این داستاننویس در گفتوگو با ایسنا درباره تب نوشتن و نویسنده شدن، اظهار کرد: ادبیات شاید ارزانترین هنری است که هرکسی میتواند به سمت آن بیاید و این ارزان بودن کمی گولزننده است. هرکسی با داشتن یک گوشی اندروید میتواند شاعر، نویسنده، منتقد و جامعهشناس شود.
او با تأکید بر اینکه ادبیات به خاطر ارزانی، قابل دسترس به نظر میرسد، گفت: خیلیها از طریق اینستاگرام کارشان گرفته و کتاب منتشر کردند. به طور مثال در طرح تابستانه کتاب وزارت ارشاد، کتاب نویسندهای که من به او میگویم نانویسنده و کارش از طریق اینستاگرام گرفته جزو پرفروشها بود.
انصاری با بیان اینکه ادبیات ایران از دهه 80 به بیراهه رفت، بیان کرد: صفحه ادبیات برخی از روزنامهها در دهه 80 همان بلایی را سر ادبیات میآورد که الان اینستاگرام و تلگرام با آن میکنند. آنها برای اینکه صفحه خود را پُر کنند یادداشت هرکسی را که درباره کتابی مینوشت بدون توجه به اینکه کیفیت دارد یا خیر، چاپ میکردند. البته آن زمان وبلاگها نیز تأثیر داشتند.
او افزود: نوشتههای اینستاگرامی در عرض دو سه ماه چند چاپشان فروش میرود، اما رمانهای درخشان دیده نمیشوند. ضربه بالاتر از اینکه رمانهای درخشان در بین این آثار گم میشوند و خوانده نمیشوند؟ خیلیها حتی اسم برخی رمانهای خوب این چند سال گذشته را نشنیدهاند.
نویسنده کتابهای «ابن وقت» و «امروز شنبه» با بیان اینکه در کشورمان به جنبه اقتصادی بیشتر توجه میشود، گفت: همهچیز به بازار تبدیل شده است. ناشر و نویسنده بهنحوی مصرفگرا شدهاند. مخاطب هم از ابتدا مصرفگرا بود، الان هم به زور فضای مجازی بدتر شده است. میتوان گفت از ادبیات ایران سوءاستفاده عجیب و غریبی میشود و نوشتههای بیارزشی را به اسم ادبیات منتشر میکنند. در کنار این کتابها از دو سه نویسنده خوب هم کتاب منتشر میکنند تا بگویند ما هم به جنبه بازار و هم به جنبه روشنفکری توجه میکنیم.
او تأکید کرد: در گذشته روشنفکران و منتقدان سلیقه کتابخواندن را در مخاطب ایجاد میکردند و ترویج میدادند، اما اکنون بازار این سلیقه را تعیین میکند که سلیقهاش، سلیقه مبتذلی است و ناشران و نویسندگان به این سلیقه تن دادهاند.
انصاری با بیان اینکه افراد به دنبال دیده شدن هستند، خاطرنشان کرد: دیده شدن به ادبیات ربطی ندارند و نویسنده برای دیده شدن نمینویسد؛ مینویسد تا خوانده شود. اما اکنون بحث خواندن مطرح نیست؛ بحث دیده شدن مطرح است. اغلب کسانی که کتاب چاپ میکنند، کتابهایشان خوانده نمیشود اما دیده میشود. فکر میکنم فقط در ایران چنین اتفاقی میافتد.
او درباره اینکه چگونه میتوان نویسندگانی را که در کتاب اول متوقف شدهاند در مسیر درست قرار داد، اظهار کرد: هر فردی یک کتاب نانوشته دارد. به نظرم نویسنده کسی است که بعد از ارائه کتاب اول خود، کتاب دوم خود را با کیفیت بهتری ارائه دهد.
این نویسنده همچنین با بیان اینکه متأسفانه کارگاههای داستاننویسی و استادان این کارگاهها دغدغهشان ادبیات نیست و همه کسانی که در کارگاه داستاننویسی شرکت میکنند، نویسنده نمیشوند، گفت: کارگاههای ما نیز در راستای بازار حرکت میکنند. به طور مثال یک کارگاه داستاننویسی اعلام کرد از 400 شاگردی که داشته 250 نفر کتاب چاپ کردهاند! مگر میشود در کشوری در عرض پنج - شش سال 250 نویسنده فقط از یک کارگاه بیرون بیاید؟ مگر خط تولید نویسنده داریم؟! زمانی که کتابهایشان را میخوانید میبینید همه شبیه هم هستند؛ گویی از روی هم کپی شدهاند.
او در ادامه اظهار کرد: کسی که میخواهد نویسنده شود باید فلسفه، روانشناسی، تاریخ، جامعهشناسی و متون کهن بخواند. برای نویسنده شدن باید زمان بگذرد. ما با پدیدهای به نام شتاب در همه چیز مواجه هستیم، مثلا کسانی که به کارگاه نویسندگی میروند بعد از چند ماه کتاب منتشر میکنند. بعد از انتشار قبل از اینکه مورد نقد و بررسی قرار بگیرند معروف میشوند و بازار را به دست میگیرند. در این بین جوایز ادبی هم نقش مهمی دارند. در کل هر چه مبتذلتر بیشتر مورد حمایت همگانی قرار میگیرند.
یوسف انصاری با بیان اینکه نقدهایی که در مجلات و روزنامهها نوشته میشود، خوانده نمیشود، اظهار کرد: در گذشته اگر کسی نقدی بر کتابی مینوشت همهجا در مورد آن حرف میزدند. ما در گذشته منتقدانی داشتیم که اجازه نمیدادند فضا به سمت ابتذال برود اما دیگر چنین وزنههایی را در ادبیات نداریم.
او با اشاره به فعالیت خود در عرصه نشر، درباره اینکه چگونه میتوان نارضایتی از میزان کتابخوانی در جامعه و رغبت زیاد به نوشتن را کنار هم قرار داد، بیان کرد: عطش چاپ کردن کتاب وجود دارد و نمیتوان به کسی گفت حق چاپ کتاب ندارد. از طرف دیگر تعداد خوانندگان ادبیات جدیمان خیلی کمتر از کسانی است که حتی مدعی نوشتن ادبیات جدیاند. در هیچجای دنیا چنین چیزی وجود ندارد.
این نویسنده با بیان اینکه مخاطب ایرانی کمتر کتاب ایرانی میخواند، گفت: بیشتر مخاطبان ما کتابهای ترجمه میخوانند. مثلا کتابهای جوجو مویز و یا «ملت عشق» با تیراژ بالا چاپهای متعدد دارند و زمانی که فروش آنها در ایران را با کشورهای دیگر مانند ترکیه مقایسه میکنیم، میبینیم همانقدر فروختهاند.
او خاطرنشان کرد: ما نتوانستهایم مخاطب ادبیات بدنه را راضی کنیم تا مثلا گلشیری و براهنی بخواند. در این مورد ناشران و منتقدان و طیف وسیعی مقصر بودهاند. اما مهمتر از همه مسئله سانسور است. مردم ما چرا کتاب ترجمهای سانسورشده میخوانند اما کتاب تألیفی نمیخوانند؟ این مسئله به خاطر بدبینیای است که در مخاطبان ایرانی به وجود آمده است و فکر میکنند چیزی که به دست آنها میرسد، دستخورده است. تصوری که آنها از ادبیات ایران دارند مانند تصورشان از لوازم ایرانی است و فکر میکنند نوع غربی آن بهتر است؛ مثلا جاروبرقیای که خارج از کشور تولید میشود به نظر آنها بهتر از جاروبرقیای است که در داخل ایران تولید میشود. این بدبینی در همه جنبههای زندگی ما تاثیر گذاشته و دور از واقعیت هم نیست.
این نویسنده افزود: همانطور که گفتم بخشی از بیاعتمادی مردم به خاطر منتقدان، ناشران و رسانهها است اما بخش عمده این بیاعتمادی به خاطر ممیزی کتابهاست. زمانی که ادارهای برای ممیزی کتابها وجود دارد نوعی بدبینی نسبت به کتاب در جامعه ترویج میشود و مردم فکر میکنند کتابهایی که تولید میشوند سفارششده هستند و مسئولان میخواهند سلیقه خود را تحمیل کنند. به طور مثال اوایل انقلاب که سانسور و نظارت بر کتاب وجود نداشت، تیراژ کتابهای ما خیلی بالا بود. مردم ما همان مردم هستند؛ از بین که نرفتهاند. اگر روزی مردم بفهمند کتابهایی که چاپ میشود همان چیزی است که نویسنده نوشته و یا مترجم ترجمه کرده است، من به شما قول میدهم سرانه مطالعه ما افزایش پیدا کند.