ماهان شبکه ایرانیان

آیا اراده منبعی محدود است یا اسطوره؟

اراده ایده‌ای قدیمی و خطرناک است که باید کنار گذاشته شود!

نادیده گرفتن ایدۀ «اراده» به‌نظر مضحک می‌رسد، چنانکه بی‌شمار کتاب‌ خودیاری تلاش می‌کنند راه‌هایی برای «تقویت خویشتن‌داری» ارائه بدهند، یا «طریقت رسیدن به ارادۀ قوی‌تر با مراقبه» را برایمان بگویند

اراده ایده‌ای قدیمی و خطرناک است که باید کنار گذاشته شود

 
نوتیلوس؛ ایده‌ها دربارۀ اراده و خویشتن‌داری ریشه‌های عمیقی در فرهنگ غرب دارند که دست‌کم به مسیحیت اولیه و خداشناسانی مانند آگوستین می‌رسند که از اندیشۀ ارادۀ آزاد استفاده می‌کردند تا توضیح دهند چگونه گناه می‌تواند با وجود خداوند قادر مطلق سازگار باشد.
 
توماس (جزییات برای حفظ حریم خصوصی بیماران تغییر کرده است.) وکیلی بسیار موفق و متعادل بود که میزان نوشیدنش او را نگران کرده بود. زمانی‌که به مطب روان‌درمانی من مراجعه کرد، مصرف شرابش به‌تدریج به شبی شش یا هفت لیوان افزایش یافته و شروع به مخفی کردن آن از خانواده‌اش کرده بود و اثرات آن را نیز در کارش احساس می‌کرد. ما دربارۀ استراتژی‌های درمان بحث کردیم و قراری برای ملاقات دوباره گذاشتیم. اما دو هفته بعد که برگشت، مأیوس بود: میزان نوشیدنش کاملاً بی‌تغییر بود.
 
«اصلاً نتونستم کمش کنم، فکر کنم اصلاً اراده نداشته باشم.»
 
جان، یکی دیگر از بیمارانم نیز ابتدا برای کمک گرفتن دربارۀ نوشیدن نزد من آمد. در جلسۀ اول راجع‌به رویکردهای تعادل‌محور و گذاشتن حدی سالمتر حرف زدیم. اما یک ماه بعد به مطبم برگشت و گفت که نظرش را عوض کرده و با عادات نوشیدنش کنار آمده است. به من گفت البته که همسرش دربارۀ مقدار نوشیدنش خوشحال نیست، و گاه‌به‌گاه خماری‌ها خیلی بدند، اما رابطه‌شان هنوز نسبتاً مستحکم بود و نوشیدن، مشکلات خیلی مهمی در زندگی‌اش به‌وجود نمی‌آورد.
 
در سطح انتزاعی، جان و توماس مشابه‌اند: هر دو تسلیم وسوسه‌های کوتاه‌مدت شدند و اهداف بلندمدتشان را حفظ نکردند. اما درحالی‌که توماس نتیجه را به مشکلاتش با اراده نسبت می‌داد، جان اقدام به بازتدوین رفتارش از زاویه‌ای کرد که از مفهوم اراده کلاً احتراز می‌کرد. جان و توماس هر دو مشکلشان را حل کردند، اما از راه‌هایی کاملاً متفاوت.
 
اکثر مردم با روایت توماس راحت‌ترند. آن‌ها با خودتشخیصی او (اینکه فاقد اراده است) موافقند و حتی ممکن است آن را هوشمندانه و باشهامت بدانند. افراد زیادی نیز ممکن است به بازتدوین جان از مشکلش به‌عنوان عملِ خودفریبیْ با نیت پنهان کردن مشکلی واقعی، مشکوک باشند. اما رویکرد توماس نیز مستحق همان شکی است که رویکرد جان. کاملاً محتمل است که توماس توسط جایگاه تقریباً عرفانی‌ای که فرهنگ مدرن به اراده می‌دهد، اغوا شده باشد. ایده‌ای که درنهایت داشت علیهِ خود او عمل می‌کرد.
 
نادیده گرفتن ایدۀ اراده به‌نظر اکثر بیماران و درمان‌گران مضحک خواهد رسید، اما من به‌عنوان یک روان‌پزشک فعال در حوزۀ اعتیاد و استادیار روان‌پزشکی بالینی، به‌مرور دربارۀ خودِ ایدۀ اراده شک‌گراتر، و نگران شیفتگیِ خودیاری‌ای شده‌ام که آن را احاطه کرده است. کتاب‌ها و وبلاگ‌های بی‌شماری موجودند که راه‌هایی برای «تقویت خویشتن‌داری» ارائه می‌دهند، یا «طریقت رسیدن به ارادۀ قوی‌تر با مراقبه» را برایتان می‌گویند، اما آنچه هنوز زیاد فهمیده نشده، این است که پژوهش‌های جدید نشان داده‌اند که بعضی از ایده‌های بنیادین این پیام‌ها نادقیق‌اند.
 
اساسی‌تر اینکه تعریف رایج و یکپارچۀ اراده، توجه ما را از ابعاد مفصل‌ترِ خویشتن‌داری منحرف کرده و خطر بزرگ‌نمایی اسطوره‌های مضری مانند این ایده که «اراده محدود و خستگی‌پذیر است» را متوجه‌مان می‌کند. اگر بخواهیم عبارتی از نِد بلاک فیلسوف وام بگیریم، می‌توانیم بگوییم اراده مفهومی ناسره است که دلالت بر دامنۀ وسیع و اغلب ناسازگاری از کارکردهای شناختی دارد. هرچه دقیق‌تر به آن نگاه کنیم، بیشتر از آن گره‌گشایی می‌شود. وقت آن رسیده که یکسره از شر آن خلاص شویم.
 
ایده‌ها دربارۀ اراده و خویشتن‌داری ریشه‌های عمیقی در فرهنگ غرب دارند که دست‌کم به مسیحیت اولیه و خداشناسانی مانند آگوستین می‌رسند که از اندیشۀ ارادۀ آزاد استفاده می‌کردند تا توضیح دهند چگونه گناه می‌تواند با وجود خداوند قادر مطلق سازگار باشد. بعدها، زمانی‌که توجه فلاسفه از دین برگشت، متفکران عصر روشنگری، به‌خصوص دیوید هیوم، کوشیدند تا ارادۀ آزاد را با اندیشۀ روبه‌صعودِ جبرگرایی علمی آشتی دهند.
 
لیکن مفهوم‌پردازی خاص از «اراده»، همان‌طور که روی باومایستر، پژوهشگر روان‌شناسی معاصر در کتابش اراده: کشف دوبارۀ عظیم‌ترین قدرت بشری1 توصیف می‌کند، تا عصر ویکتوریایی پدیدار نشده بود. طی قرن نوزدهم، تضعیف ادامه‌دار مذهب، ازدیاد عظیم جمعیت و فقر گسترده، منجر به اضطراباتی اجتماعی بر سر این شد که آیا جمعیت روبه‌رشد قشر فرودست می‌توانند استانداردهای اخلاقی مناسب را رعایت کنند یا خیر. خویشتن‌داری تبدیل به وسواس عصر ویکتوریا شد که توسط نوشته‌هایی همچون کتاب به‌شدت محبوب خودیاری2 آن را تبلیغ می‌کردند.
 
این کتاب ارزش‌های بی‌توجهی به میل‌های خویشتن و پایداریِ خستگی‌ناپذیر را موعظه می‌کرد. ویکتوریایی‌ها ایده‌ای را مستقیماً از انقلاب صنعتی برگرفته و اراده را همچون نیرویی ملموس توصیف کردند که محرکِ موتور خویشتن‌داری ماست.
 
آن‌ها که کمبود اراده داشتند لایق تحقیر بودند. بنابر فرهنگ انگلیسی آکسفورد، اولین مورد استفادۀ این واژه در سال 1874، دررابطه‌با دغدغه‌های اخلاقیِ مربوط به سوءاستفاده از مواد بود: «دائم‌الخمرها...که اراده و نیروی اخلاقی‌شان مغلوب اشتهایی پست شده است.»
 
در اوایل قرن بیستم، زمانی‌که روان‌پزشکی در تلاش بود تا خود را به‌عنوان شاخه‌ای مشروع و مبتنی بر علم تثبیت کند، فروید ایدۀ «سوپرْایگو» را پروراند. سوپرایگو نزدیک‌ترین هم‌خانوادۀ روان‌کاوانۀ اراده است که نمایندۀ آن بخش انتقادی و اخلاق‌مدارانۀ ذهن است که توسط والدین و جامعه درونی شده است.
 
سوپرایگو نقشی در کارکردهای پایه‌ایِ خویشتن‌داری دارد -انرژی روانی را در مخالفت با اید (id) مصرف می‌کند-، اما همچنین با قضاوت‌های اخلاقی و ارزش‌محورِ وسیع‌تری نیز گره خورده است. بااینکه عموماً به فروید اعتبارِ دور انداختن رسوم ویکتوریایی داده می‌شود، سوپرایگو بازنماییِ تداومِ شبه‌علمیِ ایدئال ویکتوریایی بود.
 
اواسط قرن، بی.اف. اسکینر اعتقاد داشت که هیچ آزادیِ درونی‌ای برای کنترل رفتار وجود ندارد. روان‌شناسی آکادمیک بیشتر به‌سوی رفتارگرایی چرخید و اراده عمدتاً توسط این حرفه کنار گذاشته شد.
 
این می‌توانست پایان کار اراده باشد؛ اما مجموعه‌ای از یافته‌های غیرمنتظره در دهه‌های اخیر منجر به تجدید علاقه به مطالعۀ خویشتن‌داری شدند. روان‌شناس آمریکایی، والتر میشل، در دهۀ 1960 با «آزمایش مارش‌مِلو»یِ امروزه مشهورش، شروع به آزمودن راه‌هایی کرد که کودکان دربرابر یک شیرینی وسوسه‌انگیز، کامروایی خود را به تأخیر می‌انداختند.
 
اراده ایده‌ای قدیمی و خطرناک است که باید کنار گذاشته شود 
از شرکت‌کنندگان جوان آزمایش او خواسته می‌شد تا از میان یک مارش‌ملو، همین حالا، و یا دو تا بعداً، یکی را انتخاب کنند. سال‌های بسیاری گذشتند تااینکه پس از شنیدن خاطرات و حکایاتی دربارۀ اینکه برخی از شرکت‌کنندگان چه وضعی در مدرسه و کار دارند، تصمیم گرفت آن‌ها را پیدا کند و مقیاس‌های موفقیت وسیع‌تری را جمع آورد.
 
او دریافت که کودکانی که در مقابل وسوسه توان بیشتری داشتند نمره‌ها و نتایج آزمونی بهتری کسب کرده بودند.3 این یافته باعث آغاز تجدیدِ حیات علاقه‌ای پژوهشی بود به ایدۀ «خویشتن‌داری»، که در پژوهش‌های روان‌شناختی عبارت معمول برای اراده است.
 
این مطالعات زمینه را برای تعریف مدرن از اراده مهیا کردند که هم در نشریات آکادمیک و هم مردمی به‌عنوان ظرفیتِ خویشتن‌داری فوری، یعنی سرکوب ازبالابه‌پایینِ امیال و انگیزش‌های آنی، تشریح شده است. یا همان‌طور که انجمن روان‌شناسی آمریکا آن را در گزارشی تازه تعریف کرده: «توان مقاومت دربرابر وسوسه‌های کوتاه‌مدت به‌منظور رسیدن به اهداف بلندمدت.» این توانایی اغلب به‌مثابۀ منبعی محدود و مجزا که می‌شود مثل یک انبار انرژی واقعی آن را مصرف کرد و به‌انتها رساند، ترسیم شده است.
 
احتمالاً این مفهومِ «منبعِ محدود» ریشه در ایده‌های یهودی-مسیحی دربارۀ مقاومت دربرابر امیال گناه‌آلود دارد و به‌نظر مانند مقایسه‌ای طبیعی با دیگر کارکردهای فیزیکی همچون نیرو، استقامت یا نَفَس است. در دهۀ 1990، روان‌شناسی به نام روی باومایستر آزمایشی کلیدی برای تشریح این ظرفیت انجام داد که نام آن را «فرسایش ایگو» نهاد: از تعدادی دانشجو خواسته شده بود تا درمقابل هوس خوردن کلوچه‌های شکلاتی تازه‌پخته‌شده، مقاومت کنند و به‌جای آن از ظرفی پر از ترب‌های سفید و قرمز بخورند، درحالی‌که به دیگران اجازه داده شده بود تا آزادانه از کلوچه‌ها بخورند.
 
دانشجویانی که مجبور به انجام خویشتن‌داری شده بودند در آزمایش‌های روان‌شناختی متعاقب، عملکرد بدتری داشتند که حکایت از آن داشت که آن‌ها یک منبع شناختیِ محدود را تمام کرده‌اند.
 
ازقرارمعلوم مطالعاتی که از تأثیر فرسایش ایگو پشتیبانی می‌کنند ده‌ها بار به‌قصد یافتن نتایج مشابه تکرار شده‌اند و به‌وجود آورندۀ کتاب‌های پرفروش (ازجمله کتاب خود باومایستر، اراده) و بی‌شمار برنامه‌های پژوهشی بوده‌اند. اما فراتحلیلی در سال 2015 که این یافته‌ها را دقیق‌تر بررسی کرد، در کنار پژوهش‌های سابقاً منتشرنشده، میزان زیادی سوگیریِ انتشاری و شواهد کمی مبنی‌بر اینکه فرسایش ایگو پدیده‌ای واقعی باشد، یافت.4 پس‌ازآن روان‌شناسان یک آزمایش بین‌المللی فرسایش ایگو ترتیب دادند که شامل بیش از 2100 شرکت‌کننده بود. نتایج به‌تازگی منتشرشدۀ آن دلیلی براینکه فرسایش ایگو واقعی باشد را نشان نمی‌دهد.5 به‌نظر می‌رسد که این یکی دیگر از تلفات بحران تکرارِ همسانیِ روان‌شناسی باشد.
 
اگر فرسایش ایگو عاقبت اشتباه از آب در می‌آید، شگفت‌انگیز است که چقدر به‌ظاهر، پیش از تحقیقات موشکافانه‌تر که فرضیاتی را که بر آن‌ها تکیه داشت نقش‌برآب کردند، به‌خوبی تثبیت‌شده بود. همچنین داستان ظهور و سقوط آن نشان می‌دهد که چگونه فرضیات نادرست دربارۀ اراده نه‌تنها گمراه‌کننده‌اند، بلکه می‌توانند مخرب نیز باشند.
 
مطالعات مرتبط نشان داده‌اند که باورهای افراد دربارۀ اراده، تأثیر نیرومندی بر خویشتن‌داریشان دارد: شرکت‌کنندگان پژوهشی که معتقد به فرسایش ایگو (یعنی اینکه اراده منبعی محدود است) هستند در طول مدت یک آزمایش، خویشتن‌داری کاهش‌یابنده از خود نشان می‌دهند، درحالی‌که افرادی که به تقلیل ایگو معتقد نیستند در سراسر آن ثابت قدم هستند. به‌اضافۀ اینکه وقتی شرکت‌کنندگان از همان ابتدای مطالعه به‌وسیلۀ پرسش‌نامه‌هایی که سوگیری ظریفی دارند، به باور کردن فرسایش ایگو سوق داده می‌شوند، عملکردشان آسیب می‌بیند.
 
مشکل مفهوم مدرنِ اراده ریشه‌دارتر از فرسایش ایگوست. ساده‌سازی‌های معمولِ آکادمیک که دور اراده را گرفته‌اند، مورد هجوم واقع شده‌اند. در مقاله‌ای در سال 2011 که به‌صورت گسترده‌ای به آن ارجاع داده شده، کِنتارو فوجیتا از رشتۀ روان‌شناسی درخواست کرد تا مفهوم‌پردازی خویشتن‌داری به‌عنوان چیزی که بیش از سرکوب پرتلاش امیال نیست را متوقف کرده و از همکارانش خواسته است تا وسیع‌تر و در رابطه با انگیزه‌های درازمدت بیندیشند.
 
برای مثال، بعضی از اقتصاددان‌های رفتاری استدلال می‌کنند که خویشتن‌داری را نباید به‌سادگی همچون سرکوب انگیزش‌های کوتاه‌مدت دید، بلکه در عوض باید آن را از درون لنزهای «چانه‌زنی درون‌فردی» فهمید: یعنی «خویشتن» به‌عنوان چندین نظام تصمیم‌گیری گوناگون که اغلب با یکدیگر در تضادند. این مدل اجازۀ تغییر اولویت‌ها و انگیزه‌ها را با گذر زمان می‌دهد؛ این همان اتفاقی است که برای بیمارم جان افتاد که می‌گفت صرفاً مسائل مرتبط با نوشیدنش را در پرتوی محاسبۀ پیچیدۀ رقابت منافع و معایب آن، دوباره ارزیابی کرده است.
 
یکی دیگر از ابعاد دست‌کم گرفته‌شدۀ خویشتن‌داری، تنظیم احساسات است، رشته‌ای پژوهشی که طی چند دهۀ گذشته رشد انفجاری داشته و ارجاعات مربوط به آن از اوائل دهۀ 1990، هر پنج سال تقریباً پنج برابر شده است. این جزءِ خویشتن‌داری نیز توسط چشم‌انداز تک‌بعدیِ اراده به‌مثابۀ عضله، که بر بحث‌های امروزی سیطره دارد، عمدتاً نادیده گرفته شده است.
 
هرچند باید به‌نحوی شهودی، واضح باشد که برخی از انواع اراده دارای جزئی احساسی هستند: اینکه جلوی خودتان را بگیرید تا بر سر فامیلِ اعصاب‌خردکنتان فریاد نکشید ممکن است با مقاومت دربرابر هوسِ نوشیدن، تفاوت بسیار داشته باشد. خودْتنظیمیِ احساسی کارکردی پیچیده است، و همان‌گونه که ما مدت‌هاست در روان‌درمانی می‌دانیم، کوشش عامدانه برای مدیریت وضعیت‌های احساسی ازطریقِ نیروی حیوانی صرف، ناچار شکست می‌خورد. درعوض، تنظیم احساسات همچنین شامل مهارت‌هایی ازجمله تغییر مرکزِ توجه (منحرف کردن توجه‌تان)، تعدیل کردن واکنش‌های فیزیولوژیک (مثل کشیدن نفس‌های عمیق)، توانایی تحمل و تاب آوردن دربرابر احساسات منفی، و بازتدوین باورها می‌شود.
 
یک مثال پارادایمی از بازتدوین، پدیدۀ «ترجیح زمانی»7 است که طبق آن افراد تمایل دارند تا پاداش‌های آینده را به‌نفع دریافت‌های کوچک‌تر اما فوری، کم‌ارزش بدانند. افراد بسیاری در قبال پیشنهاد دریافت 5 دلار همین امروز یا 10 دلار در طول ماه، به‌نحوی غیرمنطقی کامروایی فوری را انتخاب می‌کنند. هرچند، زمانی‌که سؤال برای وضوح بخشیدن به دادوستد، بازتدوین می‌شود -آیا 5 دلار امروز و صفر دلار در ماه را ترجیح می‌دهی یا صفر دلار امروز و 10 دلار در ماه؟- افراد بیشتری پاداش بزرگتر ولی با تأخیر را انتخاب می‌کنند.
 
پژوهش‌ها به ما می‌گویند که این‌گونه بازتدوین کردن سؤال، مردم را به کامروایی باتأخیر راغب می‌سازد، زیرا نسخه‌های متفاوت این سؤال فرایندهای شناختی کاملاً متفاوتی را به‌کار می‌گیرند.
 
در پژوهشی با استفاده از تصویربرداری عصبی، وقتی سؤال به‌نحوی ویراسته شد که مشخصاً به صفر دلار اشاره کند، مشاهده شد که نه تنها واکنش‌های نظام پاداشی مغز کاهش می‌یابند، بلکه حتی فعالیت در قسمت دورسولترالِ قشر پری‌فرانتال8 (از هم‌بسته‌های خویشتن‌داری کوشش‌مند) نیز کاهش می‌یابد.9 بازتدوین امانت‌دارانه‌ای از یک مسئله به‌این‌صورت قطعاً مصداقی از اراده خواهد بود، اما ذیلِ فهمِ سنتی این اصطلاح قرار نخواهد گرفت. این مدل اراده، به‌جای اتکا به نبردی پرتلاش علیه امیال، فرد را وادار می‌سازد تا از مسئله تصور دوباره‌ای داشته باشد و از همان ابتدا از نیاز به جنگیدن احتراز کند.
 
این ابعاد پنهانِ اراده، کلیت مفهوم‌پردازی محققانه از این اصطلاح را زیر سؤال برده و ما را در موقعیت باخت-باخت قرار می‌دهد. یا تعریفمان از اراده تا مرز بی‌خاصیتیْ تنگ و ساده‌سازی‌شده است (هم در پژوهش و هم در کاربرد معمول)، یا اجازه می‌دهیم همچون اصطلاحی نادقیق ادامه یافته و جانشینِ مجموعۀ درهم‌وبَرهم ناپایداری از کارکردهای ذهنی شود.
 
ممکن است اراده ایده‌ای صرفاً پیشاعلمی باشد، ایده‌ای که از نگرش‌های اجتماعی و گمانه‌زنی‌های فلسفی سر بر آورده و نه پژوهش، و پیش‌ازآنکه ارزیابی تجربی دقیق از آن ممکن شود، جایگاهی محکم یافته است.
 
این اصطلاح در روان‌شناسی مدرن نیز به حضور ادامه داده است زیرا قدرت شهودی زیادی بر تخیلمان دارد: دیدن اراده همچون نیرویی ماهیچه‌گون، انگار با مثال‌های محدودی مثل مقاومت در برابر تمنیات همخوانی دارد و این مقایسه، با انتظارات اجتماعی‌ای که تا اخلاقی‌گری ویکتوریایی عقب می‌رود، تقویت می‌شود. اما این ایده‌ها تأثیر مهلکی نیز دارند و ما را از راه‌های دقیق‌تر فهم روان‌شناسی انسان منحرف کرده و حتی ارزش تلاش‌هایمان به‌سوی خویشتن‌داریِ معنادار را کاهش می‌دهند. بهترین راه روبه‌جلو می‌تواند رها کردن یکسرۀ «اراده» باشد.
 
انجام این کار ما را از شر پیشینۀ اخلاقی قابل‌ملاحظه‌ای خلاص می‌کند. مفاهیم اراده به‌راحتی داغ‌زننده‌اند: اگر فقر مسئلۀ انضباط اقتصادی باشد، یا اگر سلامت مسئلۀ انضباط فردی، کشیدن تورهای ایمنی اجتماعی از زیر پای افراد، بی‌اشکال به نظر می‌رسد. یک مثال افراطی از این قضیه، رویکرد کیفریِ جنگ بی‌پایانمان علیه مواد مخدر است که مشکلات استفاده از مواد را اساساً نتیجۀ انتخاب‌های فردی می‌داند.
 
اخلاقی‌گری‌های ناسالم به روزمره‌ترین گوشه‌های اجتماع نیز نفوذ می‌کنند. زمانی‌که ایالات متحده در دهۀ 1950 شروع به ابراز نگرانی از زباله کرد، اَمریکن کَن کامپنی و شرکت‌های دیگر، هزینۀ کمپین «بیایید آمریکا را زیبا نگاه داریم» را پرداختند تا توجهات را از این واقعیت منحرف کنند که خودْ مقادیر عظیمی از بسته‌بندی‌های ارزان، دورریختنی و به‌صرفه تولید می‌کردند، و در عوض گناه را به گردن افراد به‌مثابۀ زباله‌ساز می‌انداختند. اتهامات اخلاقی اراده‌محور جزو راحت‌ترین‌ها برای چسباندن به دیگران هستند.
 
در نهایت، باور داشتن به اراده، اغلب اوقات اصلاً ضروری نیست. حال زمانی‌که من واژۀ «اراده» را می‌شنوم، برایم هشداری ذهنی است که ترغیبم می‌کند تا قضیه را روشن‌تر کنم.
 
آیا بیمار من توماس واقعاً ضعف اراده داشت؟ درحالی‌که با هوس الکل دست به گریبان بود، هیچ مشکلی برای انگیزاندن خودش در معنای مثبت آن نداشت و به موفقیت بسیار در اشتغال حرفه‌ایش ادامه داد و به‌عنوان ورزشکاری آماتور، سرآمد شد و چندین مسابقه را در اطراف ناحیۀ شهری نیویورک بُرد.
 
مشکل او در قبال مقاومت دربرابر میل به نوشیدن به نظر نمی‌رسید که ارتباطی به توانایی‌اش برای حرکت براساس برنامه داشته باشد. برخی پژوهشگران این کیفیت را «انضباط شخصی» می‌نامند و بین آن با کنترل امیال یا مقاومت دربرابر وسوسه فرق می‌گذارند. کدامیک از آن کارکردهای شناختی، ارادۀ «واقعی» است؟ پرسیدن این سؤال ندیدن اصل قضیه است.
 
او عاقبت به خیر شد. همین‌که ما به عمق مسائلی که محرک نوشیدنش بودند رسیدیم، آشکار شد که او به‌درستی متوجه نشده بود که چه میزان استرس بر زندگی‌اش تأثیر می‌گذاشته است.
 
او نه‌تنها خود را شماتت می‌کرده و می‌اندیشیده که باید بتواند خود را مجبور به ترک کند، بلکه ایده‌هایی کاملاً غیرواقع‌بینانه دربارۀ اینکه چقدر باید در کار، خانه و دیگر امور موفق باشد نیز داشته است. با تمرکز کردن بر مسائل مهم‌تر -مدیریت استرس و اضطراب و تفتیش انتظاراتش از خود- سرانجام توانست مصرفش را بدون چندان حسی از تقلا، کم کند.
 
و او همۀ این‌ها را بدون نگرانی خاصی دربارۀ اراده انجام داد.
 
پی‌نوشت‌ها:
* ‌ این مطلب در تاریخ 2 فوریه 2017 با عنوان «against willpower» در وب‌سایت نوتیلوس منتشر شده است و و وب‌سایت ترجمان در تاریخ 18 تیر 1396 این مطلب را با عنوان «اراده ایده‌ای قدیمی و خطرناک است که باید کنار گذاشته شود» ترجمه و منتشر کرده است.
** کارل اریک فیشر (CARL ERIK FISHER) استادیار روان‌پزشکی بالینی در دانشگاه کلمبیا است. فیشر آنجا در بخش قانون، اخلاق و روان‌پزشکی کار می‌کند و در برنامۀ کارشناسی ارشد اخلاق زیستیِ دانشگاه به تدریس مشغول است.
[1] Willpower: Rediscovering the Greatest Human Strength
[2] Self-Help
[3] Mischel, W., Shoda, Y., & Rodriguez, M.L. Delay of gratification in children. Science 244, 933-938 (1989).
[4] Carter, E.C., Kofler, L.M., Forster, D.E., & McCullough, M.E. A series of meta-analytic tests of the depletion effect: Self-control does not seem to rely on a limited resource. Journal of Experimental Psychology: General 144, 796-815 (2015).
[5] Hagger, M.S. & Chatzisarantis, N.L. A multi-lab pre-registered replication of the ego-depletion effect. Perspectives on Psychological Science 11, 546-573 (2016).
[6] Fujita, K. On conceptualizing self-control as more than the effortful inhibition of impulses. Personality and Social Psychology Review 15, 352-366 (2011).
[7] temporal discounting
[8] dorsolateral prefrontal cortex
[9] Magen, E., Kim, B., Dweck, C.S., Gross, J.J., & McClure, S.M. Behavioral and neural correlates of increased self-control in the absence of increased willpower. Proceedings of the National Academy of Sciences 111, 9786-9791 (2014).
از اعداد 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 0 استفاده شده ;)
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان