛ هیچ زورگو بـدان ها سـوء قصد نـکند، جز این که به زودی کیفر بیند تا وقتی به برادران خود خیانت نکنند؛ و چون چنین کنند خدا بـر آن ها زورگویان بدی مسلّط کند.» (همو: 218)

[38]  «وَ تَصِیرُ مَعْدِناً لِلْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ حـَتَّی لَا یـَبْقَی فـِی الْأَرْضِ مُسْتَضْعَفٌ فِی الدِّینِ حَتَّی الْمُخَدَّرَاتُ فِی الْحِجَالِ وَ ذَلِکَ عِنْدَ قُرْبِ ظُهُورِ قَائِمِنَا فَیَجْعَلُ اللهُ قُمَّ وَ أَهـْلَهُ قـَائِمِینَ مَقَامَ الْحُجَّةِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ یَبْقَ فِی الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَیُفِیضُ الْعـِلْمُ مـِنْهُ إِلَی سـَائِرِ الْبِلَادِ فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَیَتِمُّ حُجَّةُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ حَتَّی لَا یَبْقَی أَحَدٌ عَلَی الْأَرْضِ لَمـْ یَبْلُغْ إِلَیْهِ الدِّینُ وَ الْعِلْمُ ثُمَّ یَظْهَرُ الْقَائِمُ( وَ یَسِیرُ سَبَباً لِنَقِمَةِ اللهِ وَ سَخَطِهِ عـَلَی الْعِبَادِ لِأَنَّ اللهَ لَا یـَنْتَقِمُ مـِنَ الْعِبَادِ إِلَّا بَعْدَ إِنْکَارِهِمْ حُجَّةً؛ و قم معدن علم و فضل گردد تا آن جا که در روی زمین هیچ نادانی نسبت بدین نماند تا برسد به نوعروسان پرده نشین. این نزدیک به ظهور قائم ما باشد، و خـدا قم و مردمش را مقام حجت سازد، و اگر آن نباشد زمین اهلش را فرو برد و حجتی در زمین نماند، و دانش از آن به تمامی شهرها در شرق و غرب منتشر گردد و حجت خدا بر مردم تمام شود، تا کـسی در روی زمـین نماند که علم و دین بدو نرسد. سپس قائم ظهور کند و سبب انتقام و خشم خدایی بر بنده ها شود؛ زیرا خدا از بنده ها انتقام نگیرد، مگر پس از این که حجت را انکار کنند.» (همو: 213)

[39] «إِنَّ اللهـَ احـْتَجَ بِالْکُوفَةِ عَلَی سَائِرِ الْبِلَادِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَهْلِهَا عَلَی غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِ الْبِلَادِ وَ احْتَجَّ بِبَلْدَةِ قُمَّ عَلَی سَائِرِ الْبِلَادِ وَ بِأَهْلِهَا عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ . .. وَ إِنَّ الْبـَلَایَا مـَدْفُوعَةٌ عَنْ قُمَّ وَ أَهْلِهِ وَ سَیَأْتِی زَمَانٌ تَکُونُ بَلْدَةُ قُمَّ وَ أَهْلُهَا حُجَّةً عَلَی الْخَلَائِقِ وَ ذَلِکَ فِی زَمَانِ غَیْبَةِ قَائِمِنَا (ع) إِلَی ظُهُورِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَدْفَعُ الْبَلَایَا عَنْ قُمَّ وَ أَهـْلِهِ وَ. .. وَ یـُنْسِی اللهـُ الْجَبَّارِینَ فِی دَوْلَتِهِمْ ذِکْرَ قـُمَّ وَ أَهـْلِهِ کـَمَا نَسُوا ذِکْرَ اللهِ؛ خدا به کوفه بر دیگر شهرها احتجاج کرد و به مؤمنانش بر مردم بلاد دیگر و به شهر قم بـر شـهرهای دیـگر احتجاج نمود و به اهل آن بر اهل مشرق و مـغرب از پری و آدمـی،. .. و راستی که بلاها از قم و مردم قم به دورند، و البته زمانی آید که شهر قم و مردمش حجت بر همه آفریده ها بـاشند و آنـ در زمـان غیبت امام قائم(ع) تا ظهورش، و اگر آن نباشد زمین اهلش را فـرو برد و راستی که فرشته ها بلاها را از قم و مردمش دور کنند، و. .. خدا جباران را در دوران حکومتشان به فراموشی از قم و مردمش دچار کـند چـنان که یـاد خدا را فراموش کردند. » (همو: 213)

[40] «لَا یَخْرُجُ الْقَائِمُ (ع) حَتَّی یَکُونَ تَکْمِلَةُ الْحَلْقَةِ. قُلْتُ: وَ کَمْ تَکْمِلَةُ الْحَلْقَةِ؟ قَالَ: عَشَرَةُ آلَافـٍ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهِ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهِ ثُمَّ یَهُزُّ الرَّایَةَ وَ یَسِیرُ بِهَا فَلَا یَبْقَی أَحَدٌ فِی الْمَشْرِقِ وَ لَا فِی الْمَغْرِبِ إِلَّا لَعَنَهَا وَ هِیَ رَایَةُ رَسُولِ اللهِ(ص) نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِیلُ یَوْمَ بَدْرٍ . .. لَا یَنْشُرُهَا أَحَدٌ حـَتَّی یـَقُومَ الْقَائِمُ فَإِذَا هُوَ قَامَ نَشَرَهَا فَلَمْ یَبْقَ أَحَدٌ فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلَّا لَعَنَهَا وَ یَسِیرُ الرُّعْبُ قُدَّامَهَا شَهْراً وَ وَرَاءَهَا شَهْراً. .. قَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّهُ یَخْرُجُ مَوْتُوراً غَضْبَانَ أَسِفاً لِغَضَبِ اللهِ عـَلَی هـَذَا الْخَلْقِ؛ قائم خروج نخواهد کرد مگر حلقه به کمال و تمام رسیده باشد. عرض کردم: آن که حلقه بدان کامل شود چقدر است؟ فرمود: ده هزار است؛ جبرئیل از سوی راست آن و میکائیل از طـرف چـپ آن قرار دارند، سپس پرچم را به اهتزاز درآورَد و با آن روان گردد، پس هیچ کس در مشرق و مغرب نماند، مگر این که آن پرچم را لعنت کند و آن همان پرچم رسول خدا (ص) است که جبرئیل در روز بدر آن را فـرود آورد.... هـیچ کس آن را نخواهد گشود تا آنگاه کـه قـائم قیام کند، و چون او قیام نمود آن را برخواهد افراشت. پس هیچ کس در مشرق و مغرب باقی نماند مگر این که آن را لعنت کند و ترس و هـراس بـه مـقدار یک ماهه راه پیشاپیش آن و یک ماه از پس آن. .. روان خواهد بود.. .. فرمود: ای أبـا محمّد، او در حالی که خون مطالبه نشده دارد و خشمگین و متأسّف است به خاطر خشم خداوند بر این مردم، خروج خواهد کـرد.» (نـعمانی، 1297: 307)

[41] «قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بـْنِ مـُحَمَّدٍ(ع): یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ! إِنِّی سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ(ع) أَنَّهُ قَالَ: یَکُونُ بَعْدَ الْقـَائِمِ اثـْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً. فَقَالَ: إِنَّمَا قـَالَ: اثـْنَا عَشَرَ مـَهْدِیّاً، وَ لَمـْ یـَقُلْ: اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً، وَ لَکِنَّهُمْ قَوْمٌ مـِنْ شـِیعَتِنَا یَدْعُونَ النَّاسَ إِلَی مُوَالاتِنَا وَ مَعْرِفَةِ حَقِّنَا؛ به امام صادق(ع) گفتم: ای فرزند رسول خـدا، مـن از پدر شما شنیدم که می فرمود: پس از قائم دوازدهـ مهدیّ خواهد بود. امـام صادق(ع) فرمود: دوازده مهدیّ گفته است نـه دوازده امـام؛ آن ها قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به ولایت و معرفت حقّ ما مـی خوانند.» (صـدوق، 1395: ج2، ص 358؛ طوسی، 1411: 478)این نکته را در خطابی از سـوی امـام صادق(ع) به ابوحمزه ذکـر کـرده است و این مطلب در ضـمن روایـتی طولانی در کتاب «اخبار ذریح محاربی» در ضمن مجموعه الاصول الستة عشر (ص268) آمده است. صدوق و شـیخ طـوسی روایت را به نقل از ابوحمزه آورده اند، امـا نـقل اخیر از ذریـح اسـت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان