«جلال آل احمد» یکی از تأثیرگذارترین چهرههای قبل از انقلاب ایران است که نوشتههایش بر جوانان آن دوره تأثیر بسیاری داشت. با بنیتا همراه باشید تا نگاهی به یادداشتهای سیاسی او داشته باشیم.
آل احمد دو کار را با جان و دل انجام میداد. تدریس و نوشتن. اما در سیاست روز هم دستی داشت و بهخصوص با گروههای مارکسیست ارتباطاتی داشت. به همین علت نیز تمام عمرش و همچنین تمام آثارش آکندهاند از اینگونه موضعگیریها و درگیریهای سیاسی است اما بین «سیاست» و «سیاستبازی» فرق قائل بود. همین که عمل سیاسی ناب به «سیاستبازی» تبدیل میشد، پا پس میکشید.
منظورش از سیاستبازی هم باندبازی، توطئهگری، پاپوشدوزی علیه رقبا و غیرخودیها، تصفیهحسابهای درونسازمانی و درونحزبی و در یک کلمه «بریابازی» بود، یعنی مجموعه اقداماتی که با انحراف از هدف اصلی کار سیاسی آغاز میشود و به کاسبکاری برای شریک شدن در قدرت و کسب سهمی از قدرت میانجامند. او روابطی نیز با چهرههای مهم حزب توده داشت اما در موارد بسیاری از این نوع پا پس کشیدنها و ناسازگاریهایش با سیاستبازها و سیاستبازیهای مدیران حزب توده، حزب «زحمتکشان ملت ایران» و «نیروی سوم» را میتوان دید.
در یادداشتهای روز اول مهر 1339 او نمونهای از بهانههایی که برای طفره رفتن از جلسات حزبی مشاهده میشود. او مینویسد: «ملکی باز امروز جلسه دارد، برای اعلام «جامعۀ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» که دو تا از نمکردههاش دیشب آمدند و اعلامیۀ چاپشدهاش را برایم آوردند و دعوت برای امروز که من البته نخواهم رفت، چون از دهان جوانک ها پرید که انتخاباتی هم خواهد بود. حضور در یک جلسۀ انتخاباتی برای هیئت اجرائی حزب البته دشوار است، اگر آدم بخواهد مثل من کنار گود بماند و دخالتی در امری نداشته باشد. خوبیاش این است که داریوش باید بیاید اینجا و گرفتاریم و بهانۀ خوبی در دست است...دیگر اینکه این قصۀ «نان و قلم» را نگاهی کردم، باید دور و درازش کرد. 49 صفحه نوشتهام، در همین حدودها باید به آن افزود تا رنگ و رونقی بگیرد و سروسامان پیدا کند. محیطی که قصه را در آن گذاشتهام، احتیاج به توضیح و توجیه بیشتری دارد و همچنین بازیکنان دست دوم و سوم محتاج معرفی بیشترند. وقت کنم، به آن خواهم پرداخت. یکی دو فصل در میان آنچه تا به حال نوشتهام، باید تپاند و دو سه فصل هم در قسمت اخیر که طرحش ریخته شده و خیال میکردم با دو سه صفحه سر و تهش را به هم خواهم آورد و تمامش خواهم کرد. بله، باید کمی دور و درازتر بشود و خالی از رودهدرازی هائی که در توضیحات از جزئیات هست.»
همچنین در هفتم مهرماه هم نوشته است: «گویا از شر ملکی هم خلاص شدهام. بیانیهی جمعیت سوسیالیستها را درآوردند و پخش کردند و در یک جلسۀ عمومی قضیه را اعلام کردهاند که مرا هم خبر کرده بودند، ولی نرفتم. هِی فرستاد و هِی من نرفتم، تا عاقبت رضایت داد. تجربه وثوقی و اینکه به راحتی وقتی صلاحش باشد، میتواند مرا با نادرپور عوض کند، و اصلاً سیاستبازی دلم را به هم میزند.»
آل احمد در یادداشتهای دیگری به نام «مثلاً شرح احوالات» این چنین مینویسد: «باز همین جورهاست تا اردیبهشت 1332 که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. میخواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود، و با همان بریابازی ها، که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقهبازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان میآمد.»